مسئله جوانان و مسئله اصلاحطلبان
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

حسین نورانینژاد
فعال سیاسی
یکی از پرسشهای درست ما اصلاحطلبان از منتقدان رادیکال این بوده که راهحل شما چیست؟ اینک ورق برگشته و در شرایطی که اصلاحگری متعارف مسدود شده و کار نمیکند، آن دسته از اصلاحطلبانی که به مخالفت یا مرزبندی با معترضان برخاستهاند باید بگویند راهحلشان چیست و اساسا چه نقدی به آنها دارند؟
راحت و ساده ماجرا چنین است. جوانی را فرض کنید که تفکر و ارزشهای خاص خودش را دارد. در پایهگذاری وضع موجود در گذشته هیچ مشارکتی نداشته و باید در چارچوبی که پدرانش برای او چیدهاند، زندگی کند. این چارچوب با کیفیت زندگی مطلوب او سازگاری ندارد. همین ساختار در تامین زندگی معیشتی او هم عاجز است و در عین حال با همه جزئیات زندگی او کار دارد. اینکه چه بپوشد، چه بخورد، چه نخورد، چه اعتقادی داشته باشد و... و اگر به این همه باید و نباید سر خم نکند، زندگیاش از همینی که هست، بدتر خواهد شد.
میخواهد حرفش را به گوش متولیان امر برساند، اما یک نفر در نهادهای انتخابی و انتصابی نمیشناسد که امکان یا علاقهای برای نمایندگی او داشته باشد. خودش هم که امکان ورود به این نهادها را ندارد، چون مختص افرادی خاص با افکاری خاص است.
به گذشته رجوع میکند، میبیند عدهای برای اصلاح این شرایط تلاش کردهاند؛ ولی موفق نشدند. به وضعیت حقیقی و حقوقی ساختار نگاه میکند، چشمانداز تغییر نمیبیند. چون نه ساختار حقیقی انعطافی دارد و نه ساختار حقوقی منفذی برای امثال او جهت تغییر رویهها گذاشته است. در صداوسیما و رسانههای رسمی هم که اصلا بهرسمیت شناخته نمیشود و اگر نفی نشود، حتما دیده هم نمیشود. نه علقهای به سیستم و ایدئولوژی آن دارد و نه ارتباطی با صاحبان آن. دو گروه در دو دنیای موازی اما در سرزمینی مشترک.
تمام شد؟ نه. کاش در همین حد بود. این جماعت نادیده گرفته شده تحت انواع و اقسام فشارهای دیگر هم هست. وقتی زنان را پشت در استادیوم کتک میزنند، همه آنها حس کتکخوردگی دارند چون کمترین درکی از دلایل این منع بیهوده و بیدلیل نمییابند. وقتی مادری به دنبال ماشین گشت ارشاد فریاد میزند دخترم مریض است، نبریدش و آن ماشین ون بیرحمانه راهش را میکشد و میرود، غرور و غیرت آن جوان زخمی میشود. وقتی میبیند در بگومگو بین دو شهروند در یک اتوبوس،یکی از چه حمایت تمامعیاری برخوردار میشود و آن دیگری، سپیده رشنو که شبیهتر به خودشان است، به چه گرفتاری سختی دچار میشود و تمامیت یک سیستم از نیروی امنیتی و انتظامی تا صداوسیما و قوه قضائیه در برابرش قرار میگیرند، احساس تحقیر و زور شنیدن تمام وجودش را میگیرد. وقتی در یک برنامه موسیقی معمولی مجوزدار، ناگهان یک مامور حراست با قلدری برنامه را به هم میریزد، آن جوان هم بههم میریزد. وقتی میبیند مشاغل خوب برای از ما بهتران است، خودش هیچ امنیت شغلی و زندگی و احترامی ندارد، افق روشنی پیش رویش نیست و بهرغم آنکه در کوچه و خیابان و شهر به شهر کشور میبیند که اکثریت است اما با او مثل یک زایده رفتار میشود، خشمگین میشود. باز به گذشته برمیگردد و میبیند کسانی خواستهاند با استفاده از ظرفیتهای قانونی این وضعیت را بهبود بخشند و نتوانستهاند. حالا او چه کند؟ مهاجرت کند؟ چند نفرشان میتوانند؟ آنها که ماندهاند چه کنند؟ آیا فریاد و اعتراض و اصلا ما بگوییم اغتشاش، کمترین علامت حیاتی چنین فردی نیست؟ و اگر با او به تندی رفتار شد، حق ندارد که انتظار حمایت داشته باشد.
روایت ماجرا به همین سادگی است. راهحلاش البته به این سادگی نیست، اما خود مسئله به همین سادگی است. گاهی پیچیده کردن روایتها برای فرار از واقعیتها و گریز از پاسخهای سخت است. مسئله این نیست که اصلاحات با شعارهای چنین معترضانی چه نسبتی دارد تا براساس آن با آنها مرزبندی کند یا نکند. شعارهای آنها امر ثانوی است. اصل، آن مطالبات است و راهی که برای اظهارشان نیست و بهرسمیت شناخته نمیشوند و حالا با چسبیدن به فرعیاتی چون زبان و شعار آنها، از پاسخ سخت به اعتراض اصلی آنها طفره میرویم. این مواجهه در مرام اصلاحطلبی نبود و انشالله نباشد.