| کد مطلب: ۸۸۱۶
نادیده گرفتن‎ها

نادیده گرفتن‎ها

بررسی اختلاف‎ها بر سر پذیرش و عدم‌پذیرش التهاب در پی رخدادهای سیاسی

بررسی اختلاف‎ها بر سر پذیرش و عدم‌پذیرش التهاب در پی رخدادهای سیاسی

«آیا جامعه‌ ایرانی ملتهب است؟» این عنوان نشستی بود که بسیج دانشجویی دانشگاه امیرکبیر با حضور بیژن عبدالکریمی، استاد فلسفه دانشگاه آزاد و علیرضا شجاعی‌زند، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تربیت مدرس برگزار کرد. در این نشست که با محوریت برررسی جامعه در دوره پساپاییز 1401 و راهکاری برای ایران فردا برگزار شد، درباره مفهوم التهاب، شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه ایران در طول تاریخ پیش و پس از انقلاب، دلایل وجود یا عدم وجود التهاب در کشور و نگاه حکومت‌ها به این اختلافات و التهابات و آنچه در یک سال گذشته رخ داد و راهکارهای برون‌رفت از آن، سخنانی مطرح شد که در ادامه می‎آید.

گفتار اول

نگویید همه چیز عادی است

Abdolkarimi

بیژن عبدالکریمی

استاد فلسفه دانشگاه آزاد

نباید وقتی از التهاب صحبت می‌کنیم، تنها به جنبه منفی و مثبت نگاه کنیم و اسیر یک منطق دوارزشی شویم. ما نیروهای بسیار بزرگی داریم که سرمایه‎های کشور هستند. گاهی جامعه ممکن است چیزی را احساس کند و نتواند خوب صورت‌بندی و آنالیز کند. مثلا توده‌ها به‌رغم اینکه پوپولیسم را به رسمیت می‌شناسند و می‌دانند که جامعه ما یک جامعه پوپولیستی است و حرف از عامیانه بودن است، اما نظام‎های فکری همین پوپولیست‌‎ها به‌شدت بر جامعه اثرگذاشته اما توجه داشته باشید که گاه توده‌ها چیزی را احساس می‌کنند که آنالیزورها و کارشناسان اجتماعی نمی‎توانند آن را صورت‌بندی کنند. ما دو مواجهه با جهان داریم؛ گاهی مواجهه ما علمی، تئوریک و مفهومی است و گاهی یک مواجهه حضوری داریم. به تعبیر هایدگر گاهی با اشیاء دم‌دستی برخورد می‌کنیم و گاهی تو دستی. با این نسبت‌ها به حس التهابی که در جامعه وجود دارد، بیاندیشیم. از طرفی باید توجه کرد که جهان ما جهان احساس‎های ماست. فقر یک امر آبجکتیو نیست، فقر عبارت است از احساس فقر. عدم امنیت عبارت است از احساس عدم امنیت. شما ممکن است در مناطق زاغه‌نشین هند زندگی کنید و احساس فقر نداشته باشید یا ممکن است بر سر سفره مجللی باشید که در کاخ‌های آمریکا هم پیدا نمی‌شود و احساس فقر کنید. می‌پذیرم که بسیاری از اموری را که در ذهنیت جامعه است، می‌شود از تعبیر مواجهه برایش استفاده کرد و خود این یک واقعیت جامعه‌شناختی است. در جامعه‌ای که امنیت وجود دارد احساس عدم امنیت هم وجود دارد. در جامعه‌ای که خیلی از حرف‌ها را می‌شود مطرح کرد، اما احساس می‎شود که در جامعه دارند ما را خفه می‌کنند؛ خودش یک مقوله جامعه‌شناختی است که باید به آن توجه کرد.

نباید به‌گونه‎ای صحبت کرد که همه چیز عادی است و عفونتی در جامعه وجود ندارد. از طرفی نوع مواجهه ما با مسائل تعیین‌کننده است. یک تب ساده با نوع مواجهه ما می‌تواند در حد یک تب ساده حفظ شود یا آن را به یک بحران شدیدتر و فروپاشی اجتماعی تبدیل کند.

آشفتگی و التهاب از گذشته تا آینده

در ادامه تحلیلی گذرا از گذشته به آینده ایران خواهم داشت و به این موضوع پاسخ می‌دهم که چرا ما امروز به یک وضعیت انسدادی رسیده‌ایم؟ تقریبا حدود دو ماه پیش از مرکز حفظ و نشر آثار آقای خامنه‌ای تماس گرفتند و با توجه به نگرانی‌هایی که در مورد 25 شهریور وجود داشت، گفتند که قرار است از 100 نفر از نخبگان جامعه دعوت کنند و درباره آینده جمهوری اسلامی و انقلاب ایران اظهارنظر کنند و قرار است مجموعه‌ای درست کنند و آن را به بالاترین سطح حاکمیت، ارائه دهند. همان زمان متنی را تهیه کردم و در اینجا بخش‌هایی از آن متن را قرائت می‎کنم. در این نوشته کاملا همدلانه با حاکمیت صحبت کرد‌ه‌ام. در این متن 14 عاملی را که امروز ما را به چنین شرایطی رسانده ذکر کردم که در ادامه به آنها اشاره می‌کنم:

یک اصل هرمنوتیکی وجود دارد و اگر مخاطب با صاحب سخن احساس الفت نداشته باشد و او را غریبه بداند، ممکن است به حرف او گوش ندهد. سعی کردم بیشترین انس و الفت را با ادبیات خودم با رهبران انقلاب ایجاد کنم. حیات معنوی من با شریعتی آغاز و مهمترین فلسفه فکری من امکان دفاع از تفسیر دینی و معنوی در جهان سکولار و رمزآلود حاصل از سیطره غربی است. در فلسفه متاثر از اندیشه آن دسته از ابرفیلسوفانی بودم که از یک سو بزرگترین نقادان فلسفه غربی بودند و از سوی دیگر جان‌هایشان در جست‌وجوی شعله‌هایی از آتش اهورایی فرهنگ و تفکر معنوی شرقی بوده است. من نیز معتقدم که با سیطره غربی، اخلاق گلّه بر اخلاق سروران و آزادگان غلبه یافته است؛ تا آنجایی که ذات و حقیقت انسان به خطر افتاده است و می‌توان گفت آنچه امروز در کره زمین در مقام انسان راه می‌رود، شباهت بسیار کمی به آن چیزی دارد که ما در سنت و معاصرمان به منزله انسان می‌شناسیم. لذا در همین آغاز سخن اجازه دهید موضع دوگانه خویش را نسبت به انقلاب ایران و گفتمان رهبری‌کننده آن اعلام دارم. به اعتبار تمنای نیل به افقی تازه و معنوی، در جهان به ذات سکولار کنونی و تحقق انسانی متفاوت با سوژه مدرنی که برساخته مدرنیته و نظام سرمایه‌داری جهانی است، خود را در کنار روحانیت عظیم، انقلاب شکوهمند ایران و رهبر آن می‌دانم. اما به این اعتبار که روحانیت و رهبران انقلاب صرف این تمنا را برای نیل به آرمان‌ها کافی دانسته، هرگز به امکان تحقق تاریخی آنها نیاندیشده‌اند که علاوه بر روحیه اخلاص، فداکاری و انقلابی‌گری، شرایط و صلاحیت‌های بسیار بنیادین دیگری نیز برای تحقق آرمان‌ها لازم است، تفکر زندگی‌ام، مسیر دیگری غیر از مسیر انقلاب را در پیش گرفته بود و بنده را در موضع دوگانه دلسوز-منتقد رادیکال انقلاب قرار داده است که هم در دفاع از انقلاب رادیکال و هم در انتقاداتم نسبت به آن رادیکال بودم. در ادامه به مقوله‌هایی اشاره می‌کنم که ما را در ترسیم تصویری از آینده و یافتن راه‌حل‌هایی برای عبور از بحران‌های پیش روی انقلاب یاری دهد. مؤلفه اول فقدان سنت نظری در فلسفه سیاسی و تفکر اجتماعی است. این نه‌تنها به گفتمان انقلاب بلکه به اپوزیسیون ما هم وارد است. بعد از کتابی که فارابی به‌عنوان مؤسس فلسفه اسلامی و سیاسی نوشت، دیگر تفکر سیاسی و فلسفه سیاسی و اجتماعی ادامه پیدا نکرد. ما چهره‌های بزرگی در سنت نظری خود داشتیم که در مباحث وجودشناسی، الاهیات و علم نفس آراء بسیار عالی داشتند اما شخصیت بزرگی را بعد از اسلام به جز فارابی نمی‌شناسیم که به فلسفه سیاسی و تفکر سیاسی-اجتماعی پرداخته باشد. این فقدان سنت فلسفه سیاسی-اجتماعی در عالم تشیع بیشتر است چراکه اهل تسنن نظام خلافت را داشتند و شیعه در اقلیت و حاشیه بود، در نتیجه تفکر اجتماعی در میان ما شیعیان رشد پیدا نکرد. تئوری ولایت‌فقیه حاصل چنین فقدان سنت نظری و اجتماعی بوده است و با وجود آنکه با چند روایت و نقل و حدیث کوشیدند که پشتوانه‌ای برای آن جور کنند، اما دارای پشتوانه عمیق نظری فکری و فلسفی نبوده است.

مؤلفه دیگر انحطاط و گسست تاریخی ما است. در واقع بعد از اینکه تمدن بزرگ اسلامی به آرامی شروع به شکل‌گیری کرد، در دوره جدید زمانی با تمدن غرب مواجه شدیم که دوران ضعف و اضمحلال ما بود. جنگ‌های سهمگینی که داشتیم و بخش وسیعی از کشور ما جدا شد، نشان می‌دهد که ما در دوران اضمحلال بودیم و در دوران جدید در مواجه با غرب با یک نوع گسست تاریخی و نوعی بی‌تاریخی روبه‌رو شدیم. منظورم از بی‌تاریخی این است که رابطه ما با فلسفه نظری و فکری قطع شد و از سوی دیگر به مدرنیته و جهان عالم مدرن نپیوستیم و در این مفهوم دچار بی‌تاریخی و بی‌عالمی هستیم. در چنین دورانی، ایدئولوژی‌های رنگارنگ در دوران مشروطه، ظهور پیدا کرد که خواهان پر کردن جای خالی سنن نظری و فلسفی اصیل و نیرومند پیش روی ما بودند. گفتمان رهبری‌کننده انقلاب در واکنش به مدرنیته و زیست جهان مدرن، حاصل چنین شرایطی است. یعنی انقلاب ما حاصل شرایطی است که خواسته جای خالی وجود سنت نظری عمیق را پر کند. لذا به زبان ساده‌تر، فقدان فلسفه فکری در مواجه با مسائل اجتماعی و تاریخی را باید بنیادی‌ترین پاشنه آشیل و نقطه ضعف گفتمان حاکم بر انقلاب دانست.

سیاست‌زدگی و ایدئولوژیک‌اندیشی

ویژگی سوم سیاست‌زدگی و ایدئولوژیک‌اندیشی بدین معنی است که در دوران انحطاط تاریخی ما فاقد فلسفه فکری برای مواجه با مسائلی بودیم که نتیجه آن سیاست‌اندیشی و ایدئولوژی‌اندیشی است و همه مسائل را در این چارچوب دیدیم. این امر به معنای نادیده گرفتن بسیاری از مؤلفه‌های تاریخی، تمدنی، فرهنگی و جهانی است و متاسفانه گفتمان انقلاب نیز از این قاعده مستثنی نماند و هیچگاه خلأ وجود نگرش فلسفی و فکری را از اساس حس نکرده و هیچگاه به سخن اهل نظر و تفکر گوش نداده است. البته برخی از چهره‌ها در حوزه‌های علمیه بودند که به عنوان فیلسوف عالم اسلام شناخته می‌شدند که به این دلیل که نتوانستند با روزگار ما ارتباط برقرار کنند، نتوانستند گفتمان انقلاب را یاری دهند و این گفتمان‌و رهبری در این حوزه تنها ماندند.

آسیب‌شناسی چهارم به دلیل همین فقدان نگرش فلسفی و فکری و متافیزیکی، با مدرنیته و عالم جدید هم مواجهه فلسفی و فکری نداشتیم و مواجهه ما بیشتر سیاسی و ایدئولوژیک با غرب بود. لذا گفتمان انقلاب متوجه نشد که مدرنیته و عالم غرب، امری سیاسی، ایدئولوژیک، اخلاقی و اقتصادی صرف نیست، بلکه مدرنیته ظهور نوعی متافیزیک و فهم جهان، انسان و زندگی است که در روزگار ما مدرنیته دیگر نه امری غربی، بلکه امری سیاره‌ای شده و موجبات تحولات ژرف وجودی را در بین همه آدمیان از جمله خود انقلابیون فراهم کرده است. یعنی غرب در دل بسیاری از خود انقلابیون و در خیلی از مجتهدین ما رسوخ کرده است. لذا در مواجه با سیطره عالم غربی، صرفاً با امر سیاسی، اقتصادی و نظامی بلکه با امری متافیزیکی، تمدنی، تاریخی و جهانی روبه‌رو هستیم. اما انقلاب ایران که به درستی به مواجهه سیاسی، اقتصادی و نظامی با نظام سلطه برخاست و در این حوزه شاهکارهایی آفرید، متاسفانه به دلیل همین فقدان نگرش متافیزیکی و فلسفی، درکی از دیگر وجوه مواجهه ما با غرب نداشت و همین امر انقلاب را با بحران‌های بسیار جدی و عمیقی روبه‌رو کرد. فقه‌محوری و ظاهراندیشی دینی عامل دیگری است که فاجعه آفرید و متاسفانه گفتمان انقلاب به‌هیچ‌وجه نتوانست با بنیادگرایی، فقه‌محوری و ظاهراندیشی مواجهه درستی داشته باشد، یک مواجهه محافظه‌کارانه بود و به دلیل همان فقدان نگرش فکری و فلسفی، این گفتمان نمی‌دانست با ظاهراندیشی دینی چکار کند و ریشه‌های اندیشه خود را از همین فقه‌محوری گرفته و هیچ جایگزینی نداشت و اجتهادی در اصول نکرده بود که بتواند نتایج و پیامدهای آن را ببیند و با همین حوزه‌ها به جنگ فقه‌الاکبر جهان غرب برود که نتایج آن از پیش روشن بود.

یکی دیگر از ویژگی‌های انقلاب ما توده‌گرایی است. انقلاب ما به معنای راستین کلمه، یک انقلاب توده‌ای است، انقلاب طبقات بالای جامعه نبود و توده‌ها تربیت نشده بودند. بیشتر پست‌ها در پی این انقلاب به کسانی رسید که مردمی بودند و برخاسته از توده‌ها بودند، اما فرهیخته و تربیت‌شده نبودند. برای مثال در زندان‌ها و مسئولیت مواجه با زندانیان سیاسی، قوه قضائیه و... که توده‌ها حاکم شدند و گاهی این توده‌های تربیت‌نشده نماینده گفتمان انقلاب نبودند و گاهی زشتی‌ها و پلشتی‌هایی را ایجاد کردند که همین امروز هم در زندان‌ها، قوه قضائیه و جای جای کشور نمود آن را می‌بینیم و توده‌هایی حضور دارند که بی‌نظارت هستند و قبول ندارم که یک مسئله سیاسی است، بلکه اجتماعی است. گلایه‌ای که به گفتمان انقلاب دارم این است که به حدی در لاک دفاع از خود در برابر فروپاشی بود که شاید به خیلی از مسائل توجه نداشت.

دو ملت شدیم

نکته دیگر عدم درک سوبژه مدرن به دلیل فقدان نگرش فلسفی در گفتمان انقلاب است. گفتمان انقلاب نمی‌داند سوبژه مدرن با چه مؤلفه‌هایی در زیست جهان برخورد می‌کند. مسئله حجاب را کاملاً موضوعی سیاسی می‌بیند و نمی‌تواند درک کند که این دختران متعلق به زیست جهانی هستند و نحوه وجود دیگری دارند و آن را صرفاً سیاسی می‌بیند و می‌کوشد با سیاست و مواجهه پلیسی و امنیتی با آن برخورد کند.

مسئله دیگر عمیق شدن شکاف اجتماعی جامعه ایران است. بارها اعلام کرده‌ام که بعد از مواجهه با غرب، وجدان اجتماعی و تاریخی ما شکاف برداشت و ما دیگر یک ملت نیستیم، بلکه دو ملت هستیم. بخشی از ملت ما در عالم سنت زندگی می‌کند و بخشی از ملت ما در زیست جهان مدرن است و می‌خواهد خود را به عنوان یک شهروند مدرن بفهماند. ما این را در انقلاب مشروطه درک نکردیم و مشروطه‌خواهان در برابر هم قرار گرفتند و نهضت مشروطه شکست خورد. در نهضت ملی مصدق در برابر کاشانی قرار گرفت و آن هم شکست خورد. شاه تنها نوگرایان را به رسمیت شناخت و سنت‌گرایان را نادیده گرفت که آنها نیز مانع‌تراشی کردند و در نهایت شاه را سرنگون کردند. جمهوری اسلامی نیز همان خطایی را که شاه و رضاشاه انجام داد، در جهت عکس تکرار کرد و تنها سنتی‌ها را به رسمیت شناخت و این شکاف اجتماعی به شدت امروز اوج پیدا کرده است. جمهوری اسلامی امروز نه‌تنها در جهت پر کردن این شکاف گام برنداشت، بلکه آن را بیشتر هم کرد و امروز التهابی که شاهد آن هستیم مسئله لاینحل صد سال اخیر ماست و اگر آن را پر نکنیم، جرسومه‌های فساد در آن لانه خواهند کرد که همین الان هم کرده‌اند!

عامل دیگر شکاف تمدنی دوم است که امروز شاهد آن هستیم و در نسل‌های جدید با شکاف عظیمی در سنت و میراث تاریخی مواجه شدیم و تمام مؤلفه‌های فرهنگی و دینی و تاریخی ما زیر سوال است. این مسئله‌ای نیست که بخواهیم با آن مواجهه پلیسی و امنیتی داشته باشیم و نه گفتمان روشنفکری و نه دینی ما آمادگی مواجهه با این شکاف و ایران جدیدی که متولد شده است را ندارند چراکه هم اپوزیسیون و هم پوزیسیون فاقد فلسفه و نگرش حکمی و متافیزیکی هستند و تمام جامعه ما دچار سیاست‌زدگی است و نمی‌توانند عناصر جهان فکری و فلسفی را درک کنند و راه‌حلی بتوانند پیدا کنند.

یکی دیگر از آفات هر انقلابی، این است که به دلیل پیروزی ما در انقلاب، نوعی ولونتاریسم ما را در بر گرفت و چون در جنگ به معنایی پیروز شدیم، گفتمان انقلاب دچار یک نوع ولونتاریسم؛ اراده‌گرایی شد و فکر کرد می‌تواند با جامعه هر کاری بکند که یکی از مهمترین پاشنه آشیل‌های انقلاب است.

خطر دیگری که انقلاب ما را تهدید می‌کند، میلیتاریسم است. یک توضیح تاریخی باید در این‌باره داد؛ معمولا نظام‌های سیاسی مبتنی بر نظام‌های اجتماعی هستند، در تاریخ ما، نظام سیاسی دربار مبتنی بر نظام عشایری و طوایفی بوده و هر قدرت سیاسی، مانند زندیه، صفویه، قجر، قومی بودند و پشتوانه حکومت محسوب می‌شدند. هرچند که نظام عشیره‌ای از بین رفت اما دولت-ملت مدرن ظهور پیدا نکرد. بعد از انقلاب و فروپاشی نظام پهلوی حقیقتاً باید جامعه ایران متلاشی می‌شد چراکه نه نظام فئودالی وجود داشت که پشتوانه سلطنت باشد و نه طبقه متوسط به معنایی که در غرب وجود داشت را داشتیم. اتفاقی افتاد و آن جنگ بود که یک اثر بزرگ مثبتی برای ما داشت و نیروهای جنگی همدیگر را پیدا کردند و حول رهبری جمع شدند و کشور را نجات دادند. بچه‌های جنگ کار یک حزب سراسری را کردند اما از طرفی تمام پست‌ها و ساختارهای اجتماعی را در بر گرفتند که برای حذف خطر خوب بود اما خطر اصلی اینجا بود که دانشگاه‌ها را نیز به آنها دادیم، پست‌های امنیتی را هم دادیم، باشگاه‌ها و همه ساختارها را به بچه‌های جبهه و جنگ دادیم که با این منطق برخورد کردند که نباید اجازه دهیم دشمن سراغ ما بیاید و با همه چیز با منطق چکشی خواستند برخورد کنند و همین تفکر سرمایه‌های اجتماعی ما را هدر داد.

در گفتمان انقلاب پیوند شومی شکل گرفت که عبارت بود از برخی نیروهای واپس‌گرا، تکنوکرات‌ها و بروکرات‌ها و توده‌هایی که پشت گفتمان انقلاب پنهان شدند و به هیچ چیزی جز رفاه خانواده خود نمی‌اندیشیدند.

یکی دیگر از نقاط ضعف گفتمان انقلاب عدم درک نظام ساختاری بود که به روشنفکران نیز وارد است. با یک ساده‌اندیشی با مسائل ایران برخورد شد، قرار بود خانه و آب و برق را رایگان کنیم و با پول اوقاف کشور را بگردانیم؛ اینها ساده‌اندیشی‌هایی است که به‌هیچ‌وجه درک ساختاری پشت آن نبود. انقلابیون ما فکر کردند که شاه برود همه چیز تغییر می‌کند و امروز هم همین درک بین اپوزیسیون است و هیچ کدام درک ساختاری نداشتند.

و اما راه‌حل...

براساس چنین تحلیلی از گذشته و حال انقلاب به نظر می‌رسد انقلاب ایران با انسدادها، بحران‌ها و آسیب‌های بسیار زیادی روبه‌روست. به‌خصوص که بحران‌هایی چون بحران بنزین، بحران جانشینی، شرایط را برای برهم خوردن و بدتر شدن اوضاع فراهم خواهد ساخت. ظاهراً غربی‌ها و اسرائیلی‌ها برای نابودی انقلاب ایران خواهان تضعیف هرچه بیشتر جامعه و انقلاب ایران از طریق تحریم‌ها و نارضایتی‌های داخلی هستند. آنها نه می‌خواهند سرنگون کنند و نه می‌خواهند کشور از این مخمصه بیرون بیاید، دارند با ما بازی می‌کنند. جمهوری اسلامی به این زودی‌ها از نظر سیاسی سقوط نخواهد کرد. ما می‌توانیم همچون مجسمه حضرت سلیمان با تکیه بر عصا باقی بمانیم. الان آلترناتیوی برای جمهوری اسلامی وجود ندارد، اما به واسطه بحران‌های داخلی در بازه زمانی دورتری احتمالا شرایط تغییر فراهم شود.

اما راه‌حل چیست؟ در برابر گفتمان انقلاب یک راه‌حل بیشتر وجود ندارد؛ درست همانگونه که حماسه 8 سال دفاع مقدس بدون پشتیبانی مردم امکان‌پذیر نبود، امروز نیز گذر از تنگناها و بحران‎ها امکان‌پذیر نخواهد بود مگر با بازگشت به دامان ملت به‌عنوان یک واحد یکپارچه و آشتی با طبقه متوسط نوگرا. امروز گفتمان انقلاب در دوراهی دشواری است که نمایندگان آن یا روند یک آشتی غیرحقیقی و صوری را در پیش می‌گیرند و یا با فراخوان کل جامعه برای حمایت از استقلال سیاسی کشور، بخش معترض جامعه را با خود همسو می‌سازند که در این صورت باید بخشی از انتقادات و آسیب‌شناسی دلسوزانه پذیرفته شده و درصدد برطرف کردن آنها تلاش کرد. پتانسیل‌های بسیاری در کشور وجود دارد و حیف است که حاکمیت از آنها استفاده نکند. متاسفانه در دهه اخیر کشور فاقد رجل سیاسی قدرتمند شده است که بتواند در بزنگاه‌ها یاری رساند. من در گفتمان انقلاب کسی را جز رهبری ندیدم و اینکه ده‌ها برنامه اجرا شده و نماینده گفتمان دکتر شجاعی‌زند است، خود یک مسئله است، یعنی کسی وجود ندارد. به همین دلیل تنها شخصی که کفایت لازم برای هدایت و در دست گرفتن سکان اصلاحات را داراست، خود مقام رهبری است. انتخاب شجاعانه ایشان در جهت تغییر ریل حرکت قطار انقلاب به منظور نجات کشور و حفظ استقلال سیاسی و امنیت ملی و منافع استراتژیک کشور به ایشان احترام و شأن تاریخی بسیار عظیم حتی بیشتر از رهبر نخستین انقلاب خواهد بخشید و نام ایشان را جاودانه خواهد ساخت.

گفتار دوم

دنبال فهم اپوزیسیونی از ایران نباشیم

shojaeezand alireza1

علیرضا شجاعی‌زند

استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تربیت مدرس

ملتهب بودن جامعه ایران، تعبیری است که خیلی جامعه‌شناختی نیست و در تعبیر جامعه‌شناسی با تعبیر جامعه ملتهب به مفهوم جا افتاده مواجه نیستیم. پس در ابتدا باید مشخص کنیم چه چیزی در جامعه ایران ملتهب است؟ چه بخشی و چه حوزه‎ای از جامعه دچار التهاب شده است و اول باید مشخص کنیم موضوع التهاب چیست؟ ما معمولاً مفاهیمی را به‌عنوان مفهوم کلاسیک و جاافتاده فرض می‎کنیم که بحث‎های فراوانی پیرامون آن شکل گرفته باشد و ادبیاتی اطراف آن باشد. اینجا بیشتر به نظر می‎آید که متأثر از ساده‌گزینی‎های ژورنالیستی است و البته ایرادی هم ندارد و اینکه چیزی نبوده به این معنی نیست که نباید تا ابد باشد. دو سه برداشت از این مفهوم می‌توان کرد. دو برداشت مثبت و یک برداشت منفی می‌توان از اصطلاح التهاب داشت. التهاب در نقش مثبت به معنی وجود تلاطم، تکاپوی اجتماعی، به هیجان آمدن، بسیج اجتماعی است. اول التهاب به معنی بالارفتن انرژی و ظرفیت‌های اجتماعی است؛ به آن معنی که جامعه ملتهب یک جامعه زنده است که از خود واکنش نشان می‌دهد. به معنی شتاب گرفتن تحولات که همه این مفاهیم ذیل واژه التهاب مفروض هستند. التهاب به معنی شتاب گرفتن تحولات در راستای دستیابی به آرمان‌های بالاتر نیز می‎تواند باشد، البته هر التهابی این نتیجه و معانی را ندارد. این‎ها همه مثبت هستند چراکه نشان می‎دهد جامعه دچار بی‎تفاوتی اجتماعی نیست. یک مفهوم التهاب علیه رکود و رخوت اجتماعی و روزمرگی قرار دارد و جامعه ملتهب از روزمرگی عبور کرده است. علیه تن دادن به وضع و شرایط یکنواخت است و اینها معانی مثبتی است که می‎شود از التهاب برداشت کرد.

معنای دومی نیز برای التهاب می‌توان متصور بود به معنی تب اجتماعی؛ که البته خیلی منفی هم نیست، یک تعبیر به ظاهر منفی دارد اما آثار مثبتی برای جامعه به همراه دارد چراکه هشداردهنده است و وجود نارسایی و به‌هم‌ریختگی در سازوکارهای جامعه را نشان می‌دهد. وقتی جامعه دچار تب اجتماعی می‎شود و ملتهب می‎شود نشان می‎دهد مشکلاتی وجود دارد که باید به آنها توجه کرد.

یک برداشت منفی نیز از این واژه وجود دارد که ذیل همین معنای تب اجتماعی می‎توان معنای منفی نیز متصور شد و آن در صورتی است که آن را نه به مانند نشانه‎ای از وجود یک مسئله اجتماعی، بلکه به مانند نشانه‎ای از فروپاشی اجتماعی در نظر بگیریم و آن معنای منفی خواهد داشت.

در نتیجه ابتدا باید روشن کرد موضوع التهاب چیست و مشخص کرد جامعه ملتهب یعنی چه و این التهاب جنبه مثبت دارد یا منفی؟ باید مشخص شود مدعیان التهاب اجتماعی چه کسانی هستند؟ کسانی که روی التهابات حساس هستند که مسائل را کشف کنند یا کسانی که روی موضوع التهاب حساس هستند تا نشان دهند جامعه از دست رفته و از هم گسیخته است؟

چه کسانی می‎گویند جامعه ما ملتهب است؟

چه کسانی از این اصطلاح استفاده کردند و آن را دارای بار منفی در نظر داشتند؟ اکثراً کسانی جامعه را ملتهب ابراز کردند که می‎خواهند بگویند اوضاع جامعه خوب نیست و نمی‎خواهند بگویند جامعه پرتکاپو و پرتلاش است. اکثر کسانی که از این واژه استفاده کردند، خواستند بگویند که حال جامعه خوب نیست و چیزی بیش از این مطرح نمی‎کنند چراکه نیازی نمی‌بینند و اسبابی برای بسط این واژه به شرایط جامعه هم وجود ندارد. کسانی که این موضوع را مطرح می‌کنند توضیحی نمی‎دهند و درصدد نیستند که بگویند موضوع التهاب چیست؟ مشخصات و نشانه‎های التهاب چیست؟ و دایه‎ای برای پاسخ دادن به این اجزای بحث ندارند که کجای جامعه ملتهب است؟ چه مشخصات و نشانه‎هایی دارد؟ میزان و شدت آن چقدر است و... شاخص‎های دقیق معتبر نیز بین جوامع خودمان با جوامع دیگر تشکیل می‌دهیم تا اطمینان حاصل شود که اگر جامعه ملتهب است یعنی به درجه‌ای رسیده است که از متوسط التهاب در جوامع دیگر بالاتر است. لذا طرح مکرر این موضوع ظاهراً دیگران را نیز به صرافت انداخته که جامعه ملتهب است. چراکه در بخش نخبگانی به‌ویژه در محافل سیاسی، دانشجویی و روشنفکری غالباً با کسانی مواجه هستیم که بیش از اینکه با کارشناس و تحلیلگر، ارائه‌دهنده راهبرد و راهکار روبه‌رو باشیم با ایدئولوگ و نظریه‌پرداز مواجه‌ایم. کسانی که کارشان صرفاً آسیب‌شناسی برای آسیب‌شناسی است نه آسیب‌شناسی برای کشف و تلاش برای رفع آن! با افرادی روبه‌رو هستیم که در کلیات و انتزاعات سیر می‌کنند و در واقعیت و میان متن مردم نیستند. در صورتی که التهاب انواع دارد و برخی بخشی و گذرا هستند و با مرور زمان فروکش می‌کنند اما اینکه از دور بگوییم جامعه ملتهب است و حاضر نباشیم وارد مصداق‌ها و جزئیات شویم، جنس برخی از بحث‎ها است که از این قبیل است. اما گاهی اوقات التهابات گسترده است و حل نشده و ریشه و عوامل واقعی دارد و نشانه یک روند معیوب است که می‌شود رد آن را پیدا کرد و گاهی نیز یک التهاب ساختگی است و با فضاسازی و سرایت منتقل شده است. در نتیجه باید از کلی‌گویی و مبهم‌گویی در این زمینه پرهیز کنیم و وارد جزئیات شویم و مراقب باشیم که در زمین دیگران بازی نکنیم یا بازی نخوریم.

آیا جامعه ایران ملتهب است؟

اندکی نیز راجع به جامعه ایران صحبت می‎کنم. اینکه انقدر راجع به التهاب در جامعه ایران می‌گوییم، قدری هم راجع به خود جامعه ایران بگوییم. شاید کمک کند تا به درک بهتری از التهابی که الان ادعا می‎شود جامعه ایران به آن دچار است، برسیم. این ویژگی‌ها به مسائل و چالش‌های اجتماعی در جوامع امروزی دامن زده و برای جامعه ایران به مراتب بیشتر هم دامن زده است. لذا ما واجد همه انواع التهابی که به آنها اشاره کردم، هستیم؛ هم به معنای تلاطم و تکاپو که مثبت بود و هم به معنی تب اجتماعی که از طریق آن بتوان مسئله‎یابی کرد و هم به معنای آنکه نشانه‎های فروپاشی و ازهم‌گسیختگی را دارد. ما جامعه جوان و پرشوری هستیم که زنده، پویا، متکثر و کامل است و عناصر رایج در یک جهان اجتماعی را در خود داریم و به خودباوری رسیده‎ایم و انگیزه و سودای بلند داریم. جامعه ما با این ویژگی‎ها هوشیار، حساس و فعال است و در حال رصد کردن اتفاقات است. جامعه ایران یک جامعه جنبشی است اما فهم اپوزیسیونی نباید از آن کرد، از ویژگی‎ها و پیچیدگی‎های جامعه ما این است که در موضع دفاع از خود جنبشی است و دو ویژگی نهضت و نظام که آقای علی شریعتی به آن اشاره کردند به‌طرز عجیبی در جامعه ما با هم جمع شد و روحیه جنبشی، مطالبه‌گری، واکنش نشان دادن و اکتیو بودن را در همه بخش‌های اجتماعی می‎بینید. چه آنهایی که با یک نگاه اپوزیسیونی جنبشی هستند و چه آنهایی که با نگاه پوزیسیونی جنبشی محسوب می‌شوند. اما اگر جنبشی بودن را به معنی جامعه بیمار و ازهم‌گسیخته و بحران‌زده در نظر بگیریم من این نگاه به جامعه امروز ایران را نمی‌پسندم.

دیدگاه

ویژه سیاست
سرمقاله
آخرین اخبار