شریعتی جهانوطنی اسلامگرا
علی شریعتی، (۱۳۵۶-۱۳۱۲) نویسنده و پژوهشگر دینی، خیلی زود به یکی از عناصر تاثیرگذار در بین مردم در اواخر دهه ۴۰ و ۵۰ تبدیل شد. سخنرانیهای او در حسینیه ارشاد نقط
علی شریعتی، (1356-1312) نویسنده و پژوهشگر دینی، خیلی زود به یکی از عناصر تاثیرگذار در بین مردم در اواخر دهه 40 و 50 تبدیل شد. سخنرانیهای او در حسینیه ارشاد نقطهعطفی در تبیین دستگاه فکریاش در سطوح مختلف جامعه بود و از بازاری و کارگر گرفته تا معلمان و دانشجویان، درباریان و روحانیان پای ثابت صحبتهایش شدند. پژوهشگری که تفکرات بیحدومرز خود را در سخنرانیهایش جاری میکرد و شاید همین ویژگیاش بود که از او هم چهرهای انقلابی و نجاتبخش ساخت و هم او را به ویرانگری ملقب کرد. عدهای به او نسبت دینداری افراطی دادند و عدهای او را به بددینی یا بیدینی متهم کردند. عدهای او را به استفاده ابزاری و ایدئولوژیزده از دین نسبت دادند و عدهای او را به انحراف نیروهای فکری در خدمت اسلام و مسلمین متهم کردند. به شریعتی انتقادهای فراوانی شد که از عناصر احساسی برای برانگیزش آنچه او امت اسلامی مینامید استفاده میکرد و در تفسیرهایش به تحریف واقعیت رویدادهای صدر اسلام میپرداخت. شریعتی که از یک خانواده عمیقاً مذهبی راه تحصیل و اندیشه را در پیش گرفته بود، با شروع تحصیلاتش در غرب نگاه دوگانه شرقی-غربی را در عقایدش جای داد و در کنار پژوهشهای مذهبی و تمرکز بر مسئله دین، تفکراتاش درباره سوسالیسم و اگزیستانسیالیسم را نیز در خط فکری خود جای داد و تلاش کرد تا یک اسلام چپ مذهبی تأسیس کند. به گفته برخی جامعهشناسان، همین اختلاط فکری او بود که باعث شد تا سخنانش به نفع انقلاب ایران مصادره شود؛ مصادرهای که پس از انقلاب و با افزایش خلأها در جامعه ایرانی و حکومت اسلامی، انگشت اتهام را به سویش نشانه گرفت و در سالهای اخیر عدهای او را عامل وضع کنونی دانستند. آنچه روشن است، شریعتی جایگاهی عمیق در گفتمانهای انتقادی قبل از انقلاب دارد و با وجود آنکه عمر او به انقلاب اسلامی ایران نرسید، تاثیر خود را در گفتمانهای پس از انقلاب نیز گذاشته است. در آستانه 29 خردادماه، 46 امین سالگرد درگذشت او، نشستی با حضور جمعی از اساتید و پژوهشگران تاریخ و سیاست برگزار شد و در آن هادی خانیکی، استاد ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی، محمدجواد غلامرضاکاشی، استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی، مصطفی مهرآیین، استاد جامعهشناسی پژوهشگاه علوم انسانی و رضا صالح جلالی، استاد دانشگاه و نماینده مجلس ششم به ایراد سخنانی درباره شریعتی و نگرش او پرداختند. که چکیده آن را امروز در سالگرددرگذشت شریعتی می خوانید.
گفتار اول
قرائت شریعتی و نقش مؤثر اسلام در زیست مدنی
محمدجوادغلامرضاکاشی
ستاد علوم سیاسی
هرچند که ذهنیتهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مردم ایران در این سالهای پس از انقلاب در تلاطم روزگار دچار تحولاتی شد، اما شخصیت فکری ما در سالهای پس از انقلاب خیلی وامدار دکتر شریعتی است. پس از حرکت اخیر، ملت ایران وارد یکی از عمیقترین تحولات این چهار دهه شد. ذهنیتهای اجتماعی مرتباً دگرگون شدند و در این چهل و اندی سال این جامعه با شریعتی سخن گفته است، گاهی بهشدت او را نقد و طرد کرده و گاهی به آن روی آورده است. ما یک جریان انتقادی در جریان اصلاحات نسبت به شریعتی داریم و در سال 88 دوباره نقد شریعتی به میان آمد و امروز و پس از اعتراضات سال گذشته در یکی از نقاط رادیکال انتقادی نسبت به شریعتی قرار داریم و این است که بحث در زمینه نسبت ما با شریعتی و وضعیت اجتماعی که در آن زندگی میکنیم مهم است.
بعضی از همطیفهای ما گاهی کنار شریعتی ایستادند و به وضعیت حمله کردند و یا تلاش کردند بین شریعتی و هر وضعیتی پیوند برقرار کنند. من نیز شریعتی را نقد کردم اما بیشتر کنار میدان اجتماعی بودم تا شریعتی، اما هیچوقت شریعتی را رها نکردم.
در این نشست میخواهم در کنار معترضان سال گذشته با شریعتی گفتوگو کنم و نقدهایی که از منظر این حرکت میتوان درباره شریعتی مطرح کرد را بگویم، اما همزمان هم بگویم که شریعتی درعین حال چه میراثی برای این نسل به همراه دارد. نقد من در این حرکت اجتماعی متوجه شریعتی نیست، بلکه تمام میراث فکری صدواندی سال گذشته است که در عرصه سیاسی ایران نقش بازی کردند؛ اسلام گرایی، چپ، ناسیونالیسم، توسعه و هر مفهوم ایدئولوژیکی که در این بازه زمانی در عرصه سیاسی ایران ظهور کردهاند، این حرکت همه را طرد میکند. بنابراین از منظر این حرکت اجتماعی همه متهم هستند و همه حرفهایی که گفته شده یا بیمعنا است یا مورد اتهام قرار میگیرد و این تنها منحصر به شریعتی نیست، بنابراین مسئله اصلا شریعتی نیست، بلکه عرصه سیاست مدرن ایرانی است که در پی پروژه ملتسازی و دولتسازی، همه قلمروهای زیست بشری را به انحصار خود درآورده است.
در این حرکت در تحلیل ترانهها و شعارها و کردار معترضان میبینید که تابع هیچ منطق سخن منضبطی نیستند. در همه میراث فکری صدواندی سال به تبع پروژه دولت و ملتسازی منطق زندگی قربانی شده است. منطق زندگی، منطق زیرپوستی تنانه(جسمی) است، مثلا رویارویی هر یک از ما در زندگی با مقوله مرگ، فهم تراژیک از زندگی، درک بیبنیاد بودن نفس زندگی، تعلق، عشق و...
معترضان اخیر دیگر به تور هیچ ایدئولوژی نخواهند افتاد، اگرچه ممکن است یک فاشیسمی هم ظهور کند و این ماجرا را جمع کند، میخواهم بگویم که این حرکت سویه تاریک و روشن را با هم دارد و هژمونیهای سابق در آن تکرار نخواهد شد. این مردم میایستند و از قلمروهای زندگی دفاع میکنند. یعنی آن قلمرویی که در سیطره نامها نمیرود و هرکسی که قرار است از جامعه ایران سخن بگوید اول باید نشان دهد به قلمرو زندگی احترام میگذارد و شریعتی هم باید این را ثابت کند! در تحلیل شریعتی میتوانم به شما نشان دهم که شریعتی فضای عاری از سخن باقی نمیگذارد. همه قلمرو زندگی را به قالبهای احکام اخلاقی، فلسفی، ایدئولوژی، تاریخی و...میخواهد ببرد و شریعتی هم مصون نیست. ما سوژههای پرورده آن دستگاهیم و آنچه با زندگی خود کردیم، با زندگی نسل جدید هم کردیم و متهم هستیم. اما این نسل با شریعتی امروز نیست. این نسل امروز شریعتی را به شکلی رادیکال نقد میکند و پس میزند اما یک تلاقی در آینده وجود خواهد داشت که این تنها درباره شریعتی نیست، بلکه برای همه میراث فکری ما اتفاق خواهد افتاد، با اسلام و با ناسیونالیسم هم مواجه خواهد شد، اما امروز نه، فردا! همه مواریث فکری دوباره باید خود را بازسازی کنند و به شرط محترم شمردن قلمرو زندگی، بگویند برای زندگی چه دارند؟
مبنای فلسفی این سخن این است: زندگی میتواند از خود دفاع کند، به خودی خود هنجار برای خود تولید کند، اما خلأهایی دارد. کار صاحبان سخن، فرهنگ، دین و انبیا این نیست که از ماده زندگی سخن بگویند، کار آنها این است خلأهای زندگی را پر کنند و به آن غنای بیشتر ببخشند. نه اینکه زندگی مادهای است که قرار است قالببندیاش کنند. مواریث فکری باید بیایند و بگویند چه چیزی به زندگی میافزاییم، نه اینکه سر زندگی را ببریم و بعد به آن حیات دهیم. حالا میخواهم بگویم شریعتی در آن نقطه ملاقات فردا چه چیزی دارد که به این نسل بیفزاید؟ چراکه این نسل امروز در صف اول است و میگوید بروید عقب تا خودم زندگی را مستقر کنم و وقتی این کار را کرد، حالا به این مواریث فکری رجوع میکند و میگوید چه چیزی دارید که به من بدهید؟ گمان میکنم شریعتی دستکم دو میراث دارد که میتواند در آن ملاقات فردا عرضه کند که اتفاقا روشنفکران بعد از شریعتی به آن نپرداختهاند. شریعتی شاید خوششانس نبود که یک سال پس از مرگش انقلاب شد و نام او مصادره شد. اگر شریعتی بدشانسی نیاورده بود میراث شریعتی میتوانست در خدمت تولید یک روایت مدنی از اسلام نقش بسیار قدرتمندی بازی کند. هنوز هم میراث فکری شریعتی قادر است درکی مدنی از اسلام بدهد. یعنی اسلامی که میگوید برای تامین مصالح عمومی چه نقشی میتواند بازی کند. در عرصه سیاست دلمان برای اسلام نمیسوزد، برای مصلحت و خیر عمومی میسوزد. مثل میراث ایرانشهری، چپ و هر میراث فکری دیگری، این نسل میپرسد که برای تحقق خیر عمومی چکار میتوانی بکنی؟ از قرائت شریعتی میتوان نقش مؤثر اسلام در یک زیست مدنی را به دست آورد.
شریعتی یک روشنفکر یونیورسال(جهانی) است، یعنی ایران تنها نقطه تمرکز او نبود. شریعتی در بخش زیادی از آثار خود به گفتوگوی افق شرق و غرب میاندیشید و تلاش داشت سهم اسلام یا سهم میراث ایران باستان را در تولد ارزشهای عام جهانشمول برای یک زیست یونیورسال جهانشمول تدوین و عرضه کند. بهترین روایت این چهره شریعتی را در تاریخ ادیان میتوانید ببینید که بستر یک گفتوگوی جهانی است و شریعتی خود را آنجا میبیند و ناسیونالیسم ایرانی را با این روایت که میراث جهانی هست و ما ایرانیان چگونه میتوانیم به این میراث جهانی غنا ببخشیم تعریف میکند.
گفتار دوم
ما و شریعتیداشتهها و آوردههای ارتباطی
هادی خانیکی
استاد علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی
من در زمینههای مختلف با شریعتی زندگی کردم، اما باید از منظر ارتباطی به شریعتی بپردازم. امروز از شریعتی حرف زدن خیلی دشوارتر از گذشته است چراکه ناکامیها، دشواریها و تبعیضها و هرچه بهعنوان احساس یا واقعیت وجود دارد، یکی از متهمان آن، شریعتی است. اما میان ما و شریعتی وجه مشترکی است که از منظر سیاست، اندیشه، تاریخ یا فرهنگ باید به آن پاسخ داد. باید به این سوال پاسخ داد که چه نیازی به شریعتی داریم و آیا میشود شریعتی را بایگانی کرد و به تاریخ سپرد؟
بهعنوان یک دستاندرکار حوزه ارتباطات و علوم اجتماعی میگویم؛ وقتی که نارضایتی، انتقاد و حتی خشم و عصیان وجود دارد، خوانش تاریخی مبتنی بر خشم و عصیان از گذشته با زمانی که رضایت و امید وجود دارد متفاوت است. امروز نارضایتیهای انباشته فهمی از تاریخ را شکل میدهد که در آن حتی شریعتی که پیش از پیروزی انقلاب از دنیا رفته بر سکوی اتهام مینشیند.
از سوی دیگر، اینکه با فهم تصنعی سراغ پدیده پیشین برویم، باعث سردرگمی و داوری غلط افراد است. نمیشود در شناخت مسائل تاریخی، اجتماعی و سیاسی از امروز به گذشته رفت و امروز بگوییم که اگر شریعتی زنده بود، کجای تاریخ کشور بود؟ منتقد، مشاور، مخالف، مسئول بود یا در زندان؟ اینها قضاوتهایی است که از امروز به گذشته میشود و شناخت افراد را سامان میدهد.
امروز باید از این منظر به شریعتی بپردازیم که بعد از 45 سال از رفتن او، چه نیازی به شریعتی داریم و این نیاز معطوف به چه جنبهای از شریعتی است؟ میراث ارتباطی شریعتی برای ما شکلگیری یک روشنفکر یا نوعی از روشنفکری و کنشگری گفتوگویی است. روشنفکر و بهخصوص کنشگر سیاسی، معمولا کمتر اهل کنشگری و پذیرش منطق گفتوگویی است اما این را میشود در اندیشه شریعتی دید. او میکوشید و موفق بود که قدرت شنیدن و دیدن را در مخاطبان خود تقویت کند. گفتوگو در فکر و مشی شریعتی موضوعیت داشت و معتقد بود بهجای دشمن باید به مخالف فکر کرد و با مخالف صحبت کرد. این همان الگوی سهگانهای است که با رقیب مواجه هستیم و مارکسیسم را رقیبی میگرفت در برابر دشمن که از دادوستد میان اندیشه مذهبی و مارکسیستی قدرت و توان گفتوگو را بالا برد.
من برای منطق گفتوگویی شریعتی 5 مؤلفه در نظر گرفتهام که چرا داشته شریعتی، داشته گفتوگویی است. اولین مؤلفه این بود که میراث فکری شریعتی یک میراث فکری تکمنبعی نبود. این خصیصهای است که شریعتی به آن آگاه بود و از آن دفاع میکرد. اسلام را به منزله یک مکتب خودبسنده نمیدید و به همین دلیل محصول فکری او حاصل گفتوگوی بین سنت اسلامی، سنت ایرانی، سنت غربی و حتی اندیشه چپ است، درحالیکه معمولا روشنفکرهای عصر ما خیلی زود در عالم خودبسنده میشوند. شریعتی با سنتهای فکری دیگر با تحقیر برخورد نمیکرد و بیشتر احساس همنشینی و رقابت داشت تا دشمنی. دوگانه دوست و دشمن را در میانه میراثهای فکری تعریف نمیکرد و منظومههای فکری از نظر او، منظومههای فکری رقیب بودند.
ویژگی دیگر شریعتی این بود که در بازسازی فکر دینی، صرفا به مخاطب دینی نظر نداشت و به همین دلیل شما میبینید حاصل کار حسینیه ارشاد شریعتی این است که کسانی که باور به این رویکرد ندارند به نشستهای او میروند و بعد از مدتها با یک باور بیرون میآیند. شریعتی بهنحوی منظومههای فکری را بازسازی میکرد که مخاطب دیندار، مخاطب مارکسیسم، مخاطب لائیک، همه در برابر او دارای احترام بودند و به این اعتبار میتوان گفت که فکر او غیریتساز نبود و همین دلیل است که میبینید ساحتهایی را وارد ارتباطات خود و مخاطبان خود میکند که تا پیش از آن وجود نداشت.
تلاش شریعتی برای ایجاد گفتوگو بین سه دغدغه اصلی او یعنی عرفان، برابری و آزادی، خود یک تلاش گفتوگویی بود. شریعتی این سه گانه را که در اردوگاههای مبارز هم قرار میگیرند به هم نزدیک میکرد. سوژه حاصل از فکر شریعتی با سوژههای محصول کارهای ایدئولوژیک زمان خود متفاوت است. تفاوتی که بین تفکر شریعتی و مجاهدین خلق در آن زمان وجود داشت این بود که سوژههای مذهبی مبتنی بر سیاست در مجاهدین تکبعدی بود و سوژههای مبتنی بر آگاهیبخشی شریعتی چندبعدی.
به این دلایل در داشتههای شریعتی، منظومههای فکری گفتوگومحور را میتوان پیدا کرد و در کنار آنها زیسته شریعتی این معرفت را تقویت میکند. در زیسته و زمان شریعتی گفتوگو اساساً و مستقلاً موضوعیت دارد. بهطوری که اگر گفتوگو را از میراث شریعتی بگیرید خیلی چیزی از آن باقی نمیماند. گفتوگوهای شریعتی در جهان واقعی و با مخاطبان واقعی است. شریعتی با خدا، با خودش، با دیگریهای مختلف، به صورتهای استعاری، با تاریخ و با بیرون ایستادگان از نظم رسمی صحبت میکند. گفتوگوهای شریعتی از ویژگیهای زبانی برخوردار است، با طنز آمیخته است، گشوده است و در موقعیتهای رسمی افراد را به گفتوگو میکشاند؛ گفتوگویی که تاریخی و هنری است. شریعتی مکانهای گفتوگو را بهدرستی انتخاب میکرد، مثلاً حسینه ارشاد را در نظر بگیرید که به گفته فوکو یک «دیگر مکان» است؛ حسینیه ارشاد نه دانشگاه است، نه حزب سیاسی است، نه خانه تیمی است، نه مسجد است، اما همه اینها هم هست. در واقع یک مکان فرامرزی است و به همین دلیل در آنجا صحبت میکند.
زیسته دیگر شریعتی الگوی فکری و انتقال افکار او است. شریعتی، مخاطب را در میان فکر سرگردان نگه نمیدارد، الگویی برای فکر کردن و نقد ارائه میدهد. اگر تشیع صفوی را نقد میکند، چارچوب دیگری به نام تشیع علوی را درست میکند و مخاطب سرگردان باقی نمیماند. گفتوگوهای شریعتی در تقاطع بین دانشگاه، جامعه و فرهنگ است و اینها داشتههای شریعتی است که امروز هم برای یک کنشگر سیاسی و فکری میتواند مورد استفاده قرار گیرد.
گفتار سوم
شریعتی و آبادی، آزادی و توسعه ایران
رضا صالح جلالی
استاد دانشگاه و نماینده مجلس ششم
اساساً اندیشهها و شخصیتهای بزرگ در تاریخ محصول جغرافیای خاصی هستند که در آن متولد میشوند و تنها جغرافیای محیطی که در آن متولد شدند را در بر نمیگیرد. جغرافیای سرزمینشان، منطقه و جهان هم در آن جای میگیرد. مجموعه این جغرافیا علاوه بر تاریخی که از چند هزار سال دارند به تولد شخصیتی میانجامد که اندیشهای براساس شناخت مسئله اصلی زمان خود ارائه میدهد. شریعتی محصول جغرافیای زمان خود است و در زمان شریعتی، چند مسئله اصلی وجود داشته است. در درون سرزمینی که زندگی میکرد استبداد حاکم بود، در سطح خاورمیانه مجموعهای از مسلمانانی که زندگی آشفته و زیر نظامهای بسته استبدادی زندگی میکردند حاکم بودند و در جهانی که در آن زندگی میکرد، سرمایهداری و امپریالیسم امر بسته و مذمومی بوده که کارش استثمار، بهرهکشی و بردهداری انسانهای جهان سوم بود. انسان جهان سومی برده غرب بود و غرب از ارزش و سرمایهها و دستاورد این ملتها برای توسعه درون خود استفاده کرد. در برابر این تفکر که کارش استعمار و استثمار کشورهای جهان سومی بود، امری به نام مارکسیسم بود که در کشورهای مختلف جهان سوم غالب بود و روشنفکران فکر میکردند جایگزین سرمایهداری و استثمارِ استعمارگر است. هرچند مارکسیسم وقتی به روسیه رفت، استالین از آن سر درآورد. مارکس انسان شریفی بود اما به یک ایدئولوژی در سرزمینی با تاریخ بسته میشود و استالین از آن سر در میآورد. شریعتی در این عصر زندگی میکند. شریعتی در داخل کشور ما با یک نگاه مذهبی، سنتی و بسته تاریخی مواجه است که شاید نماد آن حوزه و روحانیت آن زمان بود و با یک نظام استبدادی تاریخی مواجه است که چند هزار سال سابقه دارد و با آنها مواجه است و میخواهد از این مقولهها اندیشه و راهکاری ارائه کند که بتواند مسئله اصلی جامعه ایران را که آبادی، آزادی و توسعه است، پاسخ دهد. شریعتی نمیتواند متاثر از کاری که غرب با کشورهای جهان سوم کرده، نباشد و نمیتواند از تاریخ خود که مبتنی بر استبداد و نظامهای قبیلهای بوده، نباشد. او که از یک خانواده مذهبی و روحانی است نمیتواند از دین و تاریخ اسلام متاثر نباشد. او محصول جامعهای است که در جغرافیای زیست او وجود داشته و طبیعی است که برای جامعهای که همه آنها مسلمان هستند، این واقعیت بزرگ را نبیند و نظریه یا راهحلی صادر کند که هیچ شباهتی با جامعه ندارد. پس او ناچار است واقعیت جامعه خود را ببیند، جهان سرمایهداری و سوسیالیسم را ببیند و در نهایت به این نتیجه برسد که از اسلام تعریفی ارائه کند که از نظر خودش قرائت و روایتی است که یک اسلام رحمانی و نجاتبخش را معرفی میکند و در آن نوعی سوسیالیسم انسانی قابل ترکیب است و فکر میکرد از اسلام رحمانی و سوسیالیسم انسانی راهکاری استخراج میشود که منشأ خیر برای جامعه است.
گفتار چهارم
متفکر آستانهنشین
مصطفی مهرآیین
جامعهشناس
شریعتی از معدود انسانهایی است که زندگی را معنا کرده و میگوید در هسته اندیشه، زندگی وجود دارد. میخواهم از شریعتی بهعنوان متفکر امید حرف بزنم که امیدبخش همین زندگی روزمره است، اما نه زندگی روزمرهای که به امور معمول زندگی از جمله مسکن و خوراک و کرایه خانه و امثالهم تقلیل پیدا کند. به من انتقاد شد که چرا از شریعتی حرف میزنم و هجمه انتقادها باعث شد این سوال را طرح کنم که آیا واقعا عامل بدبختی امروز ما شریعتی است؟ آیا شریعتی بود که با اندیشههای خود آنچه که امروز بر ما میگذرد را ممکن کرد؟
در هسته فرهنگی هر جامعهای دوگانههایی وجود دارد، که اولین آن دوگانه «هدف وسیله است» و باید هدف و وسیله رسیدن به آن هدف را تعریف کرد. هدف شریعتی چه بود؟ شریعتی فقط یک هدف دارد؛ او متفکرِ جدی حامی انتقاد است. او متفکر بینامتنی، متفکر مرزی، متفکر آستانهنشین است. به زبان ساده او در مسجد ایستاده و به آنهایی که درون مسجد هستند میگوید دنیا بیرون است و به آنهایی که بیرون مسجد هستند میگوید خدا در مسجد است. اما خودش دم در ایستاده است. شریعتی متفکر فرودگاه است که میخواهد پرواز کند اما باز برگردد. شریعتی مترجم دنیای ما و دنیای غرب است و این دو را در گفتوگو میگذارد البته که از دنیای غرب چیزهایی را میگیرد و بخشی از این معانی از دست میرود و بالعکس. اما این ترجمه معانی را در این دادوستدها بار میکند که در دنیای صرفاً غرب و دنیای صرفاً شرق ممکن نبود.
شریعتی متفکر تئوریزه کردن تخطی و امر منفی است و به همین دلیل شاد است و دائما میگوید دین از عقل تخطی کند، شعر از فلسفه تخطی کند، از ریاضیات تخطی کند، ادبیات از عقل تخطی کند، از دین تخطی کند. شریعتی دائماً شما را وادار به تخطی میکند. این است که عاشق اقبال در معاشرت است چراکه اقبال هم عیسی مسیح است، هم صلاحالدین ایوبی است، هم مارکس، دورکیم و وبر است. شریعتی عاشق هیچکدام نیست، او یک کتابخانه است و وسط این کتابخانه کتاب میخواند. شریعتی اصلا ایدئولوگ نیست، بلکه او یک کتابخوان سیال است که دائما دارد تخطی میکند، کتاب میخواند و سیگار میکشد و همه اهل فکر همین هستند مگر اینکه از اهل قدرت باشی، اما شریعتی کجا در پیوند با قدرت بود؟ او تنها و خودساخته بود. از طبقه اشراف نبود، او یک آدم کتابخوان بود که حرفهایی زد و رفت.
شریعتی اگر بود، هنوز هم داشت کتاب میخواند و بر هیچ اندیشهای استوار نمیماند و این هدف شریعتی است؛ ایجاد گفتوگو بین این دنیا و آن دنیا، و در گفتوگوهای خود کسرت تنوع را حفظ میکرد. شریعتی متفکر گفتوگوی بین امور متنوع است. او تئوریسین حکومت اسلامی نیست و اگر هم باشد به دموکراسی مطلق بهعنوان تنها شکل حکومت اعتقاد دارد. در آثار شریعتی تفسیر رحمانی از دین وجود دارد و اسلام لیبرال از شریعتی است.
نسل امروز به ما خورده میگیرد که شریعتی مقصر تمام بدبختی ماست، اما تنها یک دلیل برای این حرفها میتواند وجود داشته باشد و آن این است که شما اصلا کتاب نمیخوانید و به مثابه یک متفکر با او روبهرو نمیشوید.
شریعتی خدا را روی زمین گذاشت، توحید او ماتریالیستی است و خدا را به درون همین جامعه آورد و گفت توحید در درون همین اجتماع هم است و چیزی بیرون از جامعه نیست. شریعتی خدا را دنیایی کرد و دین را نشان داد که فقط برای آخرت نیست، رازآلود و عرفانی نیست. شریعتی ابوذر، سمیه و عمار را دنبال میکند که از طبقات فرودست جامعه هستند، او ابوذری را دنبال میکند که در دهان بورژوای دوران و سنتی که دارد همه را نابود میکند، میزند و او دقیقاً صدای انسانهای یگانهای بود که آنها را از منظر توان شخصیتیشان بزرگ کرد. ابوذر شریعتی ذات ندارد چراکه انسان از منظر شریعتی فاقد ذات است.
(حضرت) فاطمه از دیدگاه شریعتی، زنی بهدنبال اسطوره و خرافات نیست، او زخمهای (حضرت)علی را میتواند بفهمد، دردهای علی را میفهمد، و آگاه است و این قصهای است که شریعتی بهخوبی روایت میکند. کجای این انسان را میتوان بهعنوان متهم روزگار معرفی کرد و او را عامل شرایط این روزهای ما دانست؟