| کد مطلب: ۳۱۰۱۳

تجربه هاشمی برای امروز / چرا هاشمی‌رفسنجانی همچنان شناسه نظام است؟

پیوند هاشمی با جمهوری اسلامی گسستنی نیست ولو صداوسیما و برخی تریبون‌های رسمی طی این سال‌ها همتی بلیغ صرف این تلاش کرده باشند و همچنان بر آن اصرار ورزند.

تجربه هاشمی برای امروز / چرا هاشمی‌رفسنجانی همچنان شناسه نظام است؟

همه‌ساله در سال‌گردِ درگذشت رهبر فقید انقلاب این سخنِ جانشین ایشان در مکان‌های مختلف نقش می‌بندد و نصب می‌شود: «این انقلاب، بی‌نام خمینی در هیچ جای جهان شناخته‌ نیست.»

عین جملۀ آیت‌الله خامنه‌ای همین است اگرچه برخی کلمۀ «امام» و سرواژۀ «ره» و «شده» را هم بر آن می‌افزایند درحالی‌که اصل، همین است و با هر نگاه و داوری و از حیث واقعیت تاریخی سخنی کاملاً دقیق است. هرچند  گفتمان‌های متنوع در کنار هم در مقابل گفتمان سلطنت‌طلبی صف آراستند و از اسلام انقلابی با خوانش شریعتی تا مجاهدین خلق و حتی چپ مارکسیستی و بعدتر اسلام سنتی در برانداختن شاه نقش ایفا کردند اما بی‌هیچ اغراق و مجامله حق مطلب همان است: «این انقلاب بی‌نام خمینی در هیچ جای جهان شناخته نیست» و از این روست هر که رویاروی او قرار گرفت با هر انگیزه و نیّت، محکوم و محتوم به حذف بود چون «شناسه» انقلاب بود و هست.

این مقدمه برای آن است تا بگویم نسبت هاشمی‌رفسنجانی با جمهوری اسلامی نیز همین و چنین است و فارغ از هر نقد و نگاه به او جمهوری اسلامی را می‌توان در او متعیّن دید چراکه گرایش‌های مختلف و مهمتر ازهمه وجه واقع‌گرایانۀ آن را خاصه بعد از ترور دکتر بهشتی نمایندگی می‌کرد  و این اتفاقاً در راستای هر دو رهبری نظام بود چه در حیات امام خمینی و چه در دوران رهبریِ رفیق نزدیک خود: آیت‌الله خامنه‌ای زیرا اقتضای رهبری چنان است که برخی آرمان‌خواهی‌ها و ایده‌آل‌گرایی‌ها اجتناب‌ناپذیر است و به دیگری نیاز است. هاشمی به این اعتبار سیمای رئال جمهوری اسلامی بود و از این رو طی 8 سال غیبت او این وجه به شکل محسوسی آسیب دیده و قابل انتقال به دیگری هم نبوده است.

مهم‌ترین ضربۀ احمدی‌نژاد به جمهوری اسلامی نیز از همین زاویه وارد شد که به نام حمایت از جمهوری اسلامی سراغ شناسۀ آن رفت و البته کاش خود هاشمی هم در سال 84 نامزد نشده بود یا دست‌کم در مرحلۀ دوم انصراف می‌داد تا این انگاره خدشه نبیند و بتواند نقش خود را کماکان ایفا کند.

وجود او با امید عجین بود تا جایی که نقل است در زندان شاه وقتی فراخوانده می‌شدند هم‌لباس او با هراس می‌گفته می‌خواهند اعدام‌مان کنند و هاشمی با لبخند می‌گفته: شاید می‌خواهند آزادمان کنند. همین نگاه را تا پایان عمر حفظ کرد و همواره می‌کوشید نگاه روشنی به جهان داشته باشد و به جای جُست‌و‌جو در دالان‌های باریک و تاریک تاریخ سراغ روشناها می‌رفت.

صریح این که پیوند جمهوری اسلامی با هاشمی‌رفسنجانی چنان بود که بتوان گفت کسانی که به نام دفاع از جمهوری اسلامی درصدد حذف او برآمدند خطا کردند چراکه پیوند این دو ناگسستنی بود و البته شاید با بهره از همان تجربه‌ها برخی رفتارها و گفتارهای دیگر  از او سر می‌زد.

آنچه هاشمی را از هم‌لباسان و دیگر سیاسیون و روحانیون و اهل فکر و مبارزه متفاوت و متمایز جلوه می‌داد این بود که به جای آنکه از «پریروز» تاریخ بگوید تا به «پس‌فردا»ی مبهم و موهوم برسد دغدغۀ دیروز ثبت‌شده در تاریخ و مستند و امروزِ جاری را داشت.

به تعبیری می‌توان راز برخی اختلافات با هاشمی‌رفسنجانی یا او با دیگران را باور به اتمام انقلاب و شروع مرحلۀ نظام و سازندگی و از این حیث مانند مهندس بازرگان دانست البته او بود که پیشنهاد کرد عنوان «رهبر انقلاب» برای رهبر جدید هم به کار رود اما بیشتر از حیث احترام و اعتبار و حل مشکلات و نه نظریۀ استمرارِ دگرگونی چون هوادار تثبیت و بازگشت به زندگی عادی و نُرمالیزاسیون بود.

بر هاشمی خرده می‌گیرند با تفسیر «بازسازی» بعد از جنگ به «سازندگی» و سپس «خصوصی‌سازی» مسیر را تغییر داد و به سرمایه‌سالاری به نام «توسعه» انجامید اما گذشتِ زمان نشان داده راه همان بوده که هاشمی می‌خواست طی کند و بزرگ‌ترین خسارت به اقتصاد و زندگی و مردم در نیم قرن گذشته همین بوده که مسیری طی و هزینه‌های آن پرداخت شده اما به ناگاه در راهی دیگر گام نهاده‌ایم درحالی‌که اگر یک مسیر را افتان و خیزان طی کنی به مقصد می‌رسی اما اگر مدام مسیر را تغییر دهی، نه.

به یاد آوریم در سفری به مناطق زیبای کهگیلویه طبیعت آن را با سوئیس مقایسه کرد و به گونه‌ای سخن گفت که ایرانیان دور از مرکز در حسرت تهران‌نانشینی نباشند. به عکس احمدی‌نژاد به هر جای ایران که می‌رفت مردمان آن سامان را علیه مرکز می‌شوراند و به آنان این حس را می‌داد که حق‌شان در تهران تضییع می‌شود و حالا رابین‌هودی پیدا شده که بر آن است حق‌شان را بازستاند!

این‌گونه بود که جامعه پاره‌پاره و پر از بد‌گمانی شد و دست آخر تحفۀ برکشیدۀ اصول‌گرایان مقابل خودشان هم ایستاد و حالا تنها خسارات او بر جای مانده است چون زخمی بر پیکر اقتصاد و اخلاق و معنویات جامعۀ ایرانی.

نمی‌دانم هاشمی می‌خواست «ماهاتیر محمد» ایران باشد یا نقش دنگ‌شیائوپینگ در چین را ایفا کند اما می‌دانم اگر مانند او «آسانسور»ی میان مراتب متفاوت قدرت نبود نقش «بالانسر» را تا سال 84 به نیکی ایفا می‌کرد یا می‌کوشید به جای دیوار، در و پل باشد.

زنده‌یاد «هدا صابر» می‌گفت آدمیان وقتی ماندگار می‌شوند که یک یا دو یا سه ویژگی را داشته باشند:

نخست آن که نهادی تأسیس کرده باشند، دوم این که راهی گشوده و سوم اثری برجای گذاشته باشند.

حزب جمهوری اسلامی و دانشگاه آزاد اسلامی را می‌توان نهادهایی دانست که او در تأسیس آنها نقش داشت و البته خود «جمهوری اسلامی» با قرائت اعتدالی و با رؤیایی که در مصراع دوم سرود نخست (سرودۀ ابوالقاسم حالت) جلوه کرد: هم دین دهد هم دنیا به ما. با توسعه و به رسمیت شناختن سبک‌های متنوع زندگی. توجه به دنیای مردم هم راهی بود که گشود و البته کتبی چون تفسیر راهنمای قرآن و آنچه دربارۀ میرزاتقی خان امیرکبیر نوشت یا سخنانی که گفت هم آثاری است که بر جای گذاشته است.

این نکات را البته جاهای دیگر هم می‌توان خواند و نویسندۀ این سطور نیز پیشینۀ نقدهای خود بر او خاصه کاندیداتوری در سال 84 را نفی و انکار نمی‌کند ولی غرض در این هشتمین سال‌گرد این واقعیت غیر قابل انکار است که جمهوری اسلامی به میزانی که از روش و منش هاشمی دور شده آسیب دیده یا از سیمای آشنای خود دور افتاده و خوب یا بد با جامۀ او باید پرو شود.

هاشمی چندان اهل ادبیات نبود اما به آموزه‌های اعتدالی و میانه‌روانۀ بزرگان ادبیات ما باور داشت چندان که می‌شد در گفتار و رفتار او این توصیۀ خواجه شیراز را شنید که «نگر! تا حلقۀ اقبال ناممکن نگردانی». 

هشداد می‌داد بر آنچه ناشدنی است اصرار نورزیم و چون اهل اقتصاد هم بود و در سیاست و اقتصاد به ممکنات و امکانات توجه می‌شود.

از ناشدنی‌ها پرهیز داشت اما برای آنچه ممکن و محتمل و شدنی می‌دانست می‌کوشید و یک بارهم این شعر مولانا را خواند:

گفت پیغامبر که گر کوبی دری

عاقبت زان در برون آید سری

این را در واکنش به خواست عمومی برای ورود به صحنه در سال 92 گفت و دیدیم اگرچه خواستند دری را که گشوده بود ببندند اما باز دریچه‌ای گشود.

در تفاوت نگاه مدرن غربی با دیدگاه سنتی شرقی گفته می‌شود اولی اهل تخیّل است و می‌کوشد خیال را به واقعیت بدل کند و از این رو رُمان جایگاهی ممتاز دارد. در شرق اما به جای تخیّل شاهد توهّم‌ایم و چه‌بسا بخشی از توجه و اعتبار شعر ناشی از همین باشد. 

هاشمی مرز تخیّل و توهّم را می‌شناخت و از این رو برای تحقق برخی آرزوهای خود دست از هیچ تلاشی نمی‌شست و در مقابل بعضی امور را در دایرۀ توهمات قرار می‌داد و به واقعیت فرامی‌خواند.

مجموعۀ این ویژگی‌ها شخصیتی از او ساخته بود که نزد منتقدین هم قابل اعتنا بود و در این امر بیش از هر عامل دیگر نقش او در تأسیس جمهوری اسلامی دخالت داشت.

از یک سو روحانی بود و مورد وثوق آیت‌الله خمینی و عضوی از حلقۀ کسانی چون آیت‌الله خامنه‌ای و بهشتی و موسوی‌اردبیلی و مطهری. از جانب دیگر با اهل بازار و دانشگاه نشست و برخاست داشت و بهای سنگینی به خاطر ارتباط با مجاهدین خلق پرداخته بود. چراکه ساواک از شکنجه بدنی روحانیون ابا داشت مگر میان آنان و گروه‌های مسلح رابطۀ تشکیلاتی یا کمک مالی می‌یافت و هاشمی از این سنخ بود. هم حکم انتصاب مهندس بازرگان به نخست‌وزیری را در نیمه بهمن 1357 خواند و هم سخن‌ران مراسم بزرگ‌داشت مطهری در اردیبهشت در مدرسه فیضیه بود هرچند در تحلیل اولیه در انتساب ترور به مارکسیست‌ها ره به خطا پیمود و هم ناطق اصلی تجمع ضدآمریکایی در خرداد 58 بود و فردای آن خود ترور شد.

در همه جا نقش و ردّی از خود بر جای می‌گذاشت و از هر بحران که فاصله داشت دیرتر تمام شد از جمله اشغال سفارت که ورود مستقیم نداشت یا سال 88 که به نسخۀ او در خطبۀ آخر توجه نشد.

همین که تا لحظۀ آخر عمر واجد منصب مهم در جمهوری اسلامی بود نشان می‌داد اهمیت نسبت او با نظام مورد تأیید رهبری است و مدعیان پیروی به خطا می‌پنداشتند جمهوری اسلامی بدون او شناختنی است.

اکنون و در 19 دی 1403 خورشیدی در سالی پر از وقایع زیر و زبر‌کننده  8 سال می‌شود که از این جهان رخت بربسته و چه‌بسا اگر نه در آن قالب که مثلاً امسال در 90 سالگی از دنیا می‌رفت آن تأثیر را بر جای نمی‌نهاد اما طی این سال‌ها در همۀ سطوح غیبت او محسوس بوده است. نه به خاطر آن که عاری از خطا بود یا از ابتدا بر همان منوال بود که در سال‌های پایانی عمر دیدیم بلکه به دلیلی دیگر و مهم‌تر. اینکه جمهوری اسلامی چنان با  نام هاشمی‌رفسنجانی گره خورده که اگر درد را در او می‌جستند درمان را هم باید از شیوۀ او و در واقع بازگشت به مدل او بجویند.

به یاد 13 مرداد 92 می‌افتم که وقتی حسن روحانی برخاست تا پشت تریبون مجلس برود و سوگند ریاست‌جمهوری ادا کند هاشمی‌رفسنجانی دستی بر عبای او کشید تا کیس آن را بزداید و چونان پدری که از دامادیِ فرزند خود خرسند است شادمان بود.

این ارتباط اما شخصی نبود و کلیت ساختار را چون فرزند می‌دانست و همین را اگر برخی نمی‌پسندیدند نه الزاماً پاتریمونیالیسم که احساس تعلق از جنس ابوت بود و نمی‌خواست بعد از شعر حافظ (نگر تا حلقه اقبال ناممکن نگردانی) و مولانا (‌گفت پیغامبر که گر کوبی دری....) ناچار باشد سراغ شعر نیما برود و نالان بخواند: 

نازک‌آرای تنِ ساقِ گُلی

که به جانش کِشتم و به جان دادمش آب

‌ای دریغا به برم می‌شکند

پیوند هاشمی با جمهوری اسلامی گسستنی نیست ولو صداوسیما و برخی تریبون‌های رسمی طی این سال‌ها همتی بلیغ صرف این تلاش کرده باشند و همچنان بر آن اصرار ورزند.

دیدگاه

ویژه تیتر یک
پربازدیدترین
آخرین اخبار