| کد مطلب: ۲۵۶۷

آزمــایشگاه جنگ با تــرور

آزمــایشگاه جنگ با تــرور

چطور آمریکا از تجربیات جنگ‏های داخلی در آمریکای لاتین در درگیری‌های غرب آسیا استفاده کرد

چطور آمریکا از تجربیات جنگ‏های داخلی در آمریکای لاتین در درگیری‌های غرب آسیا استفاده کرد

متیو پتی

کارشناس روابط بین‌الملل

لیزت از شغل خود به عنوان خبرنگار جنگ در افغانستان ناامید است. افغانستان جایی بود که او سال‏ها تلاش کرد آمریکایی‏های بی‏تفاوت را نسبت به تلاش‏های شسکت‏خورده کشورشان در جنگ آگاه کند. او می‏گوید:«به یاد دارم که رائول به من گفت، جنگ دیگری را پیدا کن. حداقل جنگی را پیدا کن که ما در آن برنده می‏شویم. بنابراین من این جمله را تایپ کردم «آیا در حال حاضر جنگی وجود دارد که ما در آن شکست نخوریم؟ و در عرض 15 دقیقه جواب سوالش را می‏دهد: کلمبیا!»
بدین‌ترتیب دومین پرده از رمان فیل کلی با نام «مسیونرها» در سال 2020 آغاز می‏شود. شخصیت‏های کتاب سربازان، مزدوران، روزنامه‏نگاران و خیران بشردوستی هستند که در خط مقدم کمپین‏های ضدشورش ایالات متحده در سراسر جهان مشغول به کارند. لیزت برخی از رابط‏های نیروهای ویژه خود را از خاورمیانه تا آمریکای لاتین دنبال می‏کنند. جایی که آنها به مدیریت کمپین کلمبیا برای سرکوب شورشیان کمونیست کمک می‏کنند.
«مسیونرها» چیزی بیش از یک اثر داستانی است. این کتاب تصویری در مقیاس انسانی از نحوه حرکت تاکتیکی ضدشورش ایالات متحده در سراسر جهان ارائه می‏ دهد. میدان‏های جنگ آمریکای لاتین - به‏ویژه کلمبیا - در واقع آزمایشگاهی برای توسعه تاکتیک‏هایی بود که بعداً در کشورهای مسلمان به‌کار گرفته شدند. گاهی اوقات، همان افسران نظامی در هر دو نقطه جهان می‏جنگیدند و تاکتیک‏ها را عوض می‏کردند. مواقع دیگر، دولت‏های ایالات‌متحده استراتژی‏ها را به صورت عمده کپی‌پیست می‏کردند. در برخی موارد، نتایج واقعی، پیچیده‏تر و وحشیانه‏تر از هر چیزی بود که کلی در رمان‌اش به تصویر کشیده بود.
در اوایل سال 2000، دولت جرج‌دبلیوبوش موفقیت یک عملیات ضدشورش موسوم به «طرح کلمبیا» را با افتتاح «طرح افغانستان» جشن گرفت. پس از تهاجم به عراق در سال 2003، دولت بوش تلاش کرد برنامه «گزینه سالوادور» را که براساس جنگ داخلی السالوادور (1979-1992) طرح‏ریزی شده بود، به خاورمیانه صادر کند. کهنه‌سربازان آمریکایی که در جنگ‏های آمریکای لاتین شرکت داشتند، برای کمک به دولت‏های جدید تحت حمایت ایالات‌متحده به خاورمیانه پرواز کردند.
دریاسالار جیمز استاوریدیس در مصاحبه‏ای در سال 2014 گفت: «عملیاتی که من بیشتر روی آن در آمریکای جنوبی متمرکز شده‏ام، شورش در کلمبیا بوده است. تجربه من در آنجا به‌خوبی به نقش من به عنوان فرمانده ناتو در افغانستان کمک کرد که اگر بخواهم بگویم یک شورش، مبارزه با قاچاق مواد مخدر و آشکارا از بسیاری جهات به‌طور کامل متفاوت بود. اما تجارب من در درک و یادگیری روش‏های مبارزه با شورش مرا برای این کار مناسب جلوه می‏داد.»
در ظاهر، تلاش جنگِ مورد حمایت ایالات متحده در کلمبیا موفقیت‌آمیز بود. کمک‏های ایالات متحده به تشکیل دولت کلمبیا باعث شد که این کشور بتواند روی پای خود بایستد. به نظر می‏رسید به درگیری‌ای که از دهه 1950 در روستاها شعله‌ور شد، پایان می‏دهد. گروه اصلی شورشی کمونیست - نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا، موسوم به فارک- حتی موافقت کرد که سلاح‏های خود را به عنوان بخشی از روند صلح که در اوایل دهه 2010 آغاز شد، زمین بگذارد.
با این حال، تحقیقاتی که در تابستان امسال توسط کمیسیون رسمی حقیقت‌یاب کلمبیا منتشر شد، موفقیت را زیر سوال می‏برد. دهه‏ها درگیری 450هزار کشته بر جای گذاشته است. گروه‏های انشعابی و باندهای مواد مخدر به نبرد در روستاها ادامه ‏دادند. همانطور که کلای در «مسیونرها» می‏گوید، «چریک‏ها به نیروهای شبه‏نظامی‏ روی می‏آورند و باندهای مواد مخدر به سیاستمداران روی می‏آورند.»
همان کمک‏های ایالات متحده که به کلمبیا اجازه داد تا بر شورش غلبه کند، به متلاشی کردن جامعه کلمبیا نیز کمک کرد. درحالی‌که ایالات متحده کلمبیا را در تلاش برای صلح همراهی کرده و به آن کمک کرده است، کمک‏های این کشور همچنین منجر به دهه‏ها قتل، ناپدید شدن افراد و قتل‏عام مخالفان سیاسی و سخت‏تر شدن درگیری‏هایی شده است که در آن جمعیت غیرنظامی کشته می‏شود. در گزارش کمیسیون حقیقت‏یاب آمده که جمعیت غیرنظامی اصلی‏ترین قربانی این درگیری‏ها بوده است.
کمیسیون حقیقت‏یاب خاطرنشان کرده:«از آغاز قرن بیستم، دولت‏های کلمبیا خود را با دکترین‏های امنیتی ایالات متحده همسو کردند.»
البته، چریک‏ها از طریق آدم‌ربایی، ترور و تروریسم دسته‌جمعی سهم خود را در بدبختی غیرنظامیان داشتند. کمیسیون حقیقت‏یاب استدلال می‏کند که از دید رهبران شورشیان، «زندگی، آزادی و کرامت انسانی تابع جنگ است».
خود کلمبیایی‏ها به صدور تاکتیک‏های جنگ داخلی خود کمک کردند. طبق گزارش‏ها، در طول دهه 1980، سرویس‏های اطلاعاتی کلمبیا شبه‏نظامیان راست‌افراطی موسوم به «پاراکوس» را برای آموزش به اسرائیل فرستادند. مزدوران کلمبیایی صفوف ارتش امارات متحده عربی را پر می‏کنند و در ترور مویس جوونال رئیس‌جمهور هائیتی در سال 2021 نقش داشتند.
سرازیر کردن سلاح به رژیم‏های سرکوبگر، کمک به تشدید درگیری‏های اجتماعی و محلی، راه‏اندازی ماشین‏های کشتار از راه دور، واگذاری قدرت به شبه‏نظامیان بی‏مسئولیت؛ اینها همه نشان می‏دهد که جنگ‏ها در خاورمیانه و آمریکای لاتین با هم همخوانی داشته‏اند و دولت‏های خارجی بسیار مشتاق به خدمت گرفتن شبه‏نظامیان کلمبیایی بوده‏اند.
مقامات ایالات متحده از درگیری‏های دوران جنگ سرد در حوزه دریای کارائیب به عنوان آزمایشگاهی برای مقابله با شورش استفاده کردند. در اوایل دهه 2000، ارتش ایالات‌متحده ترکیبی پیچیده از نظارت، نیروی هوایی، عملیات مخفیانه و کمک‏های اقتصادی را برای کنترل مناطق مرزی سرکش ایجاد کرد. هنگامی که عملیات‏های ترور اسلام‏گراها به تهدید روز تبدیل شد، واشنگتن روشی که در کلمبیا آزموده بود را در سراسر جهان اسلام به کار گرفت.
اما اسلحه و پول نقد به‌تنهایی نمی‏توانند نظم اجتماعی ایجاد کنند. ایالات متحده با از بین بردن رقبای ایدئولوژیک سازمان‌یافته خود - کمونیسم و ​​اسلام‌گرایی - خلاءهای قدرت ایجاد کرد و خشونت به شکل آشفته‏تر و بی‌نظم‌تر ادامه یافت. نیروهای آمریکایی بارها و بارها برای سرکوب این خشونت اقدام کردند. کافی است یک رژیم متخاصم را از بین ببرید یا یک حزب مخالف محبوب را در هم بشکنید، آن‌وقت یک شورش پراکنده خلاء را پر می‏کند. بعد شورشیان را به تسلیم درآورید و آنها را به باندهای جنایتکار یا فرقه‏های افراطی دسته‏بندی کنید. بعد رهبران باند را بکشید تا افراد وحشی‏تر جای آنها را بگیرند. جنگ ضدشورش ایالات متحده از نظر فنی کارآمد، اما جدا از یک استراتژی سیاسی بلندمدت، به فرآیندی تبدیل شد که همه را به جز ظالم‏ترین و پارانوئیدترین بازیگران را از بین می‏برد.
لیزت در «مسیونرها» می‏گوید: «مطمئناً، این دیوانگی ویتنام از کار افتاده و مواد مخدر نبود.»
تاریخ چنین رفتاری به «جمهوری‏های موزی» در مرز دریای کارائیب باز می‏گردد. در این منطقه نابرابری و نفوذ شرکت‏های میوه‌فروشی آمریکایی منجر به افزایش نارضایتی در میان دهقانان شد. در سال 1948، ترور یک رئیس‌جمهور کلمبیا یکسری شورش‏های دهقانی را در کلمبیا دامن زد که به «لا ویولنسیا» یا «خشونت» معروف بود. در اواسط دهه 1960، «خشونت» به یک شورش تمام‌عیار تحت رهبری کمونیست‏ها تبدیل شد.
در همین حال، ناآرامی در گواتمالا، یکی دیگر از جمهوری‏های به اصطلاح موزی، در حال افزایش بود. در گوآتمالا یک دیکتاتوری نظامی با حمایت آمریکا در کودتای سال 1954 قدرت را به دست گرفته بود و شورش‏ها در سراسر کشور در حال ظهور بودند. در سال 1979، زمانی که انقلابیون چپ در نیکاراگوئه قدرت را در دست گرفتند و تلاش کردند دولت‏های السالوادور و گواتمالا را سرنگون کنند، کل منطقه درگیر جنگ داخلی شد. مشاوران آمریکایی از درگیری کلمبیا برای آزمایش روش‏های جدید جنگ نیابتی استفاده کردند. ژنرال ویلیام یاربورو و سرهنگ ادوارد لنزدیل در اوایل دهه 1960 دست به کار شدند و «جوخه‏های قاتل» کلمبیایی را برای ریشه‌کن کردن «چهره‏های شناخته‌شده کمونیست» در روستاها تشکیل دادند. همین جوخه‏ها بعداً به اجزای کلیدی استراتژی ایالات‌متحده در ویتنام تبدیل شدند. لنزدیل دو دهه بعد در السالوادور نسخه پیشرفته‏تری از روش «جوخه شکارچی-قاتل» خود به‌کار برد. تحت نظارت مستقیم افسران ارتش ایالات متحده، نیروهای السالوادور شورش دهقانان را با از بین بردن روستاها، تیراندازی به کاروان‏های پناهجویان و شکنجه زندانیان تا حد مرگ سرکوب کردند. در کشور همسایه گواتمالا، ارتش با حمایت مالی ایالات متحده یک نسل‏کشی را علیه مایاهای ایکسیل، که بومیانی بودند که صرفا با جنبش همراه شدند، انجام داد. بیشتر جنگ‏های داخلی آمریکای مرکزی با پایان جنگ سرد پایان یافت، اما جنگ در کلمبیا ادامه یافت. حومه کلمبیا تحت کنترل یگان‏های فارک، گروه‏های انشعابی چپ‏گرا، شبه‏نظامیان طرفدار دولت، قاچاقچیان مواد مخدر و گروه‏های نیابتی ونزوئلا قرار گرفت. شاید هیچ‌کس بیش از پابلو اسکوبار، جنایتکار بدنام و الهام‌بخش سریال موفق نتفلیکس «Narcos»، هرج و مرج جنگ داخلی را در کلمبیا تجسم نبخشید. اسکوبار در حالی کنترل تجارت کوکائین کلمبیا را در دهه‏های 1970 و 1980 به‌دست گرفت که با موجی از جنبش ضدکمونیسم به قدرت رسید و با پاراکوس‏ها متحد شد. اما قانون‌شکنی‏های بی‏محابا و زندگی پرزرق و برق‌اش و وحشی‌گری‏های عجیب‌اش او را به یک هدف برای جوخه‏های ترور تبدیل کرد. متحدان سابق پاراکوس علیه سندیکای جنایتکارانه اسکوبار متحد شدند و زمینه را برای یک گروه عملیاتی مشترک بین ایالات متحده و کلمبیا برای دستگیری اسکوبار مهیا کردند. پس از پایان جنگ سرد، واشنگتن یک کمپین فناوری پیشرفته به نام طرح کلمبیا راه‌اندازی کرد که هدف آن از بین بردن فارک و کارتل‏های مواد مخدر بود. این نظریه با دکترین «نارکو تروریسم» همراه شد. مفهوم اصلی در این دکترین این بود که سودهای غیرقانونی مواد مخدر علت اصلی شورش است. تزریق عظیم کمک‏های نظامی، در کنار عملیات‏های مخفی ایالات‌متحده، به دولت کلمبیا کمک کرد تا اقتدار خود را تقویت کند. دادستان‏های ایالات متحده از قوانین ضدمواد مخدر و مبارزه با تروریسم برای تعقیب اعضای فارک و همچنین پاراکوس‏های طرفدار دولت که مرتکب تخلفات فاحش شده بودند، استفاده کردند. دولت بوش سپس آگاهانه تلاش کرد «طرح کلمبیا» را در جنگ افغانستان تکرار کند. ناگفته نماند که «طرح افغانستان» موفقیت بسیار کمتری داشت. در همین حال، جنگ در السالوادور و کشورهای اطراف آن به دردسری برای مقامات آمریکایی که جنگ عراق را اداره می‏کردند تبدیل شد.
الیوت آبرامز، که در دولت ریگان در ماجرای ایران-کنترا، طرحی را برای تأمین مالی شبه‌نظامیان ضدکمونیست در نیکاراگوئه از طریق فروش مخفیانه سلاح به ایران، پیش برده بود، در دولت بوش امور خاورمیانه را در اختیار گرفت. جان نگروپونته، سفیر ایالات متحده در هندوراس در دهه 1980، به عنوان اولین سفیر آمریکا در عراق پس از سال 2003 منصوب شد. آلبرتو میگل فرناندز که کار دیپلماتیک خود را به عنوان وابسته مطبوعاتی سفارت ایالات متحده در نیکاراگوئه در سال 1986 آغاز کرد، در طول جنگ عراق سخنگوی دولت ایالات متحده در رسانه‏های عرب‌زبان شد.
با بدتر شدن اوضاع در عراق، برخی از محافل سیاسی ایالات‌متحده شروع به صحبت در مورد استفاده از گزینه السالوادور در جهان عرب کردند. سرهنگ جیمز استیل، مشاور نظامی ایالات متحده که به اداره جوخه‏های شکارچی قاتل لنزدیل در السالوادور کمک کرد، آموزش شبه‌نظامیان شیعه را برای شکار شورشیان سنی آغاز کرد. شبه‏نظامیانی که در خیابان‏های بغداد شعارهای ضدآمریکایی سر می‏دادند، نسب‌شان به مأموریت‏های اولیه ارتش آمریکا در بوگوتا می‏رسید.
سلرینو کاستیلو، مامور اجرای مواد مخدر که با استیل در عراق خدمت کرده بود، گفت: «وقتی برای اولین بار در مورد رفتن سرهنگ جیمز استیل به عراق شنیدم، گفتم که آنها قصد دارند چیزی را که به عنوان گزینه السالوادور شناخته می‏شود در عراق اجرا کنند و دقیقاً همین اتفاق افتاد. من ویران شدم زیرا می‏دانستم چه جنایاتی قرار بود در عراق رخ دهد و می‏دانستم این جنایات قبلا در السالوادور رخ داده است.»
درحالی‌که نیروهای آمریکایی از عراق و بعداً از افغانستان خارج شدند، اما همچنان در کلمبیا باقی ماندند. در سال 2016، به نظر می‏رسید که آمریکا در کلمبیا به موفقیتی دست یافته چراکه فارک یک توافقنامه صلح نهایی را با دولت کلمبیا امضا کرد. (در گزارش کمیسیون حقیقت‏یاب از دولت اوباما و دولت کمونیستی کوبا که میانجی مذاکرات فارک با دولت کلمبیا بودند، تشکر شده است. دولت کلمبیا گام‏های بزرگی در جهت آشتی با فارک برداشت اما جناح‏های منشعب و رقیب و گروه‏های مسلح همچنان به نبرد در روستاها ادامه دادند.
تاکتیک‏های یاربورو به عادی‌سازی رشد شبه‌نظامیان در کلمبیا کمک کرد و بخش بزرگی از جمعیت این کشور را به «دشمنان داخلی» تبدیل کرد. مشابه این اتفاق در عراق پس از اشغال آمریکا رخ داد. طرح کلمبیا به «شبکه‏های جنایتکار و ائتلاف‏های خشونت‏آمیز» اجازه داد تا رشد پیدا کنند. اعتقاد به ارتباط بین کشت کوکا و تروریسم باعث شد تا مقامات دهقانان را سرکوب کنند. مشابه این سیاست در افغانستان نیز اجرا شد.
کمیسیون حقیقت‏یاب همچنین با کمک محققان آمریکایی اسناد محرمانه‏ای را کشف کرد که نشان می‏داد مقامات آمریکایی می‏دانستند که از کمک نظامی آنها برای کشتن غیرنظامیان استفاده می‏شود.
آنچه کمیسیون حقیقت‏یاب به زبان بروکراتیک توصیف می‏کند، کلای در «مسیونرها» تصویر کرده است. در این رمان، پلیس مبارزه با مواد مخدر از آسمان فرود می‏آید تا دهقانان را به‏طور تصادفی به هلاکت برساند. چریک‏های کمونیست روستائیانی را که نمی‏توانند مالیات کافی بپردازند، سلاخی می‏کنند. جفرسون، یک مبارز ضدکمونیست که خود را تلاقی بین شخصیتی شبیه به استیون سیگال و یک جنگجوی صلیبی مقدس می‏داند، به پاراکوس‏های خود دستور می‏دهد تا یک اسیر را تا حد مرگ با اره‌برقی شکنجه کنند. کلای همه جزئیات را در کتاب‌اش توصیف کرده است. در اوج رمان، نیروهای ویژه کلمبیایی به عنوان بخشی از عملیاتی که قرار بود طی آن بروکرات‏های ایالات متحده را تحت تأثیر قرار دهند، یک سلطان محلی مواد مخدر را ترور می‏کنند. این حمله بالانس قدرت بین جفرسون، پرورش‌دهندگان کوکا که او از آنها مالیات می‏گیرد و دیگر دلالان قدرت در شهرش را به هم می‏زند.
نه رهبران محلی و نه رهبری نظامی در بوگوتا وضعیت را به‌طور کامل در «مبلغان» درک نمی‏کنند. افسران کلمبیایی و آمریکایی در پایتخت، چهره‌هایی مانند جفرسون را به عنوان «فروشندگان مواد مخدر پیش از این» در نظر می‏گیرند که با توهمات عظیم در اطراف «چوبه‏های بیچاره» می‏چرخند. اما خود آن افسران با نیروهایی که به سختی درک می‏کنند بازی می‏کنند. دستگاه اطلاعاتی آنها یک آینه تفریحی است. رویدادهای روی زمین توسط خبرچینان منفعت‌طلب تحریف می‏شوند، از طریق نویز دیجیتال میانجیگری و عمداً به دلایل سیاسی سوءتعبیر می‏شوند.
در نهایت فقط مردم محلی در «مسیونرها» بهای نادانی‏شان را می‏پردازند. ارتش کلمبیا که با سخت‌افزار ساخت آمریکا و داده‏های نظارتی ایالات‌متحده مسلح شده است، سعی می‏کند بحران شهر جفرسون را با نمایش قدرت آتش حل کند. اما افرادی که آنها می‏کشند کسانی نیستند که عامل بحران بوده‏اند. مرده‏ها دفن می‏شوند، «فروشندگان موادمخدر» درحالی‌که دم‏هایشان بین پاهایشان است به خانه راه می‏افتند و بروکرات‏ها گزارشی می‏نویسند که ارتباط چندانی با واقعیت ندارد.
این رمان با استخدام خوان پابلو در ارتش امارات به پایان می‏رسد. او که یک محافظه‏کار بی‏خدای بدبین است، با ناامیدی شاهد گرایش یافتن دخترش به تفکرات چپ‏گرای کاتولیک بوده است. اکنون او مراسم تشییع جنازه‏ای در یمن را از طریق دوربین یک هواپیمای بدون سرنشین مشاهده می‏کند. رهبران حوثی و اخوان‌المسلمین در مراسم تشییع‌جنازه دیده می‏شوند که این امر باعث می‏شود که زمان حمله فرا برسد. خلبانان عرب از آسمان با جت‏های آمریکایی بمب‏هایی را بر روی مردان سالخورده نظامی که در عزا هستند، می‏اندازند. روی زمین نیز مزدوران اهل آمریکای لاتین در حال حرکت هستند تا افراد شرکت‌‌کننده در مراسم تشییع‌جنازه را جمع کرده و به زندان‏های مخفی بفرستند تا در آنجا شکنجه شوند. در مرکز فرماندهی عملیات، پیمانکاران خارجی، نبرد را مشاهده می‏کنند و از هویت فردی قربانیان بی‏اطلاع هستند اما کاملاً شیفته اثرات فیزیکی سلاح‏ها‏یشان شده‏اند.

منبع: Newlines Magazine

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی