سیدجواد طباطبایی: دلوز را فراموش کن!
سالِ یک، سال اسرارآمیزی شده است؛ سالِ یکهزار و چهارصد و یک! بیش از هر سال دیگر، سخن از گذار و عبور شنیده شد. در نخستین ماهِ سالِ یک، رضا براهنی از دنیا رفت و ا
رضا نجفزاده
عضو هیئتعلمی دانشگاه بهشتی
سالِ یک، سال اسرارآمیزی شده است؛ سالِ یکهزار و چهارصد و یک! بیش از هر سال دیگر، سخن از گذار و عبور شنیده شد. در نخستین ماهِ سالِ یک، رضا براهنی از دنیا رفت و اینک در واپسین ماهِ سالِ یک، سیدجواد طباطبایی. هر دو زادۀ تبریز و هر دو نظریهپردازِ ایران. یکی دلبستۀ نظریۀ انتقادی تا واپسین دم و دیگری ایستاده بر شانههای نظریهپردازانِ انتقادی و منزلگُزیده در جمهوریخواهیِ لیبرال ـ محافظهکار. درگذشتِ اینان غمِ عُظمایی است بر پیکرِ دوستدارانِ ایران. سخن از مقامِ استعلاییِ آنان در زمانۀ ماتمِ ملی نیست، بل سخن از قلمهایی است که تنها یکبار از آستین تاریخ بیرون آمدهاند. سخن از نَفَسهایی است که فضای ایرانیان را در غربتِ ایران یا در دیاسپورایِ جهان، گرم کرده بودند. ما چه بختیار بودهایم که در لحظههایی یگانه، مخاطبِ همزمانِ این قلمها بوده و در فضای نفسهای آنان همحضور بودهایم و اینک، همچنان در زمانۀ ماتمِ ملی، این بخت را از کف دادهایم.
برای گفتوگو دربارۀ رسالۀ دکتریام با سیدجواد طباطبایی دیدارهای مستمر داشتم. محور پژوهش من ابتدا بنیانهای اسپینوزایی فلسفۀ سیاسی ژیل دلوز بود. آپاراتوس دانشگاه، جوازِ راهنمایی یا مشاورۀ رسمی به این استاد نمیداد. آن استاد خود از شرایطِ امتناعِ حاکم بر آپاراتوس آگاه بود. میگفت: «پای منو اصلاً وسط نکشید؛ اصلاً دربارۀ من اسمی نیارید؛ چون اینا میدونید از من خوششون نمییاد.» به ایشان گفتم: «اِلوِسِ قرن نوزدهمی، شِرلی و ترجمۀ جدیدتر ایزرائل و همکارش، اینارو همهرو دیدم و نسخۀ لاتین کارلوس هرمانوس برودر رو هم میخونم و بهش مراجعه میکنم. شما در درسهاتون دربارۀ جملاتی صحبت میکنید که من باهاشون درگیر بودم، و شما تنها کسی هستید در ایران که تفسیرهای جدید از اسپینوزا رو میدونید و برپایۀ اونها دارید به اسپینوزا نگاه میکنید؛ مارسیال گِرو، الکساندر مترون، آلتوسر، پیئر مشقه، بالیبار، آنتونیو نگری و و و. تنها کسی هستید که دربارۀ چرخشی که گِرُو و مترون ایجاد کردن و دربارۀ دو اثر اسپینوزاشناختی نگری صحبت تفصیلی کردید و با این تفاسیر آشنایید.» گفت: «بله!... نگری کتاباش مهمه!.... اما خب موضوع شما دربارۀ دلوزه!» گفتم:
«من وارد مقولههایی شدم که دلوز بهش نپرداخته. رسالۀ الهیاتی ـ سیاسی رو که خوندم، دیدم شروح چقدر تحریف کردن اسپینوزا رو و رسائل اسپینوزا جنبههایی داره که اصلاً خیلیها بهش توجه نکردن. در رسالۀ الهیاتی بحثهایی هست که اصلا دلوز واردش نشده. دلوز دربارۀ منطقةالفراغ شرع صحبت نکرده، دلوز دربارۀ رادیکالیسم دینی صحبت نکرده، دربارۀ شرایط تفسیر متنهای مقدس صحبت نکرده، دلوز دربارۀ نسبت الهیات و فلسفه صحبت نکرده، اما اتفاقاً همۀ اینها مباحثیاند که برای ما موضوعیت دارند. شما در درسهاتون به این مقولهها توجه کردید و از این منظر به اسپینوزا نگاه کردید....» گفت: «بله! اونها دراینبارهها حرفی نزدن.... اونها اصلاً در اینجا شناختهشده هم نیستن.»
نسخههای ترجمۀ خودم از متن کامل فصول 15 تا 20 رسالۀ الهیاتی ـ سیاسی، فصولی از رسالۀ سیاسی و قسمتهایی از فصول مربوط به تفسیر نصوص و نتایج منتج از تاریخ دولت یهود و دیگر قسمتهای الهیاتی رسالۀ الهیاتی ـ سیاسی و کتابهای In a Materialist Way، اثر پیئر مَشقه و نسخهای از کتاب The New Spinoza و چند اثر دیگر همراهم بود. سیدجواد گفت: «وقتی ما دربارۀ اسپینوزا چیزی نمیدانیم، چرا باید دربارۀ اسپینوزاشناسی ایرانیان چیزی بگوییم! ما اصلاً دربارۀ اسپینوزا کاری نکردهایم؛ ما اصلاً در این زمینه چیزی نیستیم. پس، دلوز را رها کن و به خودِ اسپینوزا بپرداز.» متن دوزبانۀ لاتین ـ فرانسۀ رسالۀ سیاسی را که مال خودش بود، به من داد.
روزهایی بود که خبر اخراج استادان او را هم رنجانده بود. ناامید از آینده، ذهنیتی تراژیک داشت. گفتم: امیدی هست؟ گفت: نه! هیچ!..... از احتضار صحبت کرد. گفت: احتضار داریم تا احتضار! یه احتضارایی وجود داره که مریضِ رو به موت رو چنان درگیرِ خرجِ بیمارستان و دوا و درمون میکنه که دیگه چیزی برای کفن و دفن مرده باقی نمیمونه.
گفت: کلاً دلوز رو بگذار کنار. فقط روی اسپینوزا متمرکز شو. از او خواستم که بر مباحث پلانِ من چیزی بیفزاید. «مسئلۀ الهیاتی ـ سیاسی» را افزود؛ چیزی غیر از امر سیاسی. گفت دربارۀ دلوز هم اگه خواستی بعداً کار کن. سیدجواد بسیار شوخ بود و دربارۀ شخصیتهای قدیم و جدید بسیار صریح اظهارنظر میکرد، به طوریکه نقل آنها در فضای عمومی مقدور نیست. گفت: «آره! بگو این دلوز آدمِ... چیزی بوده و از لحاظ اخلاقی صلاح نیست دربارش کار کنیم.... [خنده]..... بعدش دربارۀ اسپینوزا باید 500-400 صفحه بنویسی.....» در همین جا دربارۀ دلوز گفت: «بعضیها میگن مرگ اندیشۀ فوکو و دلوز نیز مانند مرگ بیولوژیک خود آنان دردناک بوده! و اندیشۀ اینها مرده. اما دلوز آدم بزرگیه! و یکی از مهمترین تفاسیر از اسپینوزا رو نوشته و نمیشه ازش به راحتی عبور کرد. چون دلوز متفکر تاریخ فلسفه است و کارهایی که دربارۀ کانت، هیوم برگسون و.... انجام داده، هنوز و همچنان مرجع محسوب میشه. مثلاً فلسفۀ نقادی کانت به عنوان یک کتابچۀ کوچک هنوز یکی از منبعهای اصلی پژوهش دربارۀ کانت محسوب میشه.»
درگذشتِ طباطبایی در آمریکای شمالی، سوگِ مضاعفی است برای فکر ایران. او رخدادهای مربوط به ایران را بسیار دقیق دنبال میکرد. از آنجا که به تاریخ تحول مفاهیم دلبسته بود، کاربستِ مبتذل و نیاندیشیدۀ مفاهیمی چون «انقلاب» را روا نمیدانست. او تراژدیاندیش شده بود، اما بهخوبی میدانست که «تراژدی کافی نیست!». دانایی تراژیک آزاداندیشانه و بیتعصب است. دانایی تراژیک معطوف است به عشق و امید بیکران. یادش گرامی.