بازگشت به سیاست قدیمی و اشتباه
در یک کنفرانس خبری، دونالد ترامپ، رئیسجمهور منتخب ایالات متحده، وعده داد که سیاست خارجی کشور را به دوران گذشته بازخواهد گرداند.
در یک کنفرانس خبری، دونالد ترامپ، رئیسجمهور منتخب ایالات متحده، وعده داد که سیاست خارجی کشور را به دوران گذشته بازخواهد گرداند. او بهطور واضح اعلام کرد که تمایل دارد کانال پاناما را دوباره تحت کنترل ایالات متحده درآورد، حتی اگر این امر نیاز به اقدام نظامی داشته باشد. همچنین از ایده الحاق کانادا بهعنوان پنجاهمین ایالت ایالات متحده و خرید گرینلند از دانمارک بهدلیل منافع امنیت ملی دفاع کرد. این دیدگاهها، احیای دکترین مونرو را نشان میدهند؛ سیاستی که برای نخستینبار در سال ۱۸۲۳ توسط رئیسجمهور جیمز مونرو معرفی شد و نقشی کلیدی در شکلدهی سیاست خارجی ایالات متحده از قرن نوزدهم تا جنگ سرد ایفا کرد.
دکترین مونرو بر اصولی استوار بود که به موجب آن، نیمکره غربی باید از نفوذ قدرتهای خارجی عاری میماند. این استراتژی در اصل برای جلوگیری از گسترش نفوذ قدرتهای اروپایی در این منطقه و تأمین امنیت ایالات متحده طراحی شده بود. در ابتدا، این سیاست بهعنوان سپری در برابر تهدیدات خارجی عمل میکرد، اما با رشد قدرت ایالات متحده، به ابزاری برای گسترش نفوذ این کشور تبدیل شد. در نیمه دوم قرن نوزدهم، دکترین مونرو برای توجیه اقدامات مختلفی همچون الحاق تگزاس، خرید آلاسکا، و جنگ با مکزیک که منجر به الحاق کالیفرنیا و جنوب غربی ایالات متحده شد، بهکار گرفته شد.
تا دهه ۱۸۹۰، دکترین مونرو بهعنوان اصلی اساسی در سیاست خارجی ایالات متحده پذیرفته شده بود. دولت گروور کلیولند در سال ۱۸۹۵، با مداخله در مناقشه مرزی ونزوئلا و گویان بریتانیایی، بهصراحت اعلام کرد که نیمکره غربی تحت قلمرو ایالات متحده است. پس از جنگ با اسپانیا در ۱۸۹۸، ایالات متحده تسلط خود را بر کارائیب گسترش داد و جزیره پورتو ریکو و کوبا را تحت کنترل خود درآورد.
سیاستهای مداخلهجویانهای همچون ایجاد کانال پاناما نیز بهاتکای همین دکترین انجام شد. در نیمه اول قرن بیستم، دکترین مونرو همچنان بهعنوان مبنای سیاست خارجی ایالات متحده عمل میکرد. حتی ویلسون، رئیسجمهوری که بر ایجاد نظم بینالمللی تأکید داشت، از این دکترین برای مداخله در کشورهای منطقه استفاده کرد. او نیروهای نظامی به هائیتی و مکزیک فرستاد و تلاش کرد دکترین مونرو را در قالب جامعه ملل جهانیسازی کند اما این دیدگاه با انتقادات روبهرو شد، زیرا اصول امنیت جمعی جهانی با ایده حوزههای نفوذ در تضاد بودند.
با آغاز دهه ۱۹۳۰ و انتخاب فرانکلین روزولت، سیاست خارجی ایالات متحده به سمت جهانیگرایی تغییر یافت. روزولت از سیاست «همسایه خوب» یاد کرد که بر عدم مداخله در امور داخلی کشورهای منطقه تأکید داشت. پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده تلاش کرد تا نظم جهانی مبتنی بر امنیت جمعی و تجارت چندجانبه را تدوین کند. منشور سازمان ملل متحد نیز بازتاب این تمایلات جهانیگرایانه بود اما جنگ سرد موجب بازگشت به دکترین مونرو شد.
اقدامات و سخنان ترامپ در خصوص بازپسگیری کانال پاناما، الحاق کانادا و گرینلند یادآور سیاستهای مداخلهجویانهای است که در تاریخ ایالات متحده وجود داشته است. ترامپ از گرینلند بهعنوان منطقهای با منابع غنی و اهمیت استراتژیک نام برد. این ایده مشابه به خریدهای تاریخی ایالات متحده از جمله خرید لوئیزیانا از فرانسه و آلاسکا از روسیه است که در ابتدا بحثبرانگیز بودند، اما بعدها بهعنوان معاملات مهم و تاریخی شناخته شدند. گرچه گرینلند تاکنون به این تلاشها پاسخ منفی داده است، ترامپ اولین رئیسجمهور نیست که به این جزیره علاقه نشان میدهد.
با این حال، احیای دکترین مونرو میتواند پیامدهای منفی بسیاری بهدنبال داشته باشد. این سیاست ممکن است ناسیونالیسم ضدآمریکایی در منطقه را تشدید کرده و تلاشهای سایر قدرتهای بزرگ مانند چین و روسیه برای ایجاد حوزههای نفوذ در مناطق خود را مشروع جلوه دهد. همچنین، احیای این سیاست ممکن است پیامهای اشتباهی به متحدان ایالات متحده در آسیا، از جمله فیلیپین و ویتنام ارسال کند.
کارشناسان معتقدند که ایالات متحده باید بهجای بازگشت به سیاستهای مداخلهجویانه، به تقویت روابط دیپلماتیک و اقتصادی خود در نیمکره غربی بپردازد. این تلاشها باید با احترام به حاکمیت کشورهای منطقه و اصول منشور سازمان ملل انجام گیرد. ترامپ میتواند از سیاستهای روزولت الهام بگیرد و از ایجاد حوزههای نفوذ دست بکشد. این تغییر رویکرد میتواند به ایجاد نظم جهانی پایدارتر و عادلانهتر کمک کند. همانطور که روزولت در کنفرانس یالتا تأکید کرد، حوزههای نفوذ با همکاری بینالمللی سازگار نیستند و ایالات متحده باید در این راستا عمل کند.