دهه هولنــاک
شرح سیاست خارجی برای جهانی که در بحران است

شرح سیاست خارجی برای جهانی که در بحران است
ریچارد هاس
رئیس شورای روابط خارجی آمریکا
ترجمه مجتبی پارسا
«دهههایی هستند که هیچ اتفاقی نمیافتد و هفتههایی هم هست که بهاندازه دههها رخ میدهد.» این کلمات به ولادیمیر لنین انقلابیِ بلشویک نسبت داده میشود که به فروپاشی سریع روسیه تزاری در 10 سال پیش اشاره دارد. اگر لنین واقعا این حرف را زده باشد، ممکن بود این حرف را هم اضافه کند که دهههایی هم هست که در آن به اندازه قرنها اتفاق میافتد. جهان حالا در میانه چنین دههای قرار دارد.
مانند سایر نقاط پیچ تاریخی، خطر امروز، ناشی از سقوط شدید نظم جهانی است. خصوصا اینکه این سقوط بهخاطر تلاقی تهدیدهای قدیمی و جدید آنهم در زمانی که ایالات متحده آمریکا در موقعیت مناسبی برای مقابله با این تهدیدها قرار ندارد، بسیار شدیدتر شده است.
از یکسو، جهان شاهد احیای برخی از بدترین جنبههای ژئوپلیتیک سنتی است: رقابت قدرتهای بزرگ، جاهطلبیهای امپراتوری، جنگ برای منابع. امروز رهبری روسیه به دست فردی ظالم به نام ولادیمیر پوتین افتاده؛ کسی که در آرزوی بازآفرینی حوزه نفوذ روسیه و شاید حتی احیای امپراتوری روسیه است. پوتین حاضر است برای رسیدن به چنین هدفی دست به هر کاری بزند و او میتواند آنطور که میخواهد عمل کند، چراکه بیشترِ محدودیتهای داخلی رژیم او از
بین رفته است. از سوی دیگر، چین در دوران شیجینپینگ برای برتری منطقهای و حتی برتری بالقوه جهانی، تلاش کرده و خود را در مسیری قرار داده که منجر به افزایش رقابت یا حتی رویارویی با ایالات متحده آمریکا خواهد شد.
اما مساله فقط اینها نیست. این خطرات ژئوپلیتیکی در حال برخورد با چالشهای پیچیده جدیدی هستند مثل تغییرات آبوهوایی، همهگیریها و گسترش سلاحهای هستهای و جای تعجبی هم ندارد که پیامدهای دیپلماتیک ناشی از رقابتهای فزاینده، این امر را تقریبا ناممکن کرده که قدرتهای بزرگ در چالشهای بینالمللی و منطقهای با یکدیگر همکاری کنند، حتی اگر این کار به نفعشان باشد.
پیچیدهترین تصویر، این واقعیت است که دموکراسی و انسجام سیاسی آمریکا از اواسط قرن نوزدهم تاکنون، به این اندازه در خطر نبوده است. این امر از این جهت مهم است که ایالات متحده آمریکا فقط کشوری در میان کشورهای دیگر نیست. رهبری ایالات متحده آمریکا پشتِ نظمی بوده که در 75سال گذشته در جهان وجود داشته است و امروز نیز در مرکز قرار دارد. با این حال، آمریکایی که از داخل دو نیم شده، کمتر تمایل و توانایی رهبری در صحنه جهانی را دارد.
این شرایط، دور باطلی را ایجاد کرده است؛ تشدید رقابت ژئوپلیتیکی، ایجاد همکاری مورد نیاز برای حل مشکلات جهانی را دشوارتر کرده است و محیط رو به وخامت بینالمللی نیز به تنشهای ژئوپلیتیکی دامن میزند و همه اینها در زمانی اتفاق میافتد که ایالات متحده آمریکا ضعیف و پریشان شده است. شکاف وحشتناک میان چالشهای جهانی
و واکنشهای سراسری، افزایش چشمانداز جنگهای بزرگ در اروپا و هند-آرام (ایندو پاسیفیک) و پتانسیل فزاینده بیثباتی در خاورمیانه، همگی در کنار هم قرار گرفته تا خطرناکترین لحظه را از زمان جنگ جهانی دوم تاکنون رقم بزنند.
هشدار دادن در مورد یک خطر، به معنای پیشبینی آینده نیست. در حالت ایدهآل، همهچیز به سمت بهتر شدن پیش خواهد رفت. اما چیزهای خوب بهندرت به خودی خود اتفاق میافتند. برعکس سیستمهای خراب را به حال خود رها میکنند. بنابراین وظیفه سیاستگذاران ایالات متحده آمریکا، کشف مجدد اصول و عملکرد دولتداری به منظور کنترل قدرت ملی و اقدام علیه گرایش به بینظمی است. برای انجام دادن همه این کارها، واشنگتن باید برقراری نظم را بر تقویت دموکراسی در خارج از کشور اولویت قرار دهد و همزمان برای تقویت دموکراسی در داخل، تلاش کند.
بینظمی رو به رشد
در آگوست 1990، عراق به قصد گرفتن خاک همسایه کوچکتر خود - کویت - به آنجا حمله کرد. جرج اچ دبلیو بوش در پاسخ گفت: «این شرایط، اینگونه باقی نخواهد ماند.» حق با او بود. ظرف چند هفته، واشنگتن حمایت بینالمللی گستردهای را برای مداخله نظامی حول هدف محدودِ بیرون راندن نیروهای عراقی از کویت، سازماندهی کرد. جنگ خلیج در 1991 - 1990 با همکاری گسترده کشورها از جمله چین و روسیه، تحت رهبری ایالات متحده آمریکا رخ داد. در عرض چند ماه، این پاسخ هماهنگ با موفقیت قابل توجهی روبهرو شد. فرایند تجاوز عراق، معکوس و استقلال کویت با کمترین هزینه، احیا شد. قدرتهای بزرگ از این هنجار حمایت کردند که میتوان از زور برای تغییر مرزها که عنصر اساسی نظم بینالمللی است، استفاده کرد.
همانطور که بحران اوکراین کاملا روشن کرده، دیگر چنین رویکردی از این نوع نمیتواند در جهان امروز اتفاق بیفتد و این واقعیت که روسیه کشوری بسیار قدرتمندتر و تاثیرگذارتر از عراق در سال 1990 است، فقط تا حدی این تفاوت را توضیح میدهد. اگرچه تهاجم روسیه همبستگی چشمگیری را در میان کشورهای غربی برانگیخته است، جنگ در اوکراین نتوانست همان استقبال جهانی را که آمریکا در جنگ خلیج برانگیخت، بهدست بیاورد. اتفاقی که در جنگ روسیه و اوکراین افتاد، این بود که پکن خود را با مسکو همسو کرد و بسیاری از کشورهای جهان از امضای تحریمها علیه روسیه توسط واشنگتن و شرکایش خودداری کردند و با نقض آشکار قوانین بینالمللی از سوی روسیه، یکی از اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل، این اصل را که با زور نمیتوان مرزها را تغییر داد، عمدتا در حاشیه فرو برد.
فرید زکریا میگوید قدرت آمریکا رو به کاهش گذاشته است، نه از این جهت که آمریکا رو به افول باشد، بلکه به خاطر «ظهور دیگران» این اتفاق افتاد؛ یعنی توسعه اقتصادی و نظامی سایر کشورها مسبب آن بود. آمریکا با آنچه که انجام داد و انجام نداد، بسیاری از میراث خود را پس از جنگ سرد، هدر داد و نتوانست برتری خود را به نظمی پایدار تبدیل کند.
این شکست بهویژه در مورد روسیه قابل توجه است. در سالهای ابتدایی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، کنار هم قرار گرفتن دو فاکتورِ قدرت آمریکا و ضعف روسیه، این امر را بعید مینمود که سه دهه بعد، خصومت میان کرملین و کشورهای غربی در مورد امور جهان، بار دیگر در دنیا چیره شود. بحثها در این مورد ادامه دارد و عدهای آمریکا را سرزنش میکنند و عدهای آن را به پوتین یا فرهنگ سیاسی روسیه نسبت میدهند. با این حال، علت این اتفاق هرچه باشد، نمیتوان انکار کرد که شش رئیسجمهور آمریکا برای ایجاد رابطهای موفق با روسیه پس از جنگ سرد، تلاش کردند. امروز، در دوران پوتین، رفتار روسیه اساسا با بیشترِ اصولِ اساسیِ نظم بینالمللی در تضاد است. پوتین هیچ علاقهای به ادغام روسیه در نظم حاکم نشان نمیدهد بلکه حتی بیشتر به دنبال آن است که روسیه در نظم بینالمللی نادیده گرفته شود. او بارها تمایل خود را برای بهکارگیری نیروی نظامی وحشی علیه غیرنظامیان در اروپا و خاورمیانه نشان داده است و همانطور که در تهاجم مداوم او به اوکراین و تلاشاش برای ضمیمه کردن بخشهایی از آن کشور به روسیه دیدهایم، او هیچ احترامی به مرزها و حاکمیت سایر کشورها نمیگذارد.
تجاوز روسیه به اوکراین، بسیاری از مفروضاتی را که بر روابط بینالملل پس از جنگ سرد تاثیر گذاشته بود، برهم زد و دوران خوشی را که جنگ میان کشورها به ندرت اتفاق میافتاد، پایان داد. همچنین نشان داد که وابستگی متقابل اقتصادی کشورها به یکدیگر، سدی در برابر تهدیدات علیه نظم جهانی نیست. خیلیها بر این باور بودند که اتکای روسیه به بازارهای اروپای غربی برای صادرات انرژی خود، محدودیتهایی را برای مسکو ایجاد میکند. بدتر از آن اما اتفاق افتاد و ثابت شد، کشورهایی که به روسیه وابسته شده بودند (مثل آلمان) بیشتر از روسیه برایشان محدودیت ایجاد شد.
با تمام آنچه گفته شد، روسیه از جنگ با اوکراین، ضعیف بیرون خواهد آمد. برخلاف اتحاد جماهیر شوروی، روسیه اصلا ابرقدرت نیست. حتی پیش از اینکه کشورهای غربی روسیه را بهخاطر تهاجم به اوکراین تحریم کنند هم اقتصاد روسیه به لحاظ تولید ناخالص داخلی جزو 10 اقتصاد بزرگ جهان نبود. اقتصاد روسیه بهشدت به تولید انرژی وابسته است. نیروهای مسلح آن نشان دادهاند که رهبری و سازماندهی ضعیفی دارند و اصلا با ناتو قابل مقایسه نیستند. دقیقا بهخاطر همین ضعف روسیه و توانایی و تمایل پوتین برای انجام دادن اقداماتی بیپروا در حوزه نظامی و هستهای، روسیه را چنین خطرناک کرده است.
روسیه مشکلی حاد و کوتاهمدت برای ایالات متحده آمریکا ایجاد میکند. در مقابل اما، چین، چالشی میانمدت و بلندمدت و بسیار جدیتری را ایجاد میکند. این ایده که ادغام چین در اقتصاد جهانی، این کشور را به لحاظ سیاسی بازتر و بازارمحورتر و در سیاست خارجی معتدلتر میکند، نه فقط جواب نداد، بلکه حتی نتیجه معکوس داشته است. امروزه چین در داخل کشور سرکوبگرتر شده و از زمان مائوتسهتونگ، قدرت بیشتری در دستان یک نفر متمرکز شده است. به جای جمع شدن شرکتهای دولتی، دولت به دنبال محدود کردن صنعت خصوصی است. چین مرتبا داراییهای معنوی دیگران را میدزدد. توان نظامی متعارف و هستهای چین بهطور قابل توجهی افزایش یافته است و این کشور، دریای چین جنوبی را نظامی کرده و همسایگان خود را از نظر اقتصادی تحت فشار قرار داده است. با هند درگیری مرزی دارد و دموکراسی در هنگکنگ درهم شکسته و فشارها بر تایوان را ادامه میدهد.
با این حال، چین به خاطر ضعفهای داخلی قابل توجهش، دچار مشکل شده است. اقتصاد این کشور متوقف شده و پس از دههها شکوفایی، منبع اصلی مشروعیت رژیم را کمرنگ کرده است. مشخص نیست با وجود محدودیتهای سیاسی که مانع از نوآوری میشود و نیز کاهش نیروی کار، حزب کمونیست چگونه میتواند رشد اقتصادی قوی را احیا کند. سیاست خارجی تهاجمی چین، همسایههایش را از او دور کرده است. شیجینپینگ هم مانند پوتین قدرت را در دستان خود تثبیت کرده است و همین امر، جانشینی و انتقال قدرت را سختتر میکند.
آنچه مسلم است، این است که شی و دیگر رهبران این کشور تصور میکنند که چین برای رفتارهای تهاجمیاش، هزینه کمی خواهد پرداخت، چون دیگران بیش از اندازه به صادرات آن یا بازار چین وابستهاند. با این حال درگیری بین ایالات متحده آمریکا و چین، احتمال دوری بهنظر نمیرسد. در همین حال، با تشدید تنش در روابط واشنگتن با مسکو و پکن، روسیه و چین به یکدیگر نزدیکتر میشوند. آنها دشمن مشترکی به نام سیستم بینالمللی تحت رهبری آمریکا دارند که از نظر خودشان، برای سیستمهای سیاسی در داخل و جاهطلبیهای آنها در خارج از کشور ناسازگار است. حالا برخلاف 40 یا 50 سال گذشته، این ایالات متحده آمریکا است که خود را وصله ناجور این رابطه دیپلماسی سهضلعی (آمریکا و چین و روسیه) میبیند.
شکاف را دریابید
با تیره شدن تصویر ژئوپلیتیکی در میان قدرتهای بزرگ، شکافی بین چالشهای جهانی و ساختارهایی که قرار است با آنها مقابله کنند، ایجاد شده است. موضوع سلامت جهانی را در نظر بگیرید. همهگیری کووید-19 محدودیتهای سازمان بهداشت جهانی و عدم تمایل یا توانایی کشورها، حتی توسعهیافته و ثروتمند را برای پاسخ به این بحران، آشکار کرد. مطالعات نشان داده که چیزی حدود 15 تا 18 میلیون نفر تاکنون جان خود را در سراسر جهان از این بیماری از دست دادهاند و میلیونها مرگ، غیرضروری بوده است. تقریبا سه سال از همهگیری میگذرد و امتناع چین از همکاری با تحقیقات مستقل به این معناست که جهان هنوز نمیداند که منشا این ویروس از کجاست و در ابتدا چگونه پخش شده است و همین امر، جلوگیری از شیوع بعدی را دشوارتر میکند. این مثال بارزی است که نشان میدهد ناکارآمدیهای ژئوپلیتیکی با مشکلات جدید ترکیب میشوند.
تغییرات اقلیمی نیز بیشترین توجه را به خود جلب کرده است. تا زمانی که جهان نتواند در روندی سریع جلوی انتشار گازهای گلخانهای را بگیرد، محافظت از زندگی در این سیاره، کار دشواری است. تلاشهای دیپلماتیک اما کم بوده و هیچ نشانهای از بهبود شرایط به چشم نمیخورد. هر کشوری اهداف خود را تعیین میکند و هیچ هزینهای را بابت کم کردن تعهدات یا نرسیدن به آن اهداف پرداخت نمیکند. ایجاد رشد اقتصادی پس از بسته شدن اقتصاد در دوران همهگیری و مشکلات انرژی به واسطه جنگ روسیه و اوکراین ایجاد شده، کشورها را بر امنیت انرژی متمرکز کرده گرچه به قیمت مشکلات آبوهوایی بوده است. این هم یک نگرانی سنتی ژئوپلیتیکی است که با یک مشکل جدید برخورد کرده و مقابله با هریک از آن مشکلات را دشوار کرده است.
وقتی صحبت از اشاعه هستهای میشود، واقعیت پیچیدهتر است. گرچه 9 کشور سلاح هستهای دارند، برخی از پژوهشگران معتقدند که تاکنون دهها کشور سلاحهای هستهای ساختهاند. ظاهر قضیه میتواند فریبنده باشد. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اوکراین از سلاحهای هستهای شوروی که در قلمرواش باقی مانده بود، دست کشید. از آن زمان تاکنون، روسیه دو بار به آن کشور حمله کرده است. نتیجهای که ممکن است دیگران را متقاعد کند که دست کشیدن از سلاحهای هستهای امنیت یک کشور را کاهش میدهد. رژیمهای عراق و لیبی پس از کنار گذاشتن برنامههای تسلیحات هستهای خود سرنگون شدند. کره شمالی که در حال گسترش زرادخانه هستهای خود است، ایمن مانده است. امتناع ایالات متحده از دخالت مستقیم نظامی در اوکراین بهخاطر ترس از این است که جنگ جهانی سوم هستهای شروع شود که از سوی چین و سایرین به عنوان مدرکی تلقی خواهد شد که داشتن زرادخانه هستهای قابل توجه میتواند واشنگتن را بازدارد و مجبور به خویشتنداری بیشتر کند.
بنابراین جای تعجبی ندارد که ایران هم در بحبوحه مذاکرات احیای توافق هستهای 2015 بسیاری از پیشنیازهای برنامه تسلیحات هستهای خود را اجرا میکند. بهنظر میرسد مذاکرات به بنبست خورده است. اما حتی اگر موفق به توافق هم شوند، مشکل برطرف نخواهد شد. زیرا توافقنامه بندهایی دارد که بعد از مدتی منقضی میشوند. خاورمیانه که سه دهه کمثباتترین منطقه جهان بوده، در آستانه دوران خطرناکی قرار دارد.
مشکل در داخل آمریکا
همانطور که مشکلات جدید و قدیمی رویهم جمع میشوند و نظم تحت رهبری ایالات متحده را به چالش میکشند، شاید نگرانکنندهترین تغییرات در داخل خود ایالات متحده در حال رخ دادن است. همچنین شکافهای سیاسی، کشور را عقب نگه داشته است. امتناع گسترده جمهوریخواهان از پذیرش نتایج انتخابات ریاستجمهوری 2020 که منجر به حمله به ساختمان کنگره در 6 ژانویه 2021 شد، احتمال ظهور ورژن آمریکایی مشکلات ایرلند شمالی را نشان میدهد. اینگونه است که مدل سیاسی آمریکا جذابیت کمتری پیدا کرده است و پسرفت دموکراتیک در ایالات متحده به پسرفت در جاهای دیگر کمک کرده است. شاید نگرانکنندهترین مساله، از بین رفتن ایمان به ثبات اساسی واشنگتن باشد.
بدون اجماع آمریکاییها در مورد نقش مناسب کشورشان در جهان، تغییرات قابل توجهی در سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا روی داده است؛ از حمله فاجعهبار جرج بوش به عراق تا ضعف اوباما در خاورمیانه و مناطق دیگر، بیکفایتی و معاملهگری ترامپ در مورد تعهدات واشنگتن و خروج هرجومرجگونه نیروهای آمریکایی از افغانستان در دولت بایدن، تردیدها را در مورد شایستگی آمریکا بیشتر کرده است. واشنگتن باید با استفاده از اصول و شیوهها به منظور هدایت سیاست خارجی خود، خطر ایجاد فاجعه را در دهه آینده کاهش دهد. این تغییر در سیاست خارجی عمدتا مبتنی بر اتحاد به منظور جلوگیری از تجاوز روسیه و چین و نیز مبتنی بر مشارکت همفکران برای رسیدگی به چالشهای جهانی است که آمریکا بهتنهایی از عهده آنها برنمیآید. همچنین ترویج دموکراسی در داخل به جای خارج از کشور باید در مرکز توجه آمریکا باشد.
مهمترین تهدید فوری برای نظم جهانی ناشی از تجاوز روسیه به اوکراین است. مدیریت صحیح جنگ مستلزم تعادلی ظریف است؛ تعادلی که تصمیم را با واقعگرایی درهم میآمیزد. غرب باید حمایت نظامی و اقتصادی گستردهای از اوکراین ارائه کند تا از ادامه حیات این کشور به عنوان یک کشور مستقل اطمینان حاصل کند و مانع از کنترل روسیه بر سرزمینهای بیشتری شود؛ اما غرب نیز باید بپذیرد که نیروی نظامی به تنهایی نمیتواند به اشغال روسیه پایان دهد. این نتیجه مستلزم تغییر سیاسی در مسکو و ورود رهبری است که مایل به کاهش یا پایان دادن به حضور روسیه در اوکراین در ازای لغو تحریمها باشد. پوتین هرگز چنین توافقی را نخواهد پذیرفت. واشنگتن و شرکای آن برای ارائه یک مصالحه ارزشمند برای رژیم آینده فرضی در مسکو، باید تحریمهای شدیدتری را بر تمام صادرات انرژی روسیه وضع کند.
در مورد چین، آمریکا به تقویت پایههای نظم منطقهای نیاز دارد. این به معنای آن است که آمریکا باید به اتحاد خود با ژاپن، کشورهای چهارگانه (استرالیا، هند، ژاپن و ایالات متحده) و گروه AUKUS (استرالیا، بریتانیا و ایالات متحده) اولویت بدهد. آمریکا همچنین از رابطه اروپا با روسیه باید درس بگیرد و وابستگی متقابل خود با چین را کاهش دهد.
این به معنای کاهش روابط اقتصادی است، بهطوریکه واردات از چین و صادرات به آن برای سلامت اقتصادی ایالات متحده و شرکای آن کمتر ضروری باشد که در صورت نیاز، ایستادگی در برابر چین یا تحریم آن کشور را آسانتر کند.
در همین حال، سیاست ایالات متحده نباید به دنبال تغییر روسیه یا چین باشد، نه به این خاطر که چنین کاری نامطلوب است، بلکه به این دلیل که حمایت از تغییر رژیم، نامربوط یا غیرسازنده خواهد بود. آمریکا با روسیه و چین باید آنگونه که هستند برخورد کند، نه آنگونه که ترجیح میدهد. تمرکز اصلی سیاست خارجی ایالات متحده در قبال روسیه و چین نباید تغییر شکل جوامع آنها باشد، بلکه واشنگتن باید بر انتخابهای سیاست خارجی آنها تأثیر بگذارد.
این امکان وجود دارد که با گذشت زمان، محدود کردن موفقیت خارجی آنها و اجتناب از رویارویی با آنها، فشارهایی را در داخل سیستمهای سیاسیشان ایجاد کند که میتواند به تغییرات مطلوب منجر شود؛ دقیقا مانند چهار دهه مهار اتحاد جماهیر شوروی. با این حال واشنگتن نباید تهدیدی وجودی برای هیچیک از این دولتها ایجاد کند. با این حال، در نهایت، بزرگترین خطر برای امنیت ایالات متحده در دهه آینده را باید در خود آمریکا یافت. کشوری که دو تکه شده نمیتواند به این وضعیت بماند. همچنین نمیتواند در جهان موثر باشد، زیرا ایالات متحده به عنوان یک شریک یا رهبر قابل پیشبینی و قابل اعتماد تلقی نخواهد شد. همچنین قادر نخواهد بود با چالشهای داخلی خود مقابله کند. برای از سر گذراندن دههای پرمخاطره و خطرناک همچون این دهه که خطرات ژئوپلیتیکی قدیمی در کنار چالشهای روبهرشد جهانی قرار گرفته، نیاز به نوعی سیاست خارجی دارد که از افراط برای درخواست تغییر جهان یا نادیدهگرفتن آن اجتناب کند.
ترجمه: مجتبی پارسا