| کد مطلب: ۶۲۱

این یک فرار است نه مهاجرت

روزنامه هم‌میهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

امکان تغییر چیزی وجود ندارد مگر از طریق زبان. این کلمات و واژه‌‌ها هستند که می‌‌توانند همچون سلاح، مواد منفجره یا داروی آرام‌بخش و مسموم‌کننده عمل کنند یا حتی فراتر، چنانچه به قول آلتوسر گاهی کلیت یک پدیده را می‌‌توان در قالب مبارزه یک واژه علیه واژه دیگر تبیین کرد. برای ما این مبارزه بین دو کلمه «فرار» و «مهاجرت» است. مطابق آمارهای مختلف از جمله بانک مرکزی و وزارت مسکن یا پژوهشگران مستقل حوزه‌‌های شهری و مسکن، هر روزه ده‌ها و صدها نفر از مردم شهرهای بزرگ به خصوص تهران در یک تصمیم ناگزیر محل زندگی خود را به حواشی شهر ترک می‌‌کنند. همزمانی این موج‌‌ها و افزایش خانه‌‌بها و نابسامانی‌‌های اقتصادی عملا ثابت کرده است این حرکت‌‌ها نه از سر میل و رغبت، بلکه از سر اجبار و ناگریزانه است که تبیین و تحلیل آن قطع و یقین بر عهده اهالی فن و متخصصان است. اما نکته مهم در وصف این حرکت‌‌های ناگزیر رخ می‌‌دهد؛ جایی که ما متفق‌القول برای بیان آن از کلمه «مهاجرت» استفاده می‌‌کنیم، حال آنکه شکی نیست نه تمام این حرکت انسانی، بلکه بخش بسیار بزرگی از آن در واقع «فرار» است؛ فرار از سرنوشت شومی که بر زندگی «ندارها» سایه انداخته است. فرار است، چون آنها نه به میل و رغبت، بلکه به اجبار خانه‌‌بها در اولویت اول و ناتوان از تامین هزینه‌‌های زندگی در شهرها در اولویت دوم حرکت می‌‌کنند. حتی حرکت هم نمی‌‌کنند وادار به حرکت می‌‌شوند. همه چیز را گذاشته و فرار می‌‌کنند. خاطره‌‌ها، هویت‌‌های محلی، رفاقت‌‌ها و همسایگی‌‌ها و هم‌‌محلی‌‌ها. موکدا باید گفت این حرکت نه «مهاجرت» یا «مهاجرت معکوس» - آنطور که مسئولین دوست دارند خطابش کنند - بلکه تماما در قامت یک فرار است و باید در سطح زبان نیز به جزئیات و برساخت‌‌های عینی آن توجه کرد. مهاجر گذشته‌‌اش را پشت سر می‌‌گذارد. حتی آنها که گذشته را مثل چیزی قابل حمل، مثل چیزی توی مشت، مثل چیزی توی بقچه‌‌ها یا لای درز و دورز صندوقچه‌‌ها و اشیا با خود حمل کنند. گذشته می‌‌گذرد، مثل هر چیز دیگری. زیر انبوه رخدادهای تازه، زندگی‌‌های نو، آدم‌‌های بِکر، قانون‌‌های تازه یا ساختارهای نو. گذشته بالاخره مدفون می‌‌شود. حذف نمی‌‌شود اما می‌‌گذرد، مثل شیار باریکِ آبی در گذر از دل سنگ. می‌‌گذرد و گاهی فقط رد و نشانی از آن باقی می‌‌ماند. گفتی اثر انگشت روزگار باشد بر تن زمان و زمانه. مثل نشتی ساده‌‌ای بعد از تماشای گنجینه‌‌های یادبود خانوادگی، مثل نئشه تماشای عکس‌‌های قدیمی، دیدارِ هموطنی، صدای هم‌‌زبانی، یا شنیدن خبری از وطن. مهاجر رفته‌‌رفته با کمک زمان حتی خاطره‌‌ها را هم از خاطر می‌‌برد. زمان در این‌‌کار چیره‌دست است و مهاجر وقتی به خودش می‌‌آید که آن گنجینه عکس‌ها، خاطره‌‌ها و یادبودها، کُنجی از اقامت‌‌گاه‌‌های دائمی اشیاء بی‌‌مصرف، زیر خروار خروار خاک مدفون شده است. این سرنوشت مهاجرت است. مهاجر، خواسته یا ناخواسته از تاریخ خودش کَنده می‌‌شود. در برابر زمان و زمانه، کم‌‌کمک رنگ و بوی آن را به خود می‌‌گیرد. مقاومت بی‌‌فایده است. حتی مهاجر هم نخواهد، گذشته می‌‌رود، همانطور که زبان جدا می‌‌شود. راه و رسم نگاه کردن، شیوه فکر کردن، قانون‌‌های زیستن و هر آنچه فکر می‌‌کرد چون با شیر تو رفته، جز به جان، در نمی‌‌شود. اما چرا نمی‌‌میرد؟ چرا منهدم نمی‌‌شود؟ چرا از سبکی تحمل‌‌ناپذیر فقدان تاریخ و گذشته و خاطره، اسیر دست باد نمی‌‌شود؟ چون امید دارد. آنچه از گندیدن لاشه مهاجر جلوگیری می‌‌کند، امید است. امید در کالبدش می‌‌دمد و انسانی نو خلق می‌‌شود. انسان مهاجر؛ موجودی در مرزامرز گذشته و آینده، انسانی بدون حال، بدون گذشته اما با آینده‌‌ای نیمه‌‌روشن است. اما برای فراری ماجرا فرق می‌‌کند. فراری مهاجر نیست. فراری، کنده شده است. حتی امید هم ندارد. تنه‌‌ای است که ریشه‌‌اش هنوز وصل است، هنوز بوی خاک می‌‌دهد. آنچه هم از کنده شدن با خود آورده رگ و پی رو به انهدادِ لیچ افتاده است که دیر یا زود بوی گندش ویرانش می‌‌کند. اگر برای مهاجر گذشته، پیش از ترک کردن شهر و زادگاه، می‌‌گذرد، برای فراری گذشته چیزی دزدیده شده است. آدم، همیشه دلتنگ چیزهای گم‌شده است. چیزهای ازدست‌داده، چیزهای مسروقه، گرفته‌شده، دزدیده‌شده. فراری، انتخاب نکرده است، ناگزیر به پذیرش شده است. برای او، جز کالبد گوشت‌‌آلودش، چیزی در زمان، جابه‌‌جا نشده است. گذشته، تمام حال اوست. فراری در برزخ شناور است. نه از چیزی کنده‌شده، نه به چیزی وصل می‌‌شود. نمی‌‌تواند دل ببندد، چون برای این کار باید دل بکند و او ناتوان از انجام این کار است. او دچار بیماری کورزمانی می‌‌شود، بیماری نشأت‌گرفته از امید به زودگذر بودن وضعیت حال و بازگشت همه چیز به حالت قبل. بیماری شیفتگی به گذشته در ابتدا شیوه‌‌ای دفاعی برای محافظت در برابر دلتنگی جونده است، اما کم‌‌کم، ریشه‌‌ها، ژرفنای وجود آدمی را تسخیر می‌‌کنند و اینطور فراری به زندانی خاطرات و ناواقعیات تبدیل می‌‌شود. شروع می‌‌کند به نوشتن سناریوهایی که می‌‌توانست یا باید رخ بدهد تا این بریدگی تاریخی یا ناپایداری وضعیت حاکم را در خود مستحیل کند.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی