مهاجرت از پسِ تحقیر
نیوشا طبیبی گیلانی پادکستر و روزنامهنگار حجم خبرهای بد، اتفاقات ناگوار و رفتارهای نابهنجار، از حد گذشته. میشود چشم را بست، گوشها را هم به نشنیدن زد، غم و ن
نیوشا طبیبی گیلانی
پادکستر و روزنامهنگار
حجم خبرهای بد، اتفاقات ناگوار و رفتارهای نابهنجار، از حد گذشته. میشود چشم را بست، گوشها را هم به نشنیدن زد، غم و ناراحتی و دردها را هم پشت سر گذاشت؟ کسی که مثل نویسنده این سطور دستش به هیچجایی در این عالم خاکی بند نیست و برایش تره هم خرد نمیکنند، چه برسد به آنکه حرفش دررو داشته باشد، اگر از بغل اخبار تلخ بگذرد، به جایی بر نمیخورد. اما وقتی مسئولان و مدیران، با بحرانهای کوچک و بزرگ بهمثابه «امر روزمره عادی» برخورد میکنند، آنوقت است که فاجعه، آرام و خزنده آغاز شده است. ندیدهگرفتن معضلات، تغییری در واقعیت آن نمیدهد.
عادت، سم است. مضر است. عادتکردن به بدیها، بحرانها و گرفتاریها برای یک جامعه ـ آن هم توسط تصمیمگیران آن ـ فاجعه مطلق است. به همین دو، سه موضوعی که اینروزها در همهجا وصفش میرود نگاه کنید؛ اتفاقاتی که روان جامعه را سخت آزرد و واکنشی برای تخفیف و التیام آن ازسوی مسئولان دیده نشد:
اول، رفتار غیرمؤدبانه نماینده و رئیس کمیسیون آموزش مجلس شورای اسلامی، با معلمان محترم. لمیدن با بیحوصلگی، دندان تمیزکردن و تخمهخوردن حین شنیدن شکواییه مظلومانه و مؤدبانه آنها، نشان از زخمی عمیق در روابط حاکمیت و مردم دارد. اگر این برخورد آقای نماینده اتفاقاً «وایرال» میشود، هزاران هزاربار در روز از باجه بانک تا پشت در اتاقهای مدیریت و هنگام ملاقات با مدیران، نمایندگان شوراها، مراجع، ادارات و سازمانهای حاکمیتی دیگر، رفتارهای غیرمؤدبانه فراوان با مردم دیده میشود. کافی است در یک اداره یا شعبه یک بانک، چند دقیقه بایستید و طرز رفتار کارمندان اداره یا بانک را با اربابرجوع نگونبخت رصد کنید؛ بهاحتمال زیاد مصادیق فراوانی از رفتار غیرمؤدبانه با مردم را خواهید دید. آیا آن نماینده، نمایندگان دیگر، رؤسا، کارمندان و دیگران از یاد بردهاند که دستمزدشان را از جیب همین مردم دریافت میکنند و کسی از سرمایه شخصیاش به آنها پولی نمیدهد؟ نمیدانند که آنها مامور «خدمت» به مردم و کشور هستند و ازایننظر مستخدم ملت و میهن محسوب میشوند. خود را «نوکر و چاکر مردم» خطابکردن، فقط در سخنرانیهای مطول و بیسروته انتخاباتی
بهکار میآیند و پسازآن بر جایگاه و مسند خدایی تکیه میزنند، خود را سلطان بلا معارض حوزه خود میدانند، فکر میکنند ژن برتر دارند و نظرکرده و نخبه جامعه هستند؟
دوم، خودکشی خانم جراح آن هم در اثر فشارهای روحی وارده بهدلیل مشکلات شغلی، فاجعهبار است. حتماً خبرش را شنیده یا خواندهاید. قضاوتهای ما درباره جامعه پزشکی غالباً با نامهربانی، خشونت و عدم اعتدال همراه است. تردیدی نیست که عدهای از پزشکان مانند دیگر صنوف ممکن است رفتار شغلی مبتنی بر اخلاق و قانون نداشته باشند، اما کارشان، طبیعت شغلی بسیاری از آنها و میزان سختی و مرارتی که برای تحصیل علم متحمل میشوند، با بسیاری از مشاغل قابلمقایسه نیست. میزان زحمتی هم که در مراکز بیمارستانی، کشیکهای ممتد و غالباً پرمریض بر گرده آنهاست، از بسیاری از مشاغل بیشتر است. همه اینها برای یکزن، شرایط سختتر و نابسامانتری را بههمراه دارد. خودکشی آن خانم جراح، زنگ خطری است برای شنیدهشدن.
سوم، فریادهای رئیس دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و فحاشیاش به دانشجویان را دیدهاید؟ امیدوارم که صحت و سقم این فیلم تکذیب شود یا او رئیس یک دانشکده، آنهم دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران نباشد. آنجا که عربده میکشد، آنجا که بهسوی یک جوان حمله میکند، سخت تکاندهنده است. نمیدانم آقای رئیس از چهچیزی تا این حد رنجیده و عصبانی شدهاند، هرچه هست ناشی از همان دیدگاهی است که آقای نماینده و رئیس کمیسیون دارد؛ آن نگاه اربابرعیتی، نگاه شخصیتی نخبه و همهچیزدان به عدهای ناباب نابالغ بیعقل.
بهخاطر همین نگاه خطرناک است که امروز مهاجرت افراد تحصیلکرده از ایران، بهصورت امری عادی درآمده و دیگر کسی را نگران نمیکند. شاید این رفتنها و مهاجرتکردنها، عدهای را هم خوشحال میکند! آیا این آزردنها مؤید همان دیدگاه «هر که راضی نیست، برود»، نیست؟