پل گفتوگوی میاننسلی قربانی انحراف سیاستگذاری
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.
بررسی واگذاری کتابخانههای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به نهاد کتابخانههای عمومی وزارت ارشاد، نگرانیهایی را در میان علاقهمندان حوزه کودک، آموزش و کتاب رقم زده است و همزمان موجی از واکنشها را در فضای مجازی به دنبال داشته است. کتابخانههای کانون دهههاست در سراسر کشور، مأمن کودکان از گروههای اجتماعی مختلف بوده است. میتوان این ادعا را که کانون به عنوان یک میراث میاننسلی بدل به نمادی مشترک در میان نسلها و گروههای مختلف شده است اثبات کرد. کتابخانههای کانون بخش فراموشناشدنی و لذتبخشی از دوران کودکی است؛ برای کودکانی که در مقایسه با کودکان امروز تجربههای زیبا و بهیادماندنی بسیار انگشتشمار از روزگار کودکی خود دارند. برای کودکان لرستان که کتابخانههای سیار در اواخر دهه چهل به روستاهای آنان سرمیزدند تا برای منِ به عنوان کودک دبستانی در منطقه جوادیه تهران و برای بسیاری دیگر از فرزندان این سرزمین که با کتابها، کتابخانهها و قصههای کانون بزرگ شدهاند، بیتفاوتی به خبر این روزها را، غیرممکن کند. به یاد میآورم، تازه به کلاس چهارم دبستان رفته بودم که با توجه به عدم وسع خانواده برای قرار گرفتن کتاب در سبد هزینه خانوار، با معرفی برخی از معلمان و همبازیها، راهی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شدم. به خوبی به خاطرم هست که در میانه زمستان، از خانهمان در لب خط جوادیه به سمت گمرک حرکت کردم. پشت دبیرستان دخترانه عبرت، به کانون پرورش فکری رفتم. سکوت کتابخانه و رفع کرختی سرمای تن در کنار بخاری نفتی و دیدن قفسههای پر از کتاب و نگاه مهربان خانم کتابدار، بدون تردید چنان در مسیر زندگیام تغییر ایجاد کرد که تا به امروز ادامه دارد. با یک ثبتنام ساده، وارد دنیای کتابخوانی شدم و اولین کتابی که به امانت گرفتم، داستانی از هانس کریستین اندرسون بود؛ کتابی که خواهم گفت چطور امکان گفتوگوی بیننسلی من را نسل امروز به وجود آورد. ماهها پیش که در جمعی از دانشجویان دهه هفتادی بودم، به مانند همیشه تجربه گذران دوران کودکی در میان نسلها و طبقات اجتماعی مختلف مطرح شد و تجربههای متفاوت از داشتنها و محرومیتها هیجانی را در جمع ایجاد کرده بود. این کتابخانههای کانون بود که توانست زنجیرهای لذتبخش از خاطرهها را میان نسلهای با بیش از چهار دهه تفاوت سنی با خاستگاه اجتماعی مختلف از نیاوران دهه 70 تا جوادیه، از شیراز تا بوشهر و از گیلان تا اصفهان خلق کند. اما تحقق این خبر، همبستگی یادشده را در میان نسلهای آینده خواهد گسست و یکی دیگر از پلهای گفتوگوی میاننسلی در کشور فرو خواهد ریخت. نمیدانم چرا این روزها سیاستگذاریهای معکوس و نامأنوس برای جامعه پشتسر هم تولید میشود. اصراری که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ظاهرا به دلیل وحدت تصدیگری بر کتابخانهها برای واگذاری کانون به کتابخانههای عمومی دارد، بدون تردید یک سیاستگذاری نادرست است که در وهله اول آثار زیانباری بر فرهنگ کتابخوانی خواهد داشت. نخست اینکه در یک فرایند کوتاهمدت، مهمترین زیان این تصمیم، دور کردن کتاب از دانشآموز و مدرسه خواهد بود. نظامهای آموزشی و پرورشی در جهان امروز، برای افزایش ساعات مطالعه و ایجاد گرایش به فرهنگ کتابخوانی، تلاش میکنند تا کتاب را به درون خانواده و سپس به مدارس (خانه دوم دانشآموزان) ببرند. هرکسی که ساعاتی از عمر خود را در کتابخانههای کانون گذرانده باشد، بهخوبی تفاوت آن را با کتابخانههای عمومی درک میکند. به نظرم برخی از پیشنهاددهندگان و طراحان این مصوبه احتمالی هیچکدام از این دو نوع کتابخانه را ندیده و درک نکردهاند! محیط مطالعه برای کودکان تا همجواری مدرسه، کتاب، معلم و دانشآموز در ساختار سازمانی و نظام مدیریتی کتابخانههای عمومی ادغامپذیر و قابل اجرا نیست و در میانمدت این رابطه فرد، محیط و سازمان فرو خواهد پاشید. دوم اینکه در میانمدت، جدا کردن کتابخانه از کانون پرورش فکری، رابطهی بین اجرای سیاستهای پرورشی که بدون تردید کتاب، عنصر اصلی آن است، با روشهای اعمال سیاست کمرنگ میکند. اساسا رابطه کتابخانه با کانون یک رابطه ازهمگسستنی نبوده است. بسیاری از بچههای مناطق محروم به شوق کتاب و کتابخوانی مراجعه میکردند و سپس وارد فعالیتهای اجتماعی، ادبی و هنری میشدند. اساسا قدیمیهای کانون معتقدند که کانون از درون کتابخانهها جوشیده است و حتی مطالعاتی که «داود کیانیان» (برادر بزرگتر رضا کیانیان) در سال 1344 انجام داد، رابطه بین هنر و آموزش و حتی مقابله با فرصتهای آموزشی نابرابر مورد بررسی و اجرا قرار گرفت. حاصل این کار پژوهشی استفاده از تئاتر، نقاشی، سینما، کتاب و قصه به عنوان یک همبسته برای ارتقای آموزش کودکان بود، بهویژه برای کودکانی که به دلایل اجتماعی و اقتصادی از آموزش باکیفیت محروم بودند و در این میان کتابخانههای کانون، نقشی بیبدیل در تحقق چنین تجربهای برای کودکان ایفا کرد. در این مقال قصد پرداختن به افرادی که از دل کتابخانه و کانون قد کشیدند و تبدیل به افتخارات هنری ایرانزمین شدند، ندارم اما فقط اشاره میکنم که در محله جنوب شهری ما (جوادیه) برخی از هنرمندان بنام اینچنین بالیدند. اما نمیتوانم تاسف عمیقم را در خصوص یک انحراف تصمیمگیری شایع، که در میان مدیران ما ایجاد شده، بیان نکنم؛ انحرافی که بهجای اصلاح و بهبود ساختارها، ادغامهای سازمانی را تجویز میکند. بدیهی است اصلاح ساختار امری پیچیده، زمانبر و نیازمند دانش گسترده و عمیق است، بنابراین راحتترین کار با قربانی کردن نامهایی همچون افزایش بهرهوری، اصلاح ساختار و... بازی با تشکیلات و ادغام و جداسازیهای بیهوده صورت گرفته و عمر مدیریتی خود را به هدر میدهند. هنر این است که نهادهای جدید و نوینی ایجاد شود که از آنها بالندگیها شکل گیرد. با از بین بردن نهادها، هیچ اصلاح ساختار و رویهای صورت نمیگیرد؛ هرچند عدهای معتقدند این تصمیم علاوه بر دور کردن کودکان از کتاب، کتابخوانی کودکان را نیز مشمول سیاستگذاری فرهنگی برای آدم بزرگها! خواهد کرد.