مرکل: هشدارهای من درباره روسیه شنیده نشد
دفاعیه خانم صدراعظم
آنگلا مرکل، صدراعظم پیشین آلمان در هفتههای اخیر ضمن رونمایی از کتاب جدید خود به نام «آزادی»، سکوت سهسالهاش را شکست و با تعدادی از رسانههای مطرح بینالمللی درباره کارنامه کاری خود و تحولات روز جهان به گفتوگو پرداخت.
آنگلا مرکل، صدراعظم پیشین آلمان در هفتههای اخیر ضمن رونمایی از کتاب جدید خود به نام «آزادی»، سکوت سهسالهاش را شکست و با تعدادی از رسانههای مطرح بینالمللی درباره کارنامه کاری خود و تحولات روز جهان به گفتوگو پرداخت. در این جا به بازخوانی نسخه کوتاهشدهی گفتوگوی مرکل با نشریه اشپیگل آلمان میپردازیم.
خانم صدراعظم، به نظر میرسد که جهان مرتباً بحرانهای جدیدی را تجربه میکند و آلمانیها نگرانند که آینده چه خواهد شد. آیا شما هم مانند آنها نگران هستید؟
مرکل: به طور کلی من انسان خوشبینی به حساب میآیم اما واقعیت این است که نگرانی واقعاً احساسی موجه در شرایط فعلی است. زمانی که بازمیگردم و دوره کاری خود را مرور میکنم، میبینم من این فرصت را داشتم که پیش از آغاز مجموعه گستردهای از بحرانها، دو سال نخست کارم را صرف یادگیری مهارتهای ضروری برای صدراعظمی کنم. از آن زمان، میتوانیم ببینیم که تعداد بحرانها و مناقشات روز به روز افزایش مییابد.
اگر بخواهید یک ارزیابی از بیرون داشته باشید، آیا حکومتداری امروز در مقایسه با گذشته سختتر شده است؟
با توجه به کانالهای ارتباطی جدید در اینترنت و تغییر نوع مناسبات، به نظر میرسد توانایی دیدن طیفهای رنگی خاکستری کمتر شده و آدمها بیشتر همه چیز را سیاه یا سفید میبینند. تلاش بیشتری برای حفظ انسجام، بهویژه در اروپا، لازم است. پاپ فرانسیس یکبار به من این توصیه را کرد که چگونه با نظرات مخالف برخورد کنم: «اجازه بده این فشار تو را خم کند، خم شو، خم شو اما در نهایت اجازه نده تو را بشکند.» به باور من، حکمرانی و حکومت کردن در گذشته و در دوره من هم به اندازه کافی دشوار بود، اما اکنون اوضاع حتی چالشبرانگیزتر شده است.
کتاب شما در حالی طی روزهای آینده منتشر میشود که شما نوشتن آن را پیش از برگزاری انتخابات در آمریکا به اتمام رساندهاید و در آن برای کامالا هریس «با تمام قلبتان» آرزوی موفقیت کردهاید. احساس شما زمانی که متوجه پیروزی دونالد ترامپ شدید چه بود؟
اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که یک بار دیگر نظرسنجیها اشتباه کردند. یادتان میآید چند روزنامه در صفحات اول خود گزارشهایی پیرامون این که هریس چگونه میتواند پیروز شود منتشر میکردند؟ بعد شما یک روز ساعت ۶ صبح بیدار میشوید، به موبایلتان نگاه میکنید و...
و؟
اندوه! برای من شکست هیلاری کلینتون در سال ۲۰۱۶ هم بسیار مأیوسکننده بود و امیدوار بودم که این بار اتفاقات طور دیگری رقم بخورند.
درباره ترامپ چگونه فکر میکنید؟
در عالم سیاست، اگر فضایی برای ایجاد موقعیتهای برد-برد باقی نگذارید و فقط شرایط برد یا باخت ببینید، آن گاه تحقق یافتن چندجانبهگرایی به امری دشوار و سخت بدل خواهد شد.
صدراعظم آلمان برای مواجهه با ترامپ باید چه نکاتی را بداند؟
ترامپ به شدت کنجکاو بود و میخواست تا تمام جزئیات یک مسئله را به طور دقیق بداند اما این تنها به این دلیل بود که بتواند از آنها به نفع خود استفاده کند و استدلالهایی بیابد که او مواضع را تقویت و مواضع دیگران را تضعیف کند. هرچه افراد بیشتری در اتاق حضور داشتند، نیاز او به پیروز شدن در بحث بیشتر میشد. شما نمیتوانید با او صرفاً یک گفتوگوی معمولی داشته باشید. هر برخوردی با او یک رقابت است: تو یا من.
در کتابتان، سبک سیاسی ترامپ را اینگونه توضیح دادهاید که او به عنوان کسی که کار خود را از مشاور املاک شروع کرده همه بحثها را به عنوان یک ملک یا یک زمین میبیند که فقط یک مالک دارند و اگر او آن زمین یا ملک را تصاحب نکند، دیگری تصاحب خواهد کرد. به نظر شما آیا رؤسای دولتهای دیگر هم باید راهبرد مشابهی را در پیش گیرند؟
قطعاً نه! در غیر این صورت هیچ کاری در عالم سیاست انجام نخواهد شد.
آیا شما ترامپ را تهدیدی برای صلح جهانی میدانید؟
او یک چالش برای جهان است؛ بهویژه برای چندجانبهگرایی. چیزی که اکنون پیش روی ماست، موضوع سادهای نیست. بهخصوص اینکه این رئیسجمهور بزرگترین اقتصاد جهان را اداره میکند و با ابزارهایی مانند دلار و تأثیرگذاری بر سیستم مالی جهان میتواند خواستههای خود را عملی سازد. برای مثال، احمقانه به نظر خواهد آمد که تأثیر تحریمهای اقتصادی آمریکا را با تأثیر واکنشهایی مثل اینکه بگوییم ما هم دیگر با آمریکا تجارت نخواهیم کرد مقایسه کنیم.
ترامپ امروز چالش بزرگتری از ترامپ ۲۰۱۶ است؟
یک تفاوت بزرگ این است که امروز اتحاد آشکاری میان او و شرکتهای بزرگ سیلیکونولی که قدرت مالی بسیار زیادی دارند، شکل گرفته است.
به نظر میرسد شما به ایلان ماسک، میلیاردر آمریکایی اشاره میکنید که ترامپ میخواهد او را به عنوان وزیر کارآمدی منصوب کند.
وقتی یک نفر صاحب ۶۰ درصد تمام ماهوارههایی است که در مدار زمین قرار دارد، این موضوع باید همه ما را نگران کند.
آیا ماسک را با شبکهای از شرکتها و همچنین نفوذ شبکه اجتماعی تحت مدیریت او (ایکس) خطر بزرگتری نسبت به ترامپ ارزیابی میکنید؟
نمیخواهم چنین چیزی را بگویم. اما سیاست وظیفه دارد که تعادلی اجتماعی میان قدرتمندان و شهروندان عادی ایجاد کند. در زمان بحران بانکی، بحران یورو و بحران مالی جهانی، سیاست آخرین مرجعی بود که توانست اوضاع را سامان دهد. اگر تأثیر شرکتها بر این مرجع نهایی، چه از طریق قدرت مالی یا تواناییهای فناورانه، بیش از حد شود، این موضوع چالشی عظیم برای همه ما خواهد بود.
فکر میکنید سیاست در برابر پلتفرمهای بزرگ اینترنتی ناتوان شده است؟
خیر. در یک دموکراسی، سیاست هرگز در برابر شرکتها ناتوان نیست. اما مهم است که در برابر آشوبی که در شبکههای اجتماعی به راه انداخته میشود، مانند آنچه حزب راستگرای آلترناتیو برای آلمان (AfD) در آلمان به راه انداخته، اقداماتی صورت گیرد و تعادل به جامعه بازگردانده شود.
صحبت از آشوب شد؛ وقتی اولاف شولتز اخیراً از فروپاشی ائتلاف حاکم خود خبر داد، انتقادات تندی علیه شریک سابقش در دولت، کریستین لیندنر، مطرح کرد. شولتز او را «کوتهنظر» خواند و به سوءاستفاده از اعتماد متهم کرد. از سوی دیگر، لیندنر شکایت کرد که شولتز میخواسته او را مجبور کند سوگندش را نقض کند. نظر شما درباره این درام سیاسی چیست؟
اولین واکنش من این بود: مردها!
چه چیزی در این ماجرا از نظر شما مردانه است؟
برای مثال، شخصی کردن مسائل. به باور من این چیزی است که در سیاست باید کاملاً از آن اجتناب کرد.
شما در شرایطی قرار نگرفته بودید که بخواهید مثل شولتز خشمتان را آشکار کنید؟
به عنوان یک زن در مقام صدراعظمی، شما با شرایط سخت و بعضاً طاقتفرسایی روبهرو میشوید. طبیعی است که نتوانید همیشه واکنشی متعادل و منطقی به این شرایط داشته باشید. اما واقعیت این است که بهتر خواهد بود اگر خشم خود را بر سر دیوارهای دفترتان خالی کنید نه در مقابل همه مردم آلمان. به عنوان صدراعظم آلمان من نمیتوانستم تمام روز را غرق احساساتم باشد، باید خشم را پشت سر میگذاشتم و به پیشبرد کارها فکر میکردم.
درباره برخی تحولات حزب دموکرات مسیحی (CDU) باید گفت اخیراً آنها به نوعی از دوره مرکل فاصله گرفتهاند و مسیر متفاوتی را برگزیدهاند. نظر شما در این خصوص چیست؟
با توجه به گستردگی طیفهای موجود در احزاب بزرگ، کاملاً طبیعی است که پس از ۱۸ سال رهبری من، تمایل به رهبری شخص و روحیهای متفاوت ایجاد شود. چند هفته پیش در جشن تولدم که حزب دموکرات مسیحی برایم برگزار کرد، برای فردریش مرتس (رهبر کنونی حزب دموکرات مسیحی) آرزوی موفقیت کردم و به او گفتم حزب دموکرات مسیحی، حزب من است. هنوز هم همین نگاه را دارم، حتی اگر سیاستهای امروز حزب متفاوت از گذشته باشد و گاهی با برخی از موضوعات مخالفت کنم.
درباره فردریش مرتس شما در کتاب نوشتید «یک مشکل وجود داشت، از همان آغاز هر دو ما میخواستیم که رئیس باشیم.» همچنین اشاره کردهاید که مرتس، وقتی شما در سال ۲۰۰۲ ریاست فراکسیون را در پارلمان عهدهدار شدید «به شدت آزرده خاطر شد.» آیا فکر نمیکنید نحوه رفتار شما با او اشتباه بود؟
نه! چرا؟
کاملاً آشکار بود که مرتس احساس میکرد تحقیر شده است. آیا بهتر نبود یکی از مهمترین چهرههای حزب را حفظ میکردید؟
این انتخاب خودش بود که در آن زمان دیگر حضور نداشته باشد.
او از رهبری حزب کنارهگیری کرد و تا مدتها سیاست را نیز کنار گذاشت تا اینکه در سال ۲۰۱۸ پس از سالها حضور در بخش خصوصی به حزب دموکرات مسیحی بازگشت.
من هم در سال ۲۰۰۲ در برابر ادموند اشتویبر (رئیس وقت حزب سوسیالمسیحی) در موضوع نامزدی برای صدراعظمی شکست خوردم. این موضوع برای من آسان نبود. اما متوجه شدم که اگر بخشی از حزب دموکرات مسیحی دائماً با من مخالفت میکرد، هیچ شانسی برای پیروزی در انتخابات نداشتیم. اشتویبر در موقعیت بهتری برای متحد کردن محافظهکاران قرار داشت. من همان سطح از آگاهی را از دیگران هم انتظار دارم.
مرتس هیچ تجربهای در زمینه حکومتداری ندارد و در برخی موقعیتها شخص زودجوشی محسوب میشود.
او به هر حال قرار است یک کمپین انتخاباتی را اداره کند و در این کمپین میتواند ثابت کند که چه تواناییهایی دارد.
ما میخواهیم بدانیم که آیا شما او را برای صدراعظمی مناسب میدانید؟
ببینید او مسیری طولانی را تا اینجای کار پیموده است. شما باید ویژگیهای خاصی داشته باشید که بتوانید این مسیر را طی کنید. شما بدون دلیل به عنوان کاندیدای صدراعظمی انتخاب نمیشوید.
چه چیزی شما را وا داشت که به عنوان یک زن بخواهید صدراعظم آلمان شوید؟
میخواستم صدراعظم شوم و همچنین این کار را بهعنوان یک زن انجام دهم اما هرگز به این فکر نکردم که این موضوع بهعنوان یک زن نمادگرایی زیادی داشته باشد. گاهی از زنان هم ناامید میشدم. تجربهام این نبود که همیشه میان ما همبستگی وجود داشته باشد.
این تصور وجود دارد که شما هرگز خودتان را بهطور آشکار بهعنوان یک زن یا فمینیست معرفی نکردید. آیا این درست است؟
بله، اما این هرگز یک استراتژی آگاهانه نبود. هیچکس به من نگفت که لطفاً درباره زن بودن صحبت نکنید. من هم هیچگاه احساس نکردم که لازم باشد هر روز بگویم: «هموطنان عزیز، فقط یادآوری کنم: من یک زن هستم.» در آلمان شرقی، تنها زن دانشمند در گروه کاریام بودم و غیر از من، فقط یک منشی زن وجود داشت. بنابراین، برایم طبیعی بود که در میان گروهی از مردان کار کنم.
چه چیزی بیشتر هویت شما را شکل داده است: هویت شما بهعنوان یک زن یا هویت شما بهعنوان یکی از اهالی آلمان شرقی؟
ما هنگام نوشتن کتاب زیاد درباره این موضوع صحبت کردیم. فکر میکنم هویت من بهعنوان یکی از اهالی آلمان شرقی تأثیر بیشتری داشته است. زندگی در آلمان شرقی همیشه نیازمند شجاعت برای حفظ اصالت بود. البته، منظورم شجاعت مبارزان مقاومت نیست؛ شجاعت آنها بسیار بیشتر از من بود. برای من، مسئله این بود که زندگیام را بدون ناامید شدن و تلخ شدن بگذرانم. بعدها، اغلب به آلمانیهای غربی، از جمله همکارانم در بوندستاگ، نگاه میکردم و از خود میپرسیدم: اگر اشتازی میخواست آنها را جذب کند، چه میکردند؟ آیا به همان اندازه شجاع بودند که حالا به نظر میرسند؟
کمی قبل از پایان دوره صدارت خود، این انتقاد را مطرح کردید که پیشینه شما در آلمان شرقی بهعنوان یک «بار اضافی» روی دوش شما قرار گرفته است. اکنون در کتابتان مینویسید که برای سالها مجبور بودهاید با «خودسانسوری» درباره زندگی در آلمان شرقی صحبت کنید. آیا میراث شما از آلمان شرقی شاید واقعاً یک «بار اضافه» روی دوشتان بود؟
برای شخص من، این یک بار اضافه نبود که بخواهم از شر آن خلاص شوم؛ این بخشی از زندگی من بود. چیزی که مرا آزار میداد، جستوجوی خبرنگاران در سالهای پس از اتحاد مجدد برای یافتن پایاننامه اجباری من درباره مارکسیسم-لنینیسم بود، پس از آنکه در ۳ اکتبر ۱۹۹۲ در یک رویداد به آن اشاره کردم. سوالاتی مثل اینکه فایلها کجاست؟ مرکل چه نوشته؟ حالا پیدایش کردیم! آزاردهنده بود.
برای برخی از رسانهها، زندگی من در آلمان شرقی تنها بهعنوان منبعی برای یافتن یک رسوایی احتمالی ارزش داشت. اما من وقت و انرژی اضافهای برای این حواشی نداشتم.
در کتاب خود نوشتهاید که سیاستمداران نباید مدام درباره موضوعات محبوب حزب آلترناتیو برای آلمان (AfD) صحبت کنند: «اگر تصور کنند با صحبت درباره موضوعات اصلی مد نظر این حزب و حتی تلاش برای پیشی گرفتن در لفاظی، بدون ارائه راهحلهای واقعی برای مشکلات موجود، میتوانند این حزب را کنترل کنند، شکست خواهند خورد.» آیا این انتقاد متوجه حزب دموکرات مسیحی (CDU) است؟
خیر، این خطاب به همه است؛ بهویژه احزاب حاضر در دولت. آنها نمیتوانند مدام درباره مطالبات صحبت کنند آن هم در حالی که اکثریت لازم برای ایجاد تغییرات لازم را دارند. برخی گمان میکنند تنها با بیان اظهارات تند درباره تعداد زیاد پناهجویانی که به کشور ما میآیند، میتوانند آرای حزب آلترناتیو برای آلمان را از آن خود کنند. این تصور اشتباهی است. به باور من این رویکرد نتیجه معکوس دارد.
به نظر میرسد که ترجیح میدهید مسائل ناخوشایند، مانند حمله زولینگن نادیده گرفته شود.
اصلاً منظورم این نیست. حملهای مانند آنچه در زولینگن رخ داد، وحشتناک است و احزاب دموکراتیک باید حتماً درباره اینکه برای جلوگیری از تکرار این اتفاقات چه تغییرات مشخصی اعمال خواهند کرد، بحث کنند. اما زمانی که یک حمله تروریستی برای هفتهها کل دستور کار سیاسی را چه از نظر گفتاری و چه به شیوههای دیگر تعریف کند، نه به حل مشکل کمک میکند و نه برای مقابله با AfD مؤثر است.
آیا چنین جنایاتی بهایی است که یک جامعه باز باید برای انساندوستیاش بپردازد؟
به نظر من، چنین نگاهی بدبینانه است. در هر جامعه آزادی، جنایات وحشتناک هم رخ میدهد. اینجا هم این جنایات با مسئله مهاجرت شروع نشدهاند. نکته اساسی این است که علاوه بر اجرای قاطع قانون هرگز نباید به تروریستها اجازه دهیم ما را از ارزشهایی چون آزادی و کرامت انسانی محروم کنند. در غیر این صورت، آنها پیروز خواهند شد.
آیا اهمیتی ندارد که عامل جرم بخشی از جامعه ما بوده یا به دنبال پناهندگی به اینجا آمده است؟
البته که اهمیت دارد، به همین دلیل باید شرایطی را ایجاد کنیم که مهاجرت غیرقانونی روش غالب مهاجرت نباشد و بهجای آن با دقت بیشتری بررسی کنیم که چه کسی به کشور ما وارد میشود.
اما دقیقاً همین تصمیم را در آن آخر هفته سپتامبر ۲۰۱۵ اتخاذ نکردید، زمانی که اجازه دادید پناهجویانی که در مجارستان گیر کرده بودند به آلمان بیایند. پس از آن، بسیاری دیگر نیز بدون کنترلهای مؤثر به آلمان وارد شدند.
در آن زمان احساس میکردم که اگر این کار را نکنم، تمام اعتبار سخنرانیهای زیبای ما درباره ارزشهای شگفتانگیز اروپا و کرامت انسانی را قربانی کردهام. به عنوان مثال، ایده استفاده از ماشینهای آبپاش در مرز آلمان، برای من وحشتناک بود و البته چیزی را هم حل نمیکرد.
اشپیگل:این روزها که درباره میراث سیاسی شما صحبت میشود، بیشتر انتقادات به رویکرد شما در قبال روسیه و سیاست انرژی معطوف است. بیایید با ولادیمیر پوتین شروع کنیم. آیا درست است که پوتین، به عنوان یک افسر سابق کاگب، شما را به یاد مأموران اشتازی در آلمان شرقی میانداخت؟
وقتی او به زبان آلمانی صحبت میکرد، معمولاً بسیار آرام صحبت میکرد. این چیزی است که مأموران امنیتی آلمان شرقی نیز انجام میدادند. این موضوع نظرم را جلب کرد.
شما برای اولین بار در سال ۲۰۰۰ با پوتین ملاقات کردید. آیا فکر میکنید او از همان ابتدا یک برنامه مشخص داشت، یا به مرور زمان رادیکال شد؟
من هرگز درباره او دچار توهم نبودم. او همیشه ویژگیهای یک دیکتاتور را داشت و خودبرتربینی او اغلب من را آزار میداد. اما فکر نمیکنم که وقتی ۲۰ سال پیش به قدرت رسید، برنامهای برای حمله به اوکراین داشت. این بیشتر یک روند بود که ما در غرب نیز باید از خود بپرسیم آیا همیشه همه کارهایمان درست بوده است؟
آیا این گونه بوده است؟
نمیتوانم پاسخ قطعی به این سوال بدهم. اما برای اینکه کاملاً آشکار و واضح نظر خود را مطرح کنم باید بگویم هیچ چیزی وجود ندارد و وجود نداشت که بتواند حمله پوتین به اوکراین را توجیه کند. اما قطعاً اتحادی قویتر و بزرگتر در غرب میتوانست شرایط را بهتر کند. ما به اندازهای که میتوانستیم قوی نبودیم.
شما درباره نبود اتحاد صحبت میکنید. آمریکاییها و برخی از کشورهای شرق اروپا میخواستند که راه را برای پیوستن اوکراین به ناتو در اجلاس بخارست در سال ۲۰۰۸ باز کنند. شما در مقابل آنها ایستادید.
نشست بخارست بر تصویب یک برنامه عملیاتی ناتو برای اوکراین و گرجستان به عنوان مقدمهای برای الحاق متمرکز بود. من احساس کردم که این یک سیاست احمقانه است که در نظر نمیگیرد در طول دوره بین تصویب این طرح و عضویت نهایی ناتو چه اتفاقی ممکن است بیفتد؛ دورهای که میتواند سالها طول بکشد. پوتین این وضعیت موقت را بازدارنده نمیدانست و مطمئناً کاری انجام میداد. و بعد چه میشد؟ آیا اقدام نظامی توسط کشورهای عضو ناتو در سال ۲۰۰۸ قابل تصور بود؟ و اگر نه، عواقب آن برای اوکراین و ناتو چه میشد؟ اینها ملاحظات من بودند.
به همین دلیل در ناتو افتراق ایجاد کردید؟
چرا موضع آمریکا به عنوان پیشفرض در نظر گرفته میشود و کسانی که دیدگاه متفاوتی دارند به عنوان عامل افتراق دیده میشوند؟ من در نهایت در بخارست سازش را پذیرفتم و توافق کردیم تا با اصل پیوستن اوکراین و گرجستان به ناتو در آینده موافقت کنیم اما این را که آنها به عنوان نامزد رسمی پیوستن به ناتو مطرح شوند قبول نکردم. البته باید یادآوری کرد که من در آن زمان تنها نبودم و فرانسه و بسیاری دیگر از کشورها با ما موافق بودند.
آیا احساس میکنید به خاطر مواضعتان در بخارست، دیگران شما را به نوعی قربانی کردهاند؟ (شما را مسئول اتفاقات نشان میدهند؟)
این فقط یک احساس نیست، واقعیت است. برای مثال، ولودیمیر زلنسکی، رئیسجمهور اوکراین از من و نیکلاس سارکوزی، رئیسجمهور سابق فرانسه دعوت کرد که پس از کشتار وحشتناک در بوچا به آن شهر سفر کنیم. پیام این اقدام به وضوح این بود که ما و مواضعمان در بخارست مسئول کشتهشدگان در بوچا هستیم.
شما این نگاه را ناعادلانه میدانید؟
من زلنسکی را به خاطر شجاعت و عزم راسخش در طول تقریباً سه سال جنگ تحسین میکنم، اما در مورد بخارست با او مخالفم. من بارها و بارها از جمله در بخارست هشدار دادم که از نظر پوتین، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بزرگترین فاجعه سیاسی در قرن بیستم است و او اقدام ما را نوعی تهدید وجودی علیه روسیه برداشت خواهد کرد. این دیدگاهی نیست که من با آن موافق باشم، اما هشدار من درست بود. پوتین در همان سال ۲۰۰۸ به گرجستان حمله کرد.
چرا بعد از الحاق شبهجزیره کریمه به روسیه در سال ۲۰۱۴، شما آماده بودید تا با تحویل گاز از طریق خط لوله نورد استریم ۲، صندوق جنگ پوتین را پر کنید؟
پوتین قبل از اینکه هر گازی از طریق خط لوله نورد استریم ۲ جریان یابد، جنگ را شروع کرد. امروزه، کشورهای دیگر صندوق جنگ پوتین را پر میکنند و اگر ما همه روابط اقتصادی را قطع میکردیم، همان اتفاق میافتاد.
آیا شما همچنان معتقدید که تصمیم برای توقف نورد استریم ۲ درست نبود؟
من به تصمیمات خود پایبندم. من همچنین این را وظیفه خود میدانستم که گاز ارزان را برای اقتصاد آلمان تأمین کنم. اکنون شاهد عواقب قیمتهای بالای انرژی برای کشورمان هستیم. من نمیتوانستم اکثریت سیاسی برای تعلیق تجارت گاز با روسیه پیدا کنم و مطمئناً حمایت صنعتگران را هم نداشتم. من همچنین فکر میکردم که نورد استریم ۲ از نظر سیاسی نیز منطقی است. چگونه ممکن بود در نظم جدید پس از جنگ سرد، با کسی مانند پوتین، که برخی مورخان او را یک تجدیدنظرطلب طبقهبندی میکنند، روابط برقرار کرد؟ با تلاش برای اجازه دادن به او برای سهیم شدن در رفاه.