اینترنت و حصر و زنان و...
غلامحسین ساعدی در گفتوگویی ذیل عنوان پروژه تاریخ شفاهی که دانشگاه هاروارد تدارک دیده، مهمترین علت وقوع انقلاب را تحقیرشدن مردم میداند.
او میگوید، همه طبقات از روشنفکر تا مردم کوچه و بازار احساس میکردند حکومتِ وقت دارد آنها را تحقیر میکند. و بعد توضیح میدهد درحالیکه اغلب مردم با مشکلات ویژه خودشان دست به گریبان بودند، هر روز در این مملکت میهمانی بود و حکومت بیاعتنا به آنها جشنهای متعددی به راه میانداخت و با شعارهایی که هیچ ربطی به مردم نداشت، روی زخم آنها نمک میپاشید و همین رفتارها باعث برانگیختن خشم مردم میشد.
قیاس این دوره و آن دوره مدنظرم نیست اما از حرف غلامحسین ساعدی بهراحتی نمیتوان گذشت. او بهعنوان روشنفکری که با دردها و آرزوهای مردم سرزمینش بیگانه نبود، چیزی را حس کرده بود که بیشک خالی از حقیقت نیست. هرچند نه خودش قدر خودش را دانست، نه روزگار با او بر سر مهر بود. به قول شاملو؛ وقتی از شکنجهگاه ساواک برگشت رسماً مُرد. درست مثل درختی که در حال بالندگی او را اره کرده باشند. بگذریم. درد تحقیرشدگی بد دردی است.
از آن دردهایی که غیر مردن کان را دوا نباشد، اما اگر کسی نخواهد تا روز مرگ در انتظار التیام دردش بنشیند ممکن است به فکر چارهای دیگر بیفتد و اگر بیفتد، هیچ منصفی او را سرزنش نخواهد کرد. اینها را گفتم تا برسم به این نکته که بسیاری از مطالبات امروز ما که در رسانهها انعکاس پیدا میکند مطالباتی از سر شکمسیری نیست. ظاهر ماجرا البته خیلی جدی نیست و شاید در نظر برخی فانتزی بهنظر برسد، اما حقیقت امر این است که همین عدم برآوردهشدن این مطالبات بهظاهر ساده بهشدت حس تحقیرشدگی را در پی دارد و آدم تحقیرشده اگر جنون کند و بزند زیر میز، عالمی را به آشوب میکشد:
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا / غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند
حافظ که با کسی شوخی نداشته. لسان غیب بوده. آنچه شرط بلاغ بوده را میگفته و اگرچه درنهایت صلاح ملک را به خسروان واگذار میکرده اما بهقدر وسع میکوشیده تا حق به حقدار برسد؛ چراکه خوب میدانسته اگر جهان پُربلا شود کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند. برگردیم سر واژه تحقیرشدگی. چه چیزی امروزه مردم را تحقیر میکند. مثال بزنم؟ همین وضعیت نابسامان و مضحک فیلترینگ. بهظاهر چیز خاصی نیست. دکمهای را میزنی و زحمت همه فیلترکنندگان را بهباد میدهی و به کاروبارت میرسی، اما چرا؟ اصلاً چرا باید یکی فیلتر کند و بعد همان که فیلتر کرده به تو فیلترشکن بفروشد؟ بحث مالی این وسط مطرح نیست. خیلیها با فیلترشکن رایگان کارشان را راه میاندازند اما این حس که کسانی او را احمق فرض کردهاند بهشدت آزارش میدهد. خیلی از مطالبات دیگر نیز از همین جنس هستند.
حتی مطالبات سیاسی. دیدم که بهزاد نبوی گفته است ماجرای حصر چندان اهمیتی ندارد. بله، شکم گرسنه چه کار به حصر دیگران دارد اما در پس این حصر حس تحقیرشدگی وجود دارد. این حس که ارادهای وجود دارد که دو، سه نفر را بیمحاکمه و تفهیمِ اتهام و روند قضایی در حصر کنند باعث تحقیر هر آدم آزادیخواهی میشود. تو اصلاً بگو مگر چند نفر چنین دغدغهای دارند؟ قبول. چند نفر دیگر هم هستند که دوست دارند بروند ورزشگاه و فوتبال ببینند و از قضا مذکر نیستند. تو باز هم میتوانی بگویی مگر همه آنها چند نفرند؟ باز هم قبول. اما چند نفری هم هستند در استانهای مرزی که مجبورند قاچاق سوخت و کولبری کنند و هربار که عزم چنین کاری میکنند، باید وصیتنامهشان را تجدید کنند.
آنها هم چند نفر بیشتر نیستند. چند نفری هم هستند در دانشگاهها که از نظر من و شما ناهنجارند و اخراجشان کردهایم. آنها هم چند نفری بیشتر نیستند. کارگرانی هم که شش ماه یکبار حقوق میگیرند، تعدادشان به نسبت جمعیت 90-80 میلیونی بسیار نیست. هنرمندانی هم که گرفتار سانسور و ممیزی سلیقهایاند تعدادشان زیاد نیست اما همه اینها را که جمع بزنی، تعدادشان کمی بیشتر از اندک میشود. آدمهایی که با همه تفاوتی که با یکدیگر دارند در یکچیز مشترکند و آنهم حس «تحقیرشدگی» است. این همه میل به مهاجرت برای گریز از همین حس لعنتی است.