ارگان اعتدال/بازخوانی آنچه بر روزنامه اطلاعات از ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۴ گذشته است
از نظر قدمت، پرسابقهترین روزنامههایی که هنوز در ایران به کار خود ادامه میدهند، اطلاعات و کیهان هستند؛ روزنامههایی که به غیر از انتشار خبر و تحلیل، سیاستورزی را هم انجام داده و در مقاطعی نقشآفرینی داشتهاند و در طول سالهایِ سال، شواهد بسیاری از تاریخ معاصر ایران را با خود همراه دارند.

از نظر قدمت، پرسابقهترین روزنامههایی که هنوز در ایران به کار خود ادامه میدهند، اطلاعات و کیهان هستند؛ روزنامههایی که به غیر از انتشار خبر و تحلیل، سیاستورزی را هم انجام داده و در مقاطعی نقشآفرینی داشتهاند و در طول سالهایِ سال، شواهد بسیاری از تاریخ معاصر ایران را با خود همراه دارند.
در این میان، روزنامه اطلاعات قدیمیترین رسانه کشور محسوب میشود که به صورت غیررسمی 104 سال و به صورت رسمی 99 سال است که به فعالیت مشغول است؛ موسسهای که طی دهههای اخیر نامش با نام محمود دعایی گره خورده بود و چند روز پیش، عبدالرضا ایزدپناه را به عنوان ششمین مدیر تاریخ خود شناخت. به بهانه سالگرد درگذشت دعایی در 15 خرداد 1401 و آغاز دوره جدید در مدیریت این موسسه؛ نگاهی به روندی که اطلاعات طی کرده است، میتواند جالب توجه باشد.
آقایِ موسس
ورود به ماجرای موسسه اطلاعات، بدون نگاه کردن به زندگی موسس آن، روندی ناقص خواهد بود. براساس آنچه در منابع مختلف آمده، سال دقیق تولد عباس مسعودی مشخص نیست اما میتوان گفت که در دهه 70 از قرن سیزدهم هجری شمسی بهدنیا آمده است. در همان سالهای کودکی و نوجوانی او، نکتههای مهمی وجود دارد که میتوان آنها را مستقیماً با ادامه راهی که از نظر حرفهای رفته مرتبط دانست. اولین نکته این است که برخلاف روش مرسوم آن زمان، برای تحصیل به مکتبخانه نمیرود و راهی مدرسه دارالفنون میشود و تا دبیرستان در این مدرسه حضور دارد. پس از پایان دوره دبیرستان، به علت وضعیت نامناسب مالی، نمیتواند ادامه تحصیل دهد اما همین ادامه ندادن تحصیل، پلهای برای ورودش به مسیر دیگری شد.
ریشه اطلاعات
ماجرا را از اینجا میتوان شروع کرد که عباس مسعودی، پس از دوره دبیرستان مجبور به حضور در بازار میشود و برای کار به یک چاپخانه میرود، ابتدا کارگر ساده بوده و مدتی بعد در بخش حروفچینی و چاپ تراکت مشغول به کار میشود و در ادامه، در کنار حروفچینها و صفحهبندها در نشریاتی مانند «شفق»، «اقدام»، «ایران» و «کوشش» دست به کار میشود.
همین حضور در نشریات، باعث میشود علاقه به نوشتن و کار خبر در او ایجاد شده و تلاش میکند که به صورت تجربی کار را یاد بگیرد؛ روندی که در سال 1302 و در سالهای ابتدای جوانی باعث میشود تا او اقدام به راه انداختن دفتری برای انتشار اخبار در خیابان فردوسی با نام دفتر اطلاعات فعلی کند، اما این دفتر و به عبارت واضحتر خود عباس مسعودی، کار روزنامه نمیکرده بلکه وظیفهای مشابه به خبرگزاریهای فعلی را داشته و خبرها را جمعآوری و تنظیم کرده و به نشریات و روزنامهها میرساند. به عبارتی این دفتر کوچک را میتوان ریشه موسسه اطلاعات دانست.
بهرام، پسر عباس مسعودی در بخشی از مصاحبهای که با «تاریخ ایرانی» داشته، درباره کار دفتر اطلاعات اینگونه روایت میکند: «در ابتدا برای تهیه خبر به وزارتخانهها میرفتند و اخبار را جمعآوری کرده و به صورت دستنویس به روزنامهها میدادند البته در آن موقع روزنامهها به طور روزانه و مداوم چاپ نمیشدند و گاهی اصلاً پولی هم بابت این کار دریافت نمیکردند، این بود که به این فکر افتادند که درخواست امتیاز بکنند و کارشان را ابتدا به عنوان خبرگزاری شروع کنند. هرچند که در ابتدا بضاعت مالی چندانی هم نداشتند و آقای بزرگمهر سرمایه اصلی را به ایشان دادند.»
راهاندازی اطلاعات
سه سال بعد از فعالیت دفتر اطلاعات، عباس مسعودی درخواست صدور مجوز برای انتشار روزنامه میدهد. این مجوز تابستان 1305 صادر شده و او 19 تیر 1305؛ اولین شماره روزنامه اطلاعات را با تحریریهای 4 نفره و در دو صفحه منتشر میکند اما بین انتشار شماره اول و دوم، وقفهای یکماهه میافتد و مشکلات مالی باعث میشود که شماره 2 روزنامه اطلاعات در تاریخ 19 مرداد به چاپ برسد اما از این به بعد، تا سال 57 روزنامه به صورت مرتب و با روندی رو به رشد فعالیت خود را انجام میدهد.
ابتدا کار با دو صفحه و تیراژ 500 نسخه آغاز شده، در سال دوم به 4 و در سال سوم به 6 صفحه میرسد، روندی که روزنامه را در عصر رضاشاه به جایی میرساند که عباس مسعودی، به عنوان نفر اول روزنامه، در سفر 38 روزهای که رضاشاه در خرداد 1313 به ترکیه انجام میدهد، شاه را همراهی کرده و به ثبت اطلاعات و وقایع این سفر تاریخی بپردازد.
نکته جالب توجه دیگر درباره روند ابتدایی اطلاعات این است که علاوه بر جایگاه بالایی که اطلاعات در دوره پهلوی اول پیدا کرده بود، همچنین باعث شد تا نفر اول این روزنامه پا را از عرصه نوشتن فراتر بگذارد و این روند او را به جایگاهی میرساند که در سال 1314 هوس حضور در عرصه سیاست و قدرت به سرش زده و از تهران راهی دهمین دوره مجلس شورای ملی میشود؛ روندی که تا دوره پانزدهم مجلس ادامه پیدا میکند و در سال 1328 به مجلس سنا میرود.
سوال بزرگ؛ جاسوس بود؟
یکی از سوالهای مهمی که درباره روزنامه اطلاعات و به صورت ویژه عباس مسعودی وجود داشته، این است که روند کار او با سفارتخانهها به چه شکل بود؟ روندی که از اینجا آغاز شد که عباس مسعودی به علت ارتباط خوبی که با برخی از کارکنان سفارتخانهها در تهران داشت، اخبار خبرگزاریهای مطرح انگلیس و فرانسه را از این سفارتخانهها میگرفت و پس از ترجمه، به روزنامهها میفروخت، این جریان منجر به این شد که او بتواند ارتباط خوبی با سفارتها پیدا کرده و از این طریق به سیاستمداران خارجی هم نزدیک شود و همین نزدیک شدن، دلیلی برای اتهام جاسوسی به او میشود.
برای مثال، بهدنبال اتفاقی ساده در فرودگاه، کیف عباس مسعودی گم میشود و در نتیجه این گم شدن، سندی بهدست ساواک میرسد؛ سندی که پس از انقلاب در بین اسناد آنها پیدا شد، نامهای با امضای سِر رابرت سون، کاردار سفارت انگلستان وجود دارد که در آن نوشته است: «بدین وسیله عباس مسعودی به شما معرفی میشود. او در حال اعزام به انگلستان است تا بخش موفقی از دوران خود را بگذراند. نامبرده یکی از دوستان قابل اعتماد ماست که همواره کمکهای ارزشمندی را در تهران به ما داشته است. لطفاً تا جایی که ممکن است و تا زمانی که او در لندن است در فعالیتهایی که دارد به او مساعدت کنید و با او مذاکره و گفتوگو نمایید.»
هرچند شاید در این نگاه بتوان گفت که نفر اول روزنامه اطلاعات نگاه به غرب و بهصورت ویژه نگاه به انگلیس داشته است، اما در سیاستی که در روزنامه در برابر شوروی به کار میبرده نشانهای از تخاصم و دشمنی دیده نمیشود. برای مثال میتوان به یکی دیگر از اسناد ساواک مربوط به بهمنماه 1336 اشاره کرد که ساواک به نقل از یکی از کارکنان روزنامه اطلاعات مینویسد: «عباس مسعودی به طور محرمانه به هیات تحریریه روزنامه توصیه میکرد در اطلاعات مطالبی که جنبه مخالفت شدید با شورویها دارد، درج نشود و اخبار بایستی طوری تنظیم شود که مارک ضدکمونیستی مطلق به روزنامه نخورد.»
دلخوری منجر به مرگ
همانطور که اشاره شد، روزنامه اطلاعات و شخص عباس مسعودی در دروه پهلوی اول مورد اعتماد خاندان سلطنت بودند؛ روندی که در دوره پهلوی دوم به آرامی رو به افول میگذارد تا اینکه این جریان در سال 1353 به اوج میرسد. اسدالله علم، در بخشی از خاطرات خود مربوط به 15 خرداد 1353 مینویسد:
«سر شام رفتم. شاهنشاه خیلی عصبانی بودند: این مسعودی را از دور میبینم و شاخ و شانه میکشد که بیاید با من حرف بزند. شاهنشاه فرمودند: روزنامه اطلاعات ارگان مصدقیها و تودهایها شده... چون عدهای مثل دامادها و اعلیحضرت شهبانو سر میز شام بودند، من جرأت نکردم یکی به دو کنم و عرض کردم خوب، روزنامه باید مطلب را بگوید و جواب هم داده شود و آن را هم منعکس کند. به هر صورت برخاستم و به بدبخت مسعودی گفتم که حق ندارد شرفیاب بشود و بعد از این هم در کاخ اعلیحضرت ملکه پهلوی دعوت نخواهد شد.»
پس از این ماجرا، مسعودی نامهای را برای «علم» نوشته و در آن میآورد: «در چنین پیشامدهایی گناهکار نیستم چون به واسطه کهولت و ضعف، توانایی آن را ندارم که تمام مطالب روزنامه را شخصاً کنترل کنم و به همین سبب فرزندم فرهاد مسعودی را به کمک طلبیدم که او هم در کمال خلوص نیت و عقیده وظایف خود را انجام میدهد.
متأسفانه در دو هفته اخیر که به اروپا سفر کرده بود، خطاهایی از جمله خطاهای اخیر به وقوع پیوست که چاکر خود پس از طبع و نشر به آن واقف شدم... بدیهی است مطالب زنندهای که نوشته شده، جبران خواهد شد. تکدُر خاطر ملوکانه بیش از هر چیز مرا رنج میدهد و نمیدانم چه باید کرد، چون به خوبی میدانم که اگر ذرهای از عنایات شاهنشاه نسبت به این خدمتگزار کاسته شود و سایه پر عطوفت مبارک بر سر این بنده نباشد با وجود دشمنیها که نسبت به چاکر اعمال میشود، نابود خواهم شد.»
علم پس از اینکه نامه را میخواند، به مسعودی پیام میدهد که مورد بخشش قرار گرفتن او بستگی به رفتارهای آیندهاش دارد، اما براساس آنچه که علم گفته ظاهراً فشار عصبی که روی مسعودی وارد شده بود، در نهایت منجر به این میشود که 27 خرداد 1353 سکته مغزی کرده و بهدنبال همان سکته، فوت کند تا بدین ترتیب پرونده اولین دوره مدیریتی روزنامه اطلاعات پس از 48 سال مدیریت بسته شود.
پس از عباس مسعودی
بهدنبال مرگ عباس مسعودی، مدیریت روزنامه اطلاعات به پسرش فرهاد واگذار میشود و او دوران پرفرازونشیبی را تجربه میکند. از یک طرف بحث جلب اعتماد دوباره خاندان سلطنت و محمدرضاشاه مطرح است و از طرف دیگر، آرامآرام فضای اعتراضات در کشور گسترده شده و مطبوعات هم به طور طبیعی بیشتر از گذشته درگیر حوادث میشوند.
در راستای بازسازی آنچه مورد کدورت واقع شده بود، معروفترین اقدامی که در دوره مدیریت فرهاد مسعودی صورت میگیرد، چاپ مقالهای در تاریخ 17 دی 1356 با تیتر «ایران و استعمار سرخ و سیاه» است که در آن، آیتالله خمینی به عنوان مسبب ماجرای 15 خرداد 1342 معرفی میشود؛ مقالهای که در زیر آن نام احمد رشیدیمطلق به عنوان نویسنده ثبت شد اما بعدها از اسامی مختلفی از پرویز ثابتی گرفته تا محمدرضا پهلوی به عنوان نویسندهی اصلی یاد شد و سرانجام معلوم شد فردی به نام علی شعبانی نویسنده آن یادداشت بوده است که پیش از نوشتن آن یادداشت، ظاهراً مرغداری داشته است.
هرچند با انتشار آن یادداشت، مدیریت جدید روزنامه اطلاعات تلاش داشت تا به نوعی خودش را به شاه نزدیک کند اما وضعیت کشور به گونهای پیش میرود که منجر به این شد که به مرور کار سخت شود. درحالیکه روزنامه اطلاعات از شماره 2، بدون وقفه چاپ شده بود، در پاییز 1357 موج اعتراض کارگران به این روزنامه رسیده و به مدت 2 ماه این روزنامه تعطیل میشود تا اینکه باز هم انتشار خود را از سر میگیرد و 26 دیماه، یکی از تاریخیترین صفحهیکهای خود را با تیتر یک «شاه رفت» منتشر میکند.
مصادره اطلاعات
با پیروزی انقلاب تا شهریور 1358 مدیریت روزنامه در اختیار بهرام مسعودی(پسر دیگر عباس مسعودی)، قرار میگیرد و سرانجام در این ماه، با حکمی از سوی احمد آذریقمی، دادستان وقت انقلاب، این موسسه مصادره شده و به بنیاد مستضعفان واگذار میشود. در بخشی از حکمی که توسط آذریقمی صادر شد، آمده است: «چون عباس مسعودی متوفی، صاحب موسسه اطلاعات از پایهگذاران رژیم طاغوت بوده و موسسهاش کاملاً در اختیار رژیم قرار داشته و بر سیاستهای استعماری آنان صحه گذارده است و آنچه بهدست آورده و از خود بجای گذاشته غیرمشروع است و متعلق به مستضعفین است، لازم است بنیاد محترم تمام اموال منقول و غیرمنقول او و فرزندانش و اقارب نزدیک وابسته به او را، از جمله موسسه اطلاعات و شرکت ایرانچاپ را تحویل گرفته و در اداره و رسیدگی به آنها و خصوصاً توجه به وضع کارمندان و کارگران شریف آن، مساعی لازم را به عمل آورند و کوشش نمایند.»
دوران دعایی
پس از اینکه، مالکیت روزنامه به بنیاد مستضعفان واگذار میشود، در 20 اردیبهشت 1359، سید محمود دعایی، یکی از نزدیکان امام در دوره تبعید که به نمایندگی مجلس اول هم رسیده بود، با دریافت حکمی از سوی امام خمینی به عنوان مدیر جدید این موسسه معرفی میشود تا چهارمین مدیر تاریخ موسسه و اولین مدیر این موسسه در دوره جمهوری اسلامی باشد. درباره آنچه در دوران مدیریت دعایی بر موسسه اطلاعات گذشت، میتوان به نکتههای زیادی اشاره کرد که نوشتن درباره آنها نیاز به گزارشی جداگانه دارد اما در این بخش تنها به سه موضوع مهم اشاره میکنیم:
اولین موضوع پیرامون موسسه اطلاعات، در دوره نخستوزیری میرحسین موسوی رخ میدهد که منجر به خروج اطلاعات از زیرمجموعههای بنیاد میشود. دعایی درباره این موضوع گفته است: «در مقطعی که آقای مهندس موسوی، سرپرستی بنیاد مستضعفان را برعهده داشتند، آقای دکتر خاتمی که وزیر ارشاد و در عین حال سرپرست کیهان بودند، پیشنهادی دادند که آقای مهندس موسوی آن پیشنهاد را به محضر حضرت امام برد و امام هم پذیرفتند که دو مؤسسه کیهان و اطلاعات به دلیل ماهیت فرهنگیشان از بنیاد جدا شوند و تابع رهبری باشند، به عبارتی زیرنظر مستقیم رهبری اداره شوند. امام پذیرفتند و از آن تاریخ اطلاعات و کیهان از بنیاد مستضعفان جدا شدند.»
موضوع قابل اشاره دیگر هم به همان مقطع دهه شصت برمیگردد که این روزنامه با دستور امام خمینی توقیف میشود. دعایی در بخشی از خاطرات خود شرح مفصلی از ماجرای منجر به صدور دستور امام برای توقیف اطلاعات داده است که از لحاظ اینکه این ماجرا جالب است، به بخشهایی از آن اشاره میشود:
«یک روز صبح در سال 62 من در دفتر کارم نشسته بودم و مشغول تنظیم تیترهای روزنامه اطلاعات بودم و آن را آماده میکردم که آقای انصاری از جماران زنگ زد و گفت که امام فرمودند تا اطلاع ثانوی اطلاعات چاپ نشود... آزردگی و ناراحتی ایشان در حدی بود که مجال نمیدادند برای توضیح خدمت ایشان برسم. نزد آقای خامنهای که آن موقع رئیسجمهور و سپس نزد آقای هاشمی که رئیس مجلس بودند رسیدم و ماجرا را تعریف کردم.
آنها هم از اتفاقی که افتاده بود ابراز تاسف کردند... افسردگی و آزردگی امام در حدی بود که برای تنبیه کردن من و نشان دادن قاطعیت جدی حتی به آنها هم اجازه ندادند که با من تماس بگیرند... صبح آن روز وقتی ما آمدیم دیدیم در صفحات لایی که روز قبل چاپ شده است عبارتی چاپ شده که غلط چاپی زشتی در آن وجود دارد. طبیعتاً انتشار آن به مصلحت نبود... دوستان همت کرده بودند و لاییها را از روزنامهفروشیها پس گرفته بودند تا اصلاحشدههای آن توزیع شود، اما با وجود اینکه لاییهای اصلاح شده حاضر بود، به دلیل حساسیت منطقه تجریش و جماران شاید اصلاحشدهها را به آنجا نفرستاده بودند تا نکند یک وقت در لایی اصلاح شده هم نسخهای از همان قبلیها باشد... امام توصیه کردند که کسی برود روزنامه را بگیرد و بیاورد.
وقتی از بیرون روزنامه را آوردند دیدند که روزنامه فروش فقط صفحههای رویی روزنامه را داده است... اما وقتی به پایینهای شهر رسیده بود متوجه شد که روزنامههای اطلاعات با لایی توزیع شده است. امام ناراحت شدند و گفتند: چرا این روزنامه با این شکل به دست من میرسد و با روزنامههایی که در سطح شهر پخش میشود فرق دارد... تصادفاً همان روز در قسمت لایی روزنامه، مطلبی از کتاب مباحث اقتصادی استاد مطهری نقل شده بود و امام قبلاً دستور داده بودند که در این کتاب تجدیدنظر شود. چون گفته شده بود که همه مطالبش از خود استاد نیست.
این مطلب، توسط همکاران روزنامه در سرویس اقتصادی به مناسبت سالگرد شهادت مرحوم مطهری چاپ شده بود. تلقی امام این بود که ما کتابی را که به منظور بررسی تا اطلاع ثانوی ممنوع شده و نمیبایست چاپ شود چاپ کردهایم و تازه برای اینکه امام خمینی از این امر مطلع نشود لایی روزنامه را هم به دست ایشان نرساندهایم... امام تعبیر زیبایی کرد و گفت: من لنین نیستم که استالین یک روزنامه مخصوص او چاپ میکرد و میگذاشت جلویش و در سراسر شوروی روزنامه دیگری را منتشر میساخت.
یک جایی من میبایست بایستم تا بدانند من بازی نمیخورم. البته امام باسعه صدری که داشتند وقتی بالاخره ما موفق شدیم نزد ایشان توضیح بدهیم، اجازه دادند که روزنامه از توقیف دربیاید... این حادثه که در آخر هفته و متصل به جمعه صورت گرفت حدود سی و چند ساعت طول کشید و مدت توقیف روزنامه طولانی نشد اما عملکرد امام نشان داد که با کسی شوخی و رودربایستی ندارد...»
سومین مقطع دیگر که درباره دوره مدیریت محمود دعایی مهم به شمار میرود، مربوط به وقایع پس از انتخابات ریاستجمهوری سال 88 و محدودیتهایی است که برای سیدمحمد خاتمی ایجاد شده بود، روندی که منجر به این شد که بهمن 1393، سخنگوی وقت قوه قضائیه رسماً اعلام کند که استفاده از تصویر و مطالب خاتمی در رسانهها ممنوع است اما دعایی پس از این دستور، باز هم تصویر و نام خاتمی را در روزنامه اطلاعات آورد؛ روندی که در آن مقطع فضایی دوگانه را برای روزنامه اطلاعات و مدیر آن ایجاد کرد، از یکسو برخی خواهان برخورد با روزنامه بودند و از سوی دیگر، محبوبیت اطلاعات و دعایی نزد طیفی از مردم بالا رفت و حتی در مقطعی، کمپینهایی در فضای مجازی برای خرید روزنامه اطلاعات در راستای کمک به اقدام این روزنامه شکل بگیرد.
محمود دعایی، در سال 94 یادداشتی را درباره آن روزها و فشارهایی که به او وارد میشد، نوشت که در بخشی از آن درباره خاتمی نوشته بود: «او پاکدست، پاکچشم، پاکاندیش، منیعالطبع و شریف هست. چون اجدادش شرف خود را به بیگانه نمیفروشد و در جامعهای که انواع پلشتیها و بدعملیها مردم را از انقلاب و آیین دلسرد و دور کرده به دلیل اعتقاد یاران و دوستانش به آرمانهای پاک و مذهبی او را تجسم اسلام رحمانی میدانند و چون او معتقد به آرمانی است به آن آرمان پایبندند.»
روندی که دعایی در نیمه دوم دهه هشتاد به کار گرفت، توانست او و مجموعه روزنامه اطلاعات را در ضلعی مقابل روزنامه کیهان قرار دهد. به عبارتی درحالیکه کیهان با سیاستهای مدیرش تمام تلاش خود را انجام میداد تا صدای تندروهای اصولگرا باشد، اطلاعات با مدیریت دعایی تلاش میکرد تا سمت مقابل ماجرا را گرفته و نوعی اعتدال در سیاست را در پیش گیرد؛ روندی که تا درگذشت سیدمحمود دعایی در خرداد 1401 ادامه داشت.
صالحی و اعتراضات 1401
درگذشت سیدمحمود دعایی و پایان دوره 42 ساله مدیریت او در این موسسه، این سوال را به وجود آورده بود که آیا مسیری که توسط دعایی در پیش گرفته شده بود، ادامه پیدا خواهد کرد و روزنامه اطلاعات همچنان بر مدار میانهروی پیش میرود و یا اینکه این روزنامه و موسسه هم به روزگاری دچار میشود که کیهان در آن قرار گرفته است؟ برای اینکه به پاسخ این سوال برسیم، به تنها چند ماه زمان نیاز بود.
درحالیکه صندلی مدیریت روزنامه اطلاعات از هجدهم خرداد 1401 به سیدعباس صالحی، وزیر سابق ارشاد واگذار شده بود، شهریورماه همان سال بهدنبال درگذشت مهسا امینی، خیابانهای کشور، شاهد درگیریهای فراوانی بود؛ درگیریهایی که به مراتب گستردهتر از وقایع 88 و 98 بود و در این میان، مطبوعات باید تکلیف خود را معلوم میکردند که در کدام سمت ماجرا قرار بگیرند، اطلاعات در دوره سیدعباس صالحی هم راه خود را انتخاب کرد و بر همان مدار معتدلی پیش رفت که در دوره سیدمحمود دعایی در آن قرار داشت.
پس از انتشار خبر درگذشت مهسا امینی، ابتدا صالحی به ماجرا واکنش نشان داد و در صفحه توئیتر خود جملهای را منتشر میکند که از مواضع تندروها فاصله زیادی داشت؛ جایی که مینویسد: «اتفاقات مکرر ناگوار در گشت ارشاد خطای راهبردی را نشان میدهد، هم بدحجابی کنترل نشد، هم از اعتبار پلیس به عنوان نهاد حافظ امنیت کاسته گردید و هم پروندههای اجتماعی و انسانی چون مهسا امینی را برای نظام و کشور باز کرد.» و یا اینکه در یادداشتی که روز 30 شهریور در این روزنامه به چاپ میرسد، اینگونه به عدم اعتماد بخشی از مردم به توضیحات ارائهشده درباره ماجرا واکنش نشان داده میشود: «در اینکه ماجرا و حادثه تلخ و تابسوز، قلب همه را به درد آورده است تردیدی نیست اما این حد از بیاعتمادی و عدم قبول نشانه چیست؟ ریشهیابی این سطح از شکاف و شقاق و آسیبشناسی درست آن بسیار ضروری است که هرگز نباید مورد غفلت قرار گیرد.» پس از واقعه و از پاییز 1401 هم موسسه اطلاعات به نقشآفرینی خود ادامه داده و اینبار به سراغ ریشهیابی اعتراضات و مشکلات منجر به اعتراض جامعه رفت و سلسلهنشستهایی با عنوان «راه گفتوگو» را برگزار کرد تا از خلال آن بتواند در اشکال مختلف، ماجراها را مورد بررسی قرار دهد.
و اینک دوره جدید
اما دوره مدیریت سیدعباس صالحی بر موسسه اطلاعات چندان طولانی نبود و او تقریباً 3 سال در این صندلی حضور داشت. 9 ماه بعد از اینکه صالحی یکبار دیگر به وزارت ارشاد برگشت، پایان دوره او در روزنامه اطلاعات اعلام شد و چند روز پیش، با حکمی که از سوی رهبری صادر شد، مدیریت این موسسه به عبدالرضا ایزدپناه واگذار شد؛ شخصیتی که حجم بیشتری که در رزومه کاریاش دیده میشود، سمتهای فرهنگی است که مهمترین آنها معاون سابق فرهنگی و اجتماعی قوه قضائیه است.
و حالا همان سوالی که در پایان دوره سیدمحمود دعایی ایجاد شده بود، به وجود خواهد آمد. موسسه اطلاعات در دوره جدید در کدام ریل حضور خواهد داشت؟ آیا میراث سیدمحمود دعایی بر همان روند معتدل پیش خواهد رفت؟