| کد مطلب: ۳۶۵

سیستــم پوتیـن

سیستــم پوتیـن

روزنامه هم‌میهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

ساختـار تفکر کرملیـن چگــــونه کـار می‌کند؟

بسیاری از متفکران بزرگ غربی در دهه‌های اخیر بارها تلاش کرده‌اند که روسیه را درک کنند. ایالات متحده آمریکا با آسیب‌هایی که از روسیه دید، آموخت که دیدگاهش نسبت به اتحاد جماهیر شوروی و روسیه در دهه‌های 1980 و 1990 عمیقا ناقص بوده است. رهبران آمریکایی روی افراد تمرکز کرده بودند. اگر سیاست‌گذاران غربی نخواهند اشتباهات گذشته را تکرار کنند، نباید فقط روی نگرش افراد در حکومت روسیه متمرکز باشند. به منظور قاعده‌مند کردن سیاست‌ها در قبال حکومت کنونی روسیه که خود را برای تغییری ناگزیر آماده می‌کند، غربی‌ها باید مکانیسم حکومت روسیه را درک کنند. روسیه در عرض چند ماه از حکومت اقتدارگرای «نرم» که ظاهری از دموکراسی را حفظ می‌کرد و فضایی هرچند اندک را برای جامعه مدنی درنظر می‌گرفت، به رژیمی کاملا توتالیتر تبدیل شده است. این گذارِ خام، ضعف سیستم اقتدارگرای کنونی روسیه را به‌ویژه در ناتوانی حفظ ثبات اقتصادی، انسجام سیاسی و هماهنگی نژادی پررنگ کرده است. سایر رژیم‌های مستبد هم با همین چالش‌ها روبه‌رو می‌شوند اما تاریخ و جغرافیای ویژه روسیه، این مسائل را بحرانی‌تر کرده است.

در مرکز حکومت روسیه، پوتین و وابستگانش حضور دارند اما سیستم در آنجا به‌طور انفرادی کار نمی‌کند، بلکه متشکل از شبکه‌ی پیچیده‌ای از وفاداران و حامیان است. روس‌ها اصطلاحی دارند به نام «بلات» که تقریبا معادل «نفوذ» یا «قدرت» است اما معمولا برای توصیف شبکه‌های غیررسمی به‌کار می‌رود که به دولت روسیه و تجارت این کشور کمک می‌کنند.اندیشکده نیولاینز گزارش داده، به‌نظر می‌رسد که از قبل از آغاز جنگ در اوکراین، حکومت روسیه خود را برای جانشینی پوتین، آماده کرده است. ظاهرا توصیه، یافتن راهی برای موازنه قدرت میان گروه‌های ذی‌نفعی بوده که شبکه‌ای درهم‌تنیده از نظارت و موازنه را در حکومت تشکیل داده‌اند. موازنه قدرت از طریق ایجاد نهادهایی مثل شورای ایالتی که به عنوان انجمنی برای رهبران منطقه‌ای جهت لابی با حکومت عمل می‌کند، انجام می‌شود. نهادهای دیگر مثل ریاست‌جمهوری باید در خدمت منافع نهادهای امنیتی باشند و جوامع اقتصادی و تجاری هم از پارلمان و وزارتخانه‌های اقتصادی به عنوان گروهی برای تامین منافع خود استفاده می‌کنند. به‌نظر می‌رسد هدف نهادینه کردن ساختار قدرتی غیررسمی است که از حکومت روسیه حمایت می‌کند. طرح‌ها بر اساس این فرض بود که روسیه همچنان با رکود اقتصادی مواجه خواهد بود، اما آنها انتظار نداشتند در معرض شوک دور جدید تحریم‌ها قرار بگیرند و مجبور شوند که به جنگی بسیار پرهزینه در اوکراین ادامه دهند. تهاجم به اوکراین، جاه‌طلبی بزرگ اما فراتر از آن‌چیزی بود که روسیه به‌طور واقع‌بینانه می‌توانست به آن دست یابد. علاوه بر این، ارتش روسیه برای چنین حمله‌ای آمادگی نداشت و خیلی سریع تجهیزات اساسی‌اش را از دست داد و ثابت شد که نمی‌تواند عملیات خود را ادامه دهد. کرملین ادعا کرده بود که ارتش روسیه را بسیار مستحکم بازسازی کرده است. شکست‌های ارتش، بیشترِ ادعاهای حکومت را از بین برد. در عوض، زیر ظاهر بازسازی ارتش، مشکلات سیستمی از قبیل آموزش ضعیف، فساد و بی‌کفایتی هنوز به چشم می‌خورد با این حال، پیامدهای دیپلماتیک و اقتصادی جنگ، برای روسیه بدتر بوده است. تحریم‌های غرب، منجر به مسدود شدن دارایی‌های روسیه شده و صادرات و واردات را به‌شدت کاهش داده است. بیشتر کارخانه‌های غربی این کشور را ترک و دو تا از بزرگ‌ترین کارخانه‌های این کشور، 95 درصد از ارزش خود را از دست داده‌اند. در ادامه نیاز به تجهیزات جنگی و شوک شدید اقتصادی ناشی از انزوای بین‌المللی که انتظار می‌رود تولید ناخالص داخلی را به‌شدت کاهش دهد، دو نقطه فشار روی حکومت روسیه ایجاد کرده است. کرملین جنگ را به سرعت پیش برد و اعلام کرد که هرگونه انتشار «اطلاعات نادرست» در مورد «عملیات ویژه نظامی» جرم محسوب می‌شود. انتشار چنین اطلاعاتی تا 15 سال زندان در پی‌خواهد داشت. ایجاد روایتی منسجم بسیار چالش‌برانگیز بوده است اما ماشین تبلیغاتی دولت روسیه به‌سرعت به‌سوی برجسته کردن کارزار Z حرکت کرد. آنها با این فراخوان میهن‌پرستانه، به‌دنبال حمایت از جنگ بودند و با استفاده از علائم Z و V خودروهای نظامی خود را از اوکراینی‌ها متمایز کردند. هدف آنها ارائه نمادهایی متحدکننده و کمک به ایجاد روایتی بود که نشان دهد عملیات ویژه نظامی روسیه، کشمکشی برای بقا است. واکنش مسکو به انزوای اقتصادی خیلی اساسی نبوده است. آنها تلاش کردند تا مشتریان بین‌المللی روسیه را وادار کنند که پول نفت و گاز را به روبل پرداخت کنند، کشورها همچنان به تلاش برای کاهش وابستگی خود به واردات انرژی روسیه ادامه می‌دهند. با اختلال در زنجیره‌های تامین و از بین رفتن سرمایه‌گذاری‌ها، اقتصاد روسیه به آرامی در حال فروپاشی است. حکومت روسیه تلاش می‌کند که برای کالاهای غربی، به‌ویژه کالاهای مصرفی، جایگزین‌های روسی و چینی بیابد اما این چیزها فقط تبلیغ است. تجارت خارجی، 44 درصد از تولید ناخالص داخلی روسیه را تشکیل می‌دهد و 90 درصد از کسب‌وکارها در این کشور به‌شدت بر واردات وابسته هستند. شاید شرکت‌های چینی بتوانند برخی از شکاف‌ها را پر کنند، اما نمی‌توانند جایگزین محصولات غربی ازمیان‌رفته در روسیه شوند. از سوی دیگر کمبود ارز هم مشکلات را تشدید خواهد کرد. تجربه سال 2014 نشان می‌دهد گرچه چین مایل به حفظ روابط خوب با روسیه است، اما تمایلی به حمایت اقتصادی از ماجراجویی‌های سیاست خارجی مسکو ندارد. پیش‌بینی‌ها نشان می‌دهد که تندبادی مهیب در انتظار اقتصاد روسیه است و تورم بالا و کاهش دورقمی تولید ناخالص داخلی، ضربات مضاعفی به اقتصاد این کشور خواهد زد.

آنچه روسیه را منسجم نگه داشته

فروپاشی اقتصادی، ستون فقرات حکومت روسیه را تهدید می‌کند. پیش از جنگ، دولت روسیه بر ساختار قدرت غیررسمی تکیه داشت. دولت مرکزی، دارایی‌های اقتصادی و درآمدهای مالیاتی را جمع‌آوری و سپس آن را در قالب برنامه‌های هزینه فدرال توزیع می‌کرد. این بازتوزیع، مانند هر چیز دیگری در سیاست روسیه، مولفه‌ای رسمی و مولفه‌ای غیررسمی داشت. مولفه رسمی، پولی بود که دولت‌های منطقه‌ای در ازای وفاداری‌شان دریافت می‌کردند. بخش غیررسمی هم قراردادهای شخصی سودآور، رانت‌ها و دادوستدهایی بود که مقامات شبکه‌های غیررسمی در همه سطوح دریافت می‌کردند. از سوی دیگر این فساد سیستمی حکومت را قادر می‌سازد تا مقامات نافرمان و سرکش را تنبیه کند. پرونده‌های فساد به میل برخی از افراد باز می‌شوند. از این پرونده‌ها برای سرکوب مخالفان دولت هم استفاده می‌شود. پرونده‌ها و اتهاماتی که آنقدر پیچیده‌اند که باورکردنی به‌نظر می‌رسند. سیستم حمایت و مجازات در روسیه، سیستم «هویچ و چماق» است و حکومت از این طریق، احزاب سیاسی را به تبعیت از خود وامی‌دارد. پول، خونِ در رگ‌های این سیستم است. پولی که حالا با رکود اقتصاد و منابع زیادی که به سمت ارتش سرازیر شده، از دسترس خارج می‌شود. انقباض اقتصاد، منابع پولی را می‌خشکاند و «هویج‌ها»ی کمتری را برای حکومت باقی می‌گذارد. بنابراین حکومت باید دست به دامان «چماق» شود. اما از این چماق هم تا اندازه‌ای می‌توان استفاده کرد. حکومت، سرکوب را به‌عنوان گزینه‌ای برای مهار اعتراضات علیه جنگ پذیرفته است، اما محدودیت‌هایی برایش دارد. سرکوب گسترده به شیوه پلیس مخفی شوروی که نخبگان و افراد نزدیک به آنها را هدف قرار می‌دهد، عمیقا باعث دلسردی و احساس بیگانگی مردم می‌شود؛ مردمی که، حکومت برای زنده ماندن به آنها متکی است. از سوی دیگر، به‌نظر می‌رسد برخی از روس‌ها دارند به این نتیجه می‌رسند که اگر قرار است آنها را به‌خاطر در دست داشتن برگه‌ای یا پلاکاردی بازداشت کنند، پس بهتر است اعتراض‌های شدیدتری را انجام دهند و همین امر منجر به مجموعه‌ای از حملات به ایستگاه‌های استخدام نیرو برای ارتش شده است. این تظاهرات‌ها و حملات محدود به دولت، بعید است باعث درهم شکستن حکومت شود اما این تصور را ایجاد می‌کند که رژیم، کنترل را از دست داده است. احتمالا با افزایش تظاهرکنندگان، به‌زودی شاهد برخی خشونت‌ها خواهیم بود. اما با کاهش یافتن حقوق نیروهای امنیتی، آنها چه انگیزه‌ای برای دفاع از حکومت خواهند داشت؟ همین حالا هم ویدیوهایی منتشر می‌شود که نیروهای امنیتی بدون توسل به خشونت و صرفا با درخواست از مردم، آنها را متفرق می‌کنند. نیروهای امنیتی به هرکسی که کیسه‌ آنها را پر کند، وفادارتر می‌مانند؛ حالا اگر جایگزین بهتری برایشان ایجاد شود، چه اتفاقی می‌افتد؟ ما پیش‌تر هم در زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شاهد چنین اتفاقی بوده‌ایم که نیروهای امنیتی و نظامی،‌ به سرعت، کشتیِ در حال غرق شدنِ شوروی را ترک کردند.

مسئله قومیت

اغلب جمعیت روسیه به لحاظ قومیتی، روس هستند اما گروه‌های قومی دیگری هم وجود دارند که در مناطقی ظاهرا خودمختار مانند چچن، تاتارستان و بوریاتیا متمرکز شده‌اند. این نخبگان محلی بخشی از ساختار حاکم روسیه هستند اما رو آوردن رای‌دهندگان به آنها، تا حدی بر اساس توانایی‌شان در پایبندی به مسکو و گرفتن یارانه است. گرچه قدرت سیاسی آنها به اندازه‌ای نیست که سیاست ملی را تغییر دهند، نباید آنها را نادیده گرفت. به‌ویژه برخی مناطق مانند تاتارستان از نظر اقتصادی، حیاتی است و منابع کلیدی نفت و گاز را کنترل می‌کنند. فشار دیگر، به علت تعداد زیاد تلفات اقلیت‌های قومی است که در ارتش روسیه خدمت می‌کنند. حکومت روسیه ادعا می‌کند که نماینده همه روس‌ها است اما واقعیت، چیز دیگری را نشان می‌دهد. پژوهش‌های مستقل، هویت 1083 کشته نظامی را در جنگ اوکراین تایید کرده است که حتی یک نفر از آنها هم اهل مسکو، این شهر 13 میلیون نفری نبوده است. در حالی که 92 نفر اهل داغستان و 52 نفر اهل بوریاتیا بودند. بقیه کشته‌ها هم از مناطق دورافتاده روسیه بودند.

مسیرهای پیش‌رو

جانشین مشخصی برای پوتین وجود ندارد. علاوه بر این،‌ بسیاری از دوستان نزدیکش، تقریبا هم‌سن پوتین هستند. زمانی که پوتین بمیرد، آنها هم یا مرده‌اند یا خیلی پیرتر از آن هستند که بتوانند رهبری کشوری را به‌دست بگیرند. بنابراین، این امر، زمینه را برای نسل جدیدی از رهبری در روسیه ایجاد می‌کند، اما شرایط برای جنگ قدرت هم روبه‌راه است. نسل بعدی رهبری روسیه شاید به‌اندازه پوتین خشن باشد، شاید هم بیشتر. شاید روسیه را به نسخه بزرگ‌تری از چچن یا ونزوئلا تبدیل کند. روسیه‌ای بسیار ناسیونالیست که فرمان‌بردار چین خواهد شد. آن دولت با نادیده گرفتن حاکمیت قانون،‌ درگیر باندبازی می‌شود و مردم دچار فقر و گرفتاری. مشخص نیست چنین دولتی تا کجا بتواند دوام بیاورد، اما روسیه می‌تواند خود را قدرتی بزرگ نشان دهد، در حالی که از درون می‌پوسد. البته سناریوی خوشبینانه‌تری هم وجود دارد. اینکه مانند دهه 1980، شاهد ظهور رهبری باشیم که به دنبال اصلاحات عادی‌سازی روابط با غرب باشد. نشانه‌هایی هم وجود دارد که ممکن است چنین اتفاقی بیفتد. این امید وجود دارد که با شکست روسیه در اوکراین، نظامی‌گری مسکو بی‌اعتبار شود و فضا برای روی کار آمدن سیاستمداران بالغ‌تر فراهم شود تا مسیر روسیه را از چرخش دیکتاتوری‌ای که از سال 1993 در پیش گرفته،‌ تغییر دهند. احتمالا برای چندین سال،‌ حکومت پوتین همچنان پابرجا خواهد ماند. اما آینده روسیه پس از پوتین احتمالا شاهد حضور همه عناصر سناریوهای فوق باشد. در حال حاضر پایه‌های حکومت چنان فرو رفته که ریشه‌کن کردن آن بسیار دشوار به‌نظر می‌رسد. با این حال تا زمانی که حکومت روسیه به سیاست‌های شکست‌خورده وابسته باشد،‌ احتمالش زیاد است که تغییرات ناگهانی و احتمالا اساسی با مرگ پوتین رخ بدهد. روسیه تاریخی طولانی و بسا آشفته‌ای دارد که بیشتر ناظران بیرونی را با سرابی از پایداریِ شکست‌ناپذیر فریب می‌دهد، حتی زمانی که سیستم در حال نابودی است. الکسی یورچاک، مردم‌شناس روسی، عنوان کتاب خود را در مورد سیستم شوروی به درستی این‌طور گذاشته است:‌ «همه چیز برای همیشه ماندگار بود تا زمانی که دیگر نبود». اکنون نسلی از افراد در جامعه روسیه در حال رشد هستند که طرفدار اصلاحات و دموکراسی و پایان دادن به جنگ ویرانگر در اوکراین هستند. جنگی که حکومت پوتین برای حفظ وجهه خود در داخل نمی‌تواند در آن شکست بخورد و از طرفی برای پیروزی در میدان نبرد، تقلا می‌کند. احتمالا سال‌های آینده، مانند دیگ‌گدازی خواهد بود که روسیه پس از پوتین، در آن شکل می‌گیرد. عوامل مختلفی در داخل و خارج وجود دارد که تعیین می‌کند شکل روسیه پس از پوتین، دولتی اصلاح‌شده شبیه کشورهای غربی خواهد بود یا رژیمی توتالیتر که در صحنه جهانی منزوی شده است. بنابراین به نفع آمریکا است که در سال‌ها و دهه‌های پیش رو، رویکردی دوسویه در قبال روسیه داشته باشد. آمریکا باید بی‌درنگ در برنامه‌های مطالعات روسیه و اوراسیا سرمایه‌گذاری کند تا نسل جدیدی از دیپلمات‌ها، پژوهشگران و رهبرانی را تربیت کند که بتوانند درک دقیق‌تری از روسیه ایجاد کنند. از طرف دیگر ایالات متحده آمریکا باید آماده باشد تا دست دوستی را به سوی روسیه پس از پوتین دراز و برای کمک به ساده‌کردن بازگشت مسکو به جامعه بین‌الملل تلاش کند. در عین حال، حمایت واشنگتن از اوکراین یا محکومیت نظامی‌گری روسیه نباید کاهش یابد. نخبگان روسیه باید درک کنند که جهان، چنین نظامی‌گری و تجاوز گسترده‌ای را نادیده نمی‌گیرد. در دهه 1990، شکست سیاست‌ورزی به برآمدن پوتین کمک کرد؛ کسی که دقیقا تبدیل به تمام آن چیزی شد که آمریکا و غرب از روسیه پس از شوروی می‌ترسیدند.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی