بهبودخواهی حکومتگرا
نه اصلاحطلبی و نه انتخاباتمحوری نقدی بر مقاله محمدجواد روح درباره جبهه اصلاحات و صفبندیهای درونی آن
نه اصلاحطلبی و نه انتخاباتمحوری
نقدی بر مقاله محمدجواد روح درباره جبهه اصلاحات و صفبندیهای درونی آن
مطلبی که در پی میخوانید نقدی است از قائم مقام حزب اتحاد ملت بر نوشته مفصلی از محمدجواد روح، سردبیر هممیهن، که در روزهای سوم و چهارم آبانماه منتشر شد. از آنجا که روزنامه در پی ایجاد فضای گفتوگو و مباحثه میان نیروهای سیاسی بهویژه چهرهها و گرایشهای هوادار دموکراسی و توسعه در ایران است، از انتشار چنین نقدهایی استقبال میکند. با این حال مقاله آقای نورانینژاد، چند پرسش و ابهام را باقی میگذارد، از جمله اینکه فرق شرایط امروز با دورههای قبل كه حتی از زندان اصلاحطلبان رای دادند چیست؟ در حالی که در آن زمان نیز مشکلات قانون اساسی، اختیارات مجلس، سیستم تایید صلاحیتها، اختیارات نهادهای دیگر همه بودهاند.
همچنین، اگر به نام آقای خاتمی اشاره میشود خوب است مشخص كنند كه خاتمی باهمه سرمایه اجتماعیاش در آینده و از جمله در انتخابات پیش رو چه رفتاری خواهد داشت؟ مشاركت یا نفی آن؟
حسین نورانینژاد
قائممقام دبیرکل حزب اتحادملت
تو باز عقل را صیادی آموز
چنین بیهوده پریدن میاموز
متن بلند «نه جبهه، نه اصلاحات» که در دو شماره روزنامه هممیهن توسط سردبیر محترم آن، برادر گرامیام محمدجواد روح نوشته شده، فتح باب خوب و لازمی را برای بیان برخی دیدگاهها و تفاوت آراء برای ادامه راه اصلاحطلبی دموکراسیخواهانه و توسعهگرا فراهم کرده است. نکته ارزنده در متن مذکور این است که در میانه متنهای عصبی و پر از توهین و افترای این روزها، متن او در عین صراحت، بدون طعن و شخصی کردن مباحث و از آن مهمتر، بدون دروغپردازی که گاهی این روزها و ماهها برای اهداف دستنیافتنی و کوتاهمدت بهراحتی بیان میشوند و جواد عزیز هم منصفانه به برخی از آنها اشاره کرده بود، استدلال خود را بیان کرده است.
در این یادداشت هم متقابلاً تلاش میشود بدون مچگیری و پرداختن به حواشی متن مانند برخی خطاها در تقسیمبندی افراد در طیفهای مختلف اصلاحطلبی، به اصل موضوع از زاویه یکی از کسانی بپردازم که به بیان مقاله جواد روح عزیز، پوپولیست انتقادی است. (توضیح دهم که من این واژه را توهین نمیدانم. ذیل مفاهیم سیاسی و بدون رودربایستی، افراد مجازند حرفشان را شفاف بگویند.)
جان کلام را در ابتدا بگویم. عدهای از اصلاحطلبان تمایلی به معرفی کاندیدا در انتخابات پیش رو ندارند به این دلیل که آن را واجد اثر لازم برای منافع ملی، اصلاحات و حتی بهبود مورد انتظار نمیدانند و گرچه برخی فواید بر آن مترتب است که به آنها خواهم پرداخت، اما هزینههای چنین تصمیمی بر آنها میچربد.
اما پیش از بیان استدلال اصلی این مدعا، به سابقه مواجهه اصلاحطلبان به مقوله انتخابات بپردازم. چراکه آقای روح مدعی شده که اصلاحطلبانی که قصد مشارکت در انتخابات آتی را ندارند، یا کسانی که نگاه مشروط به انتخابات دارند، از راهبرد اصلاحطلبی، چنانکه تاکنون بوده، عدول کردهاند.
تاریخچه
مواجهه اصلاحطلبان، اعم از پدران گفتمانی و سیاسی چنین دیدگاهی که در پس از انقلاب به جریاناتی چون نهضت آزادی در ابتدای انقلاب و به لحاظ اجتماعی و سیاسی به دوم خرداد و نیروهای خط امام وقت میرسد، همواره مشارکت مشروط بوده است. در واقع برای اولین بار است که چنین به صراحت از حضور در هر انتخاباتی صحبت میشود و برخلاف داعیه نویسنده محترم که خود را در امتداد سنت سیاسی اصلاحات میداند، باید گفت که موضع او و همفکرانش عدول از راهبرد همیشگی اصلاحطلبان در قبال انتخابات است.
مجمع روحانیون مبارز در انتخابات مجلس پنجم لیست نداد. جریان غالب اصلاحات از انتخابات مجلس هفتم کناره گرفت. در انتخابات مجلس نهم قریب به اتفاق اصلاحطلبان و بهخصوص احزاب و تشکلهای آنها مشارکت نکردند. آقای بهزاد نبوی که نامشان به نحوی ناصواب و ابزاری در مباحث اخیر مورد سوءاستفاده برخی طرفداران حضور قرار میگیرد، نهتنها در این عدم حضور همراهی داشتند که در انتخابات ریاستجمهوری سال ۹۲ نیز به همراه سازمان مجاهدین انقلاب از هیچ کاندیدایی حمایت نکردند و رای هم ندادند. درست است که احتمالاً بعدا نظر دیگری درباره آن رای ندادن پیدا کرده باشند، اما در اصل نگاه مشروط ایشان به انتخابات تردیدی باقی نمیماند. لذا موضع اعلامی آقای روح درباره شرکت به هر قیمت در انتخابات همچون سیاستهای اعمالی و رفتار برخی دیگر از اصلاحطلبان از انتخابات ۹۸ به این سو، برخلاف رویه سابق است. البته ایرادی ندارد که نیرویی بنا بر تجارب و ارزیابی جدید خود به نظر تازهای برسد. اما تغییر کردن و در عین حال خود را ادامه راه گذشته نشان دادن بهعنوان پشتوانه موضع اخیر این دوستان، به راحتی و با شواهد فراوان قابل خدشه است.
شروط حضور اصلاحطلبان در انتخابات
در یک نظام نسبتاً هیبریدی (گفتم نسبتاً، چون با تداوم وضع موجود، تعریف هیبریدی هم محل تردید جدی خواهد بود) اگرچه شعار و خواست و هدف نیروهای دموکراسیخواه، انتخابات کاملاً آزاد است، اما برای رسیدن به این هدف ممکن است در مقاطعی در انتخابات نیمه آزاد که «معنادار» هم باشد، مشارکت کنند.
از ویژگیهای معناداری انتخابات میتوان به این موارد اشاره کرد:
سلامت انتخابات: یعنی دسترسی سهل و برابر شهروندان برای ثبتنام بهعنوان کاندیدا و نیز برابری شرایط در رای دادن حائزین شرایط و امانتداری در شمارش دقیق آراء و اعلام نتایج
رقابتی بودن: به معنای حضور گرایشهای مختلف فکری و سیاسی با کاندیداهای خودشان در حدی که رایآوری هر یک از آنها موجب نتایج کاملاً متفاوتی باشد.
امکان اثربخشی در صورت کسب رای و حضور در نهادهای انتخابی: در واقع معناداری انتخابات فقط به مرحله انتخابات محدود نمیشود، بلکه نهاد انتخابی، اعم از شوراها، مجلس و ریاستجمهوری، باید ظرفیت و فضای لازم برای انجام تعهدات منتخب یا منتخبین را در چارچوب اختیارات قانونی آن داشته باشد.
حال ببینیم در انتخابات امسال وضعیت به چه ترتیب است.
درباره انتخابات خبرگان که هیچکس حرفی نمیزند. نه در تبلیغات جریان حاکم به آن اشارهای میشود و نه جریانهای سیاسی کاری به آن دارند. از بس طراحی آن، پدیدهای دور برای قشری خاص است. این در حالی است که به یک معنا انتخابات مجلس خبرگان مهمترین انتخابات کشور است زیرا اعضای آن قویترین و پراختیارترین مقام رسمی کشور را که منشأ انتصابات فراوان دیگری است را تعیین میکنند و امکان نظارت بر عملکرد وی را نیز دارند. اما از آنجا که این انتخابات در یک وضعیت غیرقابل دفاع به انتخاب بین اعضای یک قشر خاص به نام فقها محدود شده _ گویی رهبری قرار است تنها فقاهت بورزد _ و همین فقها هم همواره محدود به قائلان به دیدگاه فقهی و سیاسی خاصی هستند، جای چندانی برای فعالیت احزاب و جریانهای سیاسی نمانده است. جریان حاکم نیز با اطلاع از ایرادات و ابهامات وارد بر این نهاد (از جمله مسئله «دور» که به مسئله فیلتر شدن کاندیداها در شورایی باز میگردد که مؤثرین آن از منصوبان رهبری هستند!) در پی عبور بیسروصدا و برگزاری آن با نتایج کاملاً مطمئن است.
درباره انتخابات مجلس شورای اسلامی هم وضع چندان بهتر نیست. مدتهاست انتخابات رقابتی به مدد نظارت استصوابی به رقابت داخلی بین طیفهای مختلف اصولگرایان فرو کاسته شده است. جریانهای رقیب نیز به صورت خیلی محدود و معدود میتوانند در برخی حوزهها در حدی که ظاهری از حضور جریانهای مختلف باشد، با نیروهای درجه چندم خود حضور یابند تا به فرض توفیق، اقلیتی کوچک از نیروهای نهچندان قدرتمند را به مصاف فراکسیون رقیب که پیشاپیش اکثریت مجلس هستند، بفرستند. به یاد بیاورید که حتی در انتخابات مجلس دهم که اصلاحطلبان و لیست امید آراء شهرهای بزرگ را درو کردند، باز بهگونهای طراحی شده بود که فراکسیون اکثریت مجلس نشدند. از آن بدتر اینکه اختیارات مجلس مدتهاست در روندی غیرقانونی، کم و کمتر شده و به نهادها و شوراهای متنوع انتصابی منتقل شده است تا نهتنها به لحاظ ترکیب یکدست خود، کمترین شباهتی به عصاره فضایل ملت متکثر و متنوع ایران نداشته باشد که فاصلهای بعید با در رأس امور بودن پیدا کند.
پس تلاش برای راهیابی به جایی که اکثر اختیاراتش را نهادهای دیگر گرفتهاند، آن هم با نیروهای ناشناخته و کمتوانی که حتی به لحاظ تعداد نیز آنقدری نمیشوند که بتوانند مانع مصوبات و مواضع منفی در مجلس شوند، چه معنایی دارد؟
آیا حضور مردم در انتخابات شرط لازم است؟
آنچه در متن بلند جواد عزیز بهعنوان دلیل اصلی لیست ندادن اصلاحطلبان عنوان شده، عدم مشارکت بالای مردم است. این گزاره اساساً خطاست. دلیل اصلی بیرغبتی به انتخابات، عدم امکان تاثیرگذاری مورد انتظار در مجلس و انتخابات آن است. برای آنکه خیال آقای روح و خوانندگان گرامی را راحت کنم، اینگونه بگویم که اگر انتخابات معنادار خوبی باشد، کاندیداهای باکفایتی در میدان باشند و نهاد انتخابی مدنظر _در اینجا مجلس_ از اختیارات خود محروم نشده باشد، حتی اگر اکثریت مردم رغبتی به حضور نداشته باشند، نیروهای دموکراسیخواه اصلاحطلب با امکان استدلالی که دارند هم لیست میدهند و هم مردم را دعوت جدی به رای دادن میکنند و به احتمال زیاد منشأ اثر هم خواهند بود. چون جامعه استدلال قابل اعتنا میشنود. اما اگر در انتخاباتی که فاقد این ویژگیها باشد و با این حال مردم به هر دلیلی شرکت کنند و به کاندیداهای اصلاحطلب رای دهند، به یک سال نرسیده، مردمی دلزده و عصبانی را مقابل خود خواهیم دید که تا مدتها از هر نیروی سیاسی دعوتکننده به انتخابات روی برمیگرداند و تنها بیآبرویی آن برای ما میماند.
امری که تا حدی تجربهاش را در گذشته داشتهایم. هم تجربه بیرغبتی مردم به انتخابات مؤثر و در مقابل اصرار اصلاحطلبان به شرکت آنها مانند سال ۸۴ و هم تجارب شکستخورده از حضور ضعیف در مجلس و پیامدهای منفی آن مانند مجلس دهم که البته همان حد هم در دوره آتی قابل تکرار نیست، چون جریان حاکم نگاه دیگری را بر مجلس و اختیارات آن حاکم کرده است.
حضور در انتخابات به لحاظ حقوقی، حق است و نه تکلیف و حق عدم مشارکت و حتی تحریم همواره برای همه نیروهای سیاسی محفوظ است، اما از منظری دیگر برای فعالان سیاسی و حزبی، مشارکت در انتخابات معنادار، مسئولیت سیاسی، حرفهای و اخلاقی است، حتی اگر مطمئن به باخت باشند. چون صرف حضور در انتخابات معنادار، یعنی ایفای مسئولیت برای حفظ و تداوم آن و ادای عهد به زمین اصلی کنشگری سیاسی دموکراتیک که انتخابات است. لذا اطلاق سیاستورزی انتقادی پوپولیستی و دنبالهروی از جامعه را در قبال این جریان، اتهامی ناوارد میدانم. چه، یکی از کارهای نیروی سیاسی، تلاش برای هدایت و دعوت جامعه به سمتی است که درست میداند.
جریانی که نسبت به انتخابات مواجهه مشروط و جدی دارد، از قضا امید و انتظار و باور بیشتری به انتخابات دارد و به همین دلیل حاضر به مشارکت در فرایندهای معنیزدا از آن نیست. در نتیجه دوگانه انتخاباتمحور و جامعهمحور که مدعای جواد عزیز است را در این مقطع درست نمیدانم. اساساً بسیاری از راهبردهای سیاستورزی جامعهمحور اصلاحطلبانه مستلزم حضور در فرایندهای انتخاباتی و حتی گاهی حضور نمایندگانی در قدرت است. به همین دلیل، در حال حاضر دوگانه جامعهمحور و حاکمیتمحور را تعبیر گویاتری از دوگانه جامعهمحور و انتخاباتمحور میدانم. در واقع هدف بخش زیادی از طرفداران این دو راهبرد، انتخاب همراهی با جلب اعتماد یکی از این دو است. یک طرف در پی کسب نمایندگی سیاسی جامعه است که چه از دولت و چه از بیرونِ قدرت، رفتار حاکمیت را کنترل و بر توان جامعه بیفزاید بیآنکه در پی حکومتی ضعیف باشد (جامعه قدرتمند، دولت توانا) و دیگری در پی کسب نمایندگی سیاسی حاکمیت در جامعه است. هر دو در پی نوعی واسطهگری هستند، اما یکی از موضع سازمانِ سیاسیِ جامعه مدنی و دیگری از موضع بال چپ نظام.
از این منظر، دغدغه بسیاری از نیروهای جامعهمحور، احیای نهاد انتخابات است و لذا انتخاباتمحورتر از حاکمیتمحورها محسوب میشوند و برای حفظ تعامل با حاکمیت، از تنزل جایگاه انتخابات به مقام بیعت و از اثر انداختن کارکرد واقعی آن پرهیز دارند و برای چنین منظوری که به جای خود لازم و ضروری است، راههای بهتر و مشروعتری را جستوجو میکنند.
در واقع جریان حاکمیتمحور در معرض نقد یا شائبه مواجهه بدون توجیه، عادتآلود، مناسکی و بیعتگرا با انتخابات و کنار آمدن با بیهودهگرایی و تبدیل شدن به باکسر قلعه حیوانات در سیاستورزی است که منجر به نوعی عملزدگیِ فاقد راهبرد، ارادهگرا، بینتیجه، سرمایهسوز و تثبیتکنندهی روند اضمحلال نهاد انتخابات به واسطه عادیسازی سیاستهای انتخاباتی جریان حاکم میشود و نهایتاً، خود نیز قربانی خواهد شد.
البته کتمان نمیکنم که برخی نیز با هدف بهبودگرایی و تداوم اصلاحات و تامین خیر عمومی بر حضور در انتخابات تحت هر شرایطی اصرار دارند که اختلاف با ایشان، اختلاف تحلیلی و برآوردی است و در ادامه به آن اشاره خواهد شد.
شرط نتیجه انتخاباتی برای سیاستورزی نیابتی
آنچه درباره رویکرد اصولی و مستقل از پیروزی یا شکست، درباره ضرورت حضور در انتخابات عرض شد را برای موقعیت حضور با کاندیداهای اصلی بدانید. اما اگر در برههای ناگزیر به سیاستورزی نیابتی شدیم مانند آنچه در انتخابات ۹۲، ۹۴ و ۹۶ پیش آمد، یکی از شروط منطقی آن، احتمال بالای کسب رای و نتیجه است. در واقع حضور در انتخابات آزاد و معنادار تحت هر شرایطی وظیفه نیروی سیاسی است اما اگر از این امکان محروم شد ولی در یک انتخابات نیمه آزاد، امکان تامین منافع ملی با کاندیداهای میانهرو و تکنوکرات وجود داشت یا اگر برداشتن باری از مشکلات کشور به واسطه حضور آنها در نهادهای انتخابی متصور شد، به شرط احتمال معقول برای چنین توفیقی، منطقی است که به مشارکت با کاندیداهای نیابتی فکر شود. در غیر این صورت تکلیفی بر نیروهای سیاسی نیست که برای تکمیل ویترین نمایش انتخابات و ایفای نقش کتکخور فیلم جهت قهرمانسازی از لیستهای انقلابی، لیست انتخاباتی متشکل از افراد ناشناختهای بسازد که عملکرد بعدیشان غیرقابل ضمانت و همچون هندوانه سر بسته است.
انتخاب بین بد و بدتر
یک حرف تلخ اما درست، ناگزیری از انتخاب بین بد و بدتر در اکثر تصمیمات سیاسی است. مردم در انتخابات مختلف، همواره برای کسب منافع و مصالح یا ضرر هر چه کمتر مجبور به رای دادن به کسانی میشوند که اگر به صورت آزاد میتوانستند نام افراد دیگری را مطرح کنند، رای دیگری میدادند. سیاستمداران به طریق اولی در معرض جدیتر این وضعیت هستند. ما همواره محکوم به تلاش در چارچوب مقدوراتیم و ارادههای قاطع و تلاشهای زیاد، تا حدی توان جابهجایی دایره مقدورات را دارند.
اما یکی دیگر از عادات بد برخی سیاستورزان اصلاحطلب این است که تا حرف از بد و بدتر میشود، تصور میکنند این تصمیم محدود به انتخاب از بین لیستهای کاندیداهاست. خیر، گاهی بد و بدتر را باید در دوگانهها یا چندگانههای دیگری یافت. مثلاً اینکه بین مشارکت در انتخابات و عدم مشارکت، کدام بد و کدام بدتر است. با این تاکید که کمتر تصمیم سیاسی است که واجد نتایج صددرصد مثبت یا صددرصد منفی باشد. اغلب رفتار و انتخابهای سیاسی، نتایج نسبی دارند. بر این اساس، یک بار دیگر دقیقتر از سطور پیشین به ارزیابی فواید و مضرات مشارکت اصلاحطلبان در انتخابات بپردازیم.
فواید مشارکت
کمک به بهبود و حل برخی مسائل خرد کشور:
در این باره البته انتظار چندان زیادی نمیتوان داشت. اولاً، به دلیل سلب بسیاری از اختیارات مجلس که باعث میشود بهعنوان مثال قیمت بنزین برخلاف گذشته در یک شورای غیرقانونی به نام رؤسای قوا تصمیمگیری شود، اینترنت در شورایعالی فضای مجازی، مسائل فرهنگی در شورایعالی انقلاب فرهنگی و... حال با توجه به قطعیت اقلیت ضعیف بودن در صورت مشارکت در انتخابات با کاندیداهای متوسطالحال نیابتی، طبعاً امید چندانی برای بهبودخواهی هم نمیماند ولی این مختصر ظرفیت اندک را عنوان کردم تا چیزی از فواید اندک مشارکت جا نیفتد.
کسب اطلاعات دست اول از شرایط کشور و حاکمیت: این مسئله کوچکی نیست. همه تصمیمات ما متکی به اخبار و اطلاعات است و نبودن در حکومت، یعنی دور شدن از منابع اصلی اخبار مهم از شرایط کشور. این به گمانم مهمترین دستاورد قابل ذکر است.
افزایش امنیت فردی و جریانی: لطفاً کسی از این بند تلقی طعن نداشته باشد و نگاه تحقیرآمیز نکند. این واقعیتی است که در جهان سیاست با بازیگرانی به نام انسان با همه محدودیتها و نیازها و ضعف و قوتهایش وجود دارد. مواجهه اصولی با سیاست در یک وضعیت اقتدارگرا، گاهی بسیار پرهزینه است. از هزینههای امنیتی گرفته تا معیشتی که جزیی از محدودیتهای سیاست است و طبعاً افزایش یا کاهش فاصله با حاکمیت، اثر مهمی بر آن دارد.
مضرات مشارکت
کاهش شدید سرمایه اجتماعی اصلاحات و همچون آدمبرفی آب شدن در عرصه عمومی زیر آفتاب سوزان قضاوت مردمی که یا تصور میکنند اصلاحطلبان تحلیل درستی از شرایط موجود ندارند، یا دنبال حل مسائل خودشان هستند و نه مردم
شریک وضع موجود شدن با وجود کمترین مداخله یا موافقت با آن
مشارکت در عادیسازی و تثبیت روند اضمحلال جمهوریت و نهاد انتخابات
ریزش بدنه و نیروهای اعتقادی و خواستار حفظ پرنسیبهای سیاسی
تبدیل شدن به زائده قدرت؛
بیعزت و بیاعتبار
هر کسی میتواند این لیست را با تحلیل و وجدان خودش بالا و پایین کند و به تصمیم برسد که کدامیک بد و کدامیک بدتر است.
عدم مشارکت در انتخابات امری نیست که از آن خوشحال باشیم. اصلاحات و دموکراتیزاسیون به اتکای جامعه و با توافق و تفاهم درون ساخت قدرت با حضور نمایندگانی از دموکراسیخواهان و میانهروها در حاکمیت، به مراتب بهتر، پایدارتر، نتیجهبخشتر و کمهزینهتر است. نبودن در قدرت به خودی خود هیچ فضیلتی ندارد. عدم مشارکت هم معلوم نیست که بتواند جریان حاکم را صددرصد از روند ایرانسوزی که در پیش گرفته، باز دارد. اما هرچه هست، احتمال عدم توفیق در خدمت به خیر عمومی کمتر است و حتی اگر نتواند مداخله مؤثری در بهبود روندها داشته باشد، گزینهای قابل اعتنا برای زمان رخدادها باقی خواهد ماند. هیچ فایدهای هم که نداشته باشد، از بیهودگی و مشارکت در روندی که به ضرر خیر عمومی و منافع ملی است، بر کنار خواهیم بود.
میپرسند گزینه بدیل شما چیست؟ پاسخ به این پرسش فراوان است، اما سوال را با سوال جواب دادن، نوعی مغلطه است. مدافعان مشارکت بهجای آن باید درباره شواهد فراوان مضرات رویکرد خود توضیح دهند. توضیحی که هر قدر در آن موفق باشند، تازه میرسند به مرز بیهودگی. آیا منطقی است این همه بیهوده تکراری؟
عاقبت جبهه اصلاحات
با همه این احوال آیا انتظار میرود که همه اصلاحطلبان به یک نظر واحد انتخاباتی برسند؟ کاش میشد اما مسلماً نشدنی است. البته در این انتخابات، نسبت بین موافقان و مخالفان مشارکت در انتخابات با انتخابات قبلی در ۱۴۰۰ به کل متفاوت است و بسیاری از مشارکتکنندگان در آن انتخابات، امروز به جرگه مخالفان پیوستهاند.
با این حال به یک واقعیت نمیتوان اشاره نکرد. نوع عملکرد اصلاحطلبان در آن انتخابات به نحوی شد که نهایتاً هم از مضرات شرکت و عدم شرکت برخوردار شدند و هم از فواید این دو راهبرد محروم ماندند. بعضی از مسئولين هرگاه دنبال اعمال فشارند، به ما میگویند تحریمی برانداز و هرگاه میخواهند پایگاه اجتماعی این جریان را زیر سوال ببرند، تعداد آراء کمتر از آراء باطله را چماق میکنند. به همین دلیل خیلی خوب و مفید بود اگر مجموعه نیروهای جبهه اصلاحات، حتی اگر اقلیتی از آنها قائل به فواید بیشتر در مشارکتند، با نظر اکثریت همراهی میکردند و یک بار هم که شده، در برههای که فایده چندانی از راهبرد مشارکت متصور نیست، عدم مشارکت جمعی همچون انتخابات مجلس نهم در سال ۹۰ را میآزمودند. شاید که برای آینده تبدیل به سرمایهای مفید بین خودشان و در ارتباطشان با بدنه اجتماعی میشد، چنانچه نتیجه مثبت آن را در اعتماد مجدد جامعه به اصلاحطلبان در سال ۹۲ دیدیم. اما حالا که اینطور نیست، باید یک جدول دیگر از فواید و مضرات برای دو پاره کردن جبهه اصلاحات با توجه به شرایط موجود ترسیم کرد. مسلماً تکرار رفتار جبهه در سال ۱۴۰۰ خوب نیست. اما آیا به هم زدن یک ائتلاف و جبهه با سابقه ربع قرن، تنها راهحل مسائل است یا راههای دموکراتیک دیگری مانند افزایش شفافیت آراء اعضای جبهه و اعلام آن به جامعه در کنار راهکارهایی چون فراکسیونیزم نمیتواند فواید تداوم جبهه را حفظ کند و از مضرات تداوم وضع موجود بکاهد؟ به گمان من با افزایش بردباری و پایبندی به قواعد دموکراتیک، شدنی است. اصلاحات با تغییرات ملموس در گفتمان و سازمان و راهبردهای خود در حال احیای تدریجی در جامعه است. موقعیت اجتماعی و سیاسی آقای خاتمی با یک سال پیش تفاوت ملموسی کرده است. طمأنینه و نگاه بلندمدت و در نظر گرفتن شرایط فردای انتخابات ۱۴۰۲ و زمینههای افزایش همکاریها به حدی هست که هرگونه شتابزدگی در تصمیمگیریها را غیرمنطقی مینماید.