| کد مطلب: ۸۴۸

منِ اجتماعی معروفی

روزنامه هم‌میهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

عباس معروفی مرفه بازاری بود، طرفدار چپ، روزنامه‌نگار ناراضی، از ابراهیم رئیسی در مقام دادستان‌انقلاب در حد یک‌قهرمان‌ آزادی‌بیان یاد کرد و او را جوانی زیبا و جذاب وصف کرد، با افتخار از دولتی نبودن خود حرف زد، تا توانست از دولت‌‌آبادی بد گفت و از گلشیری به نیکی یاد کرد. به روایت عده‌‌ای، نجات‌دهنده اسناد کانون‌نویسندگان لقب داشت و به‌نظر بعضی برهم‌زننده آن، محبوب عده‌‌ای بود و مغضوب برخی دیگر. روشنفکر، نویسنده، ناشر، روزنامه‌‌نگار و مهاجر موثری بود و رمان‌‌نویسی که هر نوشته‌‌ای با روکشی سیاسی وارد بازار شد. زندگی‌اش در عین شوروشر فراوان تناقضاتی هم داشت که بی‌‌شک از همان روحیه ناآرام و همیشه فعال‌ا‌‌ش نشأت می‌‌گرفت. با همه اینها در یک‌چیز نمی‌‌توان تردید داشت، او نویسنده‌‌ای به‌ناحق دور‌شده از وطن بود که عاشقانه دوست‌ا‌‌ش داشت و به‌گفته خودش هرروز در آرزوی آن آب می‌‌شد. دلبستگی او نه از جنس دلبستگی سعدی به وطنش که بیشتر شبیه وطن‌دوستی ناصرخسرو است. «من»او، نه یک «من»صوفیانه که «منی»اجتماعی بود. برخوردار از خصلتی انتقادی است. معروفی همواره از دوری نالیده است و این نه نالشی از سر لذت‌‌های از دست‌‌رفته زادگاه، بلکه چیزی از جنس گرفتاری‌‌ها و عذاب سوار بر حال مردمش است. ازهمین‌رو او ادبیات را ابزاری برای ثبت وقایع و خشونت‌‌ها می‌‌داند و باور دارد «روزنامه‌‌ها را باد برد»؛ زنده‌باد ادبیات. عمده آثارش هم موید همین باور است. از سمفونی مردگان تا فریدون سه‌پسر داشت و سال بلوا تلاشی ‌بوده برای ثبت آنچه بر وطن رفت از منظر ادیبانه آن، همانطور که ناصرخسرو زمانی سرود «خراسان جای دونان شد نگنجد/ به ‌‌یک ‌‌خانه ‌‌درون آزاده با دون‌‌.» اما چرا ادبیات؟ در منظر معروفی ادبیات معرف چه بود. نویسنده در این باره زیاد حرفی نزده اما از همان اندک جمله‌‌های به‌جا مانده از او (یا آنچه من یافته و خوانده‌‌ام)، مشخص است او ادبیات را چیزی تشکیل‌یافته از اجزای زندگی می‌‌داند که نویسنده در آن بیشتر به‌گونه‌‌ای ناآگاهانه (خودش می‌‌گوید آگاهانه ناخودآگاهم را رها می‌‌کردم تا مثل اشک بریزد و صفحه را پر کند) به آنچه به‌راستی زیسته‌شده و واقعی است، دست می‌‌یابد. آن را با جادوی کلمات در می‌‌آمیزد و پرده‌‌ای چنان رخنه‌ناپذیر بر آن می‌‌کشد که آثار اولیه ناآگاهی از آن رسته و بنایی تماما واقعی و حقیقی به‌نظر برسد. این بنای ساخته‌شده آن‌‌چیزی است که او ادبیات می‌‌خواند و چنان استوار است که هیچ بادی آن را بر نخواهد کند. برای همین زندگی خودش هم مملو از ادبیات، تاریخ، رنج، کار، سیاست، خیابان و زندگی بود. نویسنده‌‌ای فراری‌شده از وطن که بنایی‌ساخت مصون از وزش هر بادی و در این راه ازجان مایه گذاشت. «آدمی که دارید باهاش حرف می‌‌زنید تکه‌پاره شده ‌‌است. خسته، بیمار و بی‌‌حوصله است. همیشه غمگین است، تقریبا هرروز صبح وقتی از خواب بیدار می‌‌شود، گریه امانش را می‌‌برد و نمی‌‌داند چرا.» که به قول مسعود سعد سلمان: «ای بوده بام و روزن تو چرخ و آفتاب‌‌/در سمج تنگ بی‌‌در و روزن چگونه‌‌ای؟»

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی