یتیمشدن دوباره
گزارشی از زندگی ترخیصشدههای بهزیستی و مسائلی که آنها را درگیر میکند
گزارشی از زندگی ترخیصشدههای بهزیستی و مسائلی که آنها را درگیر میکند
در را باز کردند، گفتند بفرما. کجا؟ پارک. کجا؟ خانه مجردی. کجا؟ انباری سوپرمارکتی در حاشیه شهر. 70میلیون تومان کمکخرجی را که زمان ترخیص پرداخت میشود هم در حسابی گرو گرفتند و ندادند.
«یک زن، با دو دختر خردسال و یک پسربچه؛ زن بهشدت گریه میکرد.» این تنها تصویری است که رضا از خانواده احتمالیاش دارد؛ خانوادهای که او را در 5سالگی تحویل مرکز زینب کبری دادند و بیپناهش کردند. 14سال بعد اما رضا، در مرکز دیگری، بیپناه شد؛ وقتی در را باز کردند و گفتند بفرما.
هنوز خبری از پول ترخیص نیست و هرچه ایندر و آندر زده، نتیجهای نگرفته. مسئولان مرکز، پولش را بالا نکشیدهاند اما میگویند فعلا دستمان باشد تا بهموقعاش. رضا میگوید میخواهد وکیل بگیرد. آنها را از مرکز شبهخانوادهای خصوصی به خانهای منتقل کردهاند در غرب تهران. خانه مجردی است و بهگفته رضا با پول خیران خریده شده است. آنها سه نفر هستند. عباس، رضا و محمد که در یک خانه 50متری زندگی میکنند. اجاره نمیدهند و هفتهای یکبار به مرکز میروند تا مرغ و برنج بگیرند. خوراکیها تنها برای یکوعده جوابگوست؛ ناهار. درست مانند همان مرکزی که چندین سال در آنجا زندگی کردند و جز یکوعده ظهر، از وعدههای دیگر خبری نبود. صبحانه و شامی در کار نبود و اغلب شبها را گرسنه سر روی بالش میگذاشتند.
رضا از دوهفته پیش در یک طلاسازی مشغولبهکار شده، درست از اواخر اردیبهشتماه. مهرماه قرار است دانشگاه برود و بهزیستی وعده داده خرجش را بدهد.
پای فرار
کودکان بهزیستی 18ساله که میشوند، از درودیوار زمزمه خداحافظی میشنوند و وجودشان میلرزد. نه پای رفتن دارند، نه تاب ماندن. مرکز را دوست ندارند، در کارنامه خیلیهایشان مهر فرار خورده و بچهها میگویند مسئولان مراکز از خدایشان است که بچهها بروند. فقط بروند. حتی فرار کنند، فرار میکنند و کسی هم سراغشان را نمیگیرد، مگر یکی از خیران پیگیر شود و آنها از ترس شکایت و گزارش به بهزیستی، سراغی از بچه بگیرند. بچهها اما سرپناهی ندارند، اغلب خودشان باز میگردند. فعالان اجتماعی که با این بچهها سروکار دارند، میگویند که فرار میان آنها
شایع است اما از سر گرسنگی بازمیگردند: «یکی از بچهها به مادرش تحویل داده شد، وضع مالیشان خیلی بد بود اما بچه زندگی در آن شرایط را به زندگی در مرکز ترجیح میداد.»
کودکان بهزیستی وقتی 18ساله شدند، اگر عمهای، خالهای، خواهر یا برادری داشته باشند، اولویت تحویل با آنهاست، نداشته باشند هم مدتی در خانههای مجردی که به آن خانههای پیشترخیص میگویند، نگه داشته میشوند. بعد که به درآمد افتادند، مستقل میشوند. رضا اما خانوادهای ندارد، دیپلماش را گرفته و حالا مشغول مهارتآموزی است. او میگوید که معیار ترخیص، سن است. برای دختران اما ماجرا کمی متفاوت میشود؛ آنها را دیرتر ترخیص میکنند: «معمولا 19-18سالگی زمان ترخیص است، بعد از آن چندسالی میتوان در خانههای پیشترخیص ماند و بعدش وقتی 23-22سالشان شد، خانه را ترک میکنند.» رضا همیشه منتظر 18سالگی بود تا از مرکز خارج شود. قبل از آن در چندین مرکز دیگر بوده؛ اغلب در شمالشهر، لواسان و فشم و بدترین رفتارها را دیده؛ چه در مراکز دولتی، چه مراکز خصوصی. هر کودک بهزیستیای از زمان تحویل تا ترخیص، حداقل 5مرکز را میبیند؛ مراکز خصوصی و دولتی. آنها را براساس سنشان کنار هم قرار میدهند تا درگیریها کم شود اما رضا میگوید که باز هم بین بچهها درگیری و اختلاف زیاد است. هرچند مربیان خودشان شرایط را ملتهبتر کردهاند.
آنها در مرکزشان، 16-15نفر بودند با 8 اتاق. هر دو، سه نفر در یک اتاق بودند.
سختترین مجازاتها
بچههای سازمان، بیشتر مربیان را دوست ندارند، رضا میگوید حتی از آنها بدشان میآید: «مربیان با ما رفتارهای بدی میکردند. هنوز هم شرایط این است. آنها برای کوچکترین خطایی، سختترین تنبیهها را در نظر میگرفتند. گوشی بچهها را میگیرند، کچلشان میکنند، هفتهها در اتاق حبسشان میکنند، پول توجیبی را قطع میکنند و کتکشان میزنند. مجموع این اتفاقها سببشده تا بچهها نتوانند ارتباط خوبی با دیگران داشته باشند. بعد بهیکباره آنها را در 18سالگی ترخیص میکنند. آن بچه چطور میتواند با اطرافیانش ارتباط بگیرد. آنهم در شرایطی که نه مهارتی بلد است، نه پولی دارد.» رضا از وقتی ترخیص شده، احساس استقلال بیشتری میکند. رفتوآمد در مرکز سخت بود، آنها نمیتوانند هر ساعتی از مرکز خارج شوند، تفریح کنند یا به پارک بروند. تخطی از هرکدام از قوانین، برایشان مجازات سختی دارد: «برای توبیخ، هر چیزی که بچهها بیشتر دوست دارند را از آنها میگیرند. بیدلیل بچهها را بهباد کتک میگرفتند. یکبار یکی از بچهها مشغول جارو زدن بود، همان موقع هم مسابقه فوتبال تیم مورد علاقهاش پخش میشد، یک لحظه که گلی زده شد، دست از کار کشید، مربی اما سرش داد زد و بعد به سمتاش حملهور شد و آنقدر کتکاش زد که چشماش کبود شد. همه اینها چرا؟ چون 30 ثانیه کارش را متوقف کرد.» تنها واکنش بچهها بعد از کتک، گریه است، سایرین هم اگر اعتراض کنند، با همین شرایط مواجه میشوند. گاهی ماجرا را به مسئولان اطلاع میدهند. گاهی فریبشان میدهند؛ 5 ساعت تبلت، برای گزارش ندادن به مسئولان و سکوت در مقابل بازرسان.
یکی از بچهها میگوید که سر یک خطای کوچک سههفته او را زندانی کردند. یکی از مربیان هم با کابل او را کتک زده است. اگر هم بخواهند شکایتی کنند، تهدیدشان میکنند. یکبار بچهای را جلوی چشم یکی از خیران، پرت کردند سمت کمد. شدت ضربه به اندازهای بود که کمد شکست.
مربیان، دو شغلهاند. یک شیفت 24ساعته در مرکز هستند و شیفت بعدی در جای دیگر. رضا میگوید مربی آنها مدرک روانشناسی داشت و در اورژانس هم کار میکرد. او هیچ مشاورهای به بچهها نمیداد. صبح تا شب در اتاقش بود و اگر از چیزی ناراحت میشد، بچهها را زیر مشت و لگدش میگرفت: «یکبار موقع غذا خوردن، یکی از بچهها زودتر غذایش را تمام کرد، مربی ناراحت شد، اعتراض کرد، لیوانها را سمتاش پرت کرد، شکاند و... خیلی شرایط بد شد.» بازرس از بهزیستی برای سرکشی به این مراکز فرستاده میشود، اما بچهها میگویند وقتی بازرس میآید شرایط دیگری برایش توضیح داده میشود. قبلاش هم بچهها را تهدید میکنند که حرفی نزنند که اگر بزنند، حبس و محرومیت از گوشی، پول توجیبی و... در انتظارشان است: «خیلی از بچهها تحتتاثیر این شرایط، کمحرف و خجالتیاند. آنها حتی نمیتوانند بهدرستی با دیگران ارتباط برقرار کنند. آخرینباری که برای گرفتن غذا به مرکز رفتم، دیدم که چقدر چشمانشان غم دارد. چقدر افسردهاند. اوضاع همیشه بدتر میشود.» رضا در یکی از مراکز درباره دستدرازیهایی که به بچهها میشد، چیزهایی شنیده. حتی میداند که یکبار، یکی از مربیان را بههمیندلیل برکنار کردهاند.
مشکلات بچههای ترخیصشده و ترخیصنشده، موضوعی است که باید ازسوی مسئولان بهزیستی دربارهاش توضیح داده شود اما مسئولان بهزیستی تا روز تنظیم گزارش، پاسخی ندادند.
تنها یکوعده غذا
پول ترخیص بچهها را خیران میدهند. در کنار آن هم یک حساب بانکی برایشان باز شده که خیران بهتدریج پولی به آن واریز میکنند و درنهایت نزدیک به 30 میلیون تومان میشود. اما رضا میگوید رهن یک خانه 50متری در نواب، حداقل 300میلیون تومان با اجاره 7میلیون تومانی است. 70میلیون با 30میلیون را اگر بدهند، رهن یک خانه هم نمیشود. آن هم در شرایطی که شغلی ندارند و مهارتی بلد نیستند.
در مراکز، خبری از صبحانه و شام نیست؛ آنها در رژیم غذایی لاغری دائمیاند. قوت روزانهشان یک ناهار است. نه صبحانه دارند، نه شام و نه میانوعده. اینها را باید از پول توجیبی ماهی 115هزار تومانشان که خیران میدهند، بخرند و همین وضعیت آنها را همیشه در وضعیت گرسنگی قرار داده: «وقتی ترخیص میشویم دیگر کاری به کارمان ندارند. حتی حالمان را نمیپرسند.» بچههای بهزیستی دلشان نمیخواهد کسی بداند بزرگشده سازماناند. رضا هم یکی از آنهاست. هیچ جا نمیگوید پدر و مادری ندارد و آنها را نمیشناسد. گذاشته برای وقتی که آدم معروفی شد.
کارگر، دستفروش، معتاد و کارتنخواب
بچههای ترخیصی، بهجایی نمیرسند.نه مهندس میشوند، نه دکتر و نه کارمند. بیشترشان بعد از ترخیص، کارگری میکنند یا در مترو و خیابان دستفروش میشوند یا کارگر رستوران و فروشگاه یا معتاد و کارتنخواب. کارتنخواب مثل علی که از مهرماه سال گذشته، در پارک میخوابد.
علی یک خواهر و برادر بزرگتر دارد. روایتهای متعددی درباره وضعیت خانوادگیاش شنیده. اینکه مادرش سر زایمانش فوت کرده، پدر و مادرش با هم تصادف کردهاند. اما محبی که از فعالان اجتماعی است و سالها با این بچهها در ارتباط بوده، میگوید که گزینه دوم در پروندهاش ثبت شده است. علی تجربه 18سال زندگی در چندین مرکز بهزیستی را دارد و میگوید آنها دو بار یتیم میشوند؛ یکبار وقتی ازسوی خانواده رها میشوند و یکبار هم موقع ترخیص. او تا 5 سالگی در مرکز آمنه بود و بعد از آن بهطور مرتب از مرکزی به مرکز دیگر منتقل شده است. علی مدتی کارگر میوه و ترهبار بود. بچهها از مرکز که فرار میکردند به او پناه میبردند، آخر هم سر همین رفتوآمدها اخراجاش کردند. علی را یکبار قبل از آن از مدرسه اخراج کرده بودند و هرچه خیران تلاش کردند تا او را به مدرسه دیگری بفرستند، مربی قبول نکرد: «باید تنبیه شود.» جواد چندینبار از مرکز فرار کرده؛ کودک 12سالهای که تجربه ضربوشتمهای زیادی از مربیان دارد و همیشه یک پای فرار دارد. او از حجم بالای تحقیر در مرکز خسته شده. دلش میخواهد نقاش شود. خانم «سین»، از خیرانی است که همیشه دست این بچهها را گرفته، برایشان بوم و قلم خریده و سر کلاسهای نقاشی نشانده. او میگوید جواد را مثل سایر بچهها در مراکز شبهخانواده بهزیستی که اغلب دست بخش خصوصی است، تنبیه میکنند، در اتاقها حبس و تحقیر میشوند. آنها برای هر چیزی کتک میخورند. آخرینبار وقتی که محل فرارش لو رفته بود، کتک خورد. او یک شب را پیش علی مانده بود و یکی از بچههای بهزیستی خبرچینی کرده بود. وقتی برگشت، شرایط سختتری انتظارش را میکشید: «این بچهها بیپناهند. کسی دنبالشان نمیرود. کسی را ندارند و همین موضوع سبب شده تا مربیان و مسئولان این مراکز، هر کاری دلشان بخواهد با آنها بکنند.» علی خاطره به درخت بسته شدن یکی از بچهها و کتک زدنش با چوب ازسوی یکی از مربیان مرکز را از یاد نمیبرد یا وقتی که با شلوارک و زیرپوش چندین ساعت در سرما او را نگه داشتهاند یا وقتی یکی از بچهها را سروته کردند و گفتند باید در این وضعیت بمانی. محبی هم میگوید که یکبار در بازدید از یکی از مراکز، کودک خردسالی را دیده که بهسختی راه میرود. زانوهایش خم بود. بعد که پرسوجو کرده متوجه شده که کودک ریزجثه را برای تنبیه چندین ساعت زیر صندلی نگه داشتهاند. بچه بعد از چند ساعت توان راه رفتن نداشت.
علی میگوید: «به من گفتند خودت خواستی ترخیص شوی. من اما در اتاقم نشسته بودم که گفتند برایت مهمان آمده. برادرم بود. یکساعت با من حرف زدند و بعد گفتند وسایلت را جمع کن. خواهرم پولم را بالا کشید و برادرم من را بیرون کرد. آخر هم راهی پارک شدم.»
محبی میگوید که به این کودکان عزتنفس یاد داده نمیشود. آنها همیشه چشمانتظار خیرانی هستند تا بیایند و به آنها اسباببازی و خوراکی بدهند: «مراکز بالای شهر وضعیت بهتری نسبت به مراکز جنوب شهر دارند. اما نکته اینجاست که در مراکز شمال شهر، بچهها با اختلاف طبقاتی زیادی مواجه میشوند. در کنار افرادی رفتوآمد میکنند که وضع مالی بسیار خوبی دارند. درحالیکه آنها از خیلی چیزها محروم هستند. آنها در حسرت یک مادرند. بچهای در بهزیستی بود که هروقت او را میدیدیم، میگفت مادرم این هفته میآید و من را میبرد. وقتی این بچهها ترخیص میشوند از جایی مثل فرمانیه و نیاوران باید به جنوبشهر بروند برای کار و زندگی.» آنها میگویند که بچهها به حضور خیران عادت کردهاند. بهطور مداوم منتظرند که آخر هفته شود و این خیران بیایند و برایشان لباس و خوراکی بیاورند و ببرندشان گردش. گاهی همین خیران
بهیکباره این کودکان را رها میکنند و هربار این بچهها ضربه میخورند. در دوران کرونا خیران کمتری به این مرکز میآمدند و کودکان بهشدت از نظر روانی
آسیب دیدند.
خیران از وضعیت دیگر بچههای بهزیستی خبر دارند. یکی از آنها دختری است که مثل علی کارتنخواب شده بود. این اواخر شنیدهاند ازدواج کرده و با شوهرش کار میکند؛ کار چیست؟ شیشه پاککنی سر چهارراهها. دختر جوان دیگری هم صندلی اجاره کرده و ناخنکار شده است. با همان، زندگی میگذراند. فعالان اجتماعی میگویند که میزان آسیب در دختران بالاتر است. برخی از آنها به تنفروشی روی میآورند. میزان اعتیاد و کارتنخوابی هم بین پسران بالاست: «در مترو یکدختر جوانی را هر روز میبینم که کارت بهزیستی دارد. میگوید ترخیصشده سازمان است و حالا دستفروشی میکند. از مردم میخواهد با خریدشان از او حمایت کنند.» اینها را محبوبه کردی، خیر دیگری میگوید. او قبلا با مراکز بهزیستی در ارتباط بود و حالا بهدلیل برخوردهایی که با او شده، از خانوادههای کمبرخوردار حمایت میکند.
مربیان بدون صلاحیت
کردی میگوید که مشکل اصلی مراکز شبهخانواده، مربیان آن هستند که صلاحیت این کار را ندارند. گاهی خبرهایی شنیده میشود که به بچهها تعرض میکنند. چرا این مراکز دوربین ندارند؟ راهروی یک مدرسه از اول تا آخر پر از دوربین است اما جایی که چندین نوجوان کنار هم زندگی میکنند، دوربین ندارد؟ او از نزدیک دیده که این بچهها از چه چیزهایی محرومند: «یکبار عید با من تماس گرفتند که برایمان آجیل بگیر. ما حقوقمان پایین است. آنها حتی برای احتیاجات خودشان هم دست به دامان خیران میشوند. برایشان خوراکی که میبردیم، خیلی از بچهها اصلا رنگ آن خوراکی را نمیدیدند. همه اینها بهکنار، برخوردهایی که با این بچهها میشود بهکنار. یکبار چندین بچه را فقط بهدلیل اینکه به پارک رفته بودند، مو و ابرویشان را از ته تراشیدند. پول توجیبیشان را قطع کردند و گوشیهایشان را گرفتند. همه هم بچههای 14-13ساله. ببینید چه بلایی سر شخصیت آن کودک میآید.»
خیران میگویند که درباره کارتنخوابی و اعتیاد این بچهها زیاد میشنوند. هرچند جامعه آماریشان بزرگ نیست و از وضعیت مراکز در شهرهای دیگر بیخبرند. اما بههرحال همین افرادی که با آنها در ارتباطند، وضعیت خوبی ندارند، مگر آنهایی که به فرزندخواندگی پذیرفته شدهاند: «اگر کسی از این بچهها به جایی رسیده باشد، جزو بچههای واگذارشده بوده است. وگرنه که در بهزیستی کسی به جایی نمیرسد.»
بچههای بهزیستی چارهای جز کارگری و دستفروشی ندارند. هرجا بخوهند بروند نیاز به ضامن دارند، به گواهی که آنها را تایید کند و هیچکس پشتوپناه آنها نیست: «تا میفهمند این بچهها از بهزیستی آمدهاند، نگران میشوند. فکر میکنند دستشان کج است. بههرحال خیلیها میدانند که این بچهها در محیط خوبی رشد نمیکنند.» اینها را محبی میگوید.
مجتبی، چندین ماه است کمکشاگرد شده در یک سوپرمارکتی در حاشیه تهران. او سهبار از مرکز فرار کرده بود، حالا 18ساله است و هنوز هم نتوانسته پول ترخیصاش را بگیرد. همانجا هم شب را روز میکند: «مجتبی از بچههای ترخیصی بود که خانم «سین» بهدادش رسید. عاشق فوتبال بود اما کسی پروبالش نداد. میگفت دوست دارد برود در باشگاه دورتموند آلمان توپ بزند. اما همینجا هم نمیتوانست برود مدرسه فوتبال. قیمتها هم که بالا رفت دیگر خیران هم نتوانستند حمایتاش کنند.»
بچهها بیپناهند، نه حرفهای بلدند و نه مهارتی میدانند. نه دانشگاه رفتهاند، نه خانوادهای دارند که حمایتشان کند. همان اول هم پولی دستشان را نمیگیرد. علی بیش از 6 ماه است که در پارک میخوابد. پول ترخیصاش را به خواهرش دادهاند؛ آن زمان تعرفه کمتر بود؛ میشد 47میلیون تومان. خواهر پول را گرفته و به علی نمیدهد.
توزیع قرصهای اعصاب
خانم «سین» تابهحال چندینبار از مسئولان این مراکز شکایت کرده، فرمانداری و دیوان عدالت اداری و... رفته و درنهایت توانست برای یکی از مربیان که به بچهها تعرض کرده بود، حکم بگیرد؛ حکمی که هنوز اجرا نشده است. او میگوید که قطعا مسئولان بهزیستی از اینکه چه اتفاقاتی در داخل بهزیستی و بعد از ترخیص برای این بچهها رخ میدهد خبر دارند؛ آنها حتی میدانند که در این مراکز مشتمشت به این بچهها قرص اعصاب میدهند. وقتی هم نیاز به مشاوره روانشناس داشته باشند، نوبت به آنها داده نمیشود.
خیران اگر ساکت بمانند و فقط جیبها را پر کنند، با استقبال روبهرو میشوند ولی اگر شکایتی کنند، دیگر راهشان نمیدهند. یکی از آنها خانم «سین» است که مجوز فعالیتاش را بهدلیل اعتراضهایی که میکند، باطل کردهاند:«ما بارها میدیدیم چیزهایی که برای این بچهها میخریم به دستشان نمیرسد. از یکزمانی بهبعد پرداخت پول را قطع کردیم و سعی کردیم به بچهها خدمات آموزشی بدهیم. اما مدام از این مراکز با ما تماس میگیرند که پول بدهید. ما حقوقمان کم است. ما پول نداریم.» خانم«سین» نزدیک به 12سال برای این بچهها کار کرده و از جزئیات وضعیت آنها در مراکز باخبر است: «این بچهها استعدادهای خوبی دارند اما کسی دنبالش نمیرود. تمام اصرارشان به درس خواندن این بچههاست اما واقعا برخی از این بچهها توان یادگیری ندارند. برخی بهدرد صنعتگری و هنر میخورند.»
ترخیص از مراکز بهزیستی کابوس هر روزشان است. آنها نگران زندگی پس از ترخیصاند؛ آیندهای مبهم با رهاشدگی مضاعف.