چه رخدادی را در سوریه متوجه نشدیم؟
سقوط بشار اسد در سوریه حتی مخالفانش را شگفتزده کرد و زمینه مناسبی را برای انتشار تئوریهای توطئه فراهم کرد.
اسلاوی ژیژک نویسنده
سقوط بشار اسد در سوریه حتی مخالفانش را شگفتزده کرد و زمینه مناسبی را برای انتشار تئوریهای توطئه فراهم کرد. اسرائیل، ترکیه، روسیه و ایالات متحده چه نقشی در این تغییر ناگهانی ایفا کردند؟ آیا روسیه از مداخله به نفع اسد صرفاً به این دلیل که نمیتواند از عهده عملیات نظامی دیگری خارج از اوکراین برآید، خودداری کرد یا اینکه توافقی پشت پرده وجود داشت؟ آیا ایالات متحده با نادیده گرفتن درسهای حمایت از مجاهدین در افغانستان در دهه 1980 دوباره در دام حمایت از اسلامگرایان علیه روسیه افتاد؟ اسرائیل چه کرد؟
مطمئناً اسرائیل از انحراف توجه جهان از غزه و کرانه باختری سود میبرد و حتی در حال تصرف سرزمینهای جدیدی در جنوب سوریه است. مانند اکثر مفسران، من هم پاسخ این سوالات را نمیدانم، به همین دلیل ترجیح میدهم روی تصویر بزرگتر تمرکز کنم. رژیم اسد به سادگی مانند خانهای پوشالی فرو ریخت و پیروزی نصیب طرفی شد که حاضر بود برای هدفش بجنگد و بمیرد.
این واقعیت که رژیم اسد در سطح جهانی مورد تنفر بود، به طور کامل آنچه را که اتفاق افتاد توضیح نمیدهد. چرا مقاومت سکولارها در برابر اسد ناپدید شد و تنها بنیادگرایان مسلمان باقی ماندند که این روز را غنیمت در اختیار داشته باشند؟ میتوان همین سوال را در مورد افغانستان نیز به کار برد. چرا هزاران نفر حاضر بودند جان خود را برای فرار از کابل به خطر بیاندازند، اما برای جنگ با طالبان نه؟ مجموعهای از حقایق مشابه، میشل فوکو را در بازدید از ایران (دو بار) در سال 1979 مجذوب خود کرد. او با دیدن ایثار و فداکاری انقلابیون ایران شگفتزده شد.
پاتریک گیمز میگوید انقلابیون ایران به دنبال «دگرگونی از طریق مبارزه» و رنجکشیدن به عنوان مفهومی متضاد با آرامش و رفتار خنثی و عادیسازی قدرت مدرن غربی بودند. برای درک این نکته، درک حقیقت بسیار مهم است. خود فوکو میگوید: «اگر موضوعی که از حق صحبت میکند، حقیقت را بگوید، آن حقیقت دیگر حقیقت جهانی فیلسوف نیست. حقیقت، به عبارت دیگر، حقیقتی است که فقط از موقعیت مبارزه، از منظر پیروزی مورد نظر و در نهایت، بقای خود سوژه سخنگو، قابل فهم است.»
همانطور که گئورگ لوکاچ، فیلسوف مجارستانی استدلال کرد، مارکسیسم دقیقاً به این دلیل که نسبت به یک موقعیت ذهنی خاص «بیطرف» است در عرصه جهانی، صدق میکند. آنچه فوکو در ایران به دنبال آن بود - شکل تهاجمی در حقیقتگویی بود که از همان ابتدا در اندیشه مارکس وجود داشت. از منظر فردگرایی لیبرال، هر تعهد جهانی، بهویژه اگر شامل خطر جانی و فیزیکی باشد، مشکوک و «غیرمنطقی» است.
در اینجا با یک پارادوکس جالب مواجه میشویم: درحالیکه مارکسیسم سنتی احتمالاً نمیتواند روایت قانعکنندهای از موفقیت طالبان ارائه کند، اما به روشن شدن آنچه فوکو در ایران به دنبال آن بود و آنچه باید ما را در سوریه مجذوب کند، کمک میکند. در زمانی که پیروزی سرمایهداری جهانی روحیه سکولار مشارکت جمعی برای دستیابی به زندگی بهتر را سرکوب کرده بود، فوکو امیدوار بود نمونهای از مشارکت جمعی بیابد که بر بنیادگرایی مذهبی تکیه نداشته باشد.
اما در نهایت چیزی نیافت. بهترین توضیح در مورد اینکه چرا دین اکنون تعهد جمعی و ایثار را در انحصار دارد، در اندیشه «بوریس بودن» دیده میشود. او استدلال میکند که دین به عنوان یک نیروی سیاسی، منعکسکننده فروپاشی جامعه پساسیاسی است. دین بنیادگرا نهتنها سیاسی است بلکه خود نوعی سیاست است. این دین برای پیروانش، دیگر فقط یک پدیده اجتماعی نیست، بلکه خود بافت جامعه است.
بنابراین، دیگر نمیتوان جنبه صرفاً معنوی دین را از سیاسی شدن آن متمایز کرد. در جهان پساسیاسی، دین کانالی است که از طریق آن احساسات متضاد بازتولید میشوند. تحولات اخیر که ظاهراً نمایانکننده پیروزیهای بنیادگرایی دینی است، نه بازگشت دین به سیاست، بلکه صرفاً بازگشت امر سیاسی است. پس سوال این است که چه اتفاقی برای سیاست رادیکال سکولار به عنوان دستاورد بزرگ و فراموششده مدرنیته اروپایی رخ داده است؟ نوام چامسکی معتقد است که ما به پایان جامعه سازمانیافته نزدیک میشویم و این نقطه بیبازگشتی است که بعد از گذر از آن حتی نمیتوانیم اقدامات عقلانی را برای «جلوگیری از تخریب فاجعهبار محیط زیست» اتخاذ کنیم.
درحالیکه چامسکی بر بیتفاوتی ما نسبت به محیطزیست تمرکز میکند، من نظر او را به عدم تمایل عمومی ما به شرکت در مبارزات سیاسی بهطور کلی تعمیم میدهم. اتخاذ تصمیمات جمعی برای جلوگیری از بلایای قابل پیشبینی یک فرآیند کاملاً سیاسی است. مشکل غرب این است که کاملاً تمایلی به مبارزه برای یک هدف مشترک بزرگ ندارد. «صلحطلبها» که میخواهند جنگ روسیه در اوکراین را با هر شرایطی به پایان برسانند، در نهایت از زندگی راحت خود دفاع میکنند و حاضرند اوکراین را برای این هدف قربانی کنند. فرانکو براردی فیلسوف ایتالیایی درست میگوید. ما شاهد «چندپاره شدن جهان غرب» هستیم.
منبع: PS