| کد مطلب: ۳۱۰۰۷

محمد عطریانفر معاون سیاسی وزارت کشور دولت هاشمی رفسنجانی: هاشمی می‏‌گفت با درآمد اندک نمی‏‌توان حرف از دموکراسی زد

محمد عطریانفر، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی که در دوره اول ریاست‌جمهوری اکبر هاشمی‌رفسنجانی در معاونت سیاسی وزارت کشور قرار داشت، در گفت‌وگویی که با هم‌میهن داشت از نظرات هاشمی در دوران ریاست‌جمهوری سخن گفت.

محمد عطریانفر معاون سیاسی وزارت کشور دولت هاشمی رفسنجانی: هاشمی می‏‌گفت با درآمد اندک نمی‏‌توان حرف از دموکراسی زد

محمد عطریانفر، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی که در دوره اول ریاست‌جمهوری اکبر هاشمی‌رفسنجانی در معاونت سیاسی وزارت کشور قرار داشت، در گفت‌وگویی که با هم‌میهن داشت از نظرات هاشمی در دوران ریاست‌جمهوری سخن گفت. او با بیان اینکه هاشمی منتقد تمامیت‌طلب بودن روحانیت بود، می‌گوید که رئیس دولت‌های پنجم و ششم اعتقاد داشت ابتدا باید به مشکلات اقتصادی مردم رسیدگی کرد و بعد از آن به سراغ توسعه سیاسی و اجتماعی رفت. آنچه در زیر می‌خوانید، متن کامل گفت‌وگوی محمد عطریانفر با خبرنگار هم‌میهن است. 

عطریان فر 2 copy

‌با توجه به تجربه‌ای که از همکاری و نزدیک بودن به مرحوم هاشمی‌رفسنجانی داشتید، در ابتدا بگویید که ایشان در تفکرات و دیدگاه‌ها و توصیه‌هایشان چه جایگاهی برای مردم قائل بودند؟ به‌خصوص در دوره ریاست‌جمهوری، دیدگاه‌های ایشان نسبت به نقش مردم چگونه بود؟

آقای هاشمی از زمره مردان نادر و کمیاب تاریخ سیاسی ایران است که با تکیه بر هوش سرشار، فهم دقیق از مسائل کشور و مطالعات عمیق که در حوزه فقهات و سیاست داشت، یک مدیر روزآمد بود و با شجاعتی کم‌نظیر در همه میدان‌ها، مرد یگانه سیاست و اجتماع بود. برای آقای هاشمی دو جنبه بسیار اهمیت داشت. یکی اعتقاد و اعتماد تمام‌عیار و خالصانه‌ای که نسبت به شخص رهبری امام و انقلاب داشت و دوم در وجود ایشان منافع مردم، اهمیت مردم و نجابت مردم به عنوان ولی‌نعمتان کشور، موج می‌زد و هر تلاشی که می‌کرد، معطوف به این بود که بتواند باری از مشکلات مردم کم کند.

در تاریخ معمولاً شخصیت‌هایی ظهور می‌کنند که سهم و معرفت‌شان از مسائل پیرامونی و زندگی زمانه‌شان از متوسط فهم نخبگان کشور بیشتر است و آنها انسان‌های برجسته‌تری هستند. طبعاً به هر میزان که نظر بلندتری داشته باشند، موقعیت معتبرتری هم پیدا می‌کنند و آقای هاشمی یکی از چهره‌های بی‌نظیر چنین نظریه‌ای است که روی آن تاکید می‌کنم. این آدم‌ها معمولاً ماموریت‌های مهمی را به دوش می‌گیرند.

اینها اگرچه در زمان خودشان می‌توانند شناخته شوند و یا کمتر شناخته شوند، اما آنچه که قطعی و مسلم است، بعد از مرگ‌شان، بنابر نیاز زمان، توجه بیشتری به آنها می‌شود و اهمیت‌شان بیشتر در ذهن‌ها متجلی و متبلور می‌شود که حس می‌کنم با توجه به شرایط آشفته سیاست و اقتصاد زمانه‌ی ما، امروز همه دولتمردان و افرادی که ملی فکر می‌کنند و دلسوز کشور هستند، وجود آقای هاشمی برایشان وجود مغتنمی بود و الان حداقل دیدگاه‌هایی که ایشان در نحوه اداره کشور مطرح می‌کرد و روی آن تاکید داشت و با همان دیدگاه‌ها دولت سازندگی را مدیریت کردند و دولت اصلاحات هم بر ریل همان دیدگاه‌ها حرکت می‌کرد، آن دیدگاه‌ها را مطالبه می‌کنند.

اندیشمندان و علمایی از این دست بوده‌اند که مطرح شده‌اند اما از صنف آقای هاشمی ما کمتر در تاریخ ایران داشتیم و اگر بخواهیم کسی را با ایشان مقایسه کنیم، فقط امیرکبیر است که آن هم درد ملت، کشور، سازندگی و توسعه را داشت و دست بر قضا، خود آقای هاشمی تحت تاثیر نوع نگاه امیرکبیر در تاریخ معاصر بوده و این مورد توجه است. اگر از این کلیات بگذریم، از جمله شخصیت‌های نام‌آور دیگری که در عرصه سیاست صدها سال است که نامش در کتاب‌های مرام‌نامه‌های سیاسی یاد می‌شود، مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی است.

آقای هاشمی را باید در آن قدر و منزلت طبیعی‌اش به رسمیت بشناسیم و حرمت بگذاریم و بپذیریم که امروز جامعه، کشور و حاکمیت ما نیازمند وجود چنین افرادی است و چون نیست، باید حتماً آموزه‌هایی که به آن تمسک پیدا کرده ملاک کار قرار دهیم تا این رویکردها بتواند به کشور کمک کند. از جمله شخصیت‌های دیگری که در تاریخ معاصر می‌توانیم به آنها اشاره کنیم، محمدعلی فروغی و قوام‌السلطنه هستند.

شاید از جهاتی، آقای هاشمی به قوام‌السطنه شبیه بود چون یک سیاستمدار حرفه‌ای و توانمند بود که از ضعف‌ها، قوت می‌ساخت و از تهدیدها، فرصت‌سازی می‌کرد؛ هاشمی‌رفسنجانی هم چنین نقشی را داشت. از متن جنگ به عنوان جنگ، توانست فرمانده صلح شود و آن بحران نگران‌کننده هشت‌ساله را از سر ملت ایران دفع کند. 

‌آیا دیدگاه‌ها و نظرات ایشان درباره مردم در زمان پس از ریاست‌جمهوری با دوره ریاست‌جمهوری تغییری داشت؟ به عبارتی، مرحوم هاشمی‌رفسنجانی با تغییر نسل در تفکراتی که داشتند تجدیدنظر می‌کردند؟

آقای هاشمی‌رفسنجانی یک نقطه عطفی در نوع نگرش‌اش نسبت به جامعه و حکمرانی وجود دارد که آن را می‌توان شناسایی کرد و مورد تاکید قرار داد و این نقطه دقیقاً به حوادث بعد از سال 84 به بعد و به صورت دقیق‌تر از سال 88 به بعد برمی‌گردد. ایشان شخصیتی بود که در امر حکمرانی، نگاهش عمدتاً آمرانه بود و از منظر ضرورت حل مشکلات و مسائل مردم به موضوعات نگاه می‌کرد.

به‌خصوص با توجه به حوادثی که بعد از جنگ بر ملت ایران حادث شد، ایشان بر این باور بود که ما در این فرصت اندک تاریخی چاره‌ای نداریم جز اینکه همه همت خودمان را برای تقویت زیرساخت‌ها، رفع مشکلات زندگی مردم و ایجاد امید به آینده تجمیع کنیم و بر پایه چنین نگاهی، احساس عمومی‌شان این بود که برای همفکری با بدنه روشنفکری جامعه، زمانی را برای از دست دادن نداریم و تلقی‌شان این بود که جامعه‌ای که هنوز به زمینه‌های توسعه‌یافتگی نرسیده است، باید کادرهای نظام و نیروهای کارآمد و توانمند که تجارب ارزشمندی هم در مقاطعی داشتند، اهتمام کنند و جامعه را یک گام به جلو ببرند و استعدادهایی را فراهم کنند تا جامعه با آن همراهی کند.

در واقع این نگاه، نگاهی است که ما تحت عنوان رویکرد آمرانه یا توسعه آمرانه به آن توجه داریم و آقای هاشمی این نگاه‌شان را تا پایان حفظ کردند. آن جمله معروف ایشان که در پارلمان اشاره کردند که من به جای همه وزیران کابینه سیاسی هستم و نیازی نیست که وزیران سیاسی باشند، در مقام تحقیر وزرای خودش نبود. بلکه پیام این بود که الان وقت برای مجادله‌های روشنفکری و سیاسی نیست و باید همه تلاش کنیم که مشکلات و خرابی‌های دوران جنگ را مرتفع کنیم و ایران را به مرحله و آستانه‌ای از توسعه‌یافتگی برسانیم و در آینده فرصت برای بحث‌ها وجود دارد.

کمااینکه در پایان دوره مسئولیت خودش که کار به آقای خاتمی واگذار شد، آن رویکرد آقای خاتمی که ورود به یک نگاه توسعه سیاسی و اجتماعی بود را آقای هاشمی به رسمیت می‌شناخت، اگرچه هیچ‌گاه نسبت به بداخلاقی‌ها و تندروهای‌ دوستان جریان اصلاحات رضایت نداشت و منتقد بود و حضرات هم بعد از سال‌ها به این نقطه رسیدند که در حق آقای هاشمی افراط کردند و مهم‌تر از دوره آقای خاتمی، دوره‌ای بود که رادیکال‌ها به قدرت رسیدند و آقای احمدی‌نژاد محور این جریانات شد.

در این دوره آقای هاشمی احساس کرد که بلاشک ما باید به سمت بدنه توسعه‌یافته جامعه متوسط شهری حرکت کنیم و از ظرفیت‌های نخبگان سیاسی و روشنفکری در جهت تقویت اعتماد نظام استفاده کنیم. ما این نقطه عطف را در تاریخ می‌بینیم، زمانی که آقای هاشمی حتی آمادگی دارد نقد شود، با مخالفین خودش بنشیند و نسبت به رفتار برخی از همدلان و همراهان گذشته خودش نقد داشته باشد.

به دوره‌ای می‌رسیم که ایشان تمامی رقابت‌های منطقه‌ای و جهانی را از منظر همکاری‌های بین‌المللی نزد خودش حل می‌کند و به این نقطه رسیده که ما نیازمند یک جامعه جهانی عاری از هرگونه خشونت و سلاح‌های نسل‌برانداز و ضدبشری هستیم. زمانی است که به این می‌رسد که ما نیازمند این هستیم که خودمان را از تحریک جامعه جهانی دور کنیم و به این نقطه می‌رسد که ما باید نسبت به بحران‌هایی که در فرآیند انقلاب پیش‌روی ملت قرار گرفت و عمده‌ترین آن، مخالفت و درگیری با آمریکا بود را باید به نقطه حل برسانیم. همه اینها دلالت بر یک تحول در نگاه ایشان به نحوه حکمرانی با مشارکت مردم و همزیستی مسالمت‌آمیز با جهان پیرامون دارد. 

‌شما در معاونت سیاسی وزارت کشور بودید. رویکرد و مواجهه دولت ایشان و به خصوص وزارت کشور در آن مقطع در بحث احزاب چگونه بود؟ خودشان در بحث احزاب چه اندیشه و تفکری داشتند و چه نوع فعالیت حزبی را مطلوب می‌دانستند؟

آقای هاشمی‌رفسنجانی به صفت بررسی‌های تئوریک و تحلیل‌های غیردولتی، یک نگاه بسیار روشن و شفافی داشتند. در بحث‌هایی که من خدمت ایشان داشتم، استدلال‌شان این بود که ما لاجرم نیازمند حضور احزاب قدرتمند برای دست به دست شدن قدرت سیاسی هستیم و اجازه دهیم که نحله‌های فکری با هم رقابت کنند و در این رقابت مناسب‌ترین برنامه‌ها را برای اداره کشور عرضه کنند و کار را پیش ببرند. اما یک پیش‌زمینه و مقدمه‌ای در ذهن ایشان نقش بسته بود. من از خود ایشان شنیدم که می‌گفت تا زمانی که روحانیت مدعی سیاست‌ورزی تام و تمام باشد، احزاب در ایران شکل نخواهد گرفت.

این موضع آقای هاشمی دلالت بر این داشت که عملاً نسبت به مطالبه تمامیت‌طلبانه روحانیت برای حضور در صحنه سیاسی موضع منفی داشت و به زبان دیگری فرمایش حضرت امام را مطرح می‌کرد که امام در ابتدای استقرارشان در تهران در یک جمع روحانی (جامعه مدرسین قم) که مدعی بود می‌خواست برای سراسر ایران در مجلس اول، نامزد انتخاباتی معرفی کنند، امام در برابرشان ایستاد و گفت حق چنین چیزی ندارید و یک جمله بسیار تاریخی گفت که گویا و راهگشای آینده سیاست در کشور هم خواهد بود و این بود که می‌گفت زمان محمدرضا، حکومت تبلیغ می‌کرد که روحانیت حق دخالت در سیاست ندارد و این حرف بسیار بدی است اما امروز طوری شده که می‌گویند جز روحانیت حق دخالت در سیاست ندارند.

این جمله تلخی بود که امام نقدش می‌کرد و عملاً پیام امام این بود که روحانیت با روحیه تمامیت‌طلبی در حوزه سیاسی کشور را به ناکجاآباد خواهد برد و امام این را نمی‌پذیرفت، کمااینکه برای پذیرش مسئولیت ریاست‌جمهوری توسط شخص روحانی، موضع منفی داشت. آقای هاشمی هم این نقطه را خیلی خوب فهمیده بود. ضمن اینکه خودش روحانی و موسس حزب جمهوری اسلامی هم بود.

تلقی‌اش این بود که این تمامیت‌خواهی، تمامیت‌طلبی، خودشیفتگی بیش از حد و اینکه در عرصه سیاست فقط روحانیت مدعی حضور باشد و جایی برای هیچ رقیب دیگری به رسمیت شناخته نشود، این مورد نقد آقای هاشمی بود و اتفاقاً به همین دلیل بود که بین دوره اول و دوره دوم مدیریت‌شان در دولت، ایشان این موقعیت را فراهم کردند که افرادی از دولت که علاقه دارند، گفتمان دیگری را ترویج و پیگیری کنند، که بعدها نامش کارگزاران سازندگی شد و آقای هاشمی پشتیبان این نظریه بود.

در آن مقطعی که من در خدمت ایشان بودم و مسئولیت سیاسی وزارت کشور را داشتم، آقای هاشمی قائل به این بودند که به صورت تدریجی و گام به گام، ما باید به سمت راهبری سیاست توسط احزاب برویم اما باید موانعش را هم برداریم و تا زمانی که این موانع برداشته نمی‌شد، احساس این بود که ما نمی‌توانیم رقابت‌های سیاسی را در قالب احزاب و دست به دست شدن قدرت توسط احزاب در نظر بگیریم و طبیعی هم بود که با توجه به اینکه از یک دولت متمرکز آمرانه حکومت سلطنت به یک حکومت دینی اسلامی با نگاه آمرانه روحانیت ورود کرده بودیم، باید یک زمانی بگذرد.

در این ارتباط یک نکته را نمی‌توان از نظر دور کرد و آن خیانت سازمان مجاهدین خلق بود که در حق ملت و سیاست‌ورزی کشور کردند. آن‌ها جوانان هوشمندی بودند که اگر می‌توانستند بر سر منافع مردم با حاکمیت روحانی ما توافق کنند، این زمینه و استعداد حضور جوانان در قالب گروه‌ها، نهادها و پارتی‌های سیاسی، می‌توانست نقش موثری در سال‌های اولیه انقلاب داشته باشد اما به دلیل خیانتی که صورت گرفت و تبدبل به سازمان تروریستی شدند، ذهنیت روحانیت حاکم نسبت به جوانان منفی شد و تلقی‌ها این بود که ظاهراً ما به این سادگی نمی‌توانیم  به یک جمع جوانِ صاحب‌فکر اعتماد کنیم، چراکه در بهترین شرایط اینها تبدیل به سازمان مجاهدین خلق می‌شوند و به نظرم این موضوع در تاخیر این ماجرا موثر بود. 

‌از نیمه دوم دهه 80 به بعد، به تدریج شاهد این هستیم که محبوبیت ایشان در بین مردم بیشتر می‌شود؛ به گونه‌ای که کار به جایی می‌رسد که استقبال بالایی از حضورشان در انتخابات 92 می‌شود اما ردصلاحیت می‌شوند ولی پس از آن همچنان به نقش‌آفرینی ادامه داده و در نهایت شاهد حضور آن جمعیت در تشیع‌شان بودیم. علت و ریشه این افزایش محبوبیت چه بود؟

شخصیت‌های سیاسی در جامعه‌ای که بالنده و زنده است، همواره تاثیر فرازونشیب‌ها، مورد نقد و یا مورد ابراز محبت و شگفتی مردم قرار می‌گیرند که ایشان نمونه بی‌بدیل از چنین شخصیت‌هایی است که در طول تاریخ انقلاب تا زمان زندگی‌شان دیده‌ایم. زندگی سیاسی آقای هاشمی خیلی فرازونشیب داشت، مقاطعی بوده است جامعه به سمت ایشان اقبال داشته و همچنین مقاطعی را هم داشته‌ایم که جامعه نسبت به ایشان مخالفت داشته‌اند. آقای هاشمی شخصیتی بود که در جهت راهبری توسعه‌گرای ملت برای کشور بعد از جنگ نقش کلیدی داشته است.

من بر این باورم که ریشه موفقیت‌های دولت آقای خاتمی هم در دستاوردهای دوران آقای هاشمی‌رفسنجانی نهفته است و عملاً ما وقتی می‌خواهیم تاریخ دولت‌ها را بررسی کنیم، دولت‌های هاشمی و خاتمی را در یک پکیج  16ساله مورد بررسی قرار می‌دهیم و نشان می‌دهیم که در یک قرن اخیر، یعنی از دوره رضاخان تا به امروز اگر ما به 3دوره توفیق‌آمیز اقتصاد رو به رشد در کشور داشته باشیم، یکی از آن دوره‌های سه‌گانه حد فاصل سال‌های 1368 تا 1384 است که دقیقاً منطبق بر دوران درخشان مدیریت نظام دولتی ایران حول محور هاشمی و خاتمی است که خود آقای خاتمی هم از دولتمردان برجسته‌ای است که در دولت مهندس موسوی که آقای هاشمی پشتیبان آن بود و همچنین دولت خود ایشان، تجارت مدیریت خودش را کسب کرده بود.

از آن نقطه که عبور کنیم، به دلیل برخی از تندروی‌ها و افراطی که دوستان رادیکال ما در حوزه اصلاحات داشتند، تا حدودی چهره آقای هاشمی‌رفسنجانی مخدوش شد. اما دولت آقای خاتمی که به پایان رسید و دولت احمدی‌نژاد که طلوع کرد، دلالت بر این داشت که برخی از رفتارهای دوستان ما و خودمان باعث تولد چنین دولت تبهکاری شده است.

این موضوع باعث شد که جامعه نسبت به دوران درخشان آقای هاشمی حس مثبتی پیدا کند و وقتی ما به سال 88 می‌رسیم و آن موضع درخشانی که در بحران‌های آن سال گرفت و حرف نهایی خودش را در آن نمازجمعه معروف بیان کرد، در جامعه این احساس ایجاد شد که یک انسان و یک موجود شریفی وجود دارد که در متن است و دلبستگی مردمی و حل مشکلات را دارد، شخصیتی است که از متن قدرت است اما نگاه و زاویه‌اش سمت مردم است و می‌گوید باید سطح مناقشات را کاهش داد. این نقطه را می‌توان آغاز رجعت مردم به سمت هاشمی‌رفسنجانی دانست.

وقتی که در سال 1392 به دلیل شرایط موجود، آقای هاشمی احساس تکلیف کرد که باید به صحنه بیاید و مسئولیت کشور را عهده‌دار شود، بررسی و برآوردی که نهادهای نظرسنجی حاکمیت به صورت خصوصی داشتند، این بود که آقای هاشمی‌رفسنجانی با ظرفیتی نزدیک به 85 درصد آرا پیروز انتخابات خواهد شد و این پیروزی علاوه بر اینکه قدرت را از دست جریان افراطی راست خواهد گرفت، یک برکت و آثار دیگری هم خواهد داشت و اثر این بود که ثابت می‌کرد گفتمان خروج از مناقشه سال 88 که آقای هاشمی منادی آن بود، بر هر گفتمان دیگری برتری می‌یافت و این جریان برای حضراتی که در حوزه قدرت غیرانتخابی بودند سخت آمد و اینها به سمتی حرکت کردند که با بهانه‌جویی‌های کاملاً ناموجه تحت عنوان کبر سن، ایشان را از این موقعیت بازداشتند.

اگرچه ما همان تهدید را هم به فرصت تبدیل کردیم و آقای هاشمی با حمایت مستقیم از حسن روحانی، او را به قدرت رساند. این روند مجموعاً ناشی از تغییر نگاه آقای هاشمی به جامعه بود و نگاه به این بود که آقای هاشمی اسیر قدرت نشد، در میانه منافع مردم و قدرت‌طلبی جناحی و خطی، طرف مردم را گرفت و این هم پیامش به جامعه، پیام مثبتی بود و جامعه هم متقابلاً قدرشناسی کرد. 

‌در اواخر دولت پنجم و اوایل دولت ششم، شاهد بروز اعتراضاتی در بخش‌هایی از کشور بودیم. ریشه این اعتراضات در کجا بود و تا چه میزان به سیاست‌ تعدیل اقتصادی در پیش گرفته شده دولت ارتباط داشت؟ و مهم‌تر اینکه نوع مواجهه آقای هاشمی با این اعتراضات چگونه بود؟ 

در آن مقطع دو سه حادثه داشتیم که یکی از آنها در مشهد بود. در مشهد مدیران محلی و منطقه‌ای ما یک مقداری بی‌توجهی کرده بودند و در زمان خودش نسبت به نابسامانی برنامه خودشان را تعقیب نکرده بودند و به رفتارهای ساختارشکنانه منجر شد. در شرایطی که به لحاظ اقتصادی ما دچار فقر  بودیم و بخش سنگینی از درآمدهای نفتی‌مان صرف دفاع سرزمینی شد و نزدیک به هزار میلیارد دلار خسارت جنگی دیدیم، من این را به صورت کلی می‌پذیرم که وقتی که سیاست‌های تعدیل به صورت فراگیر انجام می‌شد، شما باید لاجرم سبد تامین اجتماعی را تقویت می‌کردید.

در این ارتباط من فکر می‌کنم که دولت به صورت کافی نتوانسته بود برخی از عوارض تعدیل اقتصادی را پیش‌بینی کند. در این ارتباط من داستان را به رسمیت می‌شناسم که جزء عارضه‌های سیاست تعدیل بود اما اینکه نگاه آقای هاشمی چگونه بود، قائل بر این بود که باید حرف افرادی که در این تحولات اقتصادی آسیب دیده‌اند را شنید و چتر تامین اجتماعی را بالای سر آنها پهن کرد. 

‌به‌عنوان آخرین سوال، دیدگاه آقای هاشمی درباره فضای باز سیاسی چه بود؟ این دیدگاه در دوره ریاست‌جمهوری و پس از آن تغییری داشت؟ 

ایشان قائل به دید باز سیاسی بود اما معتقد بود این دید باز سیاسی و فضای سیاسی باز باید در زمانی خودش را نشان دهد و عملیاتی شود که استعداد اجتماعی فراهم شود. ایشان قائل بر این بود تا زمانی که ما به لحاظ اقتصادی و توانمندی جامعه و به‌خصوص طبقه متوسط شهری، به نقطه مقبولی نرسیده باشیم، هرگونه شعار توسعه اجتماعی و سیاسی که فاقد پشتیبانی‌های اقتصادی باشد، اینها عملاً یک اقدام ناقص خواهد بود و تاثیر نخواهد گذاشت.

می‌گفتند که با درآمد اندک چطور می‌توان حرف از دموکراسی زد. آقای هاشمی اساساً علاقه‌مند نبود با شرایطی که فقر فراگیر است، به جای اینکه به سمت تقویت زیرساخت‌های مالی و اقتصاد ملی برویم، به سمت باز کردن دروازه‌های سیاسی و اجتماعی برویم و اعتقاد داشت این موضوع به کشور لطمه خواهد زد. ولی در عین حال اعتقاد داشت اگر شرایط فراهم شود، این استعدادها خودش را نشان خواهد داد.

کمااینکه تمامی دستاوردهایی که در حوزه دیجیتال، شبکه‌های اجتماعی، روابط بین‌الملل به‌دست آوردیم و بعدها تحت عنوان مولفه‌های توسعه سیاسی و اجتماعی مطرح شدند، زیرساخت‌های آن در دولت سازندگی شکل گرفت. لذا تاکید می‌کنم آقای هاشمی با اصل ماجرا توافق کامل داشت اما زمان اقدامش را زمانی می‌دانست که ما باید به حداقل‌هایی رسیده باشیم و طبقه متوسط شهری ما علاقه به فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی پیدا کنند. انتظار عمومی جامعه هم این بود که ابتدا مشکلات اقتصادی حل شود.

یک وقتی در آن مقطع من به اتفاق استانداران خدمت‌شان رفته بودیم، ایشان بنده را احضار کردند و به من گفتند که به نظرت به استانداران چه بگویم، جواب دادم که چهار کلمه مباحث اجتماعی و سیاسی بگویید. به اتفاق ایشان در جمع استانداران رفتیم، ایشان همان‌جا گفتند که با فلانی مشورت می‌کردم که به شما چه بگویم، به من گفت سیاسی حرف بزنم. ایشان بعد از بیان روایتی که بین ما رخ داده بود، گفتند که می‌خواهم تاکید کنم که مهم‌ترین تکلیف سیاسی شما در استان‌ها، پرداختن به اقتصاد و معیشت مردم است. می‌خواهم این نکته را بگویم که هدف حکمرانی برای آقای هاشمی کاملاً روشن بود و عمق ماجرا را می‌دید. 

دیدگاه

ویژه سیاست
پربازدیدترین
آخرین اخبار