احیای اخلاق در حکومت
سیدمحمدعلی ایازی و محمدتقی فاضلمیبدی، اعضای مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم در مراسم شبهای قدر که توسط گروه آموزش مشترک احزاب اتحاد ملت، توسعه ملی و مجمع ایثارگران برگزار شد، به ایراد سخنرانی پرداختند که در ادامه بخشهایی از آن را میخوانید.
به گزارش هممیهن آنلاین:
برای ورود به مبحث پیامبران و قدرت ابتدا باید به جایگاه قدرت در جوامع اشارهای داشته باشیم. قدرت یک امر اجتماعی و اجتنابناپذیر و در مواردی غیرقابل پیشبینی است. قدرت سیاسی اگر چرخشی نباشد، اگر نظارت نباشد و اگر محدود نشود، بیش از اندازه خطرناک و بسا ابزاری برای فریب و جلب عوام است. همیشه قدرت در کنار امتیازات و تواناییای که دارد اگر در جایی به انحصار درآید منجر به ثروت خاص، اطلاعات خاص و... خواهد شد و زمینه فساد و ستم به جامعه فراهم میآورد. امروز اتفاقات بسیاری در حوزه قدرت رخ داده است که در گذشته قابل پیشبینی هم نبوده است. شبکههای اجتماعی و دستگاههای اطلاعرسانی که در ابتدا برای دانستن و آگاهی شکل گرفته است، امروز موجب جذب قدرت واهی و حتی سیاسی شده است. چه کسی فکر میکرد گوگل، فیسبوک، تلگرام و این روزها چت جیپیتی بهعنوان ابزار مهم و تاثیرگذار بر حوزههای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی شود و گاهی قدرتهای سیاسی را به زانو درآورد. آن مقولاتی که در گذشته مطرح میشد، امروز دیگر محدود به آنها نیست. بنابراین وقتی میخواهیم در این دوران از «پیامبران و قدرت» سخن بگوییم مسئله بسیار مهمی در حوزه اجتماعی اتفاق افتاده است که لازم است نقش دین، جایگاه دین و نسبت دین و قدرت مشخص باشد. بر این اساس برای نشان دادن تبلور قدرت دینی و ارتباط دین و قدرت ابتدا باید آن را درباره پیامبران شرح داد. از باجاذبهترین انگیزههای انسان مسئله قدرت است. کمتر انسانهایی در این زمینه وسوسه نشدهاند و روانشناسان هم آن را از مهمترین هدف و عامل کلیدی و شاید مهمترین عنصر شکلگیری تمدنها و جوامع دانستهاند. در حوزه اخلاق وقتی درباره انگیزههای انسانی سخن به میان میآورند؛ عارفان و معلمان ما آن را از سرکشترین غرایض انسان میدانند. غزالی تعبیری برگرفته از روایات دارد که میگوید اگر قدرت از بُعد مذهبی باشد بسیار پنهانتر از سایر جلوههای دیگر آن است. میرزاینائینی در این زمینه گفته است که «بدترین استبداد، استبداد دینی است». آیتالله منتظری در کتاب «انتقاد از خود»، اعتراف میکند که «ما مناسبات قدرت را نمیشناختیم و نمیدانستیم که قدرت چه آثار و لوازمی به بار میآورد و فکر میکردیم اگر فرد عادل باشد مشکل حل میشود و نمیدانستیم که قدرت تو در توهایی دارد که به سادگی امکان مهار آن نیست».
اگر به لحاظ پیشینه بخواهیم به این موضوع بپردازیم در ادیان مسئله قدرت مطرح بوده است. مثلاً این نگرانی وجود داشته است که نهاد کلیسا و اقتدار و قدرتی که در تاریخ به دست آورده بود، چه آثاری بر جای گذاشته است و برخی از جنگهای بزرگ تاریخ بشریت را جنگهای مذهبی به خودش اختصاص داده است. امروز هم با وجود همه رقیبانی که نهاد دین دارد، باز هم میتوان درباره نهاد دین و رابطهاش با قدرت سخن گفت. مسئله قدرت جدا از بُعد سیاسی و درباره پیامبران و ادیان موضوع بسیار جدی است. به عبارتی مرزبندی کردن میان قدرت بهعنوان امر دنیایی نسبت به دین بهعنوان امر قدسی دشوار است. در قرآن نسبت به قدر نکات مثبت و منفی یاد شده است اما از مجموعه آیات قرآن برداشت میشود که برای شخص پیامبر اسلام از آغاز نسبت به قدرت نگرانی وجود داشته است؛ به عبارتی آنجا که اسلام به قدرت وارد شد، نگرانی ازبهره گرفتن از دین برای حقوق مخفی قدرت، یعنی استبداد و ضایع کردن حقوق انسانها به وجود آمده و البته دین به آن هشدار داده و چه در سورههای مکی و چه در سورههای مدنی به این دغدغه پرداخته شده است.
قدرت در قرآن
شاید به لحاظ تاریخی وقتی بخواهیم درباره قدرت صحبت کنیم قرآن در داستان حضرت آدم با ابلیس به شکل زبان رمز، سمبلیک یا گفتوگوی واقعی موضوعی را مطرح میکند که برای فریب آدم، ابلیس روشهای مختلفی را پیش میگیرد و بر اساس آیه 120 سوره طه، آن زمان شیطان موفق میشود که وعده شجره خلد و ملک فناناپذیر را به او بدهد. به عبارتی آدم به خاطر قدرت و ملک فناناپذیر فریب میخورد. بر همین اساس در قرآن کسانی میتوانند سعادتمند شوند که تمنایی در زمین نداشته باشند و خواسته برتریخواهی و قدرت نسبت به دیگران نداشته باشند. کلامی از امیرالمومنین درباره قدرت هست که فرمودهاند:«پستهای مهم، میدان مسابقه و آزمایش مردمان است.» یا فرمودند:«قدرت چیزی است که همه خصلتهای خوب و بد انسان را ظاهر میکند.» ما در باب قدرت آیات فراوانی داریم مثلاً «اگر احساس بینیازی بکند، طغیان و سرکشی میکند» پس اگر قدرت نظارت و کنترل نشود یا دائمی بشود و اگر احساس کند که او فرمانرواست، خصلتهای زشت و بدش هم آشکار میشود. گاهی افراد با نیت خوب آمدهاند اما چون ابزار کنترل و نظارت درست نبوده است، به آرامی تبدیل به دیکتاتور و مستبدینی شدند که کارهای زشتشان تناسبی با احزاب و شعارهایشان نداشته است.
موضوع دیگری که مطرح میشود نسبت به واژه امامتی که در قرآن کریم مطرح شده است، بدفهمی وجود دارد. باید بدانیم مفاهیمی مانند ملک، سلطه، طاغوت و غیره از جمله مفاهیمی است که جنبه منفی دارند اما امامت از جمله کلماتی است که الزاماً به معنای قدرت نیست و حضرت ابراهیم در دعایش به این نکته اشاره میکند:«نسل من را آنگونه قرار بده که بر متقین امام باشد.» امامت مفهومش پیشوایی سیاسی نیست و منظور الگو بودن و پیشوای دینی بودن است و بلکه امامت در بُعد معنوی و الهی است.
در ادامه باید به این موضوع پرداخت که پیامبران چه موضعی نسبت به قدرت داشتهاند. اصلاً آنها طالب قدرت بودند؟ و آیا تلاش برای کسب قدرت داشتند؟ در قرآن از 28 پیامبر نام برده شده است که فقط 2 یا 3 پیامبر بودهاند که استثنائاً به قدرت رسیدهاند. براساس اطلاعاتی که در روایات آمدهاست 124 هزار پیامبر داشتهایم که هیچکدام به دنبال گرفتن قدرت نبودند و قصص قرآن و شرح برخورد آنها بیانگر این موضوع است. قرآن درباره داوود که صحبت میکند در کنارش طالوت را مطرح میکند؛ داوود به او راهنمایی میدهد و نقش مهمی دارد اما وارد قدرت نمیشود.
نخستین پیامبری که شرح داستانش آمده است که ارتباط با قدرت داشته، حضرت موسی است. از برخی آیات آمده است که او سنتی را مطرح میکند که خداوند خواسته است «مستضعفین را ائمه و وارث زمین قرار دهد» و به فرعون و هامان بهعنوان مظهر قدرت سیاسی و مذهبی نشان دهد که اینها وارثان زمین هستند و این قدرت را نابود میکند. اما از همین آیات هم چنین به دست نمیآید که موسی خودش به دنبال کسب قدرت باشد. حتی وقتی خداوند او را به سمت فرعون فرستاد به او گفت که با نرمی با او صحبت کند، شاید که فرعون آگاه شود. پس قصد کنار زدن قدرت فرعون را نداشت بلکه دنبال نجات بنیاسرائیل و رهایی از آزار و اذیت آنها بود. اصلاً بحث شخص نمیکند و حتی «تمکن لهم» را مطرح میکند. داستان دوم هم درباره حضرت یوسف است، بسیاری از موافقان قدرت به آیه 55 سوره یوسف اشاره میکنند که وقتی یوسف از زندان بیرون میآید و میخواهند به آن موقعیت بدهند، او درخواست مسئولیت بر انبار غلات جامعه را میدهد و از این درخواست برداشت کردند که او خواهان قدرت بوده است. اما در برابر این آیه برخی چنین تفسیر کردهاند که او این را مطرح کرد تا مانع از قرار گرفتن در جانشینی قدرت باشد. این آیه نشانگر آن است که او نمیخواست درگیر مسائل قدرت شود و به وسیله این آزادی که پیدا میکرد، میخواست به مناطق مختلف برود و دین را ترویج کند.
داستان بعدی داستان سلیمان است که چنین قدرتی را مطرح میکند. قدرت سلیمان، قدرت نسبت به طبیعت بود و ربطی به قدرتهای مادی نداشت و ماورایی بود. داستان ذوالقرنین هم از دیگر موارد است که مطرح شده است. (البته درباره پیامبری و نبوت او بحث باقی است.)
حالا برسیم به بحث پیامبر اسلام که برخی به آن برای نگاه به قدرت استناد میکنند. در ابتدا که پیامبر دنبال دعوت خودش بود و هیچوقت دنبال کسب قدرت نبود. در سورههای مکی و هم سورههای مدنی بر این مسئله تاکید میکند. مثلاً «اگر خدا میخواست مردم را با زور و اجبار این کار را میکرد». از آیات قرآن میتوان استنباط کرد که پیامبر هیچگاه دنبال قدرت نبود و البته زیست ایشان نیز مؤید آن است. چیزی متفاوت از آنچه بعدها جانشینانش با تشکیل دم و دستگاه راه انداختهاند. البته پیامبر نگران مخالفان بود؛ چه در مکه و چه در مدینه و اینگونه نبود که رفتارش در این دو مکان متفاوت باشد. همچنین پیامبر نسبت به آنها که نمیخواستند اسلام را بپذیرند اما میخواستند زیست درستی در جامعه داشته باشند، در یکی از سورههای مدنی که در سالهای آخر هم وحی شده، یعنی در سوره ممتحنه آورده است:«آنها که اسلام نیاوردند اگر با شما نمیجنگند و شما را اذیت و آزار هم نمیدهند و شما را از شهر و دیارتان بیرون نمیکنند با آنها به نیکی رفتار کنید.» حتی در سوره مائده هم تاکید دارد با دشمنان هم از مسیر عدالت خارج نشوید. به عبارتی پیامبر نگران استبداد دینی و استفاده ابزاری از دین بود همانطور که آن را در رفتار جانشین به حق ایشان امیرالمومنین هم میبینیم. بهعبارتی امیرالمومنین هم تا وقتی که مخالفان دست به شمشیر نبردند، مجوز برخورد با آنها را نمیدهد. در مسئله قدرت اگر ارزیابی داشته باشیم، حتی اگر سیره ما ابهاماتی داشته باشد براساس آیات قرآن مشخص است که کسب قدرت هدف هیچیک از انبیا نبوده است. پیامبران قائل به قدرت نبودند و نگران قدرت بودند و آنجا که به ضرورت و با انتخاب به مسند قدرت تکیه کردند، همانند امیرالمومنین در اولین خطبه پس از پذیرش بیعت و خواست مردم رفتار کردهاند، آنجا که ایشان فرمودند:«اگر نبود که شما اصرار داشتید که من بیایم و به من فشار میآوردید که من مسئولیت را قبول کنم و چون من نسبت به شکمبارگی ستمگران نمیتوانستم بیتفاوت باشم، هرگز این مسئولیت را قبول نمیکردم.» بنابراین جامعه اگر نسبت دین و قدرت را حل نکند، نه اداره کشور به درستی صورت میگیرد و چون کاسه دین و قدرت یکی میشود، هر مظلمهای که قدرت انجام دهد به اسم دین تمام میشود.