انقلابیگری مستمر؟
نقد ایدئولوژی جریان راست رادیکال با نگاهی به تجربههای سه انقلاب مهم جهان
نقد ایدئولوژی جریان راست رادیکال با نگاهی به تجربههای سه انقلاب مهم جهان
محسن صالحیخواه
روزنامهنگار
مدتی پیش در بحثی به طرف مقابل گفتم بالاخره زمانی باید نقطه پایان بر انقلابیگری گذاشت. او گفت مگر انقلاب یک رویداد است که به اتمام برسد؟ این جمله، تقریباً سه ماه ذهن من را به خود درگیر کرد. مدام به این فکر میکنم که انقلاب یک روند است که باید ادامه پیدا کند، روندی است که به یک رویداد ختم میشود، یا رویدادی صرف است که آغاز و پایانی دارد. تدا اسکاچپُل، استاد دانشگاه هاروارد، در کتاب دولتها و انقلابهای اجتماعی میگوید: «انقلابهای اجتماعی بهطور همزمان تحولات اساسی در ساختار سیاسی و اجتماعی را در پی دارند. این تغییرات و تحولات از طریق منازعات سیاسی و اجتماعی شدید که نیروهای طبقاتی در آن نقش کلیدی دارند، اتفاق میافتد.[...] انقلابهای اجتماعی موفق از ساختار کلان و زمینههای تاریخی گوناگون به وجود میآیند و بیشتر انقلابهای ناموفق با تغییرات عمده و اساسی در طبقات اجتماعی همراه نیستند. انقلابهای اجتماعی موفق، باید با تغییر و تحولات موفق بهعنوان یکی از عوامل مهم انقلاب همراه باشد.»
روند یا رویداد؟
1 |
انقلاب روندی است که به یک رویداد ختم میشود. این روند میتواند شامل مبارزات سیاسی، گسترش فساد در ساختار، انباشت نارضایتیها در گروههای مختلف اجتماعی، انسداد ساختار، تبعیض، عدم چرخش نخبگان، اصلاحناپذیری ساخت قدرت، بیتوجهی به خواستههای گروههای اجتماعی، سانسور و عواملی دیگر باشد. هیچ انقلابی در جهان نیست که عوامل زمینهساز نداشته باشد. در واقع، این علتها هستند که مردم را به این نتیجه میرسانند که باید دست به تغییر بزنند. تد رابرت گار، استاد علوم سیاسی دانشگاه مریلند آمریکا (درگذشته ۲۰۱۷)، در خصوص بروز انقلاب میگوید: «خشونت سیاسی زمانی رخ میدهد که مردم عصبانی میشوند بهویژه اگر شرایط سیاسی زمینههای این عصبانیت را فراهم سازند. این عصبانیت زمانی رخ میدهد که خلأ میان ارزشهای جامعه با آنچه ایدهآل است، و آنچه به دست آوردهاند، مشاهده شود. این خلأ چیزی جز محرومیت نسبی نیست. انقلابها از محرومیت نسبی چندوجهی و وسیع تودههای مردم و نخبگان ناشی میشوند.» بنابراین، روندی از راههای مختلف طی میشود تا در نهایت به یک رویداد که همان پیروزی انقلاب اجتماعی (در بالاترین سطح) میرسد. انقلاب پدیدهای یکشبه نیست و تحرکات تخریبی در خیابانها، نهایتاً میتواند یک جزء از این پدیده باشد. همانطور که پروفسور اسکاچپل میگوید: «فرآیند انقلابی، جنبش هدایتشده با اهداف معلوم شناخته شده است.»
انقلاب در ایران
2 |
انقلاب سال ۵۷ در ایران رویداد بزرگی بود که مسیر کشور را تغییر داد. در سالهای گذشته -جنگ ۸ساله را قلم میگیریم- دو تفکر مهم در کشور وجود داشته: یک تفکر قائل به باز کردن فضای سیاسی، آزادی مطبوعات، کاهش سانسور، توجه به اقتصاد، ارتباط با جهان و استفاده از مزایای آن مثل سرمایهگذاری خارجی، آزادیهای اجتماعی بوده و ادامه مسیر را از این راه امکانپذیر دیده است. تفکر دوم، اندیشهای است مبتنی بر امتگرایی، صدور انقلاب، مبارزه با استکبار، قبول هزینه حداکثری برای آرمانها، افزایش انحصارات فرهنگی، مداخله در سبک زندگی مردم، پافشاری بر ایدئولوژی و.... این تفکر میگوید که روند منتهی به انقلاب۵۷ تمام نشده و هنوز ادامه دارد. در ایران پس از انقلاب، همواره بین این دو تفکر جدالی وجود داشته است. تکلیف تفکر اول مشخص است. اما خروجی تفکر دوم این است که مدام مدعی میشود ما تاکنون «انقلابی» عمل نکردهایم و باید «انقلابیتر» بشویم. این روزها هم، تعبیر «انقلابیتر» امروز در خصوص مجلس آینده شنیده میشود. حتی گاه میشنویم که آقای رئیسی به اندازه کافی انقلابی عمل نکرده و باید فکری دیگر کرد. هرچند پیروان این اندیشه تعریف واحدی از انقلابی بودن ارائه نمیکنند، اما برای اینکه تفکر دوم به نتیجه برسد، چه باید کرد؟ باید «انقلابیترها» را دستچین کرد. منافذ فیلترها را به اندازهای تنگ کرد که جز انگشتشمار نیروهای سیاسی متعلق به جریانهای خاص، از آن عبور نکنند. از این مسیر است که خالصسازی نیروهای انقلابی اتفاق میافتد و این دایره انقدر تنگ میشود که انقلابیون اصیل نیز از آن بیرون میافتند. فعلاً تفکر دوم بر ما تسلط دارد.
سرنوشت انقلابها
3 |
برای اینکه بدانیم این دو تفکر به چه نتیجهای میرسد، میتوانیم سه مثال تاریخی بزنیم و بررسی کنیم که در کدام جاده حرکت میکنیم. انقلابهای مهمی در تاریخ جهان ثبت شدهاند که اگر بخواهیم تمام آنها را بررسی کنیم، نیازمند چند جلد کتاب هستیم. بنابراین، بهطور کپسولی سه انقلاب آمریکا، چین و روسیه را مطرح میکنیم تا ببینیم در سال ۲۰۲۳، به کجا رسیدهاند.
انقلاب آمریکا: انقلاب آمریکا که در نهایت به ۱۷۷۶ و تاسیس ایالاتمتحده رسید و تا ۱۷۸۳ نیز ادامه پیدا کرد، بهخاطر وضع مالیات چای از سوی بریتانیا در عین عدم وجود نمایندهای از کلونیهای آمریکایی، اتفاق افتاد. این انقلاب، جنگی بود میان فدرالیستها و متحدانشان و بریتانیاییها و متحدانشان که تبارشناسی هر طرف درگیر در این منازعه، از موضوع بحث ما خارج است. ایده مرکزی این انقلاب، آزادی بود. قانون اساسی که پدران بنیانگذار آمریکا آن را بر پایه آزادی نوشتند، نوعی قرارداد اجتماعی میان مردم و دولت فدرال بود. این همان تعریف روسو فیلسوف شهیر فرانسوی از قرارداد اجتماعی است که میگوید «نظام اجتماعی یک حق مقدس است که پایه تمام حقوق دیگر محسوب میشود. اما این حق از طبیعت سرچشمه نمیگیرد، پس بر روی قراردادها استوار است.» در آمریکا انقلاب اتفاق افتاد و قانون اساسی نوشته شد. آیا این به معنی سفید بودن تاریخ ایالاتمتحده است؟ خیر. در تاریخ آمریکا، قتلعام مردم بومی، بردهداری، نژادپرستی، قربانیان خشونت با سلاح گرم، جنگهای ویتنام، کره، افغانستان، عراق و البته بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی مثل لکهای سیاه خودنمایی میکند. در کنار این حقایق سیاه تاریخ آمریکا، برخی حقایق که ریشه در قانون اساسی و بهرسمیت شناختن حق آزادی دارد را نیز باید مد نظر قرار بدهیم. تاکنون ۲۷ متمم به قانون اساسی ایالات متحده اضافه شده است. متمم سیزدهم، پایان دوره بردهداری در آمریکا و اعلام رسمی ممنوعیت آن بود. متمم چهاردهم، سیاهپوستان که بردگان، فرزندان و نوادگانشان بودند را به شهروندان ایالات متحده تبدیل کرد. آیا این متمم پایان تراژدی سیاهان در آمریکا بود؟ نه. جنبش حقوق مدنی که در سال ۱۹۵۵ آغاز شد، تا ۱۹۶۸ طول کشید و به تصویب قانون حقوق مدنی منجر شد، توانست وضعیت زندگی رنگینپوستان را تا حدودی بهتر کند. هرچند مبارزه با «تفکر» نژادپرستی در آمریکا و دیگر کشورها هنوز ادامه دارد. در آمریکا انقلاب شد، اما انقلاب ادامه پیدا نکرد. تلاش کردند تا آنچه به دست آوردند را حفظ و برای بهتر شدن آن مبارزه کنند. تمرکزشان را بر ساختن آمریکای جدید گذاشتند و این آزادی به دست آمده در نتیجه انقلابشان بود که اجازه میداد در چارچوب قانون اساسی، با مقررات تبعیضآمیز مثل جدایی سیاهان و سفیدها، یا آزادی بردهداری مبارزه کنند. آمریکاییها میتوانستند در این دوونیمقرن که از عمر کشورشان میگذرد، ساختن آن سرزمین را در اولویتهای بعدی قرار بدهند و به امور انقلابی بپردازند. اما تمرکزشان را بر تقویت بنیه اقتصادی، صنعتی و علمی گذاشتند. هرچند موقعیتهایی مثل دوری جغرافیایی از دو جنگ جهانی نیز در مسیرشان قرار گرفت که خود نقشی در آن نداشتند، اما از موقعیتهایی که ساختند یا به دست آوردند، استفاده کردند تا بتوانند به نقطهای که امروز در آن ایستادهاند، برسند. حالا آمریکا اولین اقتصاد جهان، دارای هشت دانشگاه برتر در میان ۱۵ دانشگاه برتر جهان و قدرت نظامی برتر دنیاست که تاثیر فوقالعادهای بر تحولات دنیا دارد؛ هرچند همیشه پیروز نشود.
انقلاب چین: آنچه امروز به نام جمهوری خلق چین میشناسیم، نه در نتیجه انقلاب اول این کشور (انقلاب شینهای ۱۹۱۱-۱۹۱۲) بلکه در نتیجه جنگ داخلی میان حزب کمونیست و جمهوری چین به وجود آمد. حزب کمونیست در ۱۹۲۱ تاسیس شد و پس از فرازونشیبهای فراوان و حتی اتحاد با دولت برای مقابله با ژاپن در جنگ جهانی دوم، قدرت را در ۱۹۴۹ به دست گرفت. چین کمونیست نیز تاریخ خونباری دارد. مائو رهبر کمونیستها، دیکتاتوری بود که پس از پیروزی در جنگ داخلی، رهبری کشور را به دست گرفت. دوره مائو با انقلاب فرهنگی چین، تصفیههای انقلابی و مرگ ۴۰ میلیون چینی در نتیجه گرسنگی گره خورده. در این دوران، یک حکومت پلیسی بر سرزمین چین حاکم است که تمام امور را کنترل میکند و در دست دارد. در دوره دومین رهبر عالی چین است که تحول بزرگ در این کشور رقم میخورد. خلاصه بخواهیم بگوییم، دنگشیائوپینگ، چین کمونیست را به ریل دیگری هدایت کرد. اگر چین در مسیر مائو میماند امروز دومین اقتصاد بزرگ جهان بود و طبق آمار صندوق بینالمللی پول میزان تولید ناخالص داخلیاش در سال ۲۰۲۳ به 4/19تریلیون دلار میرسید؟ فاصله چین با آمریکا بهعنوان بزرگترین اقتصاد جهان با تولید ناخالص داخلی بالغ بر 9/26تریلیون دلار در سال ۲۰۲۳، 5/7تریلیون دلار است. شیائوپینگ امکان نیروی کار ۹۴۳ میلیون نفری چین در سال ۱۹۷۷ را در مسیر شکوفایی اقتصادی به کار برد و قطار چین هنوز در همان ریل حرکت میکند. چینِ امروز ظاهراً نقطه پایانی بر تفکر انقلابی نگذاشته و حزب کمونیست با مشت آهنین، قدرت بلامنازع را در دست دارد. زندگی شهروندان را کنترل میکند، سانسور گستردهای اعمال میشود و آزادی سیاسی بهطور مطلق وجود ندارد. اما در کنار تمام این بدیها، حزب کمونیست چین اقتصاد قدرتمندی به وجود آورد و انرژی انقلاب را در مسیر اقتصاد صرف کرد.
انقلاب بلشویکی روسیه: اکتبر ۱۹۱۷ انقلابی در روسیه و علیه حکومت تزارها رخ داد که جهان را لرزاند. چهار سال طول کشید تا اتحاد جماهیر شوروی تشکیل شد و توانست با طی کردن مسیری در صنعت، علم، گسترش ایدئولوژی کمونیسم و سیطره بر نیمی از جهان، به یکی از دو ابرقدرت دوران پس از جنگ جهانی دوم تبدیل شود. شوروی نیز تاریخ خونباری دارد. تصفیههای استالینی، جنایتهای NKVD و سپس KGB (سیستمهای پلیس امنیتی شوروی) در حق مخالفان و حتی منتقدان کمونیسم یا نیروهای به تعبیر خودشان ضدانقلاب، تبعید به اردوگاههای کار اجباری، سانسور گسترده، پافشاری بر ایدئولوژی کمونیسم بدون ذرهای تغییر، تمرکز بر اشاعه اندیشه و گسترده کردن جبهههای مقابله با امپریالیسم آمریکا، بیتوجهی به واقعیتهای اقتصادی، تمرکز بر نظامیگری و رقابت با آمریکا در زمینههای اطلاعاتی، علمی و جنگهای نیابتی، آن چیزی است که بلای جان این کشور بزرگ شد. آنها زمانی متوجه اشتباه خود شدند که دیر شده بود و فاصله بین آغاز اصلاحات در کشور ۱۹۸۶ تا فروپاشی در ۱۹۹۱، فقط ۵ سال طول کشید. آیا شوروی به طور مطلق، در همین موارد منفی خلاصه میشود؟ قطعاً پاسخ منفی است. اما این عواملی هستند که شوروی را از درون مثل موریانه پوک کردند. شوروی انقلابی ماند و از بین رفت. آن نیرویی که انقلاب آزاد میکند را در مسیر ایدئولوژی هزینه کرد و ۷۵سال بر همان طبل کوبید. درحالیکه وقتی چند نسل بین نسل کارگران انقلابی و جوانهای شوروی فاصله افتاد، ایدئولوژی حاکم رنگ باخت و این کمرنگی هرچه زمان میگذشت، بیشتر میشد. شوروی درحالیکه بنیه اقتصادیاش تحلیل میرفت، تمرکزش را بر گسترش تسلیحات، رقابتهای فضایی و درگیریهای نیابتی در کره، ویتنام، افغانستان و کوبا (در بازههای زمانی مختلف) گذاشت. تفاوت شوروی با آمریکاییها در این بود که آنها حتی در جنگهایشان منافع اقتصادی را مدنظر قرار میدادند، اما شورویها که ایدئولوژیک بودند، صرفاً برای این رقابت هزینه میکردند و نمیدانیم چه آوردهای از این رقابتها داشتند. در سال ۲۰۲۳، شوروی دیگر وجود ندارد.
واقعیتی به نام انقلاب
4 |
انقلاب واقعیتی در عرصه سیاست است و اگر عوامل آن فراهم باشد، روی میدهد. مردم به تنهایی انقلاب نمیکنند. بلکه این ساختارها هستند که با فراهم کردن زمینههای انقلاب، زمینهها را به وجود میآورند. انقلابها نیروی فوقالعادهای را آزاد میکنند. این هنر انقلابیون است که این انرژی را در چه مسیری هدایت کنند. این انرژی، مثل چاه نفتی است که میتواند فوران کند و هدر برود، یا در مسیر لولهها قرار بگیرد، به پالایشگاه برود و ارزش افزوده ایجاد کند. اگر سیاسیون نقطه پایانی بر انقلاب بگذارند و تمرکزشان را بر توسعه کشور و حفظ دستاوردها بگذارند، نتیجهاش شکوفایی خواهد بود. اما اگر صرفاً بر طبل ایدئولوژی کوبیده شود، نتیجهاش مشخص است؛ سرنوشت چین، آمریکا و شوروی مقابل چشمان ماست.