بارباپاپا عوض میشود
درباره تغییرات پیش رو در ستون عکسنوشت

درباره تغییرات پیش رو در ستون عکسنوشت
گمانم این است که حوصلهسربر شدهام. روزهای اول خیلیها دنبال کارم را میگرفتند. صبح به صبح که به روزنامه میآمدم حداقل سه چهار نفر تو بخوان _انبوه مخاطبان_ به پیشوازم میآمدند. لسانن و تلفنن جویای احوالم میشدند و درباره ستون عکسنوشت اظهار نظر میکردند. خیلیها یک پله بالاتر میرفتند و از در و دیوار برایم عکس میفرستادند تا درباره عکسها بنویسم و اظهارنظر کنم. من هم رسم مشتریمداری را حفظ میکردم و آخر شبها منت بچههای تحریریه را میکشیدم و به سرویس عکس دعوتشان میکردم. منتشان را میکشیدم و طی مراسمی بالای منبر میرفتم و قبل از چاپ یادداشتم را برایشان میخواندم. غرض البته که خودنمایی نبود بلکه تحریریه را در قالب یک اجتماع کوچک در نظر میگرفتم و به ریاکشن بچهها دقت میکردم تا خودم را اصلاح کنم.
شما که غریبه نیستید. چند وقتی است که دیگر شوق و ذوق روزهای اول را بین مستمعین التماسیام نمیبینم. حتی یکی دو تا از بچهها که خاطرم را میخواستند و دست روی خواب قالی دلم میکشیدند هم دیگر تحویلم نمیگیرند. میدانم روزگار روی خوشش را به ما نشان نداده است. میدانم که با حلوا حلوا دهان و کاممان شرین نمیشود. اما چه بخندیم چه گریه کنیم، چه پول داشته باشیم و چه در فقر خرغلط بزنیم، چه عاشق باشیم و چه فارغ و چه... روزگار غدار در حال گذر است. با اندیشه گذشتن روزگار میخواهم در گوشه سمت چپ جنوب غربی تحریریه پشت میز فکسنی سرویس عکس بنشینم و برای شما خواننده و همراه عزیزم بنویسم. میخواهم دوباره منت رفقایم را بکشم و اینبار بیشتر بازیشان دهم. اصلا سه چهارتار از آن بچه باحالها را انتخاب کنم و هر روز درباره عکسی با آنها حرف بزنم و گزارشش را همینجا برایتان بنویسم. میخواهم دوباره بازار این ستون را گرم کنم. بارباپاپا عوض میشود. تو ای خواننده عزیز که یکصدوشصتوپنج شماره دلبهدل این عکاس روزنامهنگار دلتنگ و دلشکسته و تنها و خسته دادهای. چند صباح دیگری هم در این راه جدید همراهم شو. خدا بخواهد، دور هم صفایی میکنیم.
حالا که دارم مینویسم باران قشنگی در حال باریدن است. باران را به فال نیک میگیرم و برای آنکه غرهایم را بشویم دست به دامن عکسی از توماس هوپکر میشوم.