ریشههای بحران نهادی آمریکا
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

نگاهی به کتاب «طوفان قبل از آرامش» نوشته جرج فریدمن
جرج فریدمن، رئیس بنگاه تضارب افکار Geopolitical Futures در آخرین کتابش به نام «توفان قبل از آرامش»، پیشبینی کرده بود که ایالات متحده در دهه 2020 با یک بحران اجتماعی عظیم روبهرو خواهد شد و به نظر میرسد حالا این پیشبینی محقق شده است. البته فریدمن پیشبینی کرد که آمریکا این بحران نهادی را پشت سر خواهد گذاشت. فریدمن پیشبینی کرده بود که آمریکا در دهه 2020 وارد چهارمین بحران حیاتی خود خواهد شد و به مانند مورد قبلی که آنها هم بحرانهایی حیاتی بودند و نهادهای حکومتی را متحول کردند، این بحران را نیز پشت سر خواهد گذاشت. اولین بحران نهادی آمریکا پس از جنگ انقلاب آمریکا رخ داد. این جنگ سلطه امپراتوری بریتانیا را از بین برد و اتحادیه ایالتها و شکلی از حکومت جمهوری را در آمریکا برپا کرد. دومین مورد، حدود 80 سال بعد، پس از جنگ داخلی، رخ داد که موجب شد برتری دولت فدرال بر ایالتها تثبیت شود. هشتاد سال پس از آن، جنگ جهانی دوم، به عنوان سومین بحران ظهور کرد و البته پس از آن، قدرت دولت فدرال بر جامعه آمریکا گسترش یافته و یک دولت تکنوکراتیک در آمریکا ایجاد شد. اکنون حدود 80 سال از جنگ جهانی دوم گذشته است و ماهیت این بحران چهارم، در حال آشکار شدن است. بحران زمانی شروع شد که پاندمی کووید 19 نشان داد که یک تکنوکراسی فدرال در تحمیل راهحلها در گسترهای وسیع و متنوع چقدر ناکارآمد است. همانطور که فریدمن در کتاب «توفان قبل از آرامش» بحث کرده، حضور و استفاده از کارشناسان و متخصصان ضرورت است اما وقتی که کار به حکمرانی میرسد، این کارشناسان لزوما کفایت نمیکنند. ضعف اساسی این کارشناسان این است که فقط در یک زمینه تخصص دارند که میتواند آنها را نسبت به مشکلاتی که راهحلهایشان ایجاد میکند، بیتوجه و غافل کند. موسسات پزشکی در شرایط پاندمی کرونا، بهترین راهحلهایی را که میدانستند پیشنهاد کرده و اجرا کردند اما در عین حال، راهحلهای آنها باعث اختلال در تولید و توزیع کالا شد و مردم را از یکدیگر دور کرد. حکمرانی هنر مشاهده تصویر کلی است. پزشکان تمایل دارند فقط اولویتها و حوزه تخصص خود را مبنا قرار دهند. براساس آنچه که فریدمن در کتابش تشریح کرده، در آمریکا، دولت فدرال بدون توجه به نظرات مختلف، فقط به تخصص و نظرات یک گروه از متخصصان گوش داد. اما بهتر این بود که دولت فدرال، شبکهای از متخصصان رقیب هم به خدمت میگرفت تا از دریچه نگاه و نظرات آنها، بتواند تصویر کلی را به وضوح مشاهده کند. اما در فقدان اجرای چنین راهکاری، دولت فدرال در تشخیص گوناگونی شرایط و تبعات تصمیماتش، ناموفق بود. اما به گفته فریدمن، اکنون بعد مهم دیگری از تغییر نهادی در آمریکا در حال وقوع است و آن بحران دانشگاهها است. از زمانی که توماس جفرسون اعلام کرد که همه ایالتهای جدید باید کمکهزینههای دانشگاهی پرداخت کنند، دانشگاه به نقطه ثقل عملکرد اخلاقی آمریکا تبدیل شد. جفرسون، نقش دانشگاهها در ایجاد تخصص و تربیت نخبگان تحصیلکرده مجهز به سلاح دانش در همه عرصههای ضروری را برای ساختار سیاسی آمریکا ضروری میپنداشت. با گذشت زمان، دانشگاهها و بهویژه دانشگاههای برتر آمریکا، تمایل پیدا کردند به سمت نخبهگرایی رفته و در مقابل هر ایدهای که با ایده نخبهگرایی و نخبهپروری آنها در تضاد باشد، بایستند. در سال 1944 قانونی در آمریکا تصویب شد که بازگشت کهنهسربازان آمریکایی به جامعه را تسهیل کرده و منابع مالی را در اختیار این هدف قرار داد. این قانون تقریبا شکلی مشابه با قوانین سهمیه به فرزندان شهید و جانبازان و جبههرفتهها در ایران است. با تصویب این قانون، سیل سربازان بازگشته از جنگ به دانشگاههای آمریکا سرازیر شد و دانشگاهها مجبور بودند بدون توجه به پیشینه این افراد و صرفا براساس سهمیه، آنها را پذیرش کنند. این اتفاق، سیستم آموزشی نخبهگرای آمریکا را مختل کرد. بسیاری از این افراد به لطف مدت زمان خدمتشان در نیروهای نظامی، حداقلی از تخصصها را داشتند و آنقدر از زندگی میدانستند که نتوانند براساس اعتمادبهنفس کاذب خود، به تواناییهای اساتید خود شک کنند. این اتفاق به ایجاد یک طبقه شغلی عظیم با حوزههایی از تخصص، منجر شد و این مفهوم از تخصص، به بنیانی نوظهور برای دولت آمریکا تبدیل شد. دولت آمریکا تنوع را به عنوان یک اصل پذیرفت، با این تفاوت که طرفداران این رویه هیچ آگاهی از نظر کسانی که تعریفشان از تنوع متفاوت بود، نداشتند، چه رسد به اینکه از نگرانیهایشان مطلع باشند. فریدمن در کتابش مینویسد:«دانشگاه همیشه آن دسته از ویژگیهای فرهنگی را توسعه میدهد که بر عملکردش پوشش میگذارند، اما با این حال همچنین پایهای از ساختار نهادی باقی میماند. امروز نهاد دانشگاه مجدداً پویایی عجیبی را آغاز کرده و در عین حال در جهتی پیشرفت کرده که عمیقاً با سیستم فدرال مرتبط است. مشکل این است که دانشجویان برای پرداخت هزینههای فوقالعاده بالای آموزش عالی، مجبورند وامهای عجیب و غریب دریافت کنند. با توجه به وجود برنامه وامدهی فدرال که اعتبار موجود را به هزینه آموزش مرتبط میکرد، دانشگاهها نیازی برای کنترل هزینهها احساس نکردند. چراکه برنامه وامدهی با هزینه ارتباط داشت و هرچه هزینه بیشتر میشد میزان وام نیز بیشتر میشد، بنابراین دانشگاه انگیزهای برای پائینآوردن هزینههای خود نداشت. » سال 2020، زمانی که فریدمن کتاب «توفان قبل از آرامش» را منتشر کرد، بدهی دانشجویان حدود یک تریلیون و 340 میلیارد دلار بود. این مبلغ تقریباً برابر با مبلغی بود که مالکان خانههای گرانقیمت قبل از سال 2008 وام گرفته بودند. یک نکول گسترده در بازپرداخت وامهای دانشجویی حداقل در شرایط بحران وامهای مسکن فرعی مشکلاتی ایجاد میکرد. سیستم کنترلی دولت با احتیاط وارد عمل شد چون از یک سو نمیخواست طبقهای از وامگیرندگان فاقد صلاحیت را به دلایل سیاسی ناراضی کند و از سوی دیگر تمایلی نداشت که وامدهندگانی که سود قابل توجهی به دست میآوردند را ناراحت کند. دولت آمریکا، میخواست تا حد امکان هر دو طرف را راضی نگه دارد، چراکه نمیخواست یک طبقه «بیصلاحیت» از مردم را از روند وامگیری حذف کند و روی آرای این جمعیت بزرگ در حوزههای انتخابی حساب باز کرده بود. اما بار بدهی وامهای دانشجویان سرسامآور بود و دانشگاهها مدام هزینهها را افزایش میدادند و در نتیجه بدهیها نیز افزایش مییافت و دانشگاهها نیز امیدوار بودند تا زمانی که میتوانند از این اسب، سواری بگیرند. بنابراین تصمیم اخیر برای نجات دانشجویان مشکلی است که کمترین اهمیت را دارد. بلکه مشکل اساسی و قابل بحث این است که دولت آمریکا چطور اجازه داده که شرایط به این نقطه بحرانی برسد. فریدمن مینویسد:«دانشگاه ایالتی اوهایو سالانه 23هزار دلار کمک هزینه فدرال برای دانشجویان داخل ایالت، بابت هزینههای مسکن و غذا دریافت میکند. دانشگاه هاروارد سالانه نزدیک به 100 هزار دلار برای هر دانشجو دریافت میکند. این قیمتها که شامل کمکهای مالی خارج از وامها نمیشوند، در سال 2019 در یک منحنی صعودی به این سطح رسیدند و این دولت فدرال بود که عملکرد خود به عنوان یک وامدهنده کماعتبار این منحنی را ایجاد کرد و در حالیکه میدانست احتمال بازپرداخت در بهترین حالت، اندک است، باز هم به پرداخت وام ادامه داد. » فریدمن مینویسد:«چرا کالجها اینقدر گران هستند؟ اولین دلیلش این است که پردیسهای دانشگاهی مجلل مملو از چیزهایی مانند زمینهای تنیس و دیگر ویژگیهایی هستند که ربطی به آموزش ندارند. من سالها پیش به کالج نیویورک رفتم. آن زمان این کالج بیپول بود اما اساتید فوقالعادهای داشت. سپس برای تحصیلات تکمیلی به کرنل رفتم. آنجا را دوست داشتم و هنوز هم دوست دارم به عقب برگردم. محوطه دانشگاه زیبا بود و دیدن دریاچههای درون آن و شنیدن صدای زنگ کلاسها لذت بزرگی داشت. اما واقعیت این است که زمینی که کرنل در آن قرار دارد، بهعلاوه ساختمانهایش ارزش زیادی دارند و همه اینها به دانشجویان نوعی از لذت را ارائه میدهد که به آنها میگوید که اساتید خیلی هم برای دانشگاه ضروری نیستند و همه چیز فقط یک بازاریابی است برای اینکه دانشجو وادار به خرج کردن بشود. بنابراین بهتر است پولی که قرض گرفته را در دانشگاه خرج کند تا جای دیگر. دانشگاه کلمبیا در منهتن، یکی از گرانترین املاک و مستغلات جهان است. اگر امکاناتش را در آنجا بفروشد و مثلاً به کوئینز نقل مکان کند، با پولی که در یک صندوق سرمایهگذاری میگذارد، میتواند هزینه تحصیل را به طرز چشمگیری کاهش دهد. » آنطور که فریدمن میگوید، در آمریکا، نهاد دانشگاه به نقطه محوری بحران اجتماعی تبدیل شده است که به جای دعوت به بحث بر سر ارزشهایش، صرفا وفاداری به ارزشها را طلب میکند. بحران وام دانشجویی نتیجه از کنترل خارج شدن یک موسسه بزرگ است که مجوز ضمنی از دولت دارد. این بحران تا حدی ریشههای سیاسی دارد، زیرا دانشجوهای وامبگیر والدین دارند و والدین در انتخابات رای میدهند. اما مشکل عمیقتری هم وجود دارد. به عقیده فریدمن کارشناسانی که برنامه وام دانشجویی را اجرا میکردند، بدون سنجش هزینهها، صرفا بر مزایای آموزش تمرکز کردند و کسانی که وظیفه ترسیم روند توسعه اقتصاد را بر عهده داشتند، بانکهایی داشتند که البته عاشق وامدادن هستند. چون وام دادن سود خوبی دارد. بحث اساسی در کتاب فریدمن این است که در یک تکنوکراسی متخصصان کارشناسان، در عین اینکه ضروری هستند، اما دامنه توجه و تمرکز محدودی دارند. فقدان افراد کلینگر به معنای فقدان عقل سلیم است و فقدان عقل سلیم، باعث خرابی قطار توسعه میشود و در نهایت این قطار را به سمت حادثهای سوق میدهد که نتایجش موجب دگرگونی در نحوه عملکرد دولت میشود.