اعلاء الدین میر محمد صادقی؛ سلطان گچ و سیمان اتصال مذهب و سیاست و تجارت در ایران
قاسم خرمی نوشت : روزی که انقلابیون چپ اندیش و مسلمان و دریافت کنندگان کمک های مالی حاج ترخانی، کتابی و میرمحمد صادقی، ایدئولوژی انقلاب اسلامی را ضد سرمایه داری خواندند و اموال همه سرمایه داران مشهور حتی کارخانه « گچ رامهرمز» علاء الدین میر محمد صادقی را نیز در میان فهرست اموال مشمول مصادره ها قرار دادند، حاج اعلاء تازه فهمید که با چه قلاب خود ساخته ای صید شده و گرفتار آمده است.
به گزارش هم میهن آنلاین ، روز سه شنبه 27 اذر 1403 در میان غبار ناشی از آلودگی هوا و سرما و بی گازی و بی برقی شهر تهران، یکی از صاحب نام ترین تجار مذهبی ایران و از اسپانسرهای مالی انقلاب 57 در سن 97 سالگی چشم از جهان فروبست.
علاء الدین میرمحمدصادقی شاید از آخرین بازماندگان نسلی از بازرگانان باورمند معاصر ایران باشد که می خواست با در آمیختن مذهب وسیاست و تجارت، به دنیا و آخرت خود و گروههای سیاسی که به آنها باور داشت، توامان رونق ببخشد که احتمالا و دست کم در یک مورد، ناموفق بود. روز 24 تیرماه 58 که کارخانه« گچ رامهرمز» متعلق به او در فهرست، اموال سرمایه داران مشمول مصادره انقلابیون قرار گرفت، رنگ حاج اعلاء مثل گچ سفید شد!
زندگی میرمحمد صادقی شاید مصداق بارز جبر اقلیم و جغرافیا باشد که مسیری جر آنچه او طی کرد، نمی داشت. او در سال 1310 در خانواده ای فرودست اصفهانی متولد شد؛ جایی که سودای تجارت و ثروت از علائق ذاتی و خونی آنهاست. پدر بزرگ او از روحانیون «مشروعه خواه» و خواهان حفظ سلطنت محمدعلی شاه قاجار بود. پدر او که از مخالفین قوانین جدید مثل نظام سربازی به حساب می آمد، تحت فشار حکومت رضا شاه، لباس روحانیت را از تن کند و به کارگری و عمدتا فعالیت در کارگاههای نساجی روی آورد.
اعلاء که همیشه دوست داشت علاء الدین صدا شود، اما حکومت رضاشاه با ثبت نام مذهبی غلیظ در شناسنامه او مخالفت کرده بود، به دلیل تنگدستی، بیش از دو کلاس درس نخواند و به عنوان شاگرد مغازه در بازار اصفهان و سپس بازار تهران مشغول به کار شد. مدتی شیفته فدانیان اسلام بود و سپس به جریان موتلفه اسلامی پیوست که تشکلی قدرتمند از بازاریان مذهبی مخالف شاه و حامی آیت الله خمینی(ره) بودند.
میرمحمد صادقی که کاسبی را از خرید و فروش چای آغاز کرده بود، سپس فعالیت هایش در زمینه پنبه، سیمان، آجر و در نهایت گچ را بسط داد و به یکی از نخستین صادرکنندگان خصوصی سیمان ایران به کشورهای همسایه مبدل شد و مجهزترین کارخانه گچ ایران به نام «گچ سمنان- مازندران» را تاسیس کرد.
از سال 1342 و آغاز نهضت امام خمینی او یکی از مهمترین نیروهای سیاسی و اقتصادی مخالف حکومت پهلوی و از متهمان گریزان ترور حسنعلی منصور بود. او را استاد فعالیت های تشکیلاتی سنتی و کم غوغا در سالهای قبل از پیروزی انقلاب نامیده اند. بدون آنکه نام زیادی از او بر سر زبانها باشد، نزدیک به یکصد مدرسه و مرکز آموزشی و مذهبی از جمله مدرسه رفاه را تاسیس کرد. چندین صندوق قرض الحسنه و موسسه مالی و نیز شرکت های تجاری را احداث کرد که وظیفه اصلی برخی از آنها( مثل شرکت سبزه) فقط کمک به خانواده زندانیان سیاسی قبل از انقلاب و ماموریت شرکت « لعاب قائم» تامین شغل برای فعالان سیاسی بیکار شده بود.
میرمحمد صادقی در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب، احتمالا پولدارترین تاجر مسلمان و هوادار آیت الله خمینی به شمار می آمد که ادعا می شود به همراه، دستمالچیان تاجر ملی گرای هوادار مصدق، بخشی از هزینه های اجاره هواپیمای فرانسوی ایرفرانس در پرواز 12 بهمن 57 را پرداخت کرده بود؛ ادعایی که هنوز هم محل بحث است.
زندگی تاجران سیاسی ایران عاری از درس و طنز و عبرت هم نیست. اعلاء میرمحمد صادقی و حاجی علی ترخانی که در میان گروههای اپوزیسیون حکومت، پول ها پاشیدند تا پوزه شاه را به خاک بمالند، در فردای پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت کمیته بند «ج» در آمدند که قرار بود به رسیدگی و مصادره سازی اموال بورژوازی صنعتی و صاحبان صنایع بزرگ بازمانده از حکومت پیشین مبادرت ورزند. کسانی که گفته می شد با مال رانت جویی، ساخت کارخانه و استثمار کارگران، از بلوک قدرت و عامل تحکیم سلطه رژیم محمد رضا پهلوی بوده اند!
روزی که انقلابیون چپ اندیش و مسلمان و دریافت کنندگان کمک های مالی حاج ترخانی، کتابی و میرمحمد صادقی، ایدئولوژی انقلاب اسلامی را ضد سرمایه داری خواندند و اموال همه سرمایه داران مشهور حتی کارخانه « گچ رامهرمز» خود علاء الدین را نیز در میان فهرست اموال مشمول مصادره ها قرار دادند، حاج اعلاء تازه فهمید که با چه قلاب خود ساخته ای صید شده و گرفتار آمده است. حتی دایی او که دادستان ارتش بود و با توصیه او در تخفیف مجازات زندانیان سیاسی همکاریها داشت نیز علیرغم وساطت های مکرر او، پیش چشمانش توسط آیت الله خلخالی اعدام شد.
برای حاج اعلای زخم خورده اما دیگر کار از کار گذشته بود و ماهها طول کشید تا ثابت کند که بدهی های او به بانک های رژیم شاه بصورت غلط محاسبه شده و او با دیگر سرمایه داران زالو صفت متفاوت است. سر انجام وقتی کارخانه مصادره شده را از مدیران جوان و انقلابی پس گرفت، 15 میلیون تومان بدهی ( به پول سال 59) روی دست او خرج گذاشتند! حجم زیان ناشی از هزاران کارخانه مصادره شده در آن سالها را از روی همین رقم می توانید محاسبه کنید!
میرمحمد صادقی در طول سالهای بعد از پیرزی انقلاب، همواره خود را مخالف مصادره ها نامید اما تقریبا هیچ سند رسمی از مخالفت های او در هنگامی که مصدر امور بود، به دست نیامد. با این همه،این اصفهانی اهل حساب و کتاب، در حدود 45 سال بعد از انقلاب، درجه فعالیت های سیاسی خود را با جریانات مسلط بر سیاست و اقتصاد ایران، تنظیم و هم جهت نگاه داشت و از اعضای قدرتمند و ثروتمند اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران باقی ماند.
قضاوت منصفانه در باره زندگی سیاسی و اقتصادی او در فضای ناتراز امروز، کار راحتی نیست اما می توان حدس زد که با مرگ او،نسل سرمایه دارانی که پول می دادند تا انقلابیون فرودستان برای آنها دنیا و عقبا مهیا سازند، به پایان رسیده است.
روانش شاد