مدیران خالصساز جنگجو
عبدالجواد موسوی شاعر و روزنامهنگار یک زمانی در این مملکت آنقدر آدم عاقل وجود داشت که در تندترین و داغترین ادوار تاریخ این سرزمین، داریوش مهرجویی را از فرنگ
عبدالجواد موسوی
شاعر و روزنامهنگار
یک زمانی در این مملکت آنقدر آدم عاقل وجود داشت که در تندترین و داغترین ادوار تاریخ این سرزمین، داریوش مهرجویی را از فرنگ دعوت میکردند به سرزمین خودش برگردد و نهتنها در خطاهای احتمالیاش به دیده اغماض مینگریستند، بلکه به او اجازه میدادند «اجارهنشینها» را بسازد و در همان حال همه سعیشان را بهکار میگرفتند تا از گزند تندروهایی مثل محسن مخملباف هم در امان بماند.
یک زمانی در این سرزمین آنقدر شعور وجود داشت که در کنار مجلات «آدینه» و «دنیای سخن»، مجلاتی مثل «ادبستان» و «سوره» هم پا بگیرند تا هر سلیقهای برای خودش پایگاه و جایگاهی داشته باشد. اگر یکطرف عمران صلاحی حالا حکایت ماست را مینوشت و گاهی حسابی روی اعصاب زمره عبوس زهد میرفت، در طرفدیگر یوسفعلی میرشکاک هم دیپلماتنامه را مینوشت و اول تا آخر رئیسجمهور وقت را به صلابه میکشید. در عالیترین سطوح مملکت بودند کسانی که عقلشان میرسید بهجای اپوزیسیون ساختن از عباس معروفی، او را همینجا نگاه دارند و بگذارند کار خودش را بکند و بار خودش را ببرد اما نگذاشتند. آنهایی که زورشان بیشتر بود، نگذاشتند. این یکدستکردن و خالصسازی از همان وقتها شروع شده بود و آنچه هماکنون ملاحظه میفرمایید از نتایج سحر است و بازی هنوز ادامه دارد و وای به روزی که صبح دولتش بدمد!
آنهایی که زیادی آرمانگرا بودند آن وضعیت را یکبام و دوهوا میدیدند اما یکبام و دوهوا نبود، بلکه چیزی بود بهنام تعادل. چیزی که در همه ممالک توسعهیافته وجود دارد. به اندازه و حسابشده. حتی برای تندروها، بیکلهها و مخالفان آزادی هم تریبون وجود دارد اما نه آنقدر که بازی از دست عاقلان و حاکمان در برود و به فاجعه ختم شود. نگویید در بعضی از همان ممالک مثلاً کسی حق ندارد هولوکاست را با چالشی جدی مواجه کند. ملتفتم. من هم تمام و کمال همه سیاستهای آنها را تایید نکردم. بهطور نسبی عرض کردم که این میزان عقلانیت در خیلی جاها وجود دارد که به همه سلایق و عقاید متفاوت اجازه ظهور بدهند، وگرنه بهاحتمال قریب به یقین به مغز آنها هم خطور کرده که اگر مملکت یکدست باشد، کارها بهتر پیش میرود. اما آدمیزاد هرچه را به مغزش خطور کرد که عملی نمیکند. بههرحال تاریخی هست. تجربهای هست. عقلی هست. همین تاریخ، تجربه و عقل نشان میدهد همه آدمیان از یک آب و گل سرشته نشدهاند و بههمیندلیل نمیتوان همه آنها را به یک شکل و رنگ درآورد. البته هوش مصنوعی به زودی از راه خواهد رسید و جهان را به دلخواه عزیزان خالصساز در میآورد اما تا
آن روزگاران باید دست نگاه داشت.
چندی پیش با علیرضا رضاداد گپ میزدم. مصاحبهای تصویری که بهزودی منتشر خواهد شد. همه آنها که سینمای ایران و جشنواره فجر را در این سالها دنبال میکردهاند، او را به خوبی میشناسند. مدیری خوشنام که هنوز هم اهالی سینما از او به نیکی یاد میکنند. او در این گفتوگو حرفهای شنیدنی بسیار داشت اما مهمترینش این بود که: مدیران باید نقش واسطه را بین هنرمندان و حاکمیت ایفا کنند و...الخ. توضیحات خوبی هم درهمینزمینه داد که باید بشنوید و قضاوت کنید. به او گفتم و همینجا هم میگویم: امروزه نهتنها مدیریت فرهنگی در سرزمین ما چنین نقشی برای خود قائل نیست بلکه رسماً یکطرف دعواست.
درحقیقت مدیران خالصساز نه برای رضای خدا کار میکنند، نه برای رضای خلق خدا. آنها فقط و فقط در پی جلب رضایت بالادستیهایی هستند که چیزی جز اطاعت امر از آنها نمیخواهند. درنتیجه هنرمند در این میانه کاملاً حذف میشود. نه کسی حرف او را میشنود، نه هیچکس حاضر است حرف حساب یا ناحساب او را به گوش دیگران برساند. گویی جنگی درگرفته است و مدیران مربوطه درست روبهروی هنرمندان قرار گرفتهاند. به رفتارهای اخیر این جماعت با سینماگران نگاه کنید. البته در دیگر حوزهها هم اوضاع همینگونه است، اما اینجا جنگ آشکارتر است و موضوع برای عموم مردم هم جذابتر. در این کارزار میانجی دیگر وجود ندارد. پدرآمرزیدهها! در جنگ بین صهیونیستها و مردم بیپناه غزه هم کسانی یافت شدهاند تا در نقش مصلح و منجی ظاهر شوند و از ریختن خون بیشتر جلوگیری کنند، اما شماها حاضر نیستید برای رفع کدورت بین هموطنان خودتان هم گامی بردارید؟ اگر جدیجدی قرار است شما هم نقش نیروهای امنیتی را عهدهدار شوید، خب یکدفعه بروید و وزارت فرهنگ و ارشاد را در وزارت اطلاعات یا قوهقضائیه ادغام کنید و خیال همه را راحت کنید. اینجوری هم شما تکلیفتان مشخصتر میشود، هم
هنرمندان.