آمریکای ترامپ آزمایشگاه بزرگ رئالیسم/ اثرات مثبت و منفی سیاست خارجی ترامپ می تواند به موازنه قدرت کمک کند؟
ایالات متحده و دولتهای متخاصم آزمایش جدیدی را درباره این مسئله در زمان واقعی راهاندازی کردهاند و شیوهای از سیاست خارجی را آزمایش میکنند که مطلقاً براساس منافع شخصی است و منحصراً از طریق سیاستهای زور اعمال میشود، تا ببینند در دوران مدرن سودمند یا حتی قابلاجراست یا نه.

دولت دوم ترامپ، نماد ماندگاری از آموزش روابط بینالملل برای نسلهای آینده خواهد بود. رافائل کوهن، مدیر استراتژی و برنامه دکترین در پروژه نیروی هوایی اندیشکده رند در فارن پالیسی مینویسد که در جلسات اول کلاس روابط بینالملل در هر دانشگاهی در آمریکا که بنشینید، تمام سخنرانیها با «گفتوگوهای ملین» از جنگ پلوپونزی که در متون کلاسیک تاریخنگار مشهور یونانی، توسیدید، آمده، آغاز میشوند.
در این جنگ مردم آتن پیشنهاد سادهای را به مردم بیطرف جزیره میلوس مطرح کردند: تسلیم شوید یا با ویرانی روبهرو شوید. اهالی جزیره میلوس مجموعهای از استدلالها را درباره ائتلاف، اخلاقیات و خدایان مطرح کردند به این امید که بتوانند ذهنیت شهروندان آتن را تغییر دهند اما به هیچ موفقیتی دست پیدا نکردند. در نهایت، شهروندان میلوس مقاومت را انتخاب کردند و با سرنوشت خود روبهرو شدند. از آنجا بود که توسیدید، نظریه مشهور خود را ترسیم کرد: «قویترها هر کاری که بخواهند انجام میدهند و ضعیفترها راهی جز رنج ندارند.»
توسیدید پدرخوانده اندیشمند تئوری دانشگاههای روابط بینالملل است که به رئالیسم شناخته میشود. رئالیسم بر این مبناست که دولتها صرفاً با منفعت شخصی پیش میروند و قدرت بیش از هر چیز مهم است. «گفتوگوی ملین» این سوال بنیادی را درباره روابط بینالملل ایجاد میکند: آیا توسیدید میتواند عملکرد جهان در گذشته یا امروز را توضیح دهد؟
ایالات متحده و دولتهای متخاصم آزمایش جدیدی را درباره این مسئله در زمان واقعی راهاندازی کردهاند و شیوهای از سیاست خارجی را آزمایش میکنند که مطلقاً براساس منافع شخصی است و منحصراً از طریق سیاستهای زور اعمال میشود، تا ببینند در دوران مدرن سودمند یا حتی قابلاجراست یا نه.
طبیعتاً سیاست زور هیچوقت از بین نرفته اما رقابت میان قدرتهای بزرگ بسیار متفاوت از قرن بیستم است. مرزهای جنگ ایدئولوژیکی کمونیسم، فاشیسم و لیبرال دموکراسی در دوران جنگ جهانی دوم و جنگ سرد در پسزمینه محو شدهاند حتی اگر مرزهای جنگ ژئوپلیتیکی همچنان باقی ماندهاند. جهان امروز پساایدئولوژیکی بهنظر میرسد: چین بهظاهر کمونیستی ریشههای ایدئولوژیکی خود را بهنفع سیستمی ترکیبی از کاپیتالیسم و اقتدارگرایی کنار گذاشته است.
تقریباً همین موضوع هم برای روسیه پساشوروی و گذار شکستخورده به دموکراسی اتفاق افتاده است. «خانه آزادی» سازمانی مردمنهاد است که در زمینه حمایت از دموکراسی، آزادیهای سیاسی و حقوقبشر پژوهش میکند. طبق گزارش این سازمان، در دو دهه گذشته سیاست مردان قدرتمند در سراسر جهان در حال افزایش بوده است. با این حال سیاست خارجی مبتنی بر ایدئولوژی در ایالات متحده نیز رو به افول رفته است.
از نظر تاریخی، واشنگتن همیشه رئالیسم را با ایدئالیسم ترکیب کرده است. فرانکلین روزولت رئیسجمهور آمریکا سیاست خارجی خود را بر پایه «جهانی مبتنی بر چهار اصل آزادی بشر» قرار داده بود. رونالد ریگان چالش با شوروی را جنگ آزادی و دموکراسی علیه «امپراتوری شیطان» شکل داد. جورج بوش پسر «فوریت آزادی» را هسته مرکزی سیاست خارجی خود قرار داد.
اما ضرورتهای سیاست واقعگرایانه اغلب در پایبندی به گفتمان بزرگ آمریکایی مغایرت داشته است. روزولت با جوزف استالین دیکتاتور شوروی برای پیروزی در جنگ جهانی دوم همکاری کرد. ریگان برای پیروزی در جنگ سرد از کشورهای مستبد حمایت کرد. دولت بوش با رهبران خودکامه معامله کرد تا به اهداف خود در «جنگ علیه تروریسم» برسد.
حتی حمایت آمریکا در قبال اوکراین نیز ایدئالیسم را با رئالیسم ترکیب کرد. دولت بایدن حمایت نظامی خود از اوکراین پس از حمله تمامعیار روسیه را دفع «حملات آشکار به آزادی و دموکراسی» توجیه کرد؛ درحالیکه سیاست زور نیز در آن دیده میشد. در حالی که برخی از استادان رئالیست در دانشگاهها توهمات لیبرالی غربی را مقصر جنگ میدانستند، ایده اینکه کشورها برای محافظت از امنیت خود عمل میکنند، در این مورد خاص با کمک نظامی به اوکراین برای مقابله با امیال روسیه برای گسترش مرزهای خود در اروپا، رئالیسم کلاسیک است.
شیوههای واشنگتن هم در تضاد قرار داشتهاند. ایالات متحده قطعاً به دنبال استفاده از «چماق بزرگ» بوده است؛ تقریباً در قرن گذشته آمریکا یا در جنگ مستقیم یا در جنگهای نیابتی در 5 قاره شرکت کرده است. استفاده از زور غیرنظامی، از جمله تحریمهای اقتصادی، بهطور مشابهی گسترش پیدا کرده و از آغاز قرن بیستویکم 9 برابر شده است.
با این حال آمریکا از نظر تاریخی این اقدامات تنبیهی را با «قدرت نرم» تعدیل کرده؛ عبارتی که توسط جوزف نای، استاد دانشگاه هاروارد برای توانایی در متقاعد کردن و همکاری با دشمنان بهجای اجبار دولتها برای انجام خواستههای خود رایج شد. در نیم قرن گذشته ایالات متحده بهطور متوسط سالانه کمی بیش از یک درصد از بودجه فدرال خود را به کمکهای خارجی اختصاص داده اما همین امر آمریکا را به بزرگترین کشور کمککننده در جهان تبدیل کرد و توانست قدرت نرم آن را بهطور قابل توجهی افزایش دهد.
آمریکا برای مشروعیت بخشیدن بیشتر به اقدامات خود و ترویج دیدگاه خود برای نظم بینالمللی لیبرال مبتنی بر قوانین اغلب با نهادهای چندجانبه همکاری میکرد. این کشور پس از جنگ جهانی دوم پیشگام ایجاد سنگبنای نظم بینالمللی کنونی شامل سازمان ملل، صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی، ناتو و دیگر نهادها و ائتلافها بود. در حالی که ایالات متحده مراقب بود قدرت حق وتوی خود را در این سازمانها حفظ کند و اگر احساس کند منافع ملی اصلیاش در خطر است (مثل جنگ عراق) از آنها عبور کند، اما همچنان زمان و تلاش قابلتوجهی را صرف نرم کردن سیاست زور با چندجانبهگرایی واقعی میکرد.
در مقابل دولت جدید ترامپ رویکردی کاملاً واقعگرایانه را در سیاست خارجی دنبال میکند. مشاوران پیشین ترامپ، پژوهشگران و روزنامهنگاران تماماً دولت او را اینگونه توصیف میکنند. سمتهای کلیدی امنیت ملی به افرادی رسیده که خود را رئالیست معرفی میکنند. برخی از جمله مارکو روبیو، وزیر امور خارجه آمریکا که قبلاً از سیاست خارجی مبتنی بر ارزشها حمایت میکردند، حالا مواضع خود را تغییر دادهاند.
شعار «اول آمریکا» که انگار برگی از متن تئوری رئالیستی است، بیش از هر چیز حول محور منافع شخصی قرار دارد. دولت آمریکا نسبت به اکثر نهادهای چندجانبه از سازمان ملل گرفته تا ناتو ابراز تردید کرده است. بسیاری از اقدامات اصلی سیاست خارجی، از خاورمیانه تا اروپا و مذاکرات مناقشه تا اقتصاد بینالمللی حتی چندجانبهگرایی در لفافه را هم کنار گذاشته است.
دولت ترامپ آرمانگرایی را با شکلی از معاملهگرایی واقعگرایانه جایگزین کرده که در آن هر اقدامی باید به آنچه که منافع آمریکا میبیند گره بخورد. ایالات متحده از اوکراین حمایت خواهد کرد، اما فقط در صورتی که بپذیرد امتیازاتی را به روسیه بدهد و قرارداد مواد معدنی را امضا کند. ایالات متحده میگوید تضمینهای پیمان ناتو را حفظ میکند اما فقط در صورتی که اروپا بودجه دفاعی خود را افزایش دهد. آمریکا تعرفههای مکزیک و کانادا را لغو میکند اما فقط در صورتی که این کشورها وعده دهند از قاچاق فنتالین و مهاجرت غیرقانونی جلوگیری کنند.
علاوه بر آن، دولت آمریکا بیشتر بر سیاستهای تنبیهی تکیه میکند تا تشویقی. دولت جدید آژانس توسعه بینالمللی آمریکا را منحل کرد، 83درصد از بودجه کمکهای خارجی را کاهش داد و دستور تعطیلی آژانس رسانههای جهانی ایالات متحده (سازمان اصلی صدای آمریکا و دیگر رسانهها) را صادر کرد و در عوض بیشتر بر تعرفهها و بهطور یکسان علیه متحدان و دشمنان خود تکیه کرده و دستکم در مورد گروههایی مانند حماس و حوثیها از تهدیدها و استفاده واقعی از زور.
آزمایش رئالیسم بهاین شکل چه نتیجهای خواهد داشت؟ برخی از نشانهها سریع نمایان میشوند. مثل برطرف شدن ناترازی تجاری، افزایش بودجه دفاعی کشورهای اروپایی و پایان در اوکراین و خاورمیانه. رویکرد دولت ترامپ چند پیروزی اولیه را بههمراه داشت؛ کمک به دستیابی به یک توافق آتشبس مورد انتظار هرچند غیردائمی در جنگ ادامهدار اسرائیل و حماس فقط یک روز قبل از روی کار آمدن ترامپ، افزایش نظارت بیشتر بر مهاجرت و قاچاق مواد مخدر در مرزهای مکزیک و کانادا و فروش منافع چین در بنادر اطراف کانال پاناما.
یکی از مبنای اصلی رئالیسم این است که کشورها پیش از هر چیز به امنیت خود نگاه میکنند و تلاش میکنند قدرت را مقابل کشورهای رقیب خود یا کشورهایی که تهدید محسوب میشوند متوازن کنند. مدتها پیش از روی کار آمدن دولت دوم ترامپ، تعدادی از دشمنان آمریکا، اول چین بعد روسیه، ایران و کره شمالی همانگونه که رئالیسم نشان میدهد تلاش میکردند با قدرت واشنگتن مقابله کنند.
مسئله امروز این است که آیا رئالیسم سیاست خارجی جدید آمریکا، شاید حتی از سوی متحدان و شرکای سنتی واشنگتن که تاکنون آمریکا را نیرویی میدیدند که در صحن جهانی اگر مثبت نباشد، بیخطر است و حالا باید بدون کمک آمریکا از خود دفاع کند، میتواند به توازن رفتار منجر شود یا نه.
این ممکن است یک نکته مثبت واقعی برای برخی از رئالیستها باشد که مدتها بود از سیاست خارجی محدودتر ایالات متحده حمایت میکردند. اما اگر این کشورها از خودمختاری جدید خود برای دنبال کردن اهدافی استفاده کنند که با منافع آمریکا مغایر است سپس نتیجهای کاملاً منفی را در پی خواهد داشت. با این حال مسئله اصلی این است که آیا این آزمایش در رئالیسم جهانی آمریکا را در آن قویتر، مرفهتر و امنتر میکند؟ اینجاست که حتی برخی از رئالیستها هم شک و تردید دارند. در نهایت بدون گاردریلهای نظم بینالمللی، جهان به آنارشیسمی برمیگردد که توماس هابز، فیلسوف سیاسی قرن هفدهم انگلستان توصیف کرده بود و این جهان مکان جذابی برای زندگی نخواهد بود.
اگر تاریخ باستان را مرجع قرار دهیم ممکن است برای مدتی دیگر نتیجه روی آوردن به رئالیسم سرسختانه را نبینیم. در کوتاهمدت، سیاست زور بهنفع آتنیها بود. ملوس به زانو افتاده بود. توسیدید میگوید آتنیها «تمام مردان بزرگسال را که میگرفتند، میکشتند و زنان و کودکان را به بردگی میفروختند و در نهایت 500 مهاجر را فرستادند و خودشان در آن مکان ساکن شدند.» در درازمدت اما پاسخ آن مشخص نیست. بالاخره این اسپارتها بودند که در جنگ پلوپونز پیروز شدند و آتن که زمانی قطب هنر، فرهنگ، تجارت و امپراتوری عظیم بود، هیچوقت به شکوه سابق خود بازنگشت.
یک موضوع اما قطعی است: آزمایش بزرگ رئالیستها اثری ماندگار بر شیوه آموزش روابط بینالملل برای نسلهای آینده خواهد داشت.