| کد مطلب: ۴۴۲۲۳

مرادی که مرید و مراد نداشت

دو روز پیش، دوم مرداد، هفتمین سالروز از دنیا رفتن محمدعلی مرادی، فیلسوف خیابان بود. کسی که جای خالی‌اش امروز، در این روزها بیش از پیش احساس می‌شود.

مرادی که مرید و مراد نداشت

سارا کریمی خبرنگار: دو روز پیش، دوم مرداد، هفتمین سالروز از دنیا رفتن محمدعلی مرادی، فیلسوف خیابان بود. کسی که جای خالی‌اش امروز، در این روزها بیش از پیش احساس می‌شود. او اولین کسی بود که سعی نکرد به ما شاگردان دهه شصتی‌اش بقبولاند که جهان عادلانه است. ما متولدین دهه خون و آتش در بغضی سربسته، پیوسته به دنبال چرایی‌هایی هستیم که زندگی بدان دچارمان کرده است. از هر سو پاسخی برای چرایی‌ها به ما هجوم می‌آورد، هر پاسخ دشنه تیزی برای بریدن باقی پرسش‌ها و نشاندن ما بر محمل یک اندیشه «درست».

مرادی تنها کسی بود که در مقابل تکرار طوطی‌وار درست‌ها از سوی ما پرسید: «درست چیست؟ و از کجا می‌آید؟» پرسش مرادی آبی بود بر دوزخ خودخواسته پاسخ‌هایی که جز دیوارهای زندان‌مان نبودند. ما به‌دنبال قطعیت بودیم و او برای ما از آشوبناکی جهان گفت، ما در پی اثبات عدالت بودیم و او از بی‌تفاوتی گیتی نسبت به سرنوشت ما گفت، ما خشم‌خوردگان بی‌پناهی بودیم که به جنگ بایدها و نبایدها می‌دمیدیم، اما او فیلسوفی بود که ما را در بستر هست‌های خیابان‌های جامعه پناه داد.

او هرگز نکوشید کارگردان واقعیت‌ها باشد، بلکه تنها بی‌ثباتی زندگی را می‌اندیشید و به ما می‌آموخت که در میان همه بی‌ثباتی‌ها چطور ثبات را در خود بیابیم، در میانه شک و ایمان، وسط آشوب و نظم، در تقابل بایدها با هست‌ها.

مرادی برای گشودن بال‌هایمان ابتدا به ما نشان می‌داد که چطور در پیله میل‌مان به آرامش و وحدت محصور شدیم و سپس این باور را در ما می‌پروراند که می‌توانیم دیواره این حصار را بشکافیم. او با ملموس‌ترین ایده آدمی یعنی آزادی به روح ما خوراک می‌داد، تو می‌توانستی در جلسه بحث و وعظ او مخالفت کنی و این هیچ مرزی نداشت، تو می‌توانستی مخالف هر امر تقدیس‌شده یا زیادی محترم باشی و آنگاه ما با اولین انتخاب متفاوت حس می‌کردیم که آزادی از آن ماست. این همان درس بزرگ اخلاق مدرن بود که نیاموخته بودیم، لمس آزادی سوژه که مسئولیت انسان بودن را به بار می‌آورد.

هم او بود که با بیدار کردن ایده آزادی و در مقابلش احساس اخلاقی، انتخاب خوبی و عمل مسئولانه را از ما می‌خواست. او می‌پرسید که چگونه انتخاب خود را شکل می‌دهیم و ساعت‌ها درباره نحوه انتخاب‌مان با ما گفت‌وگو می‌کرد. گویی او عقل منفصلی بود که خردورزی و پرسشگری من از من را به یادمان می‌آورد.

جایش امروز خیلی خالی است و من به رسم شاگردی چون افلاطون که پرسشگری‌هایش تنها در زبان استادش متبلور می‌شود، می‌اندیشم که اگر امروز بود چگونه بود؟ 

زبان مرادی تلخ بود و گزنده، شلاقی بیدارکننده، تیغی رهایی‌بخش!

کافی بود از منظر اخلاق و شعارهای ایده‌آلیستی با او وارد بحث سیاسی شوی، بی‌درنگ می‌پرسید: داوری منزه‌طلبانه اخلاقی برای انسجام اجتماعی مفیدتر است یا تدبیر نیرنگ‌بازانه سیاستمدار که امنیت و ثبات را حفظ می‌کند؟ 

و اگر بار دیگر از موضع سیاسی‌کاری درباره مصلحت امور با او بحث می‌کردی همچون ماکیاولی دستت را برای خودت رو می‌کرد که چگونه بر ترس مردمان ایستادی و منافع خود را پیش می‌بری. برایت آشکار می‌کرد که جوهره سیاست تولید و توزیع قدرت است و این ممکن نمی‌شود جز اینکه دیگران را با تهدید یا تطمیع کنترل کنی و برای خودت پایگاه اقتدار بسازی. وقتی به این آگاهی تراژیک می‌رسیدی لحظه‌ای بود که مرادی می‌پرسید: «حالا به من بگو، امنیت مبتنی بر آزادی چگونه ممکن است؟ و چگونه می‌توان به برابری در منابع رسید بدون آن که برابری در انتخاب آزادانه را پذیرفت؟»

اینجا بود که می‌فهمیدی انقلابی‌گری اخلاقی سقراط چگونه امنیت مدنیه را به خطر انداخت و جمهوری افلاطون چطور بر ثبات امنیت از منظر پرورش شعور آزاد شهروندان تاکید کرد. آنگاه به حکمت انتخاب او پی می‌بردی که چرا در سلسله حوادث زندگی‌اش از سودای شهرت ورزش و وسوسه لذت هنر و شهوت قدرت سیاست گذشته بود و به آموزگاری رسیده بود. او فرهنگ و تربیت را رهایی‌بخش می‌دانست و آن را در خیابان، برای همگان، بی‌بهایی از سوی مردمان اجرا می‌کرد.

آری او معلمی دوره‌گرد بود که بذرهای آگاهی می‌کاشت.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه بیست‌و‌چهار ساعت
آخرین اخبار