فرودستان خارج از جریان اصلی
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

گزارشی از نشست بررسی رمان سالتو با حضور عباس کاظمی و مهدی افروزمنش
اقتباس در سینما و تلویزیون از اشکال محبوب روایت در جهان نمایش بوده و در ایران نیز سنتی دیرپاست. در پایان دهه40، سهفیلم سرنوشتساز «قیصر»، «گاو» و «آرامش در حضور دیگران» ساخته شد که دوتای آخر، اقتباسهایی از داستانهای غلامحسین ساعدی بودند. بعدتر کیمیایی نیز به اقتباس، روییخوش نشان داد و «داش آکل» و «خاک» را براساس داستانهایی از صادق هدایت و محمود دولتآبادی ساخت. مهرجویی نیز همواره در این مسیر بوده است؛ از «دایره مینا» و «پستچی» تا «سارا» و «درخت گلابی». در میانه دهه50، ناصر تقوایی براساس رمان درخشان ایرج پزشکزاد، سریال «داییجان ناپلئون» را ساخت که با استقبالی چشمگیر مواجه شد. در تمام این دههها، سینماگران نیمنگاهی ویژه به رمانها و داستانها داشتهاند و در سالهایاخیر نیز در سریالهای نمایشخانگی شاهد اقتباسهایی از رمانهای ایرانی هستیم. چندی پیش محمدحسین مهدویان، سریال «زخم کاری» را براساس رمان «بیست زخم کاری»، محمود حسینیزاد کارگردانی کرد و اینک سریال «یاغی»، ساخته محمد کارت در حال پخش است که فیلمنامه آن اقتباسی از رمان «سالتو»، نوشته مهدیافروزمنش است. رمان «سالتو» را نشرچشمه در سال 1395 منتشر کرد. این کتاب اینک به چاپ یازدهم رسیده است. «سالتو»، اثری رئالیستی و روایتیجذاب از قهرمانی کشتیگیر است که از حوالی میدانفلاح تهران سربرآورده و در اوایل داستان، با مردی عشقکشتی، اما مرموز و مشکوک مواجه میشود که قصد دارد از او حمایت کند. در هفتهگذشته کتابفروشی «چشمه جم»، بهبهانه پخش سریال «یاغی»، نشستی با حضور نویسنده کتاب و عباس کاظمی، جامعهشناس و پژوهشگر مشهور حوزه مطالعاتفرهنگی برگزار کرد. در ادامه بخشی از سخنان کاظمی و افروزمنش و پاسخهای آنها در پاسخ به پرسشهای شرکتکنندگان در این نشست را میخوانید.عباس کاظمی: جریان غالب داستاننویسی بر فرودستان متمرکز نیست
مفهوم طبقاتپایین، مفهومیعام است که گاهی فرودستی در موقعیتی زیردستتر از طبقاتپایین قرار دارد. از سویی، فرودستان، ضرورتا در محلات پایینشهر جای نگرفتهاند و از دیگرسو در محلات بهاصطلاح پایینشهر صرفا طبقاتپایین، زندگی نمیکنند. مفهوم فرودستیاقتصادی که امروز میخواهم در مورد آن صحبت کنم با عبارت «فروطبقه» (UnderClass) قابلفهم میشود. فروطبقهها، مسکن بهشکل متعارف آن ندارند و این اصطلاح گاهی با آلونکنشینی و زاغهنشینی تعبیر شده است. برخی خصایص اینشکل از مساکن، در رمان «سالتو» آمده است. مفهوم فروطبقه چندان تابع متغیرهای متعارف یکطبقه نیست؛ متغیرهایی چون تحصیلات، شغل و درآمد، بیشتر تابع معیارهایکیفی است تا کمی. همینطور سبکزندگی این لایه از جامعه بهمعنای فاصله گرفتن از ارزشهای طبقهمتوسط تعبیر شده است. برخی مطالعات فروطبقه را با قشر فقرا پیوند میدهند، ازاینرو برخی مطالعات آن را با برچسب تحقیرآمیز روایت میکنند و عمدتا تابع منطق «سرزنش قربانی» (blaming the victim) هستند. در سال ۱۹۶۲ گونار میردال، اقتصاددان سوئدی، ابتدا برای تشریح دوقطبی شدن روزافزون جامعه آمریکا از مفهوم «فروطبقه» استفاده کرد. بهنظر میردال، تحصیلاتکم، مهارتکم در بازار و عدمحمایت دولت، لایهای در حال گسترش را درساختار پایین اقتصادی ایجاد کرده است. اما او قصد نداشت که این مفهوم بهعنوان برچسبی برای برخی خصوصیات رفتاری و فرهنگی قشری از فقرا باشد که به این وسیله آنها را از کلجامعه متمایز کند. این مفهوم اما عمدتا نوعی برچسب تحقیرآمیز برای زندگی فقرا بوده و در مطالعات کلاسیک علوم اجتماعی نیز با مطالعه جرموجنایت در شهرها همراه شده است. در دهه۹۰ مطالعات جدیدی در اروپا انجام شده که ابعادی از زندگی اینلایه از جامعه را بررسی کرده است. یکی از این مباحث، بحث انزوایاجتماعی این طبقات است که بهواسطه حاشیهنشینی آنها رخ میدهد. اماکنی که این افراد زندگی میکنند، فاقد استانداردهای لازم زندگی است. در رمان سالتو نیز میبینیم که زندگی در این بهاصطلاح حلبیآبادها، زمینه انزوا از کلیتجامعه را فراهم کرده است. مفهوم دیگری که برای فهم زندگی فروطبقه بهکمک ما آمده، مفهوم محرومیت و طرد است، اما نکته این است که طرد ابعادپیچیدهای دارد و افرادفرودست در شبکهای پیچیده از آن گرفتار میشوند. در رمان سالتو، بهخوبی تجربه طرد و انزواگزینی را میبینیم. در مطالعات کلاسیک جامعهشناسی شهر مانند پژوهش «جامعهگوشه خیابان» از ویلیام وایت نیز جامعهشناسان، باندها و ساختار آنها را بررسی میکنند. در رمان نیز شخصیتی بهنام داوود لجن (در فیلم، شخصیت اسیقلک) وجود دارد. این باندها، روابط و سلسلهمراتب خاص خود را دارند و اینگونه نیست که افراد بهکلی رها شده باشند، بلکه در مجموعه ساختارهایی زندگی میکنند که سلسلهمراتب خاص خود را دارد. کسی بالا نشسته است، اما نوعی زندگی اشتراکی نیز وجود دارد و درآمد کسبشده باید میان افراد بهنحوی تقسیم شود. بنابراین در چنین فضایی، مفهوم حریمخصوصی بیمعنی است. البته جامعهشناسان به این نکته نیز توجه دارند که نباید تصور کرد این جماعت به دلیل چنین مشکلاتی نظیر فقدان سرمایهاجتماعی و طردشدگی اجتماعی، فاقد انسجاماجتماعی در درون خودشان هستند. درست است که از کلیتی بهنام جامعه، رها شدهاند اما درون خودشان مناسباتی دارند که میتواند همبستگی میان آنها ایجاد کند یا آنها را در کنار یکدیگر نگاه دارد. به همین دلیل است که میتوانند گاهی بههم اعتماد کنند، باهم کار کنند و گاهی نیز با هم بجنگند. بنابراین همیشه وضعیتی وجود دارد که قواعد همکاری یا تخاصم را میان آنها تعریف میکند. در جایی از رمان، سیاوش بعد از مدتی دلش برای همان محلهقدیمی (که جزیره نام دارد)، تنگ میشود و میبینیم که مرتب به آنجا برمیگردد و هروقت تنها میشود به آنجا سر میزند؛ دوستانش، خانوادهاش و خاطرههایش را آنجا جاگذاشته است. از اینرو، هرگاه دچار بحران میشود، بهآنجا میرود چون در شهر پناهگاه دیگری ندارد. اگرچه او به شهر آمده، کشتیگیر مطرحی شده و وضعش بهتر شده است، ولی همچنان تنهاست و شبکهارتباطی او درون آن جزیره جا ماندهاست.
تاریخ فرودستان در ادبیات ایران
برخلاف تصور، جریان غالب داستاننویسی بر فرودستان متمرکز نیست و اگر هم به فرودستان پرداخته است، بیشتر جنبههای زیباییشناسانه را مدنظر دارد. داستانهای مهدی افروزمنش، به فرودستان توجه میکند و از پرداختن به آنها ترسی ندارد. ازسوییدیگر، بهدرستی ابعادی از پویاییهای درون زندگی آنها را نیز ترسیم میکند. شاید این پرسش طرح شود که این لایه از جامعه از چهزمانی در تهران مهم شده است؟ از اواخر قاجاریه بهاینطرف، در تهران تحولاتی رخ داده و تهران به شهری متصل به بازارهایجهانی تبدیل شده است. بهتدریج نظامی طبقاتی در تهران شکل گرفته است. از دوره پهلویاول، شهر سامانی جدید پیدا کرده و بهطور مشخص فروطبقهها در شهر آشکارا خود را نشان دادهاند. از اولین کارهایی که در دهه20 در این زمینه میتوان اشاره کرد، آثار هدایت حکیم الهی است که در مطبوعات مطالبی مینوشت و بعد آن مطالب را بهشکل کتاب عرضه میکرد. این کتابها لحنی ژورنالیستی دارند و جزو ژورنالیسم تحقیقی بهشمار میروند. شاید این آثار اینک قابلنقد باشند اما در دهه20 که او این آثار را نوشته، کاری فوقالعاده انجام داده است. نام یکی از کتابها این است: «با من به زندان بیایید». او به زندانزنان و زندان قصر رفت و بعد از مشاهده و توصیف فضا و اشخاص به جامعه توضیح داد که در زندانها چه میگذرد و فروطبقهها در فضاهایی اینچنینی چه وضعیتی دارند. او یکی از اولین کسانی است که به شهرنو میرود و آنجا را توصیف میکند. در دهه۲۰ اقشاری چون فاحشهها، زندانیان، دیوانگان و فقرایشهری موردتوجه فضایروشنفکری جامعه قرار میگیرند. طبقات متوسط و پایین جامعه همواره در رمانها بازتاب پیدا کردهاند اما در دهه۴۰ دو رمان «آشغالدونی» غلامحسین ساعدی و رمان «سنگ صبور» از صادق چوبک، زندگی و زمانه این قشرجدیدشهری را توصیف کردهاند. «آشغالدونی»، زندگی فقرای شهری که برای تداوم زندگیشان، خونشان را میفروشند و از غذاهای پسماند بیمارستان تغذیه میکنند را روایت کرده است. چوبک نیز زندگی فرودستان در یک خانه بزرگ را که در کنار یکدیگر زندگی میکنند در شهر شیراز تصویر کرده است. درنهایت آصف بیات، زندگی فرودستانشهری در دهه۶۰ را برای ما ترسیم کرده است. آصف بیات در کتاب «سیاستهای خیابانی» به این موضوع توجه کرده او ضمن بررسی این گروه این نکته را مطرح میکند که طبقاتمتوسط، انقلاباول را شکل دادهاند و بعدازانقلاب، این فرودستانشهری تازه انقلابخودشان را پیش میبرند. در روایت رسمی، انقلابدومی داریم که همان انقلابفرهنگی است، اما در روایت غیررسمی، انقلابدوم نیز شکل میگیرد که این همان انقلاب موردنظر بیات است که فرودستان آن را شکل میبخشند و هتلها، خانههای اعیانی و ادارات را تصرف میکنند. بهجز این اما توجه چندانی به این لایهها صورت نگرفته و درعمل نیز بحث فرودستی با بحث طبقاتپایین خلط شده است. نوعی بدبینی نیز در مطالعاتاجتماعی به این لایه وجود دارد و ایجاد جرم و جنایت در جامعه بیشتر به این لایه نسبت داده میشود که گزارهای مشکوک است.
فرودستان در سالتو و یاغی
در رمان، شبکه سازمانیافتهای از جرم توصیف شده است، اگرچه در سریال کمتر به آن پرداخته شده است. ابعادی از زندگی در جزیره به تصویر کشیده میشود، اما ما نمیدانیم جزیره از چهزمانی شکل گرفته، چه آدمهایی آن را بنا کردهاند و اساسا گروههای تبهکار چگونه درون آن ازابتدا جایگیری شدهاند. در کتاب به کشتی و همینطور به جرموجنایت، بسیارحرفهای پرداخته شده است و بهنظر میرسد موضوع فرودستی در ادامه رمان بهحاشیه میرود. با این حال، نکات ارزشمند زیادی درون رمان جای داده شده است، مانند نقد سیاستهایشهری که به تخریب ایندست از محلات میپردازد و توجه به اینکه این انسانهای ساکن در جزیره، فرهنگزندگی و خاطرات خود را از اینمحلات دارند. همینطور مفهوم طرداجتماعی و جداییگزینی جغرافیایی که به کمک ریل راهآهن بین مردم ساکن در محلات با مردم جزیره ایجاد شده است. مشاغلی که مردم در رمان به آن اشتغال دارند عمدتا با کار سیاه یا مشاغل زیرزمینی همخوان است مشاغلی چون گلفروشی، دستفروشی، تیغزدن مردم، پاککردن شیشههای ماشینها و فروش مواد. بنابراین افروزمنش در کنار نوع و شیوه سکونت ازطریق بیکاریپنهان و مشاغلفرورتبه، این لایه از جامعه را برای ما روایت میکند. وقتی سیاوش در آپارتمانش ساکن میشود، وقتی میخواهد فکر کند یا آرامش بگیرد به همان جزیره بازمیگردد. از سویی دیگر، گاهی افرادی میخواهند از جزیره فرار کنند اما پس از خارج شدن از آنجا و ورود بهشهر متوجه میشوند اشتباه کردهاند، جایی در شهر ندارند و بهتر است به همان جزیره برگردند. همین حس را شاید برخی مهاجرانی که از ایران میروند نیز داشته باشند؛ وقتی متوجه میشوند ایران چقدر پر از زندگی، هیجان و اتفاق بوده است و برای آن شبکهارتباطی دلشان تنگ میشود و دوست دارند سالی یکبار به همین جزیره که زمانی آن را بیبنیاد میدانستند، برگردند و رفعدلتنگی کنند. این حس رفتوبرگشت همیشه برای مهاجران وجود دارد.
چیستی جنوبشهر
نکته پایانی درباب مفهوم جنوبشهر است. در تهران، «جنوبشهر» با همهخصایص منفی آن روایت میشود؛ یعنی فقر، مسکن غیراستاندارد، محلههای ناامن، مشاغل فرورتبه، مکانی ناامن و مملو از نزاع و جنایت و... اما اینک مفهوم جنوبشهر، قلمرویی جغرافیایی نیست و محلاتی که ما ازپیش میشناختیم، دیگر جنوبشهر را نمایندگی نمیکنند. میخواهم بگوییم جنوب به چیزی فراتر از جنوب حرکت کرده و از آن فراتر رفته است. مطالعات شهری نشان میدهد در 15-10سال اخیر،«تهرانی، خارجازتهران» شکل گرفته که شناخت آن بسیار مهم است. جماعتی در این وضعیت فاقد زیستمعمولی و حمایتهای لازم هستند. اینک جنوبشهر در شهرها و روستاهای اطراف تهران مستقر شده است تا خود نازیآباد، عبدلآباد، فلاح و... در آغاز این تصور در جامعهشناسان وجود داشت که مناطق حاشیهای بهطور کلی با جرموجنایت و فقر، گره خوردهاند. امروزه با تغییر نگاهها توجه به شیوهزندگی و پیوندهای اجتماعی درونی آنها نیز موردتوجه قرار گرفته است. برای نمونه مارک گرانووتر، با تفکیک میان پیوندهای قوی و پیوندهای ضعیف به این نتیجه رسیده که اتفاقا در میان طبقاتپایین جامعه، پیوندهای قویتری وجود دارد. پیوندهای ضعیف شامل پیوندهایی است که افراد هرروز همدیگر را نمیبینند یا به خانههای همدیگر نمیروند، اما همدیگر را میشناسند و شاید درسال دوبار همدیگر را ببینند و ازطریق شبکههای اجتماعی با یکدیگر در ارتباط و آشنایی هستند. این ارتباط در طبقاتمتوسط ازلحاظ فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی بسیار کارآمد است. طبقاتپایین این پیوندهای ضعیف را ندارند، اما از پیوندهای قوی مانند پیوندهای خانوادگی، رفاقت و... برخوردار هستند. ضعف در پیوندهای ضعیف باعث میشود افراد نتوانند از آن حلقه فرودستی زندگی خارج شوند و ارتقا پیدا کنند. فرزند فردی زبالهگرد یا زنی خدمتکارخانه، بهسختی میتواند ارتقا پیدا کند و به دانشگاههای برتر ورود کند یا شغلی ممتاز پیدا کند. پیوندهای ضعیف این افراد، ضعیف است و همین باعث تداوم فرودستی آنان میشود، اما درعینحال لازم است پیوندهای قوی این طبقات را نیز دید؛ این خطری بزرگ است که آنان را افرادی بیبنیاد و فاقد سرمایهاجتماعی قلمداد کرد یا گمانبرد جرم، جنایت و طغیانها صرفا از آنجا برمیخیزد. در روایت رسمی اینک تلاش میشود القا شود که اگر انقلاب یا شورشی رخ دهد، این افراد میآیند و شهر و شمالشهر را غارت میکنند. این درحالیاست که طبقه موثر در انقلابها، طبقه متوسط و طبقه متوسط روبهپایین بودهاند و طبقات فرودست فقط بعد از وقوع انقلاب وارد صحنه شدهاند. متاسفانه همانطور که از اقلیتهای قومی و افغانها تصوریمنفی ایجاد شده، از فروطبقهها نیز تصوری منفی بهوجود آمده و این ترسی است که فرهنگ در حال بازتولید آن است.
مصرفِ جنوب شهر
مهدی افروزمنش
به اقتباس از چندزاویه میتوانیم نگاه کنیم. نگاه حرفهای ایجاب میکند بپذیریم سریال اثر کارگردان است و وقتی نویسنده اجازه اقتباس را با رعایت قواعدی میدهد باید بپذیرد خوب یا بد، کارگردان نظراتی روی قصه و درام دارد. پس در اینجا من مساله رضایت صاحب اثر را تا زمان انعقاد قرارداد عقب میبرم. یعنی باور دارم نویسنده باید به تمام این مسائل هنگام صدوراجازه اقتباس فکر کند. ببیند چقدر کارگردان با جهان ذهنی او نزدیکی دارد، کارنامهاش چیست و الی آخر و بعد بر سر قواعد و قوانین با کارگردان توافق کند و نظراتش را در این مرحله اعلام یا اعمال کند. اما یکوقتی قواعد رعایت نمیشود که دراینصورت، بله، نویسنده اذیت میشود. در غرب تقریبا این مساله حل شده است، چون مواردی را ریزبهریز توافق میکنند و اثرسینمایی که ساخته میشود به روح کلی متنادبی نزدیکتر است. هرچند آنجا هم نمونههای بد و افتضاح بسیار وجود دارد، مثل فیلم بسیار بدی که از «بیلی باتگیت» دکتروف ساخته شد. با این حال در غرب، به دلیل رابطه نزدیک سینما و ادبیات، این اتفاقها کمتر رخ میدهد. این نظر کلی من است. در این باره اما مطمئنم اگر درباره کارهای بعدی پیشنهاد اقتباس به من شود قراردادی با جزئیات بیشتر منعقد خواهم کرد.
چرا جنوب؟ چرا فرودستان؟
چند دههای بود که این طبقه مورد بیمهری، کملطفی و حتی گاه سوءاستفاده قرار گرفت و جنوبشهر برای سینما، عکاسی و حتی سایر رشتههای دیگر به سوژهمصرف تبدیل شده بود. این تصویر دررفته و جابهجا شده لااقل با آن جنوبشهری که من میشناختم، همخوانی ندارد. نگاهشان به جنوبشهر مثل بردن آلیس به سرزمین عجایب است چون مدام سعی میکنند جنوبشهر را به امری تماشایی تبدیل کنند که بیننده هربار که آنجا میرود، قرار است حیرتزده و تحریک شود که پول بیشتری خرج کند تا با شگفتیهای بیشتری مواجه شود. همین چندی پیش بود که نمایشگاه عکسی در آستانه برگزارشدن بود با نام «پرنسسهای کوره» که لباس عروس به تن بچههای فقیر جنوب شهر کرده بود. در سریالها و فیلمهایی نیز که این اواخر دیده میشود جنوب شهر اگزجره میشود و به شکل یک کلونی متشکل از چاقو، قمه، قلیچ، قیچی و اینجورچیزها بازنمایی میشود. البته ما دیگر جنوب شهر نداریم. جنوبشهر را نباید براساس جغرافیا در نظر گرفت. در مناطقجنوب جغرافیایی تهران، خیابان «ایران» وجود دارد که طبقات بازاری و مرفهسنتی تهران سالهاست آنجا زندگی میکنند. در عین حال در شمالشهر و در اطراف قیطریه، زرگنده وجود دارد یا در سعادتآباد، فرحزاد و... اما روایت رسمی و ازجمله سینما دارد تصویری یکدست و کلیشهای ارائه میدهد و حتی با این روایت بهنوعی خشونت تحمیلشده بر فرودستان را توجیه میکند. نکته بعدی نیز اینکه بهواسطه اینستاگرام، در سالهای اخیر، رمانتیک کردن فقر ایجاد شده است؛ اتفاقی که در قرن نوزدهم با رمانتیسیسم در اروپا ایجاد شد، اما کسی چون چارلز دیکنز جلوی آن روند ایستاد. بهنظر من هم نمیتوان چشمان زیبای دختری را که سر در سطلزباله کرده است دید، اما واقعیت فقر او را نادیده گرفت یا با آن چشمان، آن واقعیتکثیف را تلطیف کرد. مهمترین هدفم در «سالتو»، «تاول» و «پشت خط» این بود که نشان دهم آنجا نیز روابطی ویژه حاکم است که البته قسمتی از آن مبتنی بر خلافکاری است. در این مورد خاص خلافکاری باید توجه داشت که این در سایر محلهها هم هست و اختصاص به این مناطق ندارد، چون تعداد جرایم بالاست. فکر میکردم میتوان چنین کاری کرد و تصویر دیگری را جلویچشم مخاطب گذاشت. این کاری بود که صادق چوبک، ابراهیم گلستان و غلامحسین ساعدی سعی کردند انجام بدهند. بدون اینکه بخواهم خودم را با آنها مقایسه کنم، ولی لااقل میتوانستم پا روی شانههای آنها بگذارم و به این سمت حرکت کنم.
ارتباط رمان با ژورنالیسم
عمده تلاشم این بود که بتوانم ارتباطی میان داستاننویسی و روزنامهنگاری پیدا کنم. این ارتباط در جهان سابقهای دیرینه دارد و بسیاری از بهترین نویسندگان جهان یا از دنیای روزنامهنگاری میآیند یا تجربه روزنامهنگاری پروپیمانی را دارند؛ کسانی چون همینگوی، مارکز و... بخش مهمی از داستاننویسی پژوهش است، چون میتواند در پرورش قصه، درام و زبان موثر باشد. در حال حاضر، لازم است ادبیات و ژورنالیسم بههم نزدیک شوند؛ کمااینکه در جهان آزاد از چیزی که ما اینجا و در روزنامهنگاریمان بهنام «گزارش» یاد میکنیم، بهعنوان story یاد میشود. این دو تا کلمه بهقدر کافی تفاوتها را نشان میدهد. گزارش بیانی خشک است از واقعیت و آنچه دیدنی است. story اما به انسان، شخصیت و درون سوژه هم نظر دارد. اولویت اصلی من در این کار، زبان بود زیرا بخش عمدهای از ساخت ذهنیت جنوبشهری با زبان ممکن خواهد بود. اتفاقی که در سینما و برخورد عامتر آن با مخاطب میافتد، اما درحد جویدن زبان میماند. کاربرد یکسری اصطلاحات و تقلیل آن فرهنگ و حتی زبان جنوبشهری به اصطلاحاتی خاص. جالب آنکه شاید جدید شدهتر و خردشدهتر این اصطلاحات را بتوان در طبقات متوسط و مرفه دید؛ نسلی جدید که مبدع این اصطلاحات است شاید در شهرکغرب بسیار جدیدتر از جوانی صحبت کند که در فلاح یا نارمک یا پایینتر زندگی میکند. حتی در جایی میان فلاح و نارمک اختلاف زبانی وجود دارد که در جای خود باید به آن توجه کرد. سعی من در سهاثرم بهخصوص «پشت خط» این بود که این نکتهها را رعایت کنم و برای همین زبان و لحن این سهاثر با هم متفاوت است.
نوشتن رمان زمانبر است
من کمکار نیستم و بهتر است گفته شود، من جزو نویسندگان میانهکارم. کمتر مینویسم، چون حرفه اصلیام دراساس نمیتواند نویسندگی باشد. من همین الان چندطرح دارم که دوستدارم آنها را بنویسم، اما فرصت نمیکنم بهخصوص به این دلیل که شما برای نوشتن نیاز به زمانی برای تحقیق و مطالعه دارید و بهخصوص من که برایم تحقیق پیش از نوشتن بسیار مهم است. در رمان «پشت خط»، لازم بود تحقیقاتی از دوران مشروطه تا دهه 1360 داشته باشم. «پشت خط»، داستان شکلگیری محله از زمانمشروطه است و به دهه40، انقلاب سفید و اضافهشدن نواحی حاشیهای به شهر بهتوصیه دربار و نیکپی، شهرداروقت تهران توجه دارد. در عین حال وامدار دانش جامعهشناسی و نوشتههای دکتر کاظمی درباره پرسهزنی و پاساژگردی یا بحثهای آصف بیات نیز هستم. بهنظرم بدون لحاظکردن جامعهشناسی نمیتوان ادبیات خلق کرد. با این تفاسیر، خلق رمان، فرآیندی زمانبر است و وقتی شما مجبور باشید شغل دیگری هم داشته باشید، مشکلات تشدید میشود. در کنار اینها بگذارید مراحل صدورمجوز و قرارگرفتن در نوبتچاپ نشر و...