شکاف در دکترین دیوار آهنین اسرائیل
پس از حمله هفتم اکتبر حماس به اسرائیل، برخی از تحلیلگران عرب سخن از فروریختن نظریه ژابوتینسکی به میان میآورند اما این تحلیل تا چه اندازه میتواند درست باشد؟ این دسته از تحلیلگران عربی معتقدند که حمله حماس به اسرائیل در هفت اکتبر نشاندهنده فروپاشیدن نظریه دیوار آهنینی که غزه را از اسرائیل جدا میکرد، است. آنها حتی این ماجرا را با وقایع جنگ جهانی دوم و خط مقدم ماژینوی فرانسه تشبیه میکنند و این بحث را مطرح میکنند که حتی این خط نیز نتوانست آلمان را از اشغالکردن فرانسه در جنگ جهانی دوم بازدارد. اما برای سنجش صحت و سقم این ادعا و تحلیل ابتدا باید دید که نظریه دیوار آهنین ژابوتینسکی دقیقاً چه بود؟
زیو ژابوتینسکی بهعنوان یکی از بنیانگذاران صندوق ملی یهودی و لژیون یهودیان که در جنگ جهانی اول در ارتش بریتانیا خدمت کرد، شخصیتی بسیار تأثیرگذار در تاریخ اسرائیل بوده است. ژابوتینسکی، نقش بسیار مؤثر و حیاتی در متقاعد کردن دولت انگلیس در صدور بیانیه بالفور داشت. طبق این بیانیه ایجاد یک سرزمین برای یهودیان در فلسطین مورد پذیرش انگلیس قرار گرفت. ژابوتینسکی امیدوار بود این سرزمین متعلق به یهودیان شامل هر دو ساحل رود اردن باشد.
ژابوتینسکی تاثیر بسیار مهم دیگری نیز داشت و آن تدوین سیاست و دکترین امنیتی اسرائیل بود که از آن با عنوان دیوار آهنین یاد میشود. ژابوتینسکی اساساً معتقد بود که فلسطینیها با تاسیس یک کشور یهودی در سرزمینهای تاریخی فلسطین موافقت نخواهند کرد و تاسیس یک کشور یهودی تنها زمانی حاصل خواهد شد که جنبش صهیونیسم بتواند با یک قدرت جهانی متحد شده و از حمایت و پیشتیبانی آن قدرت جهانی برخوردار شود.
پس از حمله هفتم اکتبر حماس به اسرائیل، برخی از تحلیلگران عرب سخن از فروریختن نظریه ژابوتینسکی به میان میآورند اما این تحلیل تا چه اندازه میتواند درست باشد؟ این دسته از تحلیلگران عربی معتقدند که حمله حماس به اسرائیل در هفت اکتبر نشاندهنده فروپاشیدن نظریه دیوار آهنینی که غزه را از اسرائیل جدا میکرد، است. آنها حتی این ماجرا را با وقایع جنگ جهانی دوم و خط مقدم ماژینوی فرانسه تشبیه میکنند و این بحث را مطرح میکنند که حتی این خط نیز نتوانست آلمان را از اشغالکردن فرانسه در جنگ جهانی دوم بازدارد. اما برای سنجش صحت و سقم این ادعا و تحلیل ابتدا باید دید که نظریه دیوار آهنین ژابوتینسکی دقیقاً چه بود؟
ژابوتینسکی اولین رهبر صهیونیستها بود که اعتراف کرد فلسطینیها مردمی هستند که حاضر نخواهند شد به صورت خودخواسته از حق تعیین سرنوشت خود دست بکشند. او معتقد بود که اعراب فلسطین حاضر نخواهند شد در ازای دریافت برخی مشوقهای اقتصادی، به یهودیان اجازه دهند در سرزمینهایشان یک کشور تاسیس کرده و بهتدریج اکثریت جمعیت را در آن منطقه تشکیل دهند.
از نظر ژابوتینسکی، ایده پذیرش صهیونیسم از طرف اعراب و اسکان یهودیان در سرزمین فلسطین، بدون اینکه مشکلی ایجاد شود، یک توهم بود. ژابوتینسکی به صراحت عنوان میکرد که بهرغم وعدههای دادهشده به فلسطینیان مبنی بر اینکه با آنها محترمانه رفتار خواهد شد، باز هم آنها امید خود را برای خلاص شدن از شر یهودیان از دست نخواهند داد.
چراکه هیچ انسان زندهای قادر نخواهد بود بر سر چنین موضوع مهمی معامله کرده و امتیازی چنین مهم در اختیار یهودیان قرار دهد. از این جهت بود که ژابوتینسکی به این نتیجه رسید باز کردن درهای گفتوگو با فلسطینیان به امید قانع کردن آنها، آنهم در مراحل اولیه اجرای پروژه صهیونیسم در سرزمینهای فلسطینی، راه به جایی نخواهد برد.
از این جهت ژابوتینسکی پیشنهاد کرد پروژه صهیونیسم باید امنیت داشته باشد و این پروژه پشت دیوار آهنین اجرا شود تا اعراب فلسطین نتوانند آنها را تخریب کرده و یا مانع پیشرفت آن شوند. البته وقتی زمان گذشت، ژابوتینسکی با ایده گفتوگو با فلسطینیها مخالفت نکرد و بلکه برعکس، به این اعتقاد رسید که فلسطینیها در نهایت به ضعف خود اذعان خواهند کرد و درصورتیکه این اتفاق رخ دهد، آنوقت زمان آغاز مذاکرات در مورد وضعیت و حقوق ملی فلسطینیها فراخواهد رسید.
در سال 1948 پس از آنکه اسرائیل تاسیس شد و حزب کارگر در اسرائیل به قدرت رسید، حزب اپوزیسیون هروت که بعدها با عنوان لیکود مشهور شد، خود را وارث دکترین دیوار آهنین ژابوتینسکی معرفی کرد. در سال 1977، مناخیم بگین، نخستوزیر اسرائیل شد و یک سال بعد پس از مذاکراتی که با مصر داشت در نهایت با انور سادات، رئیسجمهور وقت مصر، توافقنامه کمپ دیوید را امضا کرد. در این توافقنامه هیچ اشارهای به دولت فلسطینی نشده بود. بگین به دیدگاههای ژابوتینسکی مبنی بر اینکه فقط یک کشور یهودی میتواند در فلسطین تاریخی وجود داشته باشد، معتقد بود. بنیامین نتانیاهو که در سال 1993 رئیس حزب لیکود شد نیز به این آموزه اعتقاد داشته و هنوز هم اعتقاد دارد.
کابینههای مختلفی که یکی پس از دیگری در اسرائیل به قدرت رسیدند، همچنان آموزههای ژابوتینسکی را دنبال کردند. هرچند در ظاهر اینطور نشان میدادند که آماده تشکیل کشور فلسطینی هستند. در سال 1967 پس از اینکه اسرائیل کرانه باختری را به تصرف خود درآورد، بلافاصله سیاست شهرکسازی در این منطقه را تدوین و کار را آغاز کرد. در سال 1983، ارتش اسرائیل طرح جدیدی در کرانه باختری به اجرا گذاشت.
اسرائیل با ایجاد شبکهای از جادهها و راهها سعی کرد کرانه باختری را به بخشهای مختلف تقسیم کند و هدف از اجرای این طرح این بود که کنترل امنیتی بهتری در تمام جمعیت فلسطینی ساکن در این کرانه باختری داشته باشد. در این میان، در بین سالهای 1992 تا 1996، سیاست مذاکره با فلسطینیها در دوران اسحاق رابین و شیمون پرز و حتی پس از آن پیگیری شد اما اسرائیل بهطور موازی، گسترش شهرکها در کرانه باختری را نیز همچنان دنبال میکرد.
کابینههای متوالی در اسرائیل یکی پس از دیگری بر سر کار آمدند و هزاران واحد مسکونی در کرانه باختری ساختند. استدلال آنها نیز این بود که جمعیت شهرکنشینان زیاد میشود و بنابراین نیاز واحدهای مسکونی بیشتر احساس میشود. جمعیت شهرکنشینان در کرانه باختری بین سالهای 1993 تا 2000 دو برابر شد. در توافق اسلو هیچ اشاره مستقیمی به حق فلسطینیها برای داشتن یک کشور نشده بود. این توافق را اسحاق رابین امضا کرده بود و مدام اعلام میکرد که هیچ حقی برای فلسطینیها برای تشکیل یک کشور داده نشده است.
ایهود باراک نیز مواضع سختی در قبال فلسطینیها اتخاذ کرد. هرچند قبل از سال 1999، یعنی سالی که او به نخستوزیری اسرائیل رسید، لحن متفاوتی نسبت به فلسطینیها داشت. ایهود باراک در سال 1993، بهعنوان رئیس ستاد ارتش اسرائیل با توافقنامه اول اسلو مخالفت کرد. در آن توافقنامه اصول کلی صلح بین اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین اعلام شده بود.
علاوه بر این، باراک، از رایدادن به توافقنامه دوم اسلو که در سال 1995 یک چارچوب زمانی پنجساله برای حل و فصل مسائل مربوط به وضعیت نهایی بیتالمقدس، حق بازگشت پناهندگان و وضعیت مرزها و ایجاد کشور فلسطینی بود، خودداری کرد. باراک در رای دادن به این توافق تحفظ داشت و توجیهاش این بود که اقدام فوری برای مذاکره بر سر یافتن راهحل دائمی برای مشکلات باقیمانده، توافق را تضعیف میکند. با این حال، موضع او در خصوص مرزهای احتمالی یک کشور فلسطینی بهطور قابلتوجهی متزلزل شد.
پس از اینکه باراک به نخستوزیری رسید، از اینکه یاسر عرفات، رئیس سازمان آزادیبخش فلسطین، پیشنهاد تشکیل کشور فلسطینی در 96 درصد از اراضی کرانه باختری را رد کرده بود، بسیار دلخور شد. چندی بعد، باراک به بیلکلینتون، رئیسجمهور وقت ایالات متحده گفت که با تشکیل یک کشور فلسطینی که شامل 45 تا 50 درصد از مساحت کرانه باختری باشد، موافقت خواهد کرد.
باراک در جریان مذاکراتی که در ایلات و در ماه مه سال 2000 برگزار شد، به یک مذاکرهکننده ارشد اسرائیلی گفت که 80 درصد از اراضی کرانه باختری را به فلسطینیان پیشنهاد دهد و از این 80 درصد، 66 درصد بلافاصله و 14 درصد دیگر چندین سال بعد به فلسطینیها واگذار خواهد شد. اما ناکامی در دستیابی به توافق و آغاز انتفاضه دوم در ماه سپتامبر سال 2000، رهبران اسرائیل از جمله ایهود باراک را بر آن داشت تا شهرکسازی در کرانه باختری را تسریع کرده و فلسطینیها را در مناطق محصور و تکهتکهای در باریکترین مناطق کرانه باختری تجمیع کنند.
در واقع در زمان نخستوزیری ایهود باراک، ساخت شهرکهای جدید و گسترش شهرکهای موجود شتاب بیشتری گرفت. در اولین سال دوره دوساله نخستوزیری باراک، 5 هزار و 760 واحد مسکونی ساخته شد و در سهماهه اول سال 2000 شهرکسازیها 80 درصد افزایش یافت. اگرچه ایهود باراک علناً تأسیس یک کشور فلسطینی را پذیرفت، اما با توجه به اهمیت بسیار زیادی که به مسائل امنیتی میداد، تمایلی به پذیرش حاکمیت فلسطینیها نداشت. ایده کنترل امنیتی در ذهن رهبران اسرائیل که نمودهایش در توسعه زیرساختها از جمله احداث بزرگراه ترانس اسرائیل که از گذرگاهها و پستهای بازرسی و امنیتی متعدد عبور میکرد، موجب شد ایده تشکیل کشور فلسطین در کرانه باختری عملاً غیرممکن شود.
شکاف در بازدارندگی اسرائیل
تا دهه 1980 میلادی، دکترین نظامی اسرائیل بر سه بنیان استوار بود که دیوید بنگوریون در دوران تصدیاش بهعنوان نخستوزیر و وزیر دفاع اسرائیل مطرح کرده بود. این ارکان سهگانه، عبارت بودند از 1-هشدار اولیه، 2-بازدارندگی و 3-قاطعیت. اگرچه بنگوریون از مخالفان ژابوتینسکی بود، اما او هم معتقد بود که قدرت زیاد و زبان زور، تنها زبانی است که در رابطه با اعراب کارکرد دارد. این دکترین که باعث شد اسرائیل بتواند در سالهای 1948، 1956، 1967 و 1982 به پیروزیهای قاطعی در مقابل اعراب برسد، تصوری درباره نیروی نظامی اسرائیل بهعنوان یک ارتش شکستناپذیر ایجاد کرد.
با این حال ظهور حزبالله در سال 1985 و رویکرد نامتقارنش در جنگ با اسرائیل، موجب شد که به تدریج گروههای دیگر مقاومت نظیر حماس و جهاد اسلامی نیز تاسیس شوند. اسرائیل که زمانی ارتشهای بزرگ کشورهای عربی را شکست داده بود، این گروهها را چندان جدی نگرفت و معتقد بود که این گروهها بیش از آنکه یک تهدید جدی باشند، صرفاً گروههایی هستند که ممکن است مزاحمتهایی ایجاد کنند.
این تصور موجب شد که اسرائیل به تدریج، شدت کنترل امنیتی خود را کاهش دهد اما ظهور بازیگران مسلح و غیردولتی موجب شد وضعیت بازدارندگی و قاطعیت اسرائیل تضعیف شود. هرچند بازیگران جدید نتوانستند هیچکدام از آن ارکان سهگانه اسرائیل را بهطور کلی از میان ببرند اما توانستند شکافهایی در این ستونها ایجاد کنند. در این گروهها استقامت در مبارزه کفایت میکرد. عقبنشینی اسرائیل از جنوب لبنان در سال 2000 یکی از نخستین نشانههای تضعیف بازدارندگی اسرائیل بود و حزبالله لبنان این عقبنشینی را پیروزی بر اسرائیل معرفی کرد.
تحولات سال 2006 و نبرد حزبالله و اسرائیل نیز موجب شد که برخی از گروههای مقاومت نظیر حماس به این نتیجه برسند که پیروزی بر اسرائیل ممکن است. چراکه در آن جنگ اسرائیل نتوانسته بود اصل سوم استراتژی امنیتی خود مبنی بر قاطعیت را بهطور کامل اجرا کند. البته اسرائیلیها روایت متفاوتی از نتیجه این جنگ داشتند و اعلام کردند که قصدشان تنها تنبیه حزبالله و بازگرداندن اُسرایی بود که بعداً مشخص شد کشته شدهاند. البته واقعیت این است که اسرائیل با توجه به عملکرد محدود خود علیه حماس و حزبالله، نتوانست بهطور قاطع پیروز شود و همین مسئله حزبالله و حماس را متقاعد کرد که تضعیف اسرائیل ممکن است و میتوان در مقابل اسرائیل پیروز شد.
ترمیم بازدارندگی
حمله حماس در 7 اکتبر نقض بیسابقه امنیت اسرائیل بود. یکی از اصول دکترین امنیتی اسرائیل این است که باید یک قدرت غالب و برتر باشد. اسرائیلیها به این نتیجه رسیدند که برای ممانعت از تکرار چنین حملهای باید واکنش قاطعی نشان دهند. این واکنش قاطع همان اصل سوم دکترین امنیتی اسرائیل است که امروز در کمپین انتقام اسرائیل و بیتوجهی این رژیم به فجایع انسانیِ رخداده در غزه انجام میشود تنها با این هدف که حماس براساس دکترین امنیتی اسرائیل باید ریشهکن شود.
اسرائیل همچنین گشودن جبهه جنگ از سوی حزبالله با هدف همبستگی با حماس را یک چالش غیرقابل تحمل دیگر برای امنیت خود میداند. حملات اسرائیل خسارات زیادی به حزبالله وارد کرده و بسیاری از پایگاهها و زیرساختهای نظامی حزبالله در جنوب لبنان را هدف گرفته است. تعداد تلفات نیروهای حزبالله نیز در مقایسه با تعداد تلفات نیروی اسرائیلی بیشتر است. اسرائیل همچنین اعلام کرده که تهدید نظامی لبنان را یکبار برای همیشه از بین خواهد برد.
بنزیون نتانیاهو، پدر بنیامین نتانیاهو، منشی شخصی ژابوتینسکی بود. او به شکلگیری دیدگاه پسرش در مورد دشمنان منطقهای اسرائیل کمک کرد. پدر نتانیاهو معتقد بود که دشمنان منطقهای اسرائیل مستعد درگیری، تسلیمنشدنی و سازشناپذیر و دائماً به دنبال جنگ بودند.
با توجه به آنچه که گفته شد و با توجه به رفتار نظامی اسرائیل در طول شش ماه گذشته، اینطور به نظر میرسد که نتانیاهو نیز بهدنبال ایجاد زمینهای برای صلح منطقهای، البته براساس ایدهها و نظریههای ژابوتینسکی است.
عکس: Anadolu