| کد مطلب: ۵۱۷۶

پشت پرده یک حمله

پشت پرده یک حمله

اگر آمریکایی‌ها می‌دانستند که ادعاهایشان در خصوص عراق دروغ است، چرا به این کشور حمله کردند؟

اگر آمریکایی‌ها می‌دانستند که ادعاهایشان در خصوص عراق دروغ است، چرا به این کشور حمله کردند؟

در تاریخ نوزدهم ماه مارس سال 2003، دولت آمریکا تحت ریاست‌جمهوری جورج بوش پسر به عراق حمله کرد. آمریکا ادعا کرده بود که رژیم صدام‌حسین سلاح‌های کشتار جمعی را مخفی کرده و به این ترتیب به تهدیدی برای صلح منطقه‌ای و امنیت بین‌المللی تبدیل شده است. بیست سال پیش، در چنین روزهایی، ارتش ایالات متحده با کمک انگلیس و با مقاومت اندکی از جانب ارتش عراق در نهایت وارد بغداد شد. حالا که بیست سال از آن روزها گذشته است، همه جهانیان به‌خوبی می‌دانند که صدام هیچ سلاح کشتار جمعی ذخیره نکرده بود. بنابراین، پس از گذشت دو دهه از آغاز این جنگ، سوال اساسی این است که انگیزه واقعی تهاجم آمریکا به عراق چه بود؟ اگر آن روز جهانیان حقیقت را درباره ادعای آمریکایی‌ها در خصوص صدام نمی‌دانستند، دولت آمریکا که به خوبی از حقیقت آگاه بود. بنابراین چرا ترجیح داد حقیقت را کتمان کند و به عراق حمله کند؟ آمریکا در عراق به دنبال چه بود؟ برای پاسخ به این سوال باید از زاویه‌ای جدید نگاهی به تاریخ این جنگ بیاندازیم.

توجیهات آمریکا

در آن زمان، پل ولفوویتز، معاون وزیر دفاع آمریکا، معمار اصلی جنگ عراق بود. ساعاتی پس از حملات 11 سپتامبر به برج‌های تجارت جهانی، او از دستیارانش خواست تا شواهدی را بیابند که صدام را به این توطئه مرتبط می‌کند. چند روز بعد، ولفوویتز از جورج دبلیو بوش، رئیس‌جمهوری آمریکا خواست تا اقدام نظامی علیه عراق را مدنظر قرار دهد. بوش به مشاوران امنیت ملی خود گفت که اعتقاد دارد صدام در حملات 11 سپتامبر دست دارد. اما او شواهدی در اختیار نداشت که بتواند بر مبنایشان اقدامات لازم علیه صدام را آغاز کند. وقتی که ولفوویتز و تیمش هم هیچ مدرکی برای متهم کردن عراق پیدا نکردند، تصمیم گرفتند روایت را تغییر دهند و ادعا کردند که صدام سلاح‌های هسته‌ای، بیولوژیکی و شیمیایی در اختیار دارد و قصد دارد از آنها علیه ایالات متحده استفاده کند. با این حال آنها خوب می‌دانستند هیچ مبنایی برای اثبات این ادعاها وجود ندارد. ولفوویتز بعدها گفت که دولت ایالات متحده موافقت کرد که از ادعای برخورداری عراق از سلاح‌های کشتار جمعی به‌عنوان توجیهی برای آغاز یک جنگ به دلایل بروکراتیک، استفاده کند.
ولفوویتز و دونالد رامسفلد، معاون و وزیر دفاع وقت آمریکا، با این استدلال که عراق، برخلاف افغانستان، قصد حمله و ضربه وارد کردن به آمریکا دارد، بر شیپور حمله به عراق دمیدند. جورج بوش نیز اجماع در دولتش بر علیه عراق را دنبال کرد و دولت او برنامه‌ریزی برای یک تهاجم همه‌جانبه علیه صدام را آغاز کرد. بوش مدعی شد که صدام به انباشت و تولید سلاح‌های کشتار جمعی ادامه می‌دهد و عراق به همراه ایران و کره‌شمالی بخشی از محور شرارت هستند که صلح جهانی را تهدید می‌کنند. در اکتبر سال 2002، کنگره آمریکا اجازه استفاده از نیروی نظامی علیه عراق را صادر کرد. در فوریه سال 2003، کالین پاول، وزیر امور خارجه وقت آمریکا، از شورای امنیت سازمان ملل خواست که برای اقدام نظامی علیه عراق چراغ سبز نشان دهد و گفت که عراق به دلیل برخورداری از برنامه ساخت سلاح‌های کشتار جمعی، قطعنامه‌های قبلی شورای امنیت را نقض کرده است. با این حال، این درخواست و استدلال‌های ایالات متحده، اکثر اعضای شورای امنیت را قانع نکرد. آنها از بازرسان آژانس بین‌المللی انرژی اتمی - که در سال 2002 از عراق بازدید کرده بودند - خواستند که به عراق بروند و شواهد بیشتری از سلاح‌های کشتار جمعی عراق پیدا کنند. اما آمریکا اعلام کرد که منتظر گزارش بازرسان آژانس نخواهد ماند. کالین پاول حتی در سال 2003 به سازمان ملل اعلام کرد که عراق دارای آزمایشگاه‌های سیار تولید سلاح‌های بیولوژیکی است. هرچند یک سال بعد اذعان کرد که شواهد ادعایی که مطرح کرده بود اصلا قابل توجه و اقناع‌کننده نبودند.
در آن سو، تونی بلر، نخست‌وزیر وقت بریتانیا، نیز اعلام کرد که بدون تردید صدام به تولید سلاح‌های کشتار جمعی ادامه می‌دهد. دولت بریتانیا همچنین به یک پرونده اطلاعاتی اشاره کرد که در آن ادعا شده بود عراقی‌ها می‌توانند در عرض 45دقیقه موشک‌هایی را شلیک کنند که قادر است مواضع تحت تسلط بریتانیا را در شرق مدیترانه هدف قرار دهند. ایالات‌متحده و بریتانیا به ادعاهای دو فراری عراقی - یک مهندس شیمی و یک افسر اطلاعاتی - استناد کردند. این دو عراقی مدعی بودند که اطلاعات مستقیمی از برنامه سلاح‌های کشتارجمعی عراق در اختیار دارند. این دو مرد بعدهاً گفتند که به دلیل اینکه می‌خواستند ایالات‌متحده به عراق حمله کند و رژیم را سرنگون کند، این شواهد را جعل کردند.

افشای دروغ بودن ادعاها

اما واقعیت این بود که برنامه سلاح‌های کشتارجمعی عراق اساساً پس از جنگ اول خلیج‌فارس برچیده شده بود. آمریکا در واکنش به اشغال کویت از سوی عراق، در آگوست سال 1990، یک ائتلاف چندملیتی شکل داد و ارتش عراق را به شکل مفتضحانه‌ای مجبور کرد که از کویت خارج شود. پس از آن، شورای امنیت سازمان ملل قطعنامه 687 را تصویب کرد و به عراق دستور داد تمام سلاح‌های کشتارجمعی - اعم از تسلیحات هسته‌ای، بیولوژیکی و شیمیایی - و موشک‌های بالستیک دوربرد خود را منهدم کند. تحریم‌های نظامی و فناوری و کار بازرسان آژانس بین‌المللی انرژی اتمی برای نابودی سلاح‌های کشتار جمعی عراق، از جمله برنامه هسته‌ای این کشور، کاملا دقیق انجام شد.
اما کسانی که توجیهات آمریکا برای تهاجم سال 2003 به عراق را باور نکردند، در همان زمان نیز به سرعت با تصمیم آمریکا برای حمله به عراق، مخالفت کردند. رامسفلد و ولفوویتز معتقد بودند که تصویب قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل در حمایت از استفاده از زور علیه عراق اتلاف وقت است و به‌جای آن تصمیم گرفتند «ائتلافی از حامیان» تشکیل دهند. دولت‌های بوش و بلر همه شواهدی که ثابت می‌کرد ادعاهایشان در خصوص ارتباط عراق با القاعده و توسعه مخفیانه سلاح‌های کشتارجمعی دچار تناقض است را رد کردند. همسایگان آمریکا، اعم از کانادا و مکزیک از موضع ایالات‌متحده حمایت نکردند. متحدان اصلی اروپایی آمریکا نظیر آلمان و فرانسه از حمایت نظامی در حمله به عراق خودداری کردند.
در سال 2002، خوزه مائوریسیو بوستانی،‌ دیپلمات برزیلی و مدیرکل وقت سازمان منع سلاح‌های شیمیایی، پس از تحمل فشارهای شدید آمریکا قبل از عملیات نظامی علیه عراق، به‌طور بحث‌برانگیزی از ریاست این سازمان برکنار شد. بوستانی که این این جنگ را پوچ توصیف کرده بود، تلاش می‌کرد تا عراق را متقاعد کند که به سازمان منع سلاح‌های شیمیایی بپیوندد. اگر عراق این تصمیم را می‌گرفت، بازرسان این سازمان اجازه می‌یافتند دسترسی کاملی به هرگونه سلاح شیمیایی داشته باشند. بوستانی اصرار داشت که سازمان منع سلاح‌های شیمیایی اطلاعات کافی در اختیار دارد که ثابت می‌کند بازرسان بر انهدام سلاح‌های شیمیایی عراق پس از جنگ اول خلیج‌فارس نظارت کرده‌اند. وی افزود که نامه‌ای از دولت عراق در پایان سال 2001 دریافت کرده است مبنی بر اینکه این کشور آماده است کنوانسیون سلاح‌های شیمیایی را امضا کند و اجازه بازرسی‌ها را بدهد.
هانس بلیکس، که پیش از تهاجم به عراق، کمیسیون نظارت، تأیید و بازرسی سازمان ملل را رهبری می‌کرد، در 14 فوریه سال 2003 گزارش داد که این کمیسیون هیچ سلاح کشتار جمعی‌ای در عراق پیدا نکرده است. او آمریکا و بریتانیا را به جعل مدارک برای توجیه جنگ متهم کرد. در ماه مارس سال 2003، محمد البرادعی، مدیرکل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، در گزارشی خطاب به شورای امنیت سازمان ملل اعلام کرد که عراق برنامه هسته‌ای خود را که پس از جنگ اول خلیج‌فارس در سال 1991 نابود شده بود، احیا نکرده و ادعاها مبنی بر اینکه بغداد به دنبال دستیابی به اورانیوم از نیجر بود، نادرست است.
پس از پایان جنگ سال 2003، مشخص شد که همه ادعاها مبنی بر انباشت سلاح‌های کشتارجمعی توسط صدام بی‌اساس بوده است. گزارش کمیسیون چیلکات، در سال 2016 که دخالت بریتانیا در جنگ را مورد بررسی قرارداد، به این نتیجه رسید که بلر هشت ماه قبل از شروع تهاجم ایالات‌متحده به عراق، حمایت خود را از این حمله اعلام کرده و در نامه‌ای به بوش نوشته:«هر چه باشد، من با شما خواهم بود.» بلر از اطلاعات ناقص بریتانیا برای توجیه جنگ استفاده کرد تا از شر صدام خلاص شود. او عواقب این جنگ برای مردم غیرنظامی را نادیده گرفت و نتوانست استراتژی پس از جنگ برای بازسازی نظام سیاسی و اقتصاد عراق را تدوین کند.
پس از انتشار این گزارش، بلر گفت که به خاطر اشتباهاتی که در مهیا کردن زمینه برای جنگ مرتکب شده است، پشیمان است. او به صورت علنی اعلام کرد:«بیشتر از آنچه شما ممکن است بدانید یا بتوانید باور کنید، احساس اندوه و پشیمانی می‌کنم». با این حال، بلر همچنان گفت که جهان بدون صدام جای بهتری بود و او قبل از حمله به عراق، پارلمان را فریب نداده و هیچ تعهد پنهانی به کسی نداده بود. دیوید کامرون، نخست‌وزیر اسبق انگلیس، که در سال 2003 به‌عنوان نماینده پارلمان به این حمله رای مثبت داده بود نیز گفت که «درس گرفتن از گزارش چیلکات برای آینده بسیار اهمیت دارد».

انگیزه واقعی چه بود؟

حال همه کسانی که مقدمه حمله به عراق را فراهم کرده و این کار را انجام دادند، اذعان کرده‌اند که عملیات فریب انجام داده بودند، بنابراین این سوال مطرح است که این عملیات فریب چرا انجام شد؟ واقعیت این است که کشورهای غربی یک اصل را بدون چون و چرا در نظر دارند و آن اینکه هرگز اجازه ندهند که کشوری در خاورمیانه به قدرتی پیش‌رو تبدیل شود. بنابراین می‌شود گفت که عراق قربانی تاریخ مدرن خود شد. مثلث سنی که در عراق وجود داشت و در شمال و غرب بغداد امتداد یافته بود، شاهد ظهور ناسیونالیسم عربی در دهه 1920 به رهبری افسران ارتش عراق بود. عراق در آن زمان‌ها به‌عنوان کشوری که می‌توانست جهان عرب را متحد کند، شهرت یافت. در میانه حوادثی که در نیمه اول قرن بیستم جهان عرب را تکان داد، پادشاهی هاشمی در حجاز به رهبری شریف حسین و پسرانش نقش برجسته‌ای در شورش بزرگ اعراب در سال 1916، ایفا کردند. این شورش به ظهور گفتمان ناسیونالیستی عرب، نزدیک شدن به بریتانیا و تأسیس پادشاهی عراق در سال 1921 توسط فیصل اول، پسر شریف حسین، که آرزوی تأسیس یک پادشاهی عربی در کشورهای هلال حاصل‌خیز (عراق، سوریه، اردن و لبنان) داشت، انجامید. فیصل اول در سال 1933 از دنیا رفت. پسرش، غازی بن‌فیصل، ملقب به شاه غازی اول، راه پدرش را در حمایت از وحدت اعراب دنبال کرد.
غازی بر این باور بود که انگلیسی‌ها وعده‌هایشان به پدربزرگش برای ایجاد یک پادشاهی عربی در غرب آسیا را زیر پا گذاشته‌اند. او از تسلط بریتانیا بر عراق خشمگین بود بنابراین درهای عراق را به روی آلمان نازی باز کرد، از افسران عرب که بر ارتش عراق تسلط داشتند حمایت کرد و ناسیونالیسم عربی را در اولویت خود قرار داد. این جوان 21ساله، پادشاهی نبود که بریتانیا می‌خواست در عراق قدرت داشته باشد، زیرا مانع از تشکیل دولت‌های وفادار به بریتانیا در عراق شد و از همکاری با شرکت نفت بریتانیا امتناع کرد. اگرچه او نمی‌توانست سلطه بریتانیا بر عراق را به چالش بکشد، اما سخنان مکرر او مبنی بر لزوم ایجاد یک دولت ملی باعث شهرت او در عراق، سوریه و کویت شد.
در سال 1936، بکر صدقی، یکی از افسران ارتش عراق اولین کودتا در خاورمیانه را سامان داد و با غازی که به‌طور جدی به فکر اتحاد فوری با سوریه بود، متحد شد. صدقی که با بریتانیا دشمنی داشت و به‌شدت با طرح این کشور برای تجزیه فلسطین مخالف بود، در سال 1937 ترور شد. یک ماه پس از ترور صدقی، که «کمیته پیل» که به ریاست لرد پیل، در خصوص مسائل فلسطین تشکیل شده بود، پیشنهاد ایجاد یک کشور یهودی در فلسطین را مطرح کرد. غازی در سال 1939 در یک تصادف رانندگی درگذشت. اما نظر اغلب مورخان و صاحب‌نظران عراقی این است که عوامل اطلاعاتی در این تصادف دست داشته‌اند. سفیر انگلیس در بغداد در یکی از تلگراف‌های خود درست قبل از مرگ غازی نوشته بود که غازی یا باید تحت کنترل باشد یا اینکه از قدرت خلع شود. بلافاصله پس از اینکه بریتانیا قرارداد حفاظتی انگلیس و کویت در سال 1899 را فسخ کرد و به کویت استقلال کامل داد، عبدالکریم قاسم، از چهره‌های قدرتمند عراقی، قصد خود را برای الحاق کویت به عراق اعلام کرد. بریتانیا با راه‌اندازی عملیات Vantage، این بحران را خنثی کرد و یک نیروی دریایی قدرتمند و اسکادرانی از جت‌های جنگنده به کویت فرستاد.
قبل از عملیات طوفان صحرا، تحلیلگران نظامی به وزیر دفاع دیک‌چنی اطلاع دادند که عراق دارای یک ارتش قدرتمند و یک پایگاه صنعتی توسعه‌یافته است که استانداردهایی فراتر از یک کشور جهان سوم دارد. آنها همچنین خاطرنشان کردند که ناسیونالیسم عربی در عراق بسیار قدرتمند و ریشه‌دار است. علاوه بر قدرت نظامی، عراق تنها کشور عربی بود که از سه پارامتر ضروری برای تولید، یعنی زمین، نیروی کار و سرمایه، برای توسعه اقتصادی برخوردار بود. در اواخر دهه 1970 میلادی، اینطور به نظر می‌رسید که عراق در حال حرکت به سمت تبدیل شدن به یک قدرت اقتصادی و نظامی در خاورمیانه‌ای بود که سال‌های پایانی قرن بیستم را پشت سر می‌گذاشت. ایالات‌متحده ظاهراً برای از بین بردن سلاح‌های کشتارجمعی به عراق حمله کرد که اساسا وجود خارجی نداشتند. اما هدف اصلی، نابودی باقی‌مانده قدرت عراق بود.
بریتانیا در سال 1921 عراق را به‌عنوان یک کشور طرفدار غرب ایجاد کرد. انگلیسی‌ها تحمل کمی در خصوص سیاست منطقه‌ای تهاجمی رهبران عراق داشتند. در سال 1941، انگلیسی‌ها کودتای نظامی پان‌عرب را در بغداد سرکوب کردند. در آن زمان پان‌عرب‌ها به دنبال اخراج انگلیسی‌ها از عراق بودند. عراق به‌طور فعال در جنگ‌های اعراب و اسرائیل در سال‌های 1948، 1967 و 1973 مشارکت داشت و در سال 1980 به ایران و در سال 1990 به کویت حمله کرد. صدام پس از مرگ جمال عبدالناصر رئیس‌جمهور مصر در سال 1970 قصد داشت خلاء سیاسی در جهان عرب را پر کند و خود را به‌عنوان رهبر جهان عرب معرفی کند. اما پس از اینکه عراق از جنگ هشت‌ساله خود با ایران فارغ شد، نه جهان عرب، نه ایالات‌متحده و نه انگلیس حس خوشایندی درباره آرزوی بزرگ صدام‌حسین نداشتند. صدام در ماه آوریل سال 1990 با اشاره به حمله اسرائیل به رآکتور هسته‌ای ناتمام عراق اعلام کرد که در صورت حمله مجدد تل‌آویو به تأسیسات هسته‌ای عراق، نیمی از اسرائیل را نابود خواهد کرد. پس از این اظهارنظر بود که یک کمپین رسانه‌ای گسترده علیه صدام تشکیل شد و او را هدف قرار داد.
چند روز پس از اعلام پیروزی بوش در اول روز ماه مه سال 2003، پل برمر به‌عنوان رئیس حکومت ائتلاف موقت عراق منصوب شد. برمر جانشین جی‌گارنر، افسری حرفه‌ای که در عملیات طوفان‌صحرا شرکت داشت و عراق را می‌شناخت، شد. برمر که اطلاعات کمی از عراق داشت و تجربه نظامی هم نداشت، بلافاصله ارتش عراق را منحل کرد و عملیات بعثی‌زدایی را آغاز کرد. این اقدام خشم فرماندهان ارتش آمریکا را برانگیخت و راه را برای ظهور دولت اسلامی در سال‌های بعد هموار کرد.
واقعیت این است که صدام هرگز منافع ایالات‌متحده در خاورمیانه را هدف قرار نداد و حتی پس از اخراج نیروهایش از کویت، همواره مشتاق تقویت روابطش با واشنگتن بود. او سعی کرد با ایالات‌متحده تعامل کند و به این کشور اطمینان دهد که قراردادهای سودآوری را به شرکت‌های آمریکایی برای توسعه صنعت نفت عراق و رهبری پروژه‌های ساختمانی پس از جنگ اعطا خواهد کرد. اما آمریکا با او از درِ مخالفت درآمد و موجبات سرنگونی حکومت او را فراهم کرد. در هر صورت تصمیم برای تهاجم به عراق دو دهه پیش گرفته شد، اما ایالات متحده بهای آن را سال‌ها پس از آن پرداخت کرد.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی