مسئلهی بزرگ نابود کردن سوژههای واقعی در جشنواره
نیمی از فیلمهای امسال جشنوارهی فیلم فجر یا پرتره هستند یا براساس وقایع تاریخی ساخته شدهاند.
نمیدانم اهل کتاب و ادبیات هستید یا نه. من هستم. مکسول پرکینز را میشناسید؟ بعید است. من هم نمیشناختم تا سال ۲۰۱۶ که فیلم «نابغه» را دیدم. مکسول پرکینز، ناشر کارهای توماس ولف بوده. کسی که ولف را کشف کرده و به او میدان داده. ناشرها چقدر شهرت دارند یا زندگیشان دراماتیک است؟ خیلی کم. اهل سینما هستید؟ من هستم.
ولی پی.ال.تراورس را نمیشناختم بهرغم اینکه دهها بار فیلم «مری پاپینز» را دیده بودم. تراورس کسی است که فیلم از روی اثر او اقتباس شده و والت دیزنی بهعنوان تهیهکنندهی فیلم میخواهد او را قانع کند که اجازه بدهد از روی کتابش فیلم ساخته شود. اینها را از فیلم «نجات آقای بنکس» فهمیدم. تراورس چقدر شخصیت مهم ادبی یا سینمایی است؟ خیلی کم.
اینکه فیلم «نابغه» یا «نجات آقای بنکس» بهعنوان دو اثر پرتره چقدر به واقعیت نزدیک باشند، نمیدانم اما در معرفی دو کاراکتری که نمیشناختم و هیچ از آنها نمیدانستم، آنقدر موفق بودند که بعد بروم سراغشان و بیشتر از آنها بخوانم و بدانم. نیمی از فیلمهای امسال جشنوارهی فیلم فجر یا پرتره هستند یا براساس وقایع تاریخی ساخته شدهاند.
مثلاً «اسفند» یکی از فیلمهایی است که امسال دربارهی شهید علی هاشمی ساخته شده. اینکه امسال چطور ناگهان سینما به سمت علی هاشمی رفته و دو فیلم دربارهی او در جشنوارهی فیلم فجر حضور دارد، خودش سوال مهمی است. 40 سال کسی سراغی از علی هاشمی نگرفته بود تا مستند «زیر صفر مرزی» سراغ او رفت و بهشکل دراماتیکی نشان داد که علی هاشمی متحمل چه سختیهایی شده است. شما اگر متولد دههی ۸۰ یا حتی همسن و سال من متولد دههی ۶۰ باشید ولی تاریخ نخوانده باشید، عملیات خیبر برایتان معنایی ندارد.
اگر جغرافیتان خوب نباشد و سفر نکرده باشید، درکی از موقعیت جغرافیایی هور ندارید. فیلم «اسفند» هیچ کمکی نمیکند تا علی هاشمی برای تماشاگر شخصیتی جالب شود. که اهمیت عملیات خیبر، جزایر مجنون و وقایع دراماتیک حول آن را درک کنیم. همین اتفاق در فیلمهای «بازی خونی» و «صیاد» هم افتاده است. شما اگر از تاریخ معاصر بیاطلاع باشید، حتی این فیلمها کمک نمیکنند که بفهمید قهرمان کیست و دشمن چه کسی است. بعد فرمهای ساختاری مختلف مثل فلاشبک اختراع شدهاند که در روایت به ما کمک کنند.
ارجاعتان میدهم به «ایستاده در غبار» که چطور ماجرای احمد متوسلیان را، از زندگی شخصی تا جبهه، روایت میکرد. ماجرا فقط به فیلمهای جنگی و قهرمانان جنگ هم محدود نمیشود. ما البته از اول هم از جهانگیر کوثری انتظار نداشتیم که فیلم «رگهای آبی»، اثر فوقالعاده که هیچ، متوسط رو به بالایی از کار دربیاید. ماجرا هم فقط شباهت نداشتن باران کوثری به فروغ فرخزاد یا بازی بد او در نقش فروغ نبود. ماجرا فهم غلط از کاراکتر است.
فروغ فرخزاد فقط شاعر برجسته نبود. یکجورهایی جزو نمادهای زن مدرن ایرانی در زیست است. و خب تو اگر فروغ را با جزئیات نشناسی و فقط اشعارش را خوانده باشی، بعد از دیدن فیلم فکر میکنی این زن کیست که همه تحسیناش میکنند و اصلاً در همین فیلم چرا ستایش میشود، اما ما هیچ کار ستایشانگیزی از او نمیبینیم؟ حتی شعرهایش هم درست خوانده نمیشوند که لااقل به درکی از شعرش برسیم.
اگر قرار است از رابطهی عاشقانهی زندگی فروغ بگوییم، چرا باید سراغ ناصر خدایار برویم، نه ابراهیم گلستان؟ چون ورثهی خدایار معلوم نیست، ولی خب ابراهیم گلستان بچهها و نوههایی دارد که ممکن است شاکی شوند و خود مرحوم اگر زنده بود همهی عوامل فیلم را با آن زبان تند و تیزش به تازیانه میبست؟ انتخاب بازیگر غلط، انتخاب قصهی غلط از زندگی یک زن شاعر مهم، کل سوژه را نابود کرد. این یکی فیلم سفارشی هم نبود و تا این حد ناموفق از کار درآمد.
پس مشکل پول و سفارشی بودن نیست. مشکل سلیقه و درک از درام و سینماست. بعد دل آدم میسوزد که مگر چندبار آدمها سراغ واقعهی آمل میروند که شهر چند روزی حتی سقوط کرد و سربداران موفق شدند کنترلش را به دست بگیرند؟ مگر چندبار بودجه میدهند که تو «صیاد» بسازی یا فیلمهایی دربارهی علی هاشمی که کل قصه و کاراکتر را نابود کنی؟
چندبار آدمها اصلاً جرأت میکنند بعد از فاجعهای مثل «رگهای آبی» و بازخوردش میان منتقدان و تماشاگران، سراغ فروغ فرخزاد بروند؟ اصلاً مگر ساختن فیلم بیوگرافیک یا به تصویر کشیدن یک واقعهی تاریخی، کار سادهای است؟ اگر آدمها مثل ما قصه را بدانند که یقهتان را میگیرند و اگر ندانند هم چیزی عایدشان نمیشود.
آنقدر در دراماتیک کردن ماجراهای درام ناموفقاند که اتفاقاتی که حتی خواندن صفحهی ویکیپدیایشان هم هیجانانگیز و کنجکاویبرانگیز است، خستهکننده میشوند. بارها نوشتهام که سینما کلاس درس تاریخ نیست. توقع ندارم تماشاگر جوان با دیدن این فیلمها نسبت به تاریخ معاصر دیدی پیدا کند اما مشکل اینجاست که اگر پیشنیاز درسهای تاریخ و جغرافی را پاس نکرده باشد، عملاً از درام این فیلمها هیچ چیزی دستش را نمیگیرد و متوجه نمیشود.
انتخاب برهههای اشتباه از وقایع و زندگی کاراکترها، بازیگران بدی که نمیتوانند در قامت قهرمان ظاهر شوند، شعاریبودن فیلمها و درنهایت کارگردانی و فیلمنامهی ضعیف نهتنها حقیقت را خدشهدار میکند که حتی در برانگیختن مخاطب برای کشف آن هم ناموفق است.
اشتباه نکنید. نمیگوییم چرا تاریخ در آنها تحریف میشود. شاید نشود. اما چیزی که من روی پرده میبینم اصلاً ارزشی ندارد که به مرحلهی حقیقت یا دروغ برسد.