| کد مطلب: ۳۲۸۱

اعتراض از زبان نظریه‌پردازان گفت‌وگو

اعتراض از زبان نظریه‌پردازان گفت‌وگو

بررسی رسانه در اعتراضات 1401 در نشست انجمن جامعه‌شناسی ایران

بررسی رسانه در اعتراضات 1401 در نشست انجمن جامعه‌شناسی ایران

از همان ابتدای ماجرای رخ‌داده برای مهسا امینی، نقش رسانه پررنگ بود. اعتراضات خیابانی، اهمیت رسانه را بیشتر هم کرد. بعد از هر اعتراضی در صد روز گذشته با ده‌ها روایت متفاوت مواجه بودیم. روایت اول، شاهدان عینی بودند که با استفاده از شبکه‌های اجتماعی، به‌عنوان یک شهروندخبرنگار، روایت خود را از ماجرا مطرح می‌کردند. روایت بعدی، رسانه‌های رسمی نزدیک به نهادهای امنیتی بودند که دنبال ردپای دشمنان در اعتراضات بودند. روایت دیگر، از طرف رسانه‌های ملی و محلی‌ای بودند که به سختی و با وجود تیغ سانسور تا حد امکان حوادث را خبری می کردند و در برخی موارد با سکوت از کنار اتفاقات می‌گذشتند. روایت بعدی از طرف خانواده‌های آسیب‌دیده بود که عموما با بغض و کینه روایت می‌شد و اتفاقا در شبکه‌های اجتماعی بازتاب زیادی می‌یافت. روایت دیگر، آن بود که توسط اندک رسانه‌های مستقل باقی‌مانده منعکس می‌شد که عموما تلاشی برای انعکاس بی‌طرفانه وقایع بود و روایت غالب هم از طرف تلویزیون‌های فارسی‌زبان خارج از کشور پخش می‌شد که آمیخته با ادبیات حماسی و غلو بود و گاه اصل خبر نیز قربانی حواشی می‌شد.
«نقش رسانه‌ها در این اعتراضات»، چه در پدید آمدن آن اعتراضات و چه در تداوم آن و چه در تبدیل کردن مسئله مخالفت با گشت ارشاد به یک خواسته گسترده، قابل کتمان نیست. از همین‌رو انجمن جامعه‌شناسی ایران این هفته این موضوع را برای عنوان نشستِ خود انتخاب کرده بود. استادان و چهره‌های برجسته ارتباطات در این جلسه، صورتبندی و تحلیل خود را از این حوادث و جایگاه رسانه در آن مطرح کردند؛ صحبت‌هایی که می‌تواند مقدمه‌ای برای بحث‌های مفصل‌تر باشد. عنوان نشست را البته می‌شد سیاسی‌تر انتخاب کرد و اینطور نوشت که نظریه‌پردازان و استادان گفت‌وگو، در میانه فریادها و اعتراضات، چه گفتند و چگونه تحلیل کردند؟

گفتار اول

جنبـش نادیده‌شدگان

هادی خانیکی

استاد ارتباطات

فعالان حوزه ارتباطات می‌دانند که من اگرچه در هر دو حوزه ارتباطات و رسانه صحبت می‌کنم، اما نقش ارتباطات را مهمتر از رسانه می‌دانم، چون ارتباطات مظروف و رسانه ظرف آن است.
در این سخنان می‌خواهم براساس دو مطالعه‌ای که اولی را شخصا با کمک دوستان جوان انجام دادم و دومی ناشی از تجربیات شخصی‌ام است، به‌این مسئله بپردازم که بررسی مطالعات درباره تغییرات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی که در ایران رخ داده و مطالبات، انتقادات و اعتراضاتی را مطرح کرده، مبین این است که کمک به توانمندی جامعه از آنچه در جامعه رخ داده عقب‌تر افتاده است و به این تغییرات در جاهای مختلف می‌توان اشاره کرد. از تغییر ارزش‌ها و نگرش‌ها گرفته تا تغییر سبک زندگی و رفتار اخلاقی و شکاف نسلی و مناسبات جنسیتی و به‌طور کلی متنوع و متکثر شدن جامعه‌ایران، درحالی‌که نهادهای موجود چه از نهادهای حاکمیتی یا نهادهای مدنی، گنجایش این تغییرات را در خودشان نداشتند.
طبیعتاً وقتی نهادهای حاکمیتی سختگیر باشند، نقش رسانه‌ها بیشتر می‌شود و حتی اضافه بار هم پیدا می‌کنند و نقش‌هایی، چه سلبی و چه ‌ایجابی از آنها خواسته می‌شود؛ درحالی‌که اصلا آنها متکفل این مسائل نیستند.
در مطالعه دوم که کار من بوده، نشان می‌دهد تحولاتی که در خود فضای فیزیکی و سخت‌افزاری رسانه‌ها رخ داده و نظام گذشته رسانه‌ای، سنخیت و انطباق با این تحولات اجتماعی را از دست داده است. حالا به‌این سوال بپردازیم: کدام یک اهمیت بیشتری دارند؟ تحولات اجتماعی رخ داده یا تحولات رسانه‌ای؟ من می‌گویم اولویت با تغییرات اجتماعی رخ‌داده است و این تغییرات اجتماعی هستند که به رسانه‌ها سمت و سو می‌دهند. نه‌اینکه رسانه‌ها هستند که تغییرات را ایجاد کرده‌اند. متاسفانه، اینجا به جنبه‌های تهدیدآمیز رسانه‌ها اشاره می‌شود، ولی هر چه باشد معتقدم جامعه ضعیف، رسانه‌ها را نقش‌آفرین‌تر می‌کند و حاکمیت سختگیر‌تر نیز در رسانه‌ها دگردیسی به‌وجود می‌آورند؛ از جمله رسانه‌هایی که کمتر در اختیار حکومت هستند و کمتر کنترل‌پذیر باشند، میدان پیدا می‌کنند.
زمانی در کشور ما به ویدیو، رسانه یاغی می‌گفتند. به‌این خاطر که به‌خصوص در کشور‌های اروپایی شرقی، تغییر رخ داده بود، بخشی از این تغییر را متاثر از عملکرد دولت می‌دانستند که دولت نمی‌توانست آن را کنترل کند. یعنی دولت شوروی که در آن زمان، باید برای یک کپی به زبان روسی دو مجوز می‌گرفتید و اگر زبانی به جز روسی بود، نیاز به سه مجوز داشتید، حالا با رسانه‌ای مواجه بود که امکان کنترل آن را نداشت. حال اگر به شبکه‌های مجازی رو آورده می‌شود و البته تریبون‌های رسمی آن را تا این اندازه تهدید‌آمیز معرفی می‌کنند و نهادهای مختلف برای کنترل و فیلتر آن فعالیت می‌کنند، بخشی از آن را باید اینطور تحلیل کرد که وقتی رسانه‌های قابل مدیریت در معرض محدودیت و کج‌کارکردی قرار می‌گیرند، از طرف مردم و شهروندان نقش مهمتر به رسانه‌ای داده می‌شود که خودشان نقش بیشتری در مدیریت آن دارند.
نکته مهم این است که اول تغییرات اجتماعی درازمدتی در ایران رخ داده است‌. دیر به آن توجه شده و دیر فهمیده شده و این دیرفهمی، سنگینی بار خود را بر تحلیل گذاشته و به دلیل تحلیل غلطی که در این بین انجام گرفته است، ما با دستورالعمل غلط مواجه بودیم که موجب بروز این اتفاقات شده است. این دیرفهمی باعث شد تغییرات زیرپوستی شهر به خوبی درک نشود و برخی گمان کنند فقط یک شکاف نسلی اتفاق افتاده است و نسل «ایکس» و «زد» به میدان آمده و این دو نسل نمی‌توانند با هم صحبت کنند؛ در صورتی که‌این اتفاق بسیار فراتر از یک تغییر نسلی بود. نقش‌آفرینی مهم زنان در این میان ‌و تغییر سبک زندگی رخ داده است که در این سبک جدید، خودِ زندگی مهم شده و تعریفی متفاوت با گذشته پیدا کرده است.
نسل من در بهترین شکل خود به فداکاری رسید و مشتاق شهادت بود تا خود را فدای دیگران کند، ولی امروز نسلی در میدان است که بدون اینکه بخواهیم آن را تقبیح کنیم، نسلی است که تغییرات اجتماعی باعث شده ارزش‌های مادی برایش مهم شود و فردگراتر شود.
این دو تغییری که پیمایش‌ها نشان می‌دهند را در مفهوم زندگی می‌توان دید و مهمتر از همه، متفاوت شدن و متکثر شدن جامعه است که در ضعف روآوری به نهادهای مدنی، رفتارهای غیرمدنی هم ممکن شده است و جامعه شکل سیال به خود گرفته است.
سوال بعدی که اینجا مطرح می‌شود، این است که این تغییر اجتماعی، چه نوع رسانه‌ای را طلب می‌کند و چه نوع رسانه‌ای به رسمیت شناخته می‌شود و مورد حمایت قرار می‌گیرد؟ در پاسخ به این سوال باید گفت که جامعه حتما در این تغییرات اجتماعی به رسانه‌ای که متنوع و متکثر باشد، روی می‌آورد. درحالی‌که به‌طور معمول ما همیشه با دو رسانه مواجه بوده‌ایم و رسانه را دوگانه دیدیم. به عبارتی رسانه‌های شبکه‌ای را مقابل رسانه‌های نوشتاری دیدیم، یعنی فکر می‌کنیم مطالب عمق‌دار حتما باید مکتوب باشد و در شکل قدیم به شکل گزارش دنباله‌دار و مستند باشد. در این دیدگاه، به توئیتر و اینستاگرام و فیس‌بوک و نقش آنها و نقش دیدنی‌تر شدن و کوتاه نوشتن توجهی نمی‌شود.
من اینجا یک تقسیم‌بندی دم‌دستی می‌کنم تا دوستان محقق و جوان و حتی پیشکسوتان این را بهتر انجام دهند چون هنوز در مرحله نظرورزی هستیم و داده خُرد نداریم.
رسانه‌ها را در چهار دسته قرار می‌دهیم؛ دسته اول، رسانه‌های شفاهی، دوم، رسانه‌های مکتوب، سوم، رسانه‌های دیداری و شنیداری و چهارم، شبکه‌های فضای مجازی.
در دسته اول(رسانه‌های شفاهی) باید به تغییرات نگاه کنیم. جامعه‌ای که فردگرا‌تر شده و اعتماد به نظام سیاسی و جامعه از بین رفته، یعنی سرمایه اجتماعی میانه و اعتماد به نهادهای حاکمیتی کاهش پیدا کرده است و طبیعتاً هر یک به درون خویش تبعید می‌شوند. قبل از جنبش‌ها در سطحی که به خانواده و گروه‌های همسان می‌رسید، دیده می‌شود که بیشترین بی‌اعتمادی شکل گرفته و مرتب «ما» و «دیگری» ایجاد می‌کنند و در سطح تریبون‌های رسمی هم به سمت دوگانگی و دو شقه کردن جامعه و خشم و نفرت پیش رفته‌ایم؛ برچسب زدن به همه، به همه روشنفکران، همه اصلاح‌طلبان، همه جوانان و دانشجویان. برچسب‌هایی زده می‌شد که جامعه را عصبانی و ناامید کرد.
به سطح دوم می‌رسیم. رسانه‌های نوشتاری که وجه قالب آن روزنامه‌نگاری است و بیشترین سطح ممیزی اینجا انجام می‌شود. متاسفانه روزنامه‌نگاران ما، همیشه در معرض سوءظن و بدگمانی بوده‌اند و بسیاری مجبور به مهاجرت شده‌اند و متاسفانه برخی در رسانه‌هایی مشغول به کار هستند که در سطح سوم به آن می‌پردازیم. اما به هر حال سانسور، روزنامه‌نگاری مکتوب را خیلی محدود کرده است. نمی‌خواهم تک‌علتی نگاه کنم، اما این یکی از دلایل مهم است که تیراژ روزنامه‌ها از یک میلیون و چندصد هزارتایی، به زیر ۵۰ هزار رسید.
در سطح سوم رسانه‌ها، اتفاق را مشهودتر می‌بینیم. یک‌ طرف صداوسیما که کاملا انحصاری عمل می‌کند. گاهی به یک برنامه‌ای، فرصتی اندک می‌دهد. اینجا، نگاهِ من سیاسی نیست. پژوهش‌هایی سال ۵۵ انجام شده، همایش شیراز را برای اصلاح رویکردهای رادیو و تلویزیون ملی ایران در زمان شاه برگزار کرد که در آن زمان مهمترین اشکال آن، نادیده گرفتن گروه‌های مرجع در رادیو و تلویزیون بود. من جنبش اخیر را جنبش نادیده‌شدگان می‌دانم که نقطه مقابل نادیده گرفتن، رسانه است. در خارج از کشور هم رسانه‌های ماهواره‌ای شکل می‌گیرند که به گونه دیگری بخش بزرگی از حقیقت را کتمان می‌کنند و به شکل ایدئولوژیک به انتشار اخبار می‌پردازند.
در سطح چهارم، شبکه‌های اجتماعی است که به لحاظ فن‌آورانه، رسانه‌های خودمحور هستند. یعنی مرکزیت رسانه‌های قبلی اینجا نیست و لذا نزدیکی بیشتری با جامعه معترض و متکثر پیدا می‌کنند و ضعف‌شان این است که با جامعه مدنی گره نمی‌خورند. به تعبیر ولمن، با هم‌نشینی شبکه‌های اجتماعی با اینترنت و تلفن هوشمند، به تغییر پارادایمی رسانه‌ای می‌رسیم و این تغییر از روابط نهادمند به فردگرایی شبکه‌ای است. یعنی بازگشت کنشگر به جایی که عاملیت فرد بیشتر می‌شود.

گفتار دوم

تحقیـر، تبعیض و تهدید

حسن نمکدوست

رسانه‌ها بخشی از نظام ارتباطات هستند. وقتی از نظام ارتباطات صحبت می‌کنیم، مقصود ما سطوح مختلف ارتباطاتی است که انسان‌ها در آن قرار دارند که از ارتباط درون‌فردی شروع می‌شود و به ارتباط میان‌فردی، گروهی، درون‌سازمانی و سرانجام بالاترین سطح که سطح ارتباطات جمعی یا رسانه‌ها است، می‌رسد.
لذا اگر می‌خواهیم درباره رسانه صحبت کنیم، باید به نظام ارتباطات جامعه هم نگاه کنیم. در این مورد من بیشتر معطوف هستم به آنچه میان شهروندان و قدرت می‌گذرد. چون ما می‌توانیم از ارتباطات میان‌گروهی و میان شهروندان صحبت کنیم، اما امروز موضوع صحبت، اعتراضاتی است که یک سوی آن حاکمیت قرار دارد.
یکی از مشکلات نظام ارتباطی که میان بخش بزرگی از شهروندان امروز بیشتر دیده می‌شود، کتمان کردن‌شان بوده است، چراکه بخش بزرگی از جامعه اساسا دیده نمی‌شوند.
امروز افرادی به‌عنوان معترض یا با ادبیات دیگری، اغتشاش‌گر نامیده می‌شوند. به این کلیدواژه‌ها دقت کنید. فرایند گزینش را در نظر بگیرید. همین مسئله، یک نظام ارتباطی است. فردی که می‌خواهد استخدام شود اگر در فرایند گزینش صادق باشد، ممکن است مورد تبعیض، تحقیر و تهدید قرار بگیرد. مثلا از او بپرسند که نظرت درباره حاکمیت چیست یا مناسک را چطور برگزار می‌کنید؟ اگر راستگو باشد، تنبیه می‌شود. این دقیقا برخلاف آموزه‌های ما درباره راستگویی است. در مثال دیگر، نسبت میان شرافت و حجاب چیست؟ که اخیرا به آن پرداخته شده است. این چه نظام ارتباطی است که گفته می‌شود بین بی‌حجاب‌ها، شرافتمند نمی‌بینید. این زبان مفاهمه‌گرا نیست، بلکه نظام تهدید، تحقیر و تبعیض است.
ما نمی‌توانیم ارتباطات جامعه را نادیده بگیریم و بعد از ارتباطات صحبت کنیم. شما احزاب را ببینید که در چه سطحی با حاکمیت گفت‌وگو می‌کنند؟ من ارزش‌گذاری برای احزاب ندارم، اما گفته می‌شود چند حزب درخواست راهپیمایی در سطح شهر داشته باشند، اما در برابر این درخواست راهپیمایی، سکوت می‌شود و بعد می‌گویند به خاطر اشکال در آئین‌نامه احزاب شما، به شما مجوز ندادیم. همزمان با این اتفاق، به گروه‌های دیگر مجوز داده می‌شود؛ یعنی تبعیض، تحقیر و تهدید اتفاق می‌افتد.
احزاب برای خودشان هویت ‌و منزلت قائل هستند و درست نیست که جواب‌شان را ندهیم. اصولاً در تاریخ ۱۸۰ساله ارتباط جمعی به‌معنای مدرن آن صحبت می‌کنیم، یعنی از زمان ورود کاغذ اخبار به ایران تاکنون. این مناسبات آمیخته به تحقیر، تبعیض و تهدید را در ارتباط حکومت با رسانه‌های عمومی می‌بینیم. در این سال‌ها، این روند بوده و انحطاط این فرایند قطعی شده که نظام رسانه‌ای ما، نه‌تنها نظامی آزادی‌خواه نیست بلکه با آن سنت ۱۸۰ساله، یک نظام‌رسانه‌ای استبدادی ۱۸۰ساله است. ولی این نظام‌رسانه‌ای، یک مشخصاتی دارد:
یکی از مهمترین مولفه‌های تفاوت بین این دو نظام ارتباطاتی، ضرورت اخذ مجوز برای فعالیت‌های رسانه‌ای است.
آزادی مطبوعات زیرمجموعه آزادی بیان و زیرمجموعه آزادی فکری است. چه فرقی می‌کند مطلبی گفته شود یا نوشته شود؟ اگر حق بیان دارم، پس حق انتشار هم دارم، لذا در بسیاری از کشورهای دنیا اخذ مجوز اختیاری شده است، اما در ایران فرایند پیچیده امنیتی برای اخذ مجوز وجود دارد.
نکته جالب اینجاست که شما به‌عنوان موسسه مطبوعاتی مجوز می‌گیرید و محتوا منتشر می‌کنید، اما برای کتاب باید یک مجوز برای انتشاراتی بگیرید و برای هرکدام جدا مجوز بگیرید یا درباره فیلم یک نوبت فیلمنامه مجوز می‌گیرید و یک نوبت فیلم توقیف می‌شود. این یکی از نشانه‌های انحطاط نظام رسانه‌ای در ایران است. در کشورهای مترقی، صرف ثبت این شرکت و موسسه کفایت می‌کند و بعد از اینکه کار انجام شد، اگر خلافی انجام شود بر همان اساس پیگیری انجام می‌شود. این قاعده همین الان در عراق برقرار است.
اتفاق دیگر انحصار است. فراگیرترین رسانه داخلی، صداوسیما است که موقعیت کاملا تبعیض‌آمیز انحصاری دارد و هیچ‌کس اجازه دخالت در آن را هم ندارد. حتی دولت هم اجازه ایجاد تاسیس یک شبکه تلویزیونی ندارد.
یکی دیگر از مسائل، نظام سانسور بوده که در همه این ۱۸۰سال وجود داشته و امروزه با فیلترینگ روزآمد شده است. نکته بعدی مالکیت و مدیریت دولت بر عموم رسانه‌های جریان اصلی کشور است. شما بزرگترین رسانه‌ها را ببینید، از کیهان و جام‌جم گرفته تا ایران و همشهری و خبرگزاری‌ها از ایرنا و ایسنا گرفته تا فارس، همگی به نهادهای دولتی و حاکمیتی متصل هستند.
ما در چنین فضایی زندگی می‌کنیم که رسانه‌ها زیر قدرت نامحدود هستند و از آن به‌عنوان ابزار تبلیغاتی برای توجیه رفتارهای خود بهره می‌گیرند.
اما در این سه ماه اتفاقی که به شکل مشخص افتاد، این بود که آنچه در این ۱۸۰ سال تحت عنوان نظام رسانه‌ای، از حیزانتفاع ساقط شد و آنچه به‌عنوان رسانه‌های جریان اصلی با آن مواجه بودیم، موقعیت خود را به کل از دست داد. حتی در بسیاری موارد استفاده مرسوم از صداوسیما مثل اعترافات تلویزیونی تبدیل به ضدخودش شد.
سوال دیگر این است که امروز رسانه‌های کاغذی و‌ اینترنتی تا چه اندازه اعتبار دارند که در تحلیل‌ها مورد توجه قرار بگیرند؟ اینها نشان می‌دهد که نظام رسانه‌ای به بن‌بست رسیده است. در حوزه کتاب، ۲۵۰ مترجم گفتند دیگر حاضر به سانسور نیستند یا در عرصه تئاتر، یک پرفرمنس این بود که در سکوت محض ایستادند و بعد گفتند وقتی نمایش پایان می‌یابد، حقیقت آغاز می‌شود.
این اتفاق یک درخواست عمیق و جدی اجتماعی است که در بخش بزرگی از جامعه بروز پیدا کرده و معنای آن این است که نظام رسانه‌ای مستقر، در عمل، عمرش به انتها رسیده است. می‌توانیم به ضرب فشار و زور آن را سرپا نگه داریم، اما در اندیشه بخش بزرگی از مردم، این روال دیگر وجاهتی ندارد و قابل اجرا نیست.
امروز انواع این اما و اگرها و تهدیدها مطرح می‌شود. ما اگر شهروندان را در رسانه به رسمیت نمی‌شناسیم، بدیهی است که خواسته‌های خود را در رسانه‌های دیگر دنبال می‌کنند‌ و این بحثی کاملا عقلانی است. بنابراین این فرایند، یک فرایند طبیعی بوده، چون عمر جریان رسانه اصلی ما بعد از ۱۸۰سال به انتها رسیده است. یا باید بدیلی برای آن یافت یا اتفاقاتی می‌افتند که خوب یا بد، اتفاقاتی طبیعی هستند. ما باید این طبیعی بودن را بپذیریم و بعد بحث کنیم که این طبیعی بودن چه آثار و تبعاتی دارد.

گفتار سوم

کاش نگاه سلبی را متوقف کنند

مرضیه ادهم

دانشجوی دکتری علوم ارتباطات و پژوهشگر فضای مجازی

در اتفاقات اخیر، بارها نگاهی از طرف برخی مسئولان مطرح شد که شبیه همان طرح صیانت بود که مسئله اصلی را نه از سطح اجتماع، بلکه از بستر فضای مجازی می‌دید؛ این نگاه در این سه ماه بیشتر دیده شد و اختلالات و فیلترینگ شبکه‌های اجتماعی نیز از همین رو بود. چنین نگاهی تناقضی ایجاد می‌کند که ناشی از سیستم حکمرانی ما نسبت به فضای مجازی است. این روند از یک سو مخل نظم فضای شبکه اجتماعی در نظر گرفته می‌شود و از طرف دیگر هیچ تحلیلی بر آن اتفاقات ارائه نمی‌دهد که همین مسئله تناقضی با رفتار سلبی علیه این شبکه‌ها است.
دال مرکزی این شبکه‌ها به‌شدت طرفدار علم و تکنولوژی هستند تا به این وسیله رسانه‌هایی از این جنس در ساختار اینترنت، به شکل خودگزین به توسعه و بازتولید خود بپردازند و به‌نوعی دسترسی آزاد اطلاعات را برای همه ایجاد کنند.
کمی به عقب برگردیم. فضای مجازی و اینترنت با کلیدواژه دسترسی آزاد به اطلاعات و شبکه مجازی خودگزین تشکیل شد و مرتب این را بازتولید کرده و برهمین اساس سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی و خبرگزاری‌ها و... رشد کرد.
براین اساس جامعه‌ای در فضای مجازی شکل گرفت که هر کسی صدای خود را داشت؛ مثل افرادی که امروز هشتگی را داغ می‌کنند. گرچه امروز هر دو طیف رادیکال یعنی کسانی که شبکه مجازی را بی‌اهمیت دانسته و کسانی که قدرت آن را بسیار زیاد می‌دانند، نگاهی اغراق‌آمیز به مسئله شبکه‌های اجتماعی دارند. یک طرف ریشه همه اعتراضات را در فضای مجازی می‌بیند و طرف دیگر می‌گوید همین که پست یا هشتگی اینقدر لایک می‌خورد، یعنی ما موفق شده‌ایم. افرادی که این نگاه را دارند، نگاه واقع‌بینانه‌ای به فضای مجازی ندارند.
واقعا باید نگاه سیاست‌گذاران به فضای مجازی متفاوت باشد. پدیده‌ای که رواج یافته و به‌دنبال دسترسی آزاد اطلاعات مطرح‌شده به‌عنوان یک پل در این دال مرکزی عمل می‌کند، نمی‌تواند با سیاست دیوارکشی و ادبیات اپلیکیشن ملی و… سیاست‌گذاری کرد و انتظار رشد آن را داشت.
همچنین گروه مقابل یعنی مردم باید بتوانند قدرت تحلیل آنچه در فضای مجازی می‌گذرد را نسبت به میدان واقعی پیدا کنند. بهتر است در حکمرانی، به‌جای برخورد سلبی با فعالان فضای مجازی، اپلیکیشن‌ها و...، به توسعه خود بپردازند و از این پل به‌عنوان یک ابزار استفاده کنند. فضای مجازی تبدیل به پلی شده بین افرادی که به دنبال آزادی آن هستند و افرادی که قصد دارند آن را تجاری کنند. پس این فضای مجازی هر روز رشد خواهد داشت و با دیوارکشی و مسائلی مثل اینترنت ملی، نمی‌توان آن را رشد داد. ای‌کاش سیاستگذاران این نگاه سلبی را متوقف و در همین زمین بازی کنند و با همین راه تفکر خود را گسترش دهند.
در نهایت، ناآرامی‌های اخیر نشان داد که فضای مجازی فضایی نیست که به‌راحتی قابل‌کنترل باشد. هرچقدر این فضا را بهتر بشناسیم، هراس و امید ما نسبت به آن کمتر می‌شود. لایه اول و اعتبار اینترنت در سطح اول، نخبه‌سالار است،‌‌ چون پایه اولیه آن بر آزادی بنا شده است. لایه بعدی اینترنت افرادی هستند که دانش فنی کافی ندارند، اما سعی دارند آن ارتباط و ویژگی را حفظ کنند.

گفتار چهارم

ساختار پساحقیقت بهشت ضدرسانه است

پدارم الوندی

روزنامه‌نگار و پژوهشگر رسانه

واژه نوساز پساحقیقت به مفهوم انتشار دروغ یا قرار دادن حقیقت در لایه‌های پایین‌تر اشاره دارد. در بستر فضای مجازی و آمیخته شدن زندگی روزمره با خبر، جا را برای بسط پساحقیقت به‌عنوان کنشی که هدفش پوشاندن حقیقت و برجسته کردن هدف منتشرکننده آن است، بیشتر فراهم می‌کند. در تصویری جهانی، همه رسانه‌ها با این موضوع سروکار دارند. این موضوع، روح اصلی روزنامه‌نگاری که با تعهد حقیقت شکل گرفته را دچار مشکلات زیادی می‌کند. به این ترتیب شک‌گرایی چنان جان می‌گیرد که خبر دست اول را در بیان اتفاقات نمی‌پذیرند و این موضع وارد حوزه خبر می‌شود و بازیگران بیشتری در این فضا خبر تولید می‌کنند، اما تعهد به حقیقت به‌عنوان ذات روزنامه‌نگاری در آن نیست. به این ترتیب مردم اخبار را بیشتر می‌بینند. در این رقابت چون به مرور سبک مصرف خبر با تکنولوژیک شدن، تغییر کرده است، بر شیوه مصرف اثر می‌گذارد.
همین موضوع سبب می‌شود که رسانه‌هایی که دیرتر به اخبار واکنش نشان می‌دهند، در دسته اولویت‌های پایین‌تری قرار بگیرند. به این ترتیب به‌مرور رسانه‌ها دست‌کم گرفته می‌شوند و کیفیت خبر نیز افت پیدا می‌کند و در واقع از دور رقابت خارج می‌شوند. یعنی ما هم سلطه و پیشگامی رسانه‌ها را از دست داده‌ایم و هم رسانه‌هایی را می‌بینیم که در تله کلیک افتاده‌اند. در مقابل تشدید نگاه هجو، طنز و مچ‌گیری در خبر به‌نوعی بر سلطه رسانه و حقیقت‌یابی آن اثر گذاشته است. در ایران همه این موارد در کنار ممیزی لایه زمختی را برای فعالیت رسانه‌ای ایجاد کرده است. بیش از ده نهاد بودجه دارند که بر رسانه‌‎ها کنترل و نظارت داشته باشند و به آنها خط و جریان دهند. بخشی از آنها در نظام رسانه‌ای به دنبال حذف برخی اخبار هستند و برخی دیگر به دنبال ابلاغ اینکه چه چیزی باید نوشته شود. در اعتراضات اخیر پس از مرگ مهسا امینی، خبرنگاران روزنامه‌های رسمی مستقل که در حال فعالیت هستند، پس از ارسال خبرنگاران‌شان به محل حادثه دستگیر می‌شوند. در برابر این اتفاق مخاطبی قرار دارد که سه روز از علت سقوط هواپیمای اوکراینی بی‌خبر بود و نظام رسانه‌ای تضعیف‌شده هم در این زمان نمی‌تواند مخاطب را با گزارش‌های رسمی اقناع کند. واقعیت این است که ساختار پساحقیقت بهشت ضدرسانه است و تعهدی به حقیقت ندارد و فقط به دنبال پیشبرد اهداف‌اش است. ضدرسانه اجازه به فعالیت رسانه‌های مستقل را نمی‌دهد و با ابزار خود به جنگ روایات می‌رود. ورود با رویکرد جنگی به این فضا به پشتیبانی رسانه‌های دولتی یعنی جنگ در برابر جنگ و تبدیل شدن رسانه به ضدرسانه. به این ترتیب ما نمی‌توانیم هرگز بفهمیم چه روایتی درست است، زیرا هر دو طیف در حال کشمکش هستند. مردم تشنه حقیقت هستند و وقتی سرچشمه انتشار حقیقت را خشک می‌کنیم، رسانه به ضدرسانه تبدیل می‌شود. در واقع نگاه ما به رسانه در حال حاضر، ضدرسانه است و پادزهر این وضعیت فقط به‌رسمیت شناختن رسانه متعهد به حقیقت است و در واقع این کار روزنامه‌نگاری است که ما را از این وضعیت نجات می‌دهد و نه جرم‌انگاری آن.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی