| کد مطلب: ۶۶۲

جزیره دردسر

جزیره دردسر

روزنامه هم‌میهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

تایوان تا چه اندازه ممکن است موضوع جنگ چین و آمریکا شود؟

نانسی پلوسی، رئیس مجلس نمایندگان آمریکا به تایوان سفر کرد. پلوسی عالی‌رتبه‌‌ترین مقام آمریکایی است که از سال 1997 تا به حال به تایوان سفر کرده است. شاید این سوال ایجاد شود که این سفر، یک سفر معمولی یک مقام خارجی به تایوان بوده و اساسا چرا باید حائز اهمیت باشد؟ اما قضیه اینقدر ساده نیست. سفر پلوسی به تایوان با توجه به سیاست چین واحد، به این معنا است که آمریکا تایوان را حداقل به صورت غیررسمی یک کشور مستقل به حساب می‌‌آورد و این باعث عصبانیت چین شده است. چون چین هنوز هم معتقد است که تایوان یکی از استان‌های چین محسوب می‌‌شود. جهان سال 2022 خیلی با جهان سال 1997 متفاوت است. سال 1997 روند جهانی شدن تشدید شده بود و چین در شرف پیوستن به سازمان تجارت جهانی بود. در آن زمان آمریکا تصور می‌‌کرد که وقتی عصای جادویی جهانی‌‌شدن عمل کند، کشورهایی مثل چین و روسیه که زمانی پناه‌‌گاه‌‌های نیروهای جنگ سرد بودند مجبور خواهند شد شیوه حکمرانی خود را براساس معیارهای نظام سرمایه‌‌داری تغییر دهند. براساس این نظریه، تحلیل آمریکا این بود که کمونیست‌‌های چین مجبور خواهند شد بعد از پیوستن به سازمان تجارت جهانی، روش خود را تغییر دهند، بنابراین از برنامه‌‌هایشان در خصوص تایوان دست برمی‌‌دارند. اما مشخص شد که این تصور خیلی ساده‌‌لوحانه بود.

جهان چندقطبی شد و چین قدرت خود را بیشتر و بیشتر کرد و ثروت زیادی هم ایجاد کرد و حالا برنامه‌‌اش این است که با استفاده از این ثروت و قدرت، طرح‌‌های خود را جلو ببرد. یکی از این طرح‌‌ها که شی‌جین‌پینگ، رئیس‌‌جمهوری چین هم اعلام کرده، ایجاد دوباره ملت بزرگ چین است. بنابراین در این طرح، بازپس گرفتن تایوان یک جزء اساسی است و از نظر پکن، سفر پلوسی به تایوان، این طرح بزرگ را به خطر می‌‌اندازد. اما نتیجه اختلاف میان چین و آمریکا بر سر تایوان چه خواهد بود؟ جنگ جهانی سوم؟ مطمئنا نه. درست است که طی هفته‌‌های قبل در خصوص سفر پلوسی جنجال رسانه‌‌ای به راه افتاد، اما همانطور که دیدیم، این اخبار در سایه جنگ روسیه و اوکراین و بعد هم ماجرای نیروگاه هسته‌‌ای زاپروژیا اوکراین محو شد. درست است که چین هنوز آنقدر قدرتمند نیست که بتواند تایوان را فتح کند اما نباید این مساله را ساده انگاشت. چین آنقدر توانایی‌‌های نظامی خودش را تقویت کرده که تهدید به استفاده زور علیه تایوان، کاملا محتمل است. چین سال‌‌ها تلاش کرده تا روابط اقتصادی با تایوان را تقویت کند؛ از جذب بهترین استعدادهای حوزه فناوری تایوان با وعده دستمزدهای بالاتر بگیرید تا جذب بخش‌‌های بزرگی از کارخانه‌‌های تولیدی تایوان. تا جایی که امروز بیشتر از 80 درصد محصولات فناوری اطلاعات و ارتباطات تایوان در چین تولید می‌‌شوند. به لحاظ سیاسی هم، چین تلاش کرده تا نفوذش در تایوان را افزایش دهد. البته گاهی اوقات در این خصوص نتیجه عکس گرفته است. تعداد زیادی از مردم تایوان احساس می‌‌کنند که تایوانی هستند، نه چینی. حزب دموکراتیک ملی تایوان که مواضع ضدچین دارد و از سال 2016 در قدرت بوده، جایگاه خوبی بین رای دهندگان‌‌ تایوانی دارد. بنابراین همانطور که پیش‌‌بینی می‌‌شد نتیجه سفر پلوسی به تایوان، در بدترین حالت باعث یک بحران جدید در تنگه تایوان، رزمایش‌‌های بزرگ نظامی چین و آزمایش‌‌های موشکی و مواضع تند دیپلماتیک بود، نه لزوما حمله چین به تایوان. اما در عین حال نباید وخامت اوضاع را نادیده گرفت. درست است که احتمال جنگ خیلی اندک است اما باید اذعان کرد که احتمال جنگ نسبت به گذشته بیشتر شده است. هر اتفاقی که بتواند یک طرف ماجرا را بیش از حد انتظار در موضع قدرت قرار بدهد، ممکن است به جنگ ختم شود. این را هم باید در نظر گرفت که چینی‌‌ها در این خصوص حساس‌‌تر هستند چون هر اقدامی از سمت آمریکا در خصوص تایوان، از نظر چین، تجاوز به منافع ملی و مشروع چین تلقی می‌‌شود. از سوی دیگر، آمریکایی‌‌ها هم چین را یک غول مستبد تصویر می‌‌کنند که بنیان‌‌های دموکراسی را به لرزه درآورده. (آمریکایی‌‌ها اگر واقعا دنبال دموکراسی هستند شاید بهتر باشد درست همان روزی که نانسی پلوسی به تایوان سفر کرد، خبر فروش سه میلیارد دلار تسلیحات به عربستان سعودی را که درست در نقطه مقابل لیبرال‌دموکراسی ایستاده اعلام نکنند) به هر حال، فضای پرتنشی که سفر پلوسی ایجاد کرده به این معنا است که احتمال وقوع اشتباهات دو طرف خیلی بیشتر خواهد شد، خواه این اشتباه شلیک اشتباهی یک موشک از سوی هر یک از طرفین باشد یا اینکه یک خلبان به اشتباه دستش را روی ماشه بگذارد و یا اینکه یک فرمانده نظامی محلی ناگهان تصمیم بگیرد دیوانگی کند. جنگ‌‌ها معمولاً به خاطر اشتباهات شروع می‌‌شوند، همیشه اینطور نیست که یک ناپلئون یا هیتلر دیگری ناگهان ظهور کند و میل جهان‌‌گشایی داشته و بخواهد نقشه جهان را تغییر دهد. بنابراین می‌‌‌‌توان گفت که چین و آمریکا از روی عمد، آغازگر جنگ نخواهند بود. نکته‌‌ی مهم دیگر اینکه دولت بایدن در تیرماه، سعی داشت مقدمات را برای برداشتن برخی تعرفه‌‌های تجاری که دولت ترامپ در خصوص چین اعمال کرده بود، آماده کند. هدف هم این بود که با این اقدام، تورم داخلی در آمریکا اندکی کنترل شود. شاید این سوال ایجاد شود که این اقدام چطور می‌‌‌‌تواند تورم را کمتر کند؟ پاسخ را باید در بخش عرضه کالا جست‌وجو کنید. برخی از کارشناسان آمریکایی معتقدند که یک وقفه موقت در جنگ تجاری آمریکا با چین، خیلی بیشتر از آزادسازی ذخایر نفت و یا افزایش نرخ بهره بانک مرکزی آمریکا به کاهش تورم کمک می‌‌کند. برخی هم معتقدند اختلافات تجاری بین چین و آمریکا یکی از دلایل افزایش تورم جهانی است که حالا نمود یافته است. البته این نظری است که خیلی محبوب نیست. حامیان این نظریه یک استدلال ساده دارند؛ آنها می‌‌گویند، چین بزرگ‌‌ترین صادرکننده‌‌ی جهان است و آمریکا بزرگترین وارد‌‌کننده‌‌ جهان. بنابراین چرا نباید بپذیریم که دعوای تجاری این دو با هم می‌‌تواند روی اقتصاد جهانی اثر منفی بگذارد و قیمت‌‌ها را بالا بکشد؟ این دعوا از زمان ترامپ شروع شد و حالا آثار خودش را نشان داده و البته این اثر منفی به واسطه برخی دیگر از تحولات جهان نظیر جنگ اوکراین، تشدید شده است. خیلی از شرکت‌‌های آمریکایی که محصولات خود را در چین تولید می‌‌کردند و حالا از چین خارج شده‌‌اند، در تلاش هستند تا زنجیره‌‌های تامین و عرضه خود را از نو بازسازی کنند. آن شرکت‌‌هایی که هنوز هم در چین حضور دارند، پس از آغاز جنگ تجاری مجبور شده‌‌اند برای تولید کالا، هزینه‌‌های بیشتری پرداخت کنند و طبیعتا این هزینه‌ها‌‌ی بالاتر روی قیمت مصرف‌کننده، سرشکن شده و تورم ایجاد می‌‌کند. نشریه نیویورکر سال گذشته گزارشی در این خصوص منتشر کرد و به این نتیجه رسید که تولید‌‌کنندگان در چین که به آمریکا کالا صادر می‌‌کنند، مبلغ افزایش تعرفه‌‌ها بر چین را روی قیمت کالاها‌‌یشان می‌‌افزایند و این پول را به شکل دیگری بار دیگر از جیب خریدار آمریکایی دریافت می‌‌کنند و این یعنی تورم. علاوه بر این، ترامپ تعرفه‌‌ها را روی شرکت‌‌های چینی بالا برد و باعث شد که چینی‌‌ها هم مقابله به مثل کنند و تعرفه‌‌های شرکت‌‌های آمریکایی را بالا ببرند، در نتیجه هزینه‌‌های تولید بالا رفت. حال در چنین شرایطی، یک بحران دیگر در تنگه تایوان به این معناست که تنش‌‌های تجاری و اختلال خطوط کشتیرانی در دریای چین جنوبی افزایش پیدا کند. دریای چین جنوبی منطقه‌‌ای است که بیشتر نیاز جهان به نیمه‌‌رساناها، در آن تولید می‌‌شود. نیمه‌‌‌‌رساناها در دنیای امروز نقش خیلی مهمی دارند و تقریباً در همه دستگاه‌‌های الکترونیکی که استفاده می‌‌کنیم؛ از گوشی‌‌های همراه، تبلت‌‌ها، رایانه‌‌ها، رادارها و غیره کاربرد دارند. اگر بازار نیمه‌‌رساناها با بحران مواجه شود، جهان با بحرانی جدی در ارتباطات مواجه خواهد شد.

تاریخچه روابط چین و تایوان

دولت چین مدعی است که تایوان از زمان‌‌های قدیم متعلق به چین بوده. شاید به این معنا که تایوان خیلی به چین نزدیک است و گهگاه در طول قرن‌‌ها، چینی‌‌ها توجهی به جمعیت خیلی کمی که در تایوان زندگی می‌‌کردند، داشته‌‌اند. اما اگر بخواهیم واقع‌‌بین باشیم، چین در طول تاریخ خودش بیشتر یک قدرت زمینی بوده تا دریایی تا بخواهد به تایوان توجه داشته باشد. دلایلی هم برای این مدعا وجود دارد. نخست اینکه دیوار بزرگ چین برای جلوگیری از ورود نیروهای مهاجم از سمت اقیانوس ساخته نشد، بلکه برای این ساخته شد تا جلوی هجوم مهاجم‌‌ها را از سمت نواحی استپی بگیرد. دوم اینکه چین به جای مسیرهای دریایی از جاده ابریشم استفاده می‌‌کرد که یک مسیر زمینی بود و کشور را به روم متصل می‌‌کرد. چین از این مسیر ابریشم می‌‌برد و نقره می‌‌گرفت. از آن گذشته، تایوان تا قرن هفدهم واقعاً در معادلات جهانی هیچ اهمیتی نداشت. اوایل قرن هفدهم بود که پرتغالی‌‌ها این جزیره را فتح کردند و اسمش را «فورموسا» گذاشتند. فورموسا به معنای جزیره زیبا است که البته در آن زمان اصلا در مورد تایوان صدق نمی‌‌کرد. چون تایوان مملو از کوه‌‌های غیرقابل سکونت بود و بیماری مالاریا در آن شیوع داشت. حتی امروز هم اکثر مردم تایوان در منطقه ساحلی رو به سرزمین اصلی چین زندگی می‌‌کنند اما تایوان برای پرتغالی‌‌‌‌ها و بعدها برای هلندی‌‌ها یک فایده داشت و آن هم اینکه می‌‌توانست به عنوان یک ایستگاه تجاری و پل ارتباطی به بازار چین نقش ایفا کند. از این زمان بود که تایوان اهمیت پیدا کرد. به تدریج این جزیره به عنوان پناهگاه شورشیان چینی نقش ایفا کرد. هر زمان هم گروه‌‌های شورشی چینی، علیه قدرت مرکزی شورش می‌‌کردند و شکست می‌‌خوردند، به تایوان فرار می‌‌کردند. وقتی که امپراتوری مینگ در سال 1644 سقوط کرد، بعضی از نیروهای وفادار به این امپراتوری در مقابل رهبران جدید چین ایستادند. یکی از قوی‌‌ترین رهبرای این جنبش مقاومت کوکسینگا بود. کوکسینگا در حملاتی اولیه به سواحل چین پیروز شد و اما در نهایت در جنگ بزرگ نانجینگ که سال 1659 شروع شد، شکست خورد و مجبور شد به فورموسا یا همان تایوان امروزی فرار کند. امپراتور وقت چین مصمم بود نیروهای کوکسینگا را نابود کند و سال 1863، یک نیروی نظامی شامل سیصد کشتی به جزیره فرستاد و نیروهای کوکسینگا را شکست داد. اینطور شد که تایوان به طور رسمی در امپراتوری چینگ ادغام شد. اما این جزیره در سال 1895 به دست ژاپنی‌‌ها افتاد و تا سال 1945 تحت تسلط ژاپن باقی ماند. سلسله چینگ در سال 1911 فروپاشید. بعد از امپراتوری چینگ، دوره‌‌ای از جنگ ژنرال‌‌ها در چین آغاز شد و چیانگ کای شک در این جنگ پیروز شد. چیانگ کای شک، عملکرد خوبی نداشت و عملکردش باعث شد که ژاپن در سال 1931 منچوری را تصرف کند. اما جنگ چین و ژاپن که سال 1937 شروع شد، باعث شد که نیروهای چیانگ‌‌کای شک و مائو اختلافات خودشان را کنار بگذارند و با هم علیه ژاپن بجنگند و درست از اینجا است که آمریکا وارد داستان می‌‌شود. پس از اینکه ژاپنی‌‌ها در سال 1941، پرل هاربر را بمباران کردند آمریکا از ارتش‌‌ چین در مقابل ژاپنی‌‌ها حمایت کرد و به آنها پول و سلاح داد. درست در همین زمان، فرانکلین روزولت، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، رابطه خیلی نزدیکی با چیانگ کای شک، ایجاد کرد. بعد از پایان جنگ جهانی دوم، جنگ داخلی چین درست از همان جایی که تمام شده بود، دوباره شروع شد و کمونیست‌‌ها با نیروهای چیانگ کای شک درگیر شدند. در ابتدا آمریکا به چیانگ‌‌‌کای‌شک پیشنهاد حمایت اقتصادی و نظامی کرد. اما چیانگ‌‌کای‌شک نتوانست نیروهاش را علیه نیروهای مائو بسیج کند و خیلی زود مشخص شد که شکست می‌‌خورد. سرانجام، چیانگ‌کای‌شک با آنچه که از نیروهایش باقی مانده بود به تایوان فرار کرد. سال 1950، هری ترومن، رئیس‌جمهوری آمریکا یک بیانیه صادر کرده و اعلام کرد که آمریکا هیچ علاقه‌‌ای به فورموسا (یا همان تایوان) ندارد. ترومن از روی عمد از کلمه تایوان در بیانیه‌‌اش استفاده نکرد. آن زمان آمریکا معتقد بود که تایوان به دست چین سقوط می‌‌کندُ بنابراین بهتر است که آمریکا با استفاده از قوس جزایری از که آلیوتی تا فیلیپین امتداد دارد، سعی کند چین را مهار کند. سال 1950 جنگ کره آغاز شد. تا همین حالا که این گزارش را می‌‌خوانید، هنوز دقیقا مشخص نشده که انگیزه کره‌‌شمالی برای حمله به کره‌‌جنوبی چه بوده و نقش روسیه و چین هم در تصمیم‌‌گیری ارتش کره‌‌شمالی برای عبور از مدار 38 درجه مشخص نیست. اگر آمریکا در این جنگ دخالت نمی‌‌کرد، احتمالاً کره شمالی ارتش کره جنوبی را شکست می‌‌داد. اما آمریکا مداخله کرد و 300 هزار نیرو به منطقه اعزام کرد. نیروهای آمریکایی در نهایت کره شمالی را تا رودخانه یالو که مرز کره با چین است، عقب راندند. علاوه بر این، هری ترومن ناوگان هفتم آمریکا را به تنگه تایوان فرستاد و این کار، چین را خیلی عصبانی کرد. ژو انلای، وزیر امور خارجه وقت چین، این کار آمریکا را تجاوز اعلام کرد. چینی‌‌ها که احساس خطر کرده بودند، در حمایت از کره شمالی وارد جنگ شدند و تا سال 1953 در کره با آمریکا جنگیدند. نهایتا جنگ به بن‌‌بست رسید و کره‌‌شمالی و جنوبی از آن روز تا به حال در وضعیت آتش‌‌بس به سر می‌‌برند. اما این جنگ باعث شد که کره به دو قسمت تقسیم شود. چندی بعد، ریچارد نیکسون در آمریکا به قدرت رسید و سال 1972 سعی کرد روابط آمریکا با چین را بازسازی کند. در هر صورت آمریکا و چین دشمن هم بودند و این قضیه باعث شد که تایوان به متحد آمریکا تبدیل شود نه چین. با این حال، دولت نیکسون احساس کرد که وضعیت موجود ناپایدار است. در آن زمان، آمریکا وضعیت بدی در جنگ ویتنام داشت و بحران قیمت نفت هم در حال ظهور بود. نیکسون می‌‌دانست که تولید انرژی آمریکا رو به کاهش است. علاوه بر این، اتحاد جماهیر شوروی هم یک تهدید بزرگتر بود، بنابراین نیکسون مجبور شد به سمت عادی‌‌سازی روابط با چین پیش برود. بیانیه شانگهای در سال 1972 آغازگر رابطه آمریکا و چین بود. آمریکا در این بیانیه قبول کرد که «تمامی چینی‌‌ها در دو طرف تنگه تایوان، معتقدند که فقط یک چین واحد وجود دارد و تایوان بخشی از چین است.» این دستاورد دیپلماتیک در نهایت به قانون روابط تایوان در سال 1979 تبدیل شد و کاخ سفید در دوران جیمی کارتر و کنگره آمریکا این قانون را تائید کردند و آمریکا به طور رسمی جمهوری خلق چین را به رسمیت شناخت. از سال 1979 تا به حال، آمریکا سعی کرده هر زمان که خواست از تایوان به نفع خودش استفاده کند. آمریکا تایوان را به عنوان یک کشور به رسمیت نمی‌‌شناسد، اما در عین حال تمایل ندارد که چین تایوان را به زور تصرف کند. به همین دلیل است که چهره‌‌های سیاسی آمریکا مثل پلوسی و گینگریچ به تایوان سفر می‌‌کنند تا اعتبار سیاست خارجی آمریکا را حفظ کنند. آمریکا به تایوان سلاح می‌‌فروشد و حتی سربازان ارتش تایوان را آموزش می‌‌دهد. قبل از سفر نانسی پلوسی، شی‌جین‌پینگ هشدار داده بود که «آنهایی که با آتش بازی می‌‌کنند از بین می‌‌روند و آمریکا باید اصل چین واحد را رعایت کرده و در عمل اجرایش کند». ظاهرا آمریکا از تصمیم خود برای ترک تایوان در سال 1979 منصرف شده است. چون دریافته که چین در همه این سال‌‌ها، به قدرت بزرگی تبدیل شده است. از نظر چین، آمریکا بر سر موضوعاتی که پکن علاقه‌‌ای به مصالحه درباره‌‌شان ندارد، فشار وارد می‌‌کند. حزب کمونیست چین به این دلیل به قدرت رسید که قول داده بود چین را متحد و قوی کند. بنابراین همسویی تایوان با رقبا و حتی دشمنان چین، پکن را ضعیف جلوه می‌‌دهد. از دیدگاه آمریکا، نفوذ اقتصادی و سیاسی چین روی تایوان در حال زیاد شدن است و توانایی نظامی چین در نهایت به پکن اجازه می‌‌دهد این جزیره را تصرف کند.

آینده چه می‌‌شود؟

قبل از اینکه به آینده فکر کنیم، بیایید تعصب را کنار بگذاریم. خیلی‌‌ها ممکن است نخواهند آمریکا و چین وارد جنگ شوند. به اعتقاد خیلی‌‌ها جنگ بین آمریکا و چین، نه‌تنها برای این دو کشور، که برای تایوان هم فاجعه‌‌بار است. این فاجعه انسانی، هزینه‌‌های سیاسی زیاد و فاجعه اقتصادی برای دنیا ایجاد می‌‌کند. بنابراین ممکن است این خواست قلبی بر روی نگاه‌‌ها اثر بگذارد و نگاه‌‌ها را به سمتی سوق دهد که احتمال جنگ این دو قدرت بزرگ را انکار کند. اما واقعیت جایی خارج از خواست قلبی افراد رخ می‌‌دهد. واقعیت این است که در کوتاه‌مدت بعید است که تغییری بزرگ در وضعیت موجود رخ دهد. مسلما چین همچنان مانورهای نظامی‌‌اش را برگزار می‌‌کند و حتی امکان دارد حمل و نقل در داخل تایوان و اطراف تایوان در بازه‌‌های زمانی و به مدت چند ماه مختل شود که البته هزینه‌‌های اقتصادی زیادی هم خواهد داشت. اما این اولین باری نیست که تنگه تایوان بحران را تجربه می‌‌کند. سال 1995 تا 1996 هم چنین ماجرایی پیش آمد و چین خوب می‌‌داند که اگر فشار را از حدی بیشتر کند و بیش از حد تهاجمی رفتار کند، زیان خواهد دید. این کار چین فقط به افرادی در تایوان قدرت می‌‌دهد که تمایل دارند تایوان در دفاع از منافع ملی خودش تهاجمی‌‌تر رفتار کند. تا زمانی که چین توانایی نظامی لازم برای فتح تایوان را نداشته باشد- که احتمالا به‌دست آوردن این توانایی چند سال طول می‌‌کشد- احتمالا اقدامات نظامی پکن به گونه‌‌ای طراحی خواهد شد که مداخله آمریکا، ژاپن، استرالیا و دیگران در امور تایوان را سد کند. سیاست بازدارندگی قبلی چین کارساز نبوده و دیدیم که پلوسی به راحتی به تایوان سفر کرد. بنابراین انتظار می‌‌رود که چین اقدامات بیشتری انجام داده و هزینه‌‌های این اقدامات را در سطح سیاسی، اقتصادی و امنیتی افزایش دهد. اما تایوان از جهاتی برای آمریکا مهم است. نخست اینکه تایوان برای آمریکا مانند یک ناو هواپیمابر غرق‌‌نشدنی است که در دریای چین جنوبی واقع شده و عملیات نظامی چین در آن منطقه را دشوار می‌‌کند. دوم اینکه تایوان به خاطر ظرفیت بالایی که در تولید نیمه‌‌رساناها دارد، نقش مهمی در اقتصاد جهانی و صنعت فناوری‌‌های پیشرفته ایفا می‌‌کند. سوم اینکه آمریکا نمی‌‌خواهد در مقابل چین ضعیف به نظر برسد و این تصور در ذهن پکن و متحدان منطقه‌‌ای آمریکا ایجاد شود که آمریکا با بروز اولین مشکل، تایوان را رها خواهد کرد.

سناریو‌‌های احتمالی

اولین سناریو، هنگ‌‌کنگی شدن تایوان است. گذشته هنگ‌کنگ، می‌‌‌‌تواند آینده تایوان باشد. خیلی از تحلیلگرها معتقدند که این محتمل‌‌ترین سناریو درباره تایوان است. یعنی تایوان وضعیتی شبیه به هنگ‌‌کنگ را تجربه کند. در چارچوب این سناریو، هدف اولیه چین این نیست که تایوان را با توسل به زور فتح کند در عوض، چین سعی خواهد کرد به ایجاد نفوذ سیاسی و اقتصادی در تایوان ادامه داده و در عین حال قدرت نظامی خود را افزایش دهد و این کار را تا زمانی ادامه خواهد داد که دیگر کشوری در مقابل اتحاد مجدد تایوان و چین، جرات اعتراض نداشته باشد. در دهه 80 میلادی، مارگارت تاچر، علاقه‌‌ای نداشت هنگ‌کنگ را به چین برگرداند اما چین به صراحت اعلام کرد که انگلیس انتخاب دیگری ندارد. تاچر هم می‌‌دانست که به هر حال نمی‌‌تواند از هنگ‌کنگ دفاع کند. بنابراین معامله کرد و چین خیلی آرام و مطمئن هنگ‌کنگ را در خودش جذب کرد. سناریوی دوم چیزی مشابه جنگ کره است. جنگ کره، فقط جنگ بین کره شمالی و کره جنوبی نبود. این جنگ در نهایت به درگیری بین آمریکا و چین تبدیل شد که میدان نبردش، شبه جزیره کره بود. این جنگ به این دلیل شروع شد که هر کدام از بازیگران این مناقشه فهم اشتباهی از هم داشتند. کره شمالی و اتحاد جماهیر شوروی فکر نمی‌‌کردند، آمریکا مداخله کند. آمریکا فکر نمی‌‌کرد چین مداخله کند، چین فکر نمی‌‌کرد آمریکا مداخله کند. این نوع جنگ بیهوده، هیچ‌کدام از مسائل استراتژیک اساسی را حل نمی‌‌کند. اما باعث مرگ میلیون‌‌ها نفر می‌‌شود؛ سناریویی که واقعا خطرناک است. این سناریو باعث بروز گره‌ای می‌‌شود که فقط با هزینه‌‌ خیلی زیاد می‌‌شود بازش کرد و البته احتمال وقوع این سناریو در حال افزایش است. سناریو سوم این است که چین تایوان را به عنوان بخشی از یک برنامه گسترش نفوذ گسترده‌‌تر در منطقه برای تامین امنیت خطوط و عرضه کالای خودش با توجه به وابستگی‌‌اش به واردات انرژی و مواد غذایی تصاحب کند. تایوان منطقه مهمی است، اما چین برای رفع کامل ناامنی باید رقبای خودش را از دریای چین جنوبی حذف کند و بتواند قدرت خودش را تا تنگه مالاکا گسترش دهد. شانس وقوع این سناریو هنوز نسبتاً کم است اما نمی‌‌شود نادیده‌‌اش گرفت. سناریوی چهارم چیزی شبیه به اتحاد مجدد آلمان است که البته خیلی بعید است. اما هویت ملی قوی‌‌تر از آن چیزی است که ممکن است تصور شود. زمانی بود که جهان فکر می‌‌کرد آلمان شرقی و غربی هرگز به طور مسالمت‌آمیز متحد نمی‌‌شوند. اما وقتی که دیوار برلین سقوط کرد، اتحاد دوباره دو آلمان خیلی سریع اتفاق افتاد و این اتفاق حتی باعث احیا و شکوفایی اقتصاد آلمان شد. اگر چین رویکرد خودش را در قبال تایوان ملایم‌‌تر کند، یا اگر تایوان بتواند تضمینی شبیه به مدل «یک کشور، دو سیستم» دریافت کند، شاید بشود دنیایی را تصور کرد که در آن یک اتحاد مسالمت‌‌آمیز بین تایوان و چین رخ بدهد. این سناریو ممکن است، اما وقوع‌اش بعید است. سناریوی پنجم شبیه به سناریوی اوکراین است. خیلی‌‌ها فکر نمی‌‌کردند که روسیه به اوکراین حمله کند. یکی از دلایلش این بود که فکر می‌‌کردند روسیه می‌‌داند که در این جنگ پیروز نمی‌‌شود بنابراین چرا باید وارد جنگی شود که از قبل می‌‌داند در آن شکست می‌‌خورد. اما این نوع تصور لزوما برای اینکه بگوئیم چین هم فکر می‌‌کند نمی‌‌تواند تایوان را تصرف کند، کافی نیست. ممکن است چینی‌‌ها جور دیگری فکر کنند. پایان‌‌بندی این سناریو، شکست چین در تصرف تایوان است که می‌‌تواند زیربنای حزب کمونیست چین را به چالش بکشد. اما در نهایت تصویر غم‌‌انگیز ماجرا این است که در همه این سناریو‌‌ها، بازنده اصلی چین یا آمریکا نیست، بلکه بازنده نهایی در نهایت تایوان است. این تایوان است که موضوع بازی قدرت چین و آمریکا قرار گرفته است. سرنوشت تایوان هشداری برای همه قدرت‌‌های کوچک و متوسط جهان است. خصوصا قدرت‌‌هایی که با قدرت‌‌های بزرگی مثل چین، هم‌مرز هستند. منابع: دایره‌‌المعارف بریتانیکا Chatham House Cato Institute

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی