خروج از افغانستان درست بود؟
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

پرسش اندیشکده کوئینسی از 10پژوهشگر، روزنامهنگارو مدافع حقوق بشر
یک سال پیش بود در چنین روزی، نیروهای آمریکایی به طور کامل افغانستان را ترک کردند و دنیا به طرز چشمگیری برای مردم افغانستان تغییر کرد: پس از آغاز خروج نیروهای نظامی آمریکا در تابستان 2021، دولت مرکزی در کابل در آگوست سقوط کرد و طالبان کنترل کامل افغانستان را به دست گرفت. دیدن وضعیت خروج در پایان ماه، بسیار دردناک بود - 13 نظامی آمریکایی که بیشترشان در دهه بیستم زندگیشان بودند، در حملهای تروریستی در خارج از فرودگاه جان باختند - و بحران انسانیای که با رفتن آنها پشت سرشان باقی ماند، منبعی از ناامیدی فزاینده در میان ناظران و بیش از آن در میان کسانی که در کشور ماندند، به جا گذاشت. در عین حال، پرسشهایی در مورد حکمتِ جنگ 20ساله و اِشغال خارجی در میان آمریکاییها بهویژه کهنهسربازانی که زندگیشان را فدا کردند و اعضای بدنشان را از دست دادند، ایجاد شده است. آنها احساس میکنند چیزهایی را که از دست دادهاند، هیچ تاثیر مانایی بر افغانستان نداشته است. بنابراین ما از تعدادی از پژوهشگران، روزنامهنگاران و مدافعان حقوق بشر پرسیدهایم که فکر میکنند تصمیم عقبنشینی نظامی آمریکا در 2021، تصمیم درستی بود یا نه؟
پافشاری در حماقت، استراتژی نیست
آندره باسویچ رئیس موسسه کوئینسی و استاد بازنشسته دانشگاه بوستونآیا تصمیم پرزیدنت بایدن برای تمام کردن جنگ ایالات متحده آمریکا در افغانستان درست بود؟ اگر بخواهم پاسخی صادقانه بدهم، باید بگویم که زمان، درستی یا نادرستی آن را مشخص خواهد کرد. 10 تا 50سال دیگر، حکمت یا نابخردی تصمیم بایدن برای تکمیل خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، چهبسا با آنچه که امروز بهنظر میرسد، کاملا متفاوت باشد. اما با توجه به حقایقی که بایدن در سال 2021 در اختیار داشت - بالاتر از همه، نتایج افتضاحی که پس از 20سال ملتسازی بهدست آمد - بعید بهنظر میرسد که ادامه دادن این تلاش به هیچ هدف مفیدی کمکی کند. پافشاری در حماقت که استراتژی نیست. شکست به همراه خود تلخی میآورد. کسانی که در افغانستان خدمت کردهاند، کاملا حق دارند که از نتیجه جنگ، خودشان احساس تلخی کنند. با اینحال، تنها با پذیرش شکستمان است که میتوانیم از این قسمت غمانگیز و پرهزینه درس بگیریم. واقعیت این است که افغانستان به یک سردرگمی خارج از توان، به یک «گودال سوختگی» تبدیل شده بود که زمان، توجه و منابع را بدون هیچ هدفی میسوزاند. در تاریخ آمریکا بهندرت اختلاف میان منافع و تلاش تا این اندازه بزرگ شده است. در پی شکستهای ما در افغانستان، نیاز به تنظیم مجدد اولویتهای استراتژیک آمریکا بهوضوح دیده میشود. متاسفانه دولت بایدن که بهخاطر جنگهای جاری و آینده در جاهای دیگر، حواسش پرتشده، ظرفیت کمی برای انجام دادن این وظیفه اساسی نشان میدهد.
راهی واقعی برای پیروزی وجود نداشت
مایکل سی. دِش استاد روابط بین الملل و موسس مرکز امنیت بین المللی نوتردامیک سال پس از خروج نابسامان آمریکا از کابل، منتقدان هنوز از چماقِ خروج زشتِ آمریکاییها از ویتنام استفاده میکنند تا بر دولت بایدن و دیگر حامیان کاهش تلفات در جنگی شکستخورده در افغانستان بتازند. مقایسه تاریخی آنها منصفانه است. مفاهیمی که از آن استخراج میکنند اما بیتردید اشتباه است. منتقدان میگویند که خروج نابسامان آمریکا از افغانستان، غیرضروری بود و دشمنان ما را جسور کرد؛ روسیه (در اوکراین) و چین (در تایوان). ما همین اتهامات را در اواسط دهه 1970 شنیدهایم: اگر فقط آمریکا تا پایان ادامه میداد، سقوط دومینوی ویتنام، ناگزیر نبود و سقوط ویتنام منجر به پیروزیهای بیشترِ دشمنان ما خواهد شد. تحلیلگران مهم اندکی، چه در آن زمان و چه حالا گمان میکنند که در هردوی این جنگها (ویتنام و افغانستان) راهی واقعی برای پیروزی وجود داشت؛ اما تعداد بسیار زیادی از مردم به اشتباه فکر میکنند که ما باید برای حفظ اعتبار خودمان در برابر دشمنان، استقامت میکردیم. درست است که کامبوج تقریبا بهطور همزمان به دست خِمِرهای سرخِ قاتل افتاد، اما این اتفاق هیچ کمکی به یکپارچگی بیشتر کمونیستها نکرد؛ در پی آن، ویتنام به کامبوج حمله کرد تا متحدان پیشین خود را بیرون کند و سپس چین به ویتنام هجوم برد و شکست سختی را متحمل شد. شوروی، دشمنِ دوستنمای چین، در اواخر دهه 70دستاوردهای سریع اما زودگذری را در آفریقا و حتی آمریکای مرکزی بهدست آورد، اما نتوانست جلوی تغییر اجتنابناپذیر در موازنه نیروهای طرفدار غرب را در جنگ سرد بگیرد. در واقع، بهرغم خروج آمریکا از هندوچین در اوایل دهه 70، اتحاد جماهیر شوروی حدود 20 سال پس از ویتنام دست از جنگ سرد کشید. گرچه آمریکای پسا-پسا-جنگ سرد دیگر مانند موجودی غولپیکر بر فراز دنیا نمیایستد، بازگشت اجتنابناپذیرش به جایگاه یک قدرت بزرگِ عادی، هیچ ارتباطی با عقبنشینی نابسامان ما از افغانستان نخواهد داشت.
بایدن شجاعت سیاسی داشت
جسیکا توچمان متیو رئیس سابق صلح بین المللی در بنیاد کارنِگیاین سالگرد پایان جنگ، فرصت دیگری برای آمریکاییهاست تا بر روی چیز اشتباهی تمرکز کنند: اشتباهات تاکتیکیای در ماههای آخر جنگ رخ داد؛ بهجای آنکه بر روی اشتباهات بسیار بزرگتر در طول 20سال گذشته، تمرکز کنند. پرزیدنت بایدن با توجه به اینکه سالها تلاش نظامی، نتیجه متفاوتی را بهدنبال نخواهد داشت، هم شجاعت سیاسی و هم وضوح استراتژیکی داشت که سه رئیسجمهور پیش از او نداشتند. دهه اول جنگ، تقریبا شرایط محدود به رویکرد «بدون چکمه روی خاک» جرج بوش بود که متکی به نیروهای ویژه و نیروی هوایی بود. سپس استراتژی ضدشورش گستردهای با هدف بهبود «ظرفیت نظامی، حکومتداری و اقتصادی» هم در افغانستان و هم در پاکستان آمد. با شکست آن، ایالات متحده به استراتژی ضدتروریسم که تمرکز محدودی بر کشتار داشت، بازگشت. در این مسیر، واشنگتن، دولت مرکزی کابل را پذیرفت و آن را رها کرد و به سراغ موج غیرنظامیان رفت و بر مبارزه با فساد فلجکننده متمرکز شد، تلاش کرد یک استراتژی منطقهای ایجاد کند، بر اهمیت حیاتی پناهگاههایی که پاکستان در اختیار طالبان و القاعده گذاشته بود، تمرکز کرد و سپس آنها را نادیده گرفت و بعد حدود 100 میلیارد دلار برای ایجاد ارتش افغانستان براساس مدل ایالات متحده آمریکا هزینه کرد که اگر این ارتش از بین نمیرفت، باید بهطور نامحدود توسط خارجیها تامین مالی میشد. آمریکا احمق یا ضعیف نبود. تلاش داشت چیزی را بهدست بیاورد که تاریخ، فرهنگ و ارزشهایی را که سالهای طولانی در افغانستان وجود داشت، نادیده میگرفت.
حضور آمریکا میتوانست دموکراسی را حفظ کند
نازیلا جمشیدی متخصص حقوق بشر و برابری جنسیتیمن گمان میکنم که خروج کامل ایالات متحده آمریکا از افغانستان کار درستی نبود. در چند سال اخیر پیش از خروج کامل نیروها، فقط 2500 نیروی آمریکایی در افغانستان حضور داشتند. با این حال، حضور آنها میتوانست ارتش ملی افغانستان را سازماندهیشده نگه دارد و طالبان را به حاشیه براند و مانع از فروپاشی جمهوری اسلامی افغانستان و شکست دردناک ایالات متحده آمریکا شود. آن چیزی که دولتهای ترامپ و بایدن، با عنوان «جنگ همیشگی» مینامیدند، به مدت 20سال مانع از رشد هرگونه حملات بالقوه تروریستی بزرگی علیه آمریکا و متحدانش در سراسر جهان از افغانستان شد. آمریکا با نگه داشتن 2500 سرباز یا کمی بیشتر در افغانستان میتوانست دموکراسی روبهرشدی را حفظ کند و در کنار جمعیتی بایستد که از قانون اساسی افغانستان حمایت میکردند. اگر تصمیم پرزیدنت بایدن برای عقبنشینی کامل، ارتشی را که بهتنهایی آماده دفاع از کشور نبود، تضعیف نمیکرد، این ماموریت میتوانست موفق شود. در عوض، تصمیم او سبب شد که افراد تحصیلکرده و جوان، حتی پیش از سقوط دولت، شروع به فرار از کشور کنند. اینکه بنلادن مرده است و الظواهری هم اخیرا کشته شده، به این معنا نیست که القاعده و جهادیها نمیتوانند بر افغانستان تاثیر بگذارند. همچنین هنوز خیلی زود است که بخواهیم کشتن الظواهری را در کابل به عنوان موفقیت حتمی مبارزه بایدن علیه تروریسم تلقی کنیم. بهعلاوه، آمریکا در حال حاضر، چیزهای بیشتری برای توضیح و توجیه آمریکاییها، جهان و متحدانش که در داخل آن کشور گیر افتادهاند دارد. عقبنشینی ضعیف، فقط باعث مسئولیت بیشتر ایالات متحده آمریکا در قبال شرکای خود در داخل افغانستان شد و نیز آمریکا را ملزم کرد تا راهی برای حفظ آنچه از طریق میلیاردها دلارِ مالیاتدهندگان و جان هزاران آمریکایی ساخته شده بود، بیابد. در دو دهه گذشته، تمام جهان شاهد قدرت آمریکاییها در دگرگونی یک جامعهی پساجنگی و اراده آنها جهت حمایت از حقوق بشرِ آسیبپذیرترین مردم افغانستان که تاریخی طولانی در خشونت داشته و 20 سال جنگ، آن را نابوده کرده، بودهاند. فرض کنید ایالات متحده آمریکا میخواهد این شهرت را در میان متحدان و دشمنانش حفظ کند. در اینصورت آمریکا نمیتواند به سادگی 40میلیون نفر را در بدترین بحران انسانی و در آستانه قحطی رها کند. بنابراین واشنگتن اکنون نسبت به سال گذشته، بهلحاظ دیپلماتیک، اقتصادی و شاید هم نظامی، کارهای بسیار بیشتری را باید انجام دهد.
تنها انتخاب هوشمندانه، عقبنشینی بود
سحر خان پژوهشگر مطالعات دفاعی و سیاست خارجی در اندیشکده کاتوتصمیم آمریکا برای خروج نظامی از افغانستان به سه دلیل، حتما تصمیم درستی بود. اول اینکه ایالات متحده آمریکا به اهدافش رسیده بود. دولت جرج دبلیو بوش برای از بین بردن عاملان حمله 11 سپتامبر یعنی القاعده، تلاش کرده بود و این هدف در عرض چند هفته پس از تهاجم در نوامبر 2001 انجام شد. اگر دولت بوش به اهداف ابتدایی خود پایبند مانده بود و عقبنشینی میکرد، آنوقت یک «پیروزی» نصیبش میشد. در عوض، پرزیدنت بوش با تغییر دادن هدفش به «ملتسازی» صحنه را برای جنگی بیپایان فراهم کرد. دوم، دولت ایالات متحده آمریکا در افغانستان بود تا اطمینان حاصل کند که این کشور به پناهگاهی برای گروههای تروریستی که میخواهند بار دیگر به خاک آمریکا حمله کنند، تبدیل نخواهد شد. این هدف هم پس از پراکندگی القاعده محقق شد. در حالی که چندین گروه شبهنظامی مانند دولت اسلامی خراسان و شبکه حقانی در افغانستان فعالیت میکنند، هیچیک از آنها آرمانهای جهانی که شامل حمله به خاک آمریکا بشود، ندارند. همچنین تمام ارزیابیهای اطلاعاتی منابع آشکار آمریکا ادعا میکنند که القاعده دیگر آنقدر قدرتمند نیست که بتواند حمله 11 سپتامبر دیگری را طراحی و اجرا کند. همه اینها به دلیل سوم و آخر برمیگردد و آن، این است که از آنجایی که ایالات متحده آمریکا «ملتسازی» را تعریف نکرد یا نتوانست تعریف کند، یگانه انتخاب هوشمندانه باقیمانده، عقبنشینی بود. این مفهوم ملتسازی نیز ذاتا نژادپرستانه و نواستعماری است و بر این فرض استوار است که در افغانستان، «ملت» وجود ندارد که قطعا اشتباه است. افغانها ملتی سرافراز، چندقومی، چندزبانه و چندمذهبی هستند که از دهه 1800 میلادی قربانی سیاستها و امپراتوری قدرتهای بزرگ بودهاند.
اعتبار آمریکا آسیب ندید
چارلز کوپچان عضو ارشد اندیشکده شورای روابط خارجی و استاد روابط بین الملل در دانشگاه جرج تاونبایدن در خارج کردن نیروها از افغانستان در تابستان گذشته، تصمیم درستی گرفت. ماموریت ملتسازی شکستخورده و با شکافهای غیرقابل حل در آن کشور، تضعیف شده بود. حضور مستمر نیروهای ائتلاف هیچ نشانهای از بهدست آوردن نتیجهای سودمند را نشان نمیداد. واشنگتن در مورد ملتسازی کم آورد، اما در ماموریت محدودترِ جلوگیری از گروههای افراطی برای استفاده از افغانستان جهت حملات تروریستی به غرب، موفق شد. بله، طالبان، ارتباط خود را با القاعده حفظ کرده است، اما حضور القاعده در این کشور محدود است و واشنگتن تواناییهای اطلاعاتی موثر و حمله از راه دور را حفظ کرده است؛ همانطور که حمله اخیر پهپادی به ایمن الظواهری این را نشان داد. مطمئنا عقبنشینی آمریکا براساس برنامه پیش نرفته و همین امر منجر به خروجی دیوانهوار و آشفته شد که به گفته بسیاری از منتقدان، صدمهای دائمی به اعتبار آمریکا زد. منتقدان اشتباه میکردند. برعکس، واشنگتن عملا پاسخ قاطع ناتو را به حمله روسیه به اوکراین، رهبری کرده است. دولت دیگر حواسش را به «جنگهای همیشگی» پسا11سپتامبری پرت نکرده و تمرکز خود را روی اولویتهای اصلی ژئوپلیتیکی در اروپا و آسیا و نیز بر روی سرمایهگذاریهای حیاتی مورد نیاز برای سرعتبخشیدن به بازسازیهای داخلی معطوف کرده است. هدایت منابع به سوی زیرساختها، تکنولوژی، راهحلهای آبوهوایی و سایر اولویتهای داخلی، منجر به پیشرفت اقتصادی و بازسازی سیاسی در داخل کشور و اینها هم به نوبه خود منجر به توانایی بیشتر کشور در خارج از مرزها میشود. کابوس بشردوستانهای که از زمان خروج آمریکا از افغانستان، در آن کشور آشکار شده است، بزرگترین چالش سیاسی روبهروی دولت بایدن است. تصمیم واشنگتن برای حفظ فاصله خود با دولت طالبان که حداقل استانداردهای شایستگی را هم رعایت نکرده، تصمیم درستی است. اما ایالات متحده آمریکا نیازی فوری برای همکاری با جامعه بینالمللی دارد تا داراییهای مسدودشده افغانها را وارد آن کشور کند، طالبان را به حاشیه براند و در عوض به تکنوکراتها و دیگر افغانهایی که میتوانند به حفظ ثبات اقتصادی و دستگاه دولتی کارآمد کمک کنند، کمک مالی کند.
تصمیم به خروج، ضرورتی استراتژیک بود
آرون دیوید میلر عضو ارشد صلح بین الملل در بنیاد کارنِگیتصمیم برای خروج از افغانستان، ضرورتی استراتژیک بود که البته با سطح وحشتناکی از بیکفایتی، عدم آمادگی و سردرگمی همراه شد. هرجومرج ناشی از آن - که بسیاری از آمریکاییها و هزاران افغان را که با نیروهای آمریکایی همکاری میکردند، رها کرد - به شدت اعتبار آمریکا را تضعیف کرد و چشمانداز آرزواندیشانه واشنگتن را برای ایجاد کشوری باثبات و مرفه که حقوق زنان و اقلیتها در آن رعایت میشود، از بین برد. با این حال، یک سال بعد از خروج آمریکا، اگر بخواهیم این تصمیم را براساس مهمترین منافع ایالات متحده در افغانستان - یعنی اجازه ندادن به تروریستها برای داشتن پناهگاه در افغانستان جهت انجام حملات در خاک آمریکا- بسنجیم، ارزیابی موقت نشان میدهد که تصمیم به خروج، تصمیم درستی بود. تردیدی وجود ندارد که قابلیتهای فرامرزی آمریکا برای مقابله با تروریسم - باوجود موفقیت اخیرش علیه الظواهری- تنزل یافته است. با این حال، تصمیم برای خروج از افغانستان، نهتنها با سنجه هزینههای هنگفت حفظ حضور نظامی چشمگیر در آن کشور، بلکه همچنین با ارزیابی خطرات برای آمریکا در دو دهه پس از حملات تروریستی 11 سپتامبر سنجیده میشود. ترور جهادی احتمالا یک تهدید باقی میماند و ما باید هوشیار باشیم، اما اگر در دو دهه گذشته نیازی سربرآورده باشد، نیاز به تعریف گستردهتری از امنیت داخلی است که شامل همهگیری، آبوهوا، افزایش خشونتهای افراطی ملیگرایان سفیدپوست و قطبیسازی مهلکی است که خطری بزرگتر از حملات جهادی برای امنیت و رفاه آمریکا ایجاد میکند. باوجود این تهدیدها، تصمیم به خروج از جنگی 20ساله و شکستخورده که جان هزاران نفر را گرفت و چندین تریلیون دلار هزینه داشت، ضرورتی استراتژیک بود.
غربیها از تاریخ افغانستان درس نگرفتند
آناتول لیوِن مدیر برنامه اوراسیا در اندیشکده کوئینسیتجربه آمریکاییها و غربیها در افغانستان چیزی را نشان میدهد که مُدگرایان روشنفکر و سیاسی اغلب آن را فراموش میکنند: اینکه کلیشهها معمولا کلیشه میشوند، چون مبتنی بر حقیقت هستند. در مورد افغانستان، این کلیشه بود که افغانها و خاصه پشتونهای روستایی، بهشدت در مقابل اِشغال خارجی و ملتسازی مدرن مقاوماند و این مقاومت آنها ریشه در هنجارهای فرهنگی کهن آنها دارد. اینکه غربیها از تاریخ افغانستان عبرت نگرفتند، نمایانگر کاهش حوزه مطالعاتی تاریخی و منطقهای غربیهاست، اما استثناگرایی آمریکا و اروپا را نیز نشان میدهد: اینکه آمریکا از مقایسه خود با سایر کشورها، چه در حال و چه در گذشته امتناع میکند. من در مکالمهای که در اوایل دهه 1990 با ژنرال الکساندر لِبِد که بهعنوان افسر شوروی در افغانستان خدمت میکرد، داشتم، از او پرسیدم که چرا اتحاد جماهیر شوروی از فجایع مکرر امپراتوری بریتانیا در افغانستان درس نگرفت؟ او هم خندهای تلخ تحویلم داد و گفت: «چون به قول ما، شما استعمارگران شروری بودید، در حالی که ما پیشرفتهای سوسیالیستی را برای مردم افغانستان آوردیم. ما چطور میتوانیم چیزی از شما یاد بگیریم؟» در سالهای پس از 2001، حرفهای مشابه همین را از مقامات آمریکایی و سربازان، در مورد اینکه آمریکا دموکراسی را به افغانستان آورده میشنیدم. آنها هم این ایده را رد میکردند که تجربه شوروی درسی برای ما دارد. امیدوارم که آنها حالا درسهایشان را آموخته باشند، گرچه آن زمان هم امیدوار بودیم از ماجرای ویتنام درس گرفته باشند.
مبارزه با تروریسم دلیلی برای ماندن نبود
پاول پیلارا عضو ارشد مرکز مطالعات امنیتی دانشگاه جرج تاون و افسر ارشد اطلاعاتی سابق آمریکافروپاشی ساده دولت غنی و نیروهای امنیتی در یک سال گذشته، گواهی است بر بیهودگی آنچه ایالات متحده آمریکا در 20سال گذشته تلاش کرده بود در افغانستان بهدست بیاورد. نیروهای آمریکایی، خانهای کاغذی را ساخته بودند. هیچ دلیلی وجود ندارد که باور داشته باشیم اگر این نیروها تا 20سال دیگر هم در افغانستان باقی میماندند، فروپاشی نهایی، بسیار متفاوت میشد. پاسخ قابل درک ایالات متحده آمریکا به حمله تروریستی وحشتناک سال 2001 باید از این موضوع متمایز شود که چگونه پس از بیرون راندن القاعده از پناهگاههایش در افغانستان، اعزام نیروهای آمریکایی به سوی ملتسازی تغییر جهت دادند که سرنوشتش شکست بود. این یکی از پرهزینهترین نمونههای ماموریتی است که به تدریج تغییر کرد. مبارزه با تروریسم دلیلی برای ماندن در افغانستان نبود. پناهگاههای فیزیکی، هزاران مایل دورتر از ایالات متحده آمریکا، مهمترین عامل تعیینکننده تهدیدات تروریستی برای آمریکاییها نیست. حتی اگر هم بود، افغانستان بسیار منحصربهبفرد است و طالبان هم دلایل زیادی دارد که اجازه ندهد هیچ گروه تروریستی در افغانستان، آنچه را که در سال 2001 رخ داد، تکرار کند.
بهجای خروج، بر ورود تمرکز کنیم
کاترینا واندن هاول ناشر مجله Nationهشدارهای خشمگینانه جنگجویان روی ویلچر، استراتژیستهای پنهانشده و معمارانِ فجایع گذشته را نادیده بگیرید که چگونه خروج از افغانستان ضربهای به اعتبار ایالات متحده زد. بهطور حتم، اعتبار آمریکا از تداوم سالها ناکامی در افغانستان بیشتر از پایان دادن به این ناکامیها آسیب دیده است. مداخله ویرانگر و اشتباه - مثل بیثبات کردن خاورمیانه در عراق، بیاعتبار کردن مداخله بشردوستانه در لیبی- اعتبار ما را خیلی بیشتر از این از بین برده است. بهجای تمرکز بر نحوه خروج از افغانستان، عاقلانهتر است که بر نحوه ورود خود تمرکز کنیم. این کار را میتوانیم با استفاده از سوابق رسمی که از سوی واشنگتنپست افشا شد، استخراج کنیم. این گزارش، کیفرخواستی وحشیانه و اعلام جرمی است علیه شکست مفتضحانه، فساد پخششونده، تریلیونها دلار هدر رفته و جانهای از دسترفته افغانها. پس از ناکامی در افغانستان، امنیت کشور نیازمند بررسی گسترده و اولویتهای ایالات متحده نیازمند ارزیابی مجدد اساسی است. ما به نسل جدیدی از کارشناسان امنیتی، متفکران و فعالان سیاسی نیاز داریم که به همهگیریها، فقر، تغییرات آبوهوایی و انرژی جایگزین و حقوق بشر قرن 21 و اقتصاد سیاسی آشنا باشند. ما نیازمند نوعی استراتژی خویشتنداری و واقعگرایی هستیم که بیش از مداخله نظامی، بر تعامل دیپلماتیک و اقتصادی متمرکز باشد.