| کد مطلب: ۶۳۴۶
از خواب میرزا کوچک خان تا رهبری یک انقلاب

از خواب میرزا کوچک خان تا رهبری یک انقلاب

نگاهی به زندگی و دوران مبارزه و تبعید امام‌خمینی

نگاهی به زندگی و دوران مبارزه و تبعید امام‌خمینی

«روز آخر که روز سیزدهم خردادماه بود دکترها هم دیگر مأیوس شده بودند. برای اینکه هر چه دارو به کار می‌بردند، فشار خون بالا نمی‌آمد. آقایان دکترها و چند تا از دوستان این طرف و آن طرف با حالت ناراحتی نشسته بودند و نمی‌توانستند چیزی بگویند. آقای دکتر فاضل و آقای دکتر عارفی یک‌جا نشسته بودند، من رفتم پیش‌شان، گفتم چه خبر است؟ چرا این‌طوری نشسته‌اید و زانوی غم بغل کردید؟ دکتر فاضل به من گفت: فلانی، آقا تا یکی دو ساعت دیگر، بیشتر نمی‌توانند حرف بزنند. شما برو هر چه می‌خواهی از آقا بپرس. گفتم: خیلی خوب و رفتم در اتاق، دیدم صورت آقا نورانی شده و چهره ایشان گل انداخته است و دارند نماز می‌خوانند. آقا از شب پیش نماز می‌خواندند. یعنی از ساعت ده شب قبل از روز فوت‌شان نماز می‌خواندند و آن شب دیگر آقای انصاری ایشان را برای وضو مهیا نکرد. برای اینکه خودشان دیگر نگفتند که من وضو می‌خواهم، چون از شب تا صبح بیدار بودند و نماز می‌خواندند. آقا هیچ کار دیگری انجام نمی‌دادند، فقط نماز می‌خواندند. من رفتم داخل اتاق، دیدم دارند نماز می‌خوانند. همان‌طور که خوابیده بودند، با آن فشار سرشان را بالا می‌آوردند به عنوان رکوع و بعد دوباره برای سجود. من هر چه کردم با آقا حرف بزنم، دلم نیامد آن فضای معنوی را به هم بزنم. بعد فقط یک کمی به ایشان نگاه کردم و از اتاق آمدم بیرون. ساعت سه بعدازظهر حال‌شان بد شد که دستگاه‌ها شروع کردند به کار و ساعت ده شب هم ایشان فوت کردند.» این متن بخشی از خاطره سیداحمد خمینی از روز درگذشت امام است. روزی که به جد می‌توان گفت یکی از سخت‌ترین روزهای تاریخ معاصر برای مردم آن روزگار ایران بود، چنانچه وقتی محمدرضا حیاتی این خبر را در تلویزیون خواند لرزش صدا و چهره‌اش تا مدت‌ها یکی از خاطرات مشترک مردم ایران بود.33 سال از روزی که ایران یکی از باشکوه‌ترین تشییع‌پیکر‌های خود را انجام داد، گذشته است. 33 سال قبل مردی روی دست میلیون‌های ایرانی به خاک سپرده شد که از کودکی مبارزه کرده بود و مبارز بودن را در خون خود داشت. از دوران میان‌سالی به صورت مستقیم مبارزه با حکومت را آغاز کرد و سرانجام پس از 35 سال مبارزه خستگی‌ناپذیر و بدون ذره‌ای بازگشت به عقب، با همراهی مردم یکی از بزرگترین انقلاب‌های تاریخ جهان را رقم زد. نگاهی به زندگی مبارزاتی او که موجب یکی از بزرگترین انقلاب‌های عصر حاضر شد در ادامه می‌آید.

ایام کودکی

درباره روز دقیق تولد پنجمین و آخرین فرزند، مجتهد شیعه آیت‌الله سیدمصطفی خمینی اختلاف‌نظر وجود دارد، اما براساس آنکه گفته شده روز تولد او همزمان با تولد حضرت‌زهرا(س) بوده، می‌توان 30 شهریور 1281 را تاریخ تولد او دانست. روح‌الله در خانواده‌ای متولد می‌شود که پیشینه‌ای قوی در علم داشتند و از نظر مالی اوضاع‌شان خوب به نظر می‌آمده است. چنانچه در دوران مدرسه برای اینکه اوضاع تحصیلی او بهتر از سایرین پیش رود، برایش معلم خصوص می‌گیرند و فردی با نام «افتخارالعلما» به او به‌صورت خصوصی درس می‌دهد. درباره سطح علمی بالای خانواده روح‌الله هم علاوه بر اجتهاد پدرش، آنگونه که آیت‌الله پسندیده برادر بزرگ روح‌الله گفته است، سواد مادرشان حتی از افتخارالعلما هم بیشتر بوده و مادرشان به او دروسی مانند نجوم و حساب یاد داده است.

در 5 سالگی پدرش به قتل می‌رسد، براساس آنچه در دایره‌المعارف اسلامی نوشته شده، سیدمصطفی توسط خان‌های خمین و به‌علت ایستادگی که در برابر ظلم داشته، به‌قتل می‌رسد. به هر ترتیب روح‌الله در همان دوران نوزادی یتیم شده و مراحل رشد خود را با سرپرستی مادرش «بانو هاجر» و البته زیر نظر عمه‌اش «صاحب خانم» و دایه‌اش «ننه خاور» سپری می‌کند. عمادالدین باقی در یادداشتی که در خرداد 1384 در یادنامه روزنامه شرق ویژه ایام ارتحال نوشت، از ننه خاور که دایه او بوده، به‌عنوان یکی از نوادر روزگار نام برده و نوشته است: «ننه خاور دایهٔ روح‌الله نیز از زنان نادر روزگار بود. او که در شیر دادن به خمینی به هاجر یاری می‌رساند، اسب‌سواری ماهر بود و حتی از روی اسب تیراندازی می‌کرد و به هدف می‌زد.»

دوران مدرسه

با توجه به اینکه در آن زمان مدارس در بیشتر مناطق ایران به شکل مدرن وجود نداشت، او نیز مانند بسیاری دیگر تحصیل را در مکتب‌خانه آغاز می‌کند و از 5 سالگی شروع به یادگیری خواندن و نوشتن می‌شود. با توجه به وقوع جنگ جهانی اول و نابسامانی‌های ایجادشده در کشور، بزرگان خمین برای اینکه فرزندان‌شان از تحصیل عقب نباشند، در این شهر مدرسه‌ای به سبک مدارس جدید احداث می‌کنند، مدرسه‌ای که در آن به غیر از شرعیات و ادبیات فارسی، زبان فرانسه هم تدریس شده است. حسن مستوفی، پسرخاله او که تقریبا هم‌سن و سالش بوده و در آن مدرسه با هم حضور داشته‌اند، نقل کرده است: «ما با هم به مدرسه‌ای می‌رفتیم که به سبک مدارس فرانسوی، میز و صندلی داشت.»

تحصیل در حوزه

او که تحصیل علوم دینی و قرآنی را از کودکی و در سن 6سالگی آغاز کرده بود، در 7سالگی حافظ قرآن می‌شود و مراحل ابتدایی تحصیل علوم دینی را در همان شهر خمین پشت سر می‌گذارد و در همان ایام درحالی‌که 16 ساله بوده، مادرش را از دست می‌دهد. در سال 1299 پس از اینکه تحصیلات مقدماتی را به پایان می‌رساند، راهی شهر اراک و مدرسه سپهسالار می‌شود که طی سالیان اخیر به‌علت حضور عبدالکریم حائری‌یزدی تبدیل به یکی از مراکز مهم علوم دینی شده بود، اما حضور در این مدرسه برای او کوتاه‌مدت بود و تنها برای یک سال بود، 4 ماه بعد از اینکه حائری‌یزدی به قم رفت، روح‌الله خمینی نیز به این شهر مهاجرت کرد و در زمانی که مشغول تحصیل بود در سال 1308 با دختر میرزا محمدثقفی تهرانی ازدواج کرد و در سال 1313 به درجه اجتهاد رسید.

ریشه مبارزات

‌‌آنگونه که در تاریخ آمده، علت قتل پدر امام‌خمینی، ایستادگی او در برابر خان‌های شهر خمین بوده است؛ موضوعی که باعث شده بود از کودکی به او یادآور شوند که پدرش شخصیتی مبارز داشته و همین امر روی شخصیت روح‌الله تاثیر گذاشته بود. عماد‌الدین باقی در یادنامه روزنامه شرق در خرداد 1384 نوشته بود: «روح‌الله که آخرین و کوچک‌ترین فرزند بود، تحت تربیت عمه‌اش صاحبه خانم قرار گرفت و گویا بارها خاطرات مربوط به زندگی و شهادت پدرش را از زبان او شنیده بود.»

تاثیر خاطراتی که از مبارزات پدر برای او نقل می‌شود، از همان کودکی مشخص بوده است، به‌گونه‌ای که دفترچه شعری به قلم او باقی مانده که مربوط به سنین 9 الی 10سالگی‌اش است که در آن اشعاری را نوشته بود که شعرای آن زمان درباره وضعیت نامطلوب سیاسی و اجتماعی کشور نوشته بودند. در یکی از شعرهایی که در این دفترچه نوشته شده، او شعری از ملک‌الشعرای بهار را این‌گونه می‌نویسد: «هان ای ایرانیان! ایران اندر بلاست‌‌/ مملکت داریوش، دستخوش نیکلاست» مطلبی که می‌توان آن‌را اولین بیانیه سیاسی او دانست.

در آخرین سال‌های نوجوانی و با ورود به سن جوانی فعالیت‌های مبارزاتی او در همان شهر خمین آغاز می‌شود. در خاطره‌ای مرتضی پسندیده نقل کرده است: «در خمین منزل من و اخوی مأمن مردم بی‌پناه بود. یادم می‌آید یک بار اشرار و الواط ‎‌بربرود و چاپلق به خمین حمله کردند ـ گوشه و دامبره ـ دو مزرعه متصل به خمین را‌‎ ‎‌گرفتند ما و سوارهای سردار حشمت و غیره به جنگ و ستیز مشغول بودیم.»

مبارزان الگو

در همان سال‌های نوجوانی، علاوه بر خاطراتی که از پدرش به او گفته‌اند و روی شخصیت روح‌الله تاثیر گذاشته بود، دو مبارز تبدیل به الگویی برایش شده بودند.

میرزا کوچک خان: او در سال‌های نوجوانی به نهضت جنگل و شخص میرزا کوچک‌خان علاقه‌مند می‌شود. در کتابی که سیدعلی قادری از زندگینامه امام خمینی نوشته، متنی آمده که با توجه به شواهد و قرائن باید مربوط به 16 سالگی روح‌الله باشد. در این متن آمده: «یک روز آقامرتضی قصیده‌ای در لابه‌لای دفتری که مادر مخارج خانه را در آن می‌نوشت، یافت. دانست که از روح‌الله است. پرسید:«این برای کیست؟» روح‌الله نوجوان پاسخ داد: «برای میرزا کوچک‌خان که چندی پیش مهمان ما بود.» آقا مرتضی با تعجب پرسید: «خودِ میرزا؟» روح‌الله پاسخ داد: «بله» سوال تکرار شد و پاسخ نیز تکرار. ننه خاور دخالت کرد و گفت:«یک ماه پیش دیدم روح‌الله خیلی سرحال است.» گفتم از وقتی مادرتان رحمت خدا رفته، شما غمگین هستید، چطور امروز آنقدر سرحال هستید؟ برایم خواب شب گذشته را تعریف کرد:«شب بود اما خورشید همچنان در آسمان بود. این خانه نیز جنگل بود، جنگلی‌ها با اسب به این خانه آمدند و میرزا در میان آنها بود. برایش چای آوردم، لبخندی زد، بی‌آنکه چیزی بگوید، خداحافظی کرد.»

این علاقه به میرزا تا به اندازه‌ای در وجود او ایجاد شده بود که قصد دیدار با میرزا را می‌کند و در سفری که سال 1300 به مشهد داشته، در مسیر برگشت کاروان خود را تغییر داده و تنها سفر عمرش به گیلان را انجام می‌دهد اما دیدار با میرزا برایش مهیا نمی‌شود تا تنها روبه‌رو شدنش با میرزا مربوط به همان خواب باشد که دایه‌اش تعریف کرده بود.

آیت الله حسن مدرس: در همان سن و سال‌هایی که علاقه به میرزا کوچک‌خان در وجود او ایجاد می‌شود، به آیت‌الله مدرس نیز علاقه‌مند می‌شود اما با این تفاوت که خیلی زود دیدار با مدرس برایش فراهم شده و این دیدار چند بار تکرار می‌شود. ایشان درباره اولین دیداری که با شهید مدرس داشته، برای نوه دختری‌اش (لیلا بروجردی) اینگونه تعریف کرده: «من اولین باری که مدرس را دیدم در هفده‌سالگی بود (1337 ق) و همان دفعه اولی بود که از خمین بیرون آمدم. آقای پسندیده نامه‌ای به من داد که به اصفهان بروم و به آقای مدرس بدهم. من هم رفتم اصفهان. مدرس در جایی در کنار یک آسیاب بادی، روی فرش نشسته بود و چند نفر نزد او بودند. من نامه را به دست گرفتم و در کناری خیلی مؤدب ایستادم و بعداً نامه را به او دادم.»

دوران مبارزه - مرحله اول

او که در نوجوانی با شخصیت مبارز میرزاکوچک‌خان و سیدحسن مدرس آشنا شده بود، در 19 سالگی اولین خطبه سیاسی خود را در تمجید از شخصیت آیت‌الله سیدمحمد طباطبایی می‌خواند اما پس از آن تا 4 سال روی منبر نمی‌رود. خودش درباره آن منبر گفته است: «اولین منبرم طولانی شد، اما کسی را خسته نکرد... و عده‌ای احسنت گفتند، وقتی به دل مراجعه کردم از احسنت‌گویی‌ها خوشم آمده بود، به همین خاطر دعوت دوم و سوم را رد کردم و چهار سال هرگز به هیچ منبری پا نگذاردم.»در طی دهه اول سال 1300، نشانه‌ای از فعالیت سیاسی در او پیدا نمی‌شود و بعد در دهه 1320 فعالیت جدی سیاسی از سوی او طی 20 سال در داخل ایران (از 1322 تا 1342) آغاز و منجر به تبعید او می‌شود.

کشف الاسرار: نگارش کتاب اسرار هزارساله از سوی علی‌اکبر حکمی‌زاده باعث می‌شود که آیت‌الله خمینی به سرعت در تلاش برای پاسخ دادن به این کتاب و نقدهای مطرح‌شده توسط حکمی‌زاده باشد، تلاش‌هایی که در کمتر از دو ماه به نتیجه رسیده و منجر به نگارش کتاب کشف‌الاسرار می‌شود. به‌عبارتی این کتاب را می‌توان اولین نوشته صریح در قرن سیزدهم هجری شمسی دانست که در حکومت اسلامی مطرح و از آن دفاع شده است.

اولین بیانیه: یک سال پس از نگارش کتاب کشف‌الاسرار، اولین اعلامیه سیاسی از سوی آیت‌الله خمینی منتشر می‌شود که در آن علمای اسلام و مردم ایران را مورد خطاب قرار داده و مسلمانان جهان را به اقدام علیه ظلم و ستم دعوت می‌کند. او در این اعلامیه با انتقاد از سکوت علما در برابر احمد کسروی، از آنها می‌خواهد به سکوت خود پایان دهند.

علیه اسرائیل: چهار سال پس از انتشار اولین بیانیه، به‌دنبال اعلام موجودیت اسرائیل، دومین اعلامیه آیت‌الله خمینی در سال 1327 در مخالفت با تشکیل این دولت در فلسطین منتشر می‌شود و در این بیانیه باز هم به نقد سکوت برخی از علما می‌پردازد و در بخشی از آن می‌نویسد: «سکوت؛ امروز سکوت همراهی با دستگاه جبار است؛ نکنید سکوت.»

دوران مبارزه - مرحله دوم

14 سال پس از انتشار اعلامیه علیه تشکیل اسرائیل، فعالیت‌های سیاسی آیت‌الله خمینی ادامه پیدا می‌کند اما بدون شک باید دهه 40 را آغازی جدی در راه مبارزه او دانست.

لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی: با نخست‌وزیر شدن اسدالله اعلم، در تیر 1341 لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در کابینه تصویب می‌شود. بعد از تصویب این لایحه، آیت‌الله خمینی که اعتقاد داشت این طرح زمینه‌ای برای نفوذ بهائیت است، جلسه‌ای را در منزل مرحوم حائری‌یزدی با حضور علمای قم برگزار می‌کند که نتیجه جلسه این می‌شود که تلگراف‌هایی به شاه ارسال شده و مخالفت مراجع قم ابراز شود. پس از ارسال تلگراف از سوی مراجع و علما، آیت‌الله خمینی نیز تلگرافی به اسدالله اعلم زده او را نصیحت می‌کند و در پایان تهدید می‌کند: «بدون موجب، مملکت را به خطر نیندازید؛ والّا علمای اسلام درباره شما از اظهار عقیده خودداری نخواهند کرد». ادامه بحث‌ها باعث شد تا سرانجام دولت در برابر این موج کوتاه آمده و در آذر 41 لغو این لایحه اعلام شود.

انقلاب سفید: پس از لغو رسمی لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، شاه از طرحی جدید با اصولی شش‌گانه اصلاحات خود تحت عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و میهن» رونمایی می‌کند که در دی‌ 41 به رای‌ گذاشته شود. به‌دنبال این موضوع، آیت‌الله خمینی باز هم جلسه‌ای را در قم با حضور علما و مراجع برگزار کرده و قرار می‌شود که روح‌الله کمالوند به نمایندگی از آنها دیداری با شاه داشته باشد و هدف او را از این اصلاحات جویا شود.

این جلسه برگزار شده و شاه تاکید می‌کند که حتی اگر آسمان هم به زمین بیاید، این برنامه اجرا خواهد شد. پس از گفت‌وشنودها سرانجام فتوای تحریم همه‌پرسی صادر می‎‌شود و در بیانیه‌ای که آیت‌الله خمینی 4 روز قبل از همه‌پرسی صادر می‌کند، آن را «اجباری» و «مخالف اسلام و قانون اساسی» می‌داند. به‌دنبال انتشار این بیانیه، بازار تهران تعطیل و دانشجویان اقدام به برگزاری راهپیمایی می‌کنند. این اقدامات شاه را مجبور می‌کند که سفری به قم داشته باشد تا بتواند نظر مثبت علما را جلب کند، اما در قم استقبالی از او صورت نمی‌گیرد. سرانجام 6 بهمن همه‌پرسی برگزار شده و رای می‌آورد، اما بعد از آن، آیت‌الله خمینی با همراهی 8 نفر دیگر از علما، اعلامیه‌ای صادر کرد و به محکومیت این موضوع پرداخت و خواهان برکناری دولت وقت به جرم نقض قوانین اسلام و نادیده‌گرفتن قانون اساسی شد.

در حرکت بعدی، آیت‌الله خمینی از مردم درخواست می‌کند که با فرا رسیدن ماه رمضان، مردم نمازجماعت و سخنرانی در مساجد را تعطیل کرده تا به نوعی مبارزه منفی دست بزنند. در روز عیدفطر آیت‌الله خمینی سخنرانی کرده و شاه را به تمکین در برابر اسلام دعوت کرد اما این دعوت جوابگو نبود و در نتیجه آیت‌الله خمینی به نشانه اعتراض و با انتشار بیانیه‌ای که در آن انقلاب سفید را با عنوان «انقلاب سیاه» خطاب کرده بود، اعلام کرد که نوروز سال 42 عزای عمومی خواهد بود.

ماجرای فیضیه: پس از اعلام عزای عمومی برای نوروز 42، در 12 فروردین آن سال به مناسبت سالگرد شهادت امام جعفر صادق، مراسم عزاداری به میزبانی آیت‌الله خمینی برگزار می‌شود که در آن تعدادی لباس‌شخصی وجود داشتند که می‌خواستند مراسم را با حاشیه روبه‌رو کنند. آیت‌الله خمینی که متوجه این موضوع می‌شود، پیامی به صادق خلخالی می‌دهد و او رو به جمعیت به نقل از این مرجع تقلید اعلام می‌کند که چنانچه افرادی قصد اخلال داشته باشند، آقا روح‌الله به حرم خواهد رفت و در آنجا سخنرانی می‌کند، تهدیدی که باعث می‌شود آرامش به مراسم برگردد. عصر همان روز، گروهی که نتوانسته بودند مراسم آیت‌الله خمینی را بر هم زنند، راهی مراسم آیت‌الله صافی گلپایگانی‌شده و این‌بار به هدف خود می‌رسند. گفته شده است که زمانی که خبر درگیری به آیت‌الله خمینی می‌رسد، او قصد داشته راهی فیضیه شود اما نزدیکانش او را منصرف می‌کنند و در نتیجه در خانه برای حاضرین سخنرانی کرده و در بخشی از آن اعلام می‌کند سکوت در برابر این موضوع همراهی با دستگاه جبار است و می‌گوید: «دستگاه جبار با دست زدن به این فاجعه، شکست و نابودی خود را حتمی ساخت.»

یک روز پس از حمله به فیضیه، آیت‌الله خمینی بیانیه‌ای صادر می‌کند که در آن تقیه را حرام دانسته و شاه‌دوستی را به معنی غارتگری می‌داند. صدور این بیانیه بود که باعث شد اکثر توجه‌ها به او جلب شده و او در مقام رهبری جنبش قرار بگیرد. روز بعد آیت‌الله حکیم از نجف پیامی برای علمای قم می‌فرستد و ضمن اعلام حمایت، از آنها می‌خواهد که به نجف مهاجرت کنند، موضوعی که عصبانیت شاه را در پی داشته و رئیس شهربانی قم به نمایندگی از شاه نزد مراجع رفته و از آنها می‌خواهد که سکوت کرده و حوزه را به سیاست آلوده نکنند. موضوعی که با واکنش تند آیت‌الله خمینی در برابر پیام شاه روبه‌رو می‌شود و پس از آن، ایشان با ارسال تلگرافی به آیت‌الله حکیم اعلام می‌کند که هجرت به صلاح نیست و برای ادای تکلیف الهی در قم باقی خواهند ماند.

عاشورا و دستگیری: با آغاز ماه محرم در خرداد 42، اعتراضات رنگ جدی‌تری به خود می‌گیرد و آیت‌الله خمینی در نشستی که با مراجع و علما داشته، پیشنهاد می‌کند که در روز عاشورا، آنها در سخنرانی خود از جنایات حکومت سخن بگویند، جریانی که منجر به برگزاری راهپیمایی در تهران شده و مردم در روز عاشورا به سمت کاخ مرمر حرکت می‌کنند و برای اولین بار شعار «مرگ بر دیکتاتور» سر داده می‌شود. عصر عاشورا، آیت‌الله خمینی در مدرسه فیضیه سخنرانی کرده و حمله ماموران به فیضیه را به واقعه کربلا تشبیه می‌کند. این سخنرانی باعث می‌شود که در همان شب 14 خرداد دستگیری‌ها آغاز شده و در بامداد 15 خرداد او دستگیر و روانه زندان قصر می‌شود. آیت‌الله خمینی 19 روز در زندان قصر مانده و پس از آن به پادگان نظامی عشرت‌آباد منتقل می‌شود. 17 خرداد اسدالله اعلم در مصاحبه‌ای اعلام می‌کند که آیت‌الله خمینی محاکمه خواهد شد و حتی ممکن است اعدام شود. موضوعی که باعث شد تا علما و مراجع اعلامیه‌ای صادر کرده و خواهان آزادی او شوند. در بخشی از این بیانیه که به محوریت آیت‌الله منتظری نوشته شد، آمده بود: «حضرت خمینی تنها نیستند و اعتراضات شرعی و قانونی معظم‌له به دولت، مورد تأیید تمام علمای شیعه و ملت مسلمان ایران و جهان است.»

سرانجام موج اعتراضات منجر به این شد که 12 مرداد 42 آیت‌الله خمینی آزاد شده و در خانه‌ای تحت مراقبت قرار گرفت و تا فروردین 43 در این خانه حضور داشت تا اینکه 19 فروردین 43 به قم برگشت. پس از بازگشت به قم، خبری از کناره‌گیری از سیاست در او به چشم نیامد و 22 فروردین اقدام به برگزاری سخنرانی و اعلام کرد 15 خرداد عزای عمومی خواهد بود.

پس از آن، حرکت بزرگ بعدی در سالگرد 15 خرداد انجام می‌شود و آیت‌الله خمینی با همراهی 3 مرجع دیگر، بیانیه‌ای صادر کرده از ملت می‌خواهد که هوشیار باشند. 3 هفته بعد به‌دنبال صدور حکم حبس برای آیت‌الله طالقانی و مهدی بازرگان، آیت‌الله خمینی اعلامیه‌ای در محکومیت این اقدام صادر می‌کند.

کاپیتولاسیون: بعد از اعتراضات گسترده به انقلاب سفید، اقدام بعدی که اعتراض را آغاز می‌کند لایحه کاپیتولاسیون بود که در مجلس به تصویب می‌رسد. با توجه به اینکه حکومت از حواشی احتمالی آگاه بود، از پخش خبر تصویب جلوگیری می‌کند اما مجله داخلی مجلس به دست آیت‌الله خمینی رسیده و در جریان این لایحه قرار می‌گیرد. او پس از سخنرانی، اعلامیه‌ای صادر می‌کند که در آن این لایحه را «رای به اسارت ایران و ایرانی» می‌داند؛ ماجرایی که در نهایت به تبعید آیت‌الله خمینی در 13 آبان منجر می‌شود.

دوران تبعید

ترکیه: پس از انتقال به ترکیه، 21 آبان از آنکارا به بورسا منتقل می‌شود 11 ماه در این شهر اقامت دارد. در این مدت او از هر فعالیت سیاسی منع شده و تحت مراقبت شدید ماموران ترک و ایرانی بود و همچنین حق نداشت عبا و عمامه بپوشد. در این مدت مردم از وضعیت آیت‌الله خمینی اطلاع دقیقی نداشتند. او تالیف کتاب دوجلدی تحریرالوسیله را در این فاصله تمام می‌کند.

عراق: 14 شهریور 1344 همراه با فرزندش مصطفی از ترکیه به عراق منتقل و در نجف ساکن می‌شود. پس از استقرار در نجف، تدریس فقه را آغاز کرد و در همان زمان کتاب ولایت فقیه از او منتشر شد. به عبارتی می‌توان گفت حضور در نجف، باعث شد تا فضای فعالیت سیاسی برای ایشان بازتر از ترکیه شده و در همین دوران تبعید است که او 27 فروردین 46 نامه‌ای خطاب به علما می‌نویسد و اطمینان می‌دهد که پهلوی سقوط خواهد کرد. همچنین 16 خرداد اعلامیه‌ای صادر کرده و در آن هر نوع رابطه با اسرائیل و مصرف کالاهای اسرائیلی را منع می‌کند. این اتفاقات باعث می‌شود که حکومت به‌دنبال این باشد که ارتباط او با ایران کم شود و به همین علت موضوع تغییر محل تبعید مطرح می‌شود و حتی نام هند هم به میان می‌آید، اما به مرحله اجرا نمی‌رسد. حرکات و بیانیه‌های سیاسی آیت‌الله خمینی در این مدت ادامه پیدا می‌کند. اما یکی از مهم‌ترین حوادث دوران تبعید در عراق، به خرداد 1354 برمی‌گردد که در سالگرد 15 خرداد تعدادی از طلاب دست به برگزاری تظاهرات زده و این تظاهرات با گسترده شدن، 3 روز طول می‌کشد. حادثه دیگری که در عراق رخ می‌دهد، قتل پسرش سیدمصطفی در اول آبان 1356 بود که منجر به برگزاری تظاهرات شد و آیت‌الله خمینی آن را «الطاف خفیه الهی» عنوان کرد. تلاش‌ها برای تغییر مکان تبعید از سوی حکومت به‌دنبال ارتباطی که آیت‌الله خمینی به ایران داشت، تا سال 57 ادامه داشت تا اینکه در اول مهر 57 خانه او توسط حکومت بعث محاصره شده و شرط ادامه حضور در عراق را سکوت سیاسی او اعلام می‌کنند که ایشان نمی‎‌پذیرد و در نتیجه مجبور به ترک خاک این کشور می‌شود.

فرانسه: 12 مهر 57 از خاک عراق به سمت کویت می‌رود اما اجازه ورود به این کشور را به ایشان نمی‌دهند و سرانجام پس از مدتی سرگردانی و مطرح شدن کشورهایی مانند الجزایر، لبنان و سوریه، با مشورت پسرش سیداحمد، تصمیم گرفته می‌شود تا 14 مهر به فرانسه و شهر پاریس برود. درحالی‌که حکومت تصور داشت که خروج او از عراق باعث خواهد شد تا ارتباط با ایران کم شود، اما پیشرفت تکنولوژی در پاریس باعث سهولت این ارتباط شد و همچنان اعلامیه‌هایی از سوی او صادر می‌شد. نکته مورد توجه دیگر درباره حضور در فرانسه این بود که این حضور باعث شده بود تا توجه بسیاری از رسانه‌ها به او جلب شود.

بازگشت به خانه

پس از اینکه شاه از ایران خارج شد، او در اوایل بهمن اعلام کرد قصد بازگشت به ایران را دارد و 12 بهمن 57 وارد خاک ایران شد و در 15 بهمن حکم تشکیل دولت موقت را برای مهندس بازرگان صادر کرد و با پیروزی انقلاب در 22 بهمن 57، دوران رهبری او به صورت رسمی آغاز شد. او پس از پیروزی انقلاب قصد بازگشت به قم را داشت اما با درخواست‌هایی که از سوی برخی مقامات و نزدیکان او به میان آمد، از این موضوع صرف‌نظر کرد و در تهران ماند تا خودش رهبری مسائل کشور را در اختیار داشته باشد. دورانی که با جنگ عراق علیه ایران همراه بود و کمتر از یک سال پس از اینکه جنگ به پایان رسید و سرانجام پس از مدتی درگیری با بیماری سرطان، شامگاه 13خرداد به علت سکته قلبی در بیمارستان درگذشت و 3 روز بعد در یکی از پرشکوه‌ترین تشییع جنازه‌های تاریخ ایران، به خاک سپرده شد.

دیدگاه

ویژه سیاست
سرمقاله
آخرین اخبار