چطور آمریکا از تجربیات جنگهای داخلی در آمریکای لاتین در درگیریهای غرب آسیا استفاده کرد
متیو پتی
کارشناس روابط بینالملل
لیزت از شغل خود به عنوان خبرنگار جنگ در افغانستان ناامید است. افغانستان جایی بود که او سالها تلاش کرد آمریکاییهای بیتفاوت را نسبت به تلاشهای شسکتخورده کشورشان در جنگ آگاه کند. او میگوید:«به یاد دارم که رائول به من گفت، جنگ دیگری را پیدا کن. حداقل جنگی را پیدا کن که ما در آن برنده میشویم. بنابراین من این جمله را تایپ کردم «آیا در حال حاضر جنگی وجود دارد که ما در آن شکست نخوریم؟ و در عرض 15 دقیقه جواب سوالش را میدهد: کلمبیا!»
بدینترتیب دومین پرده از رمان فیل کلی با نام «مسیونرها» در سال 2020 آغاز میشود. شخصیتهای کتاب سربازان، مزدوران، روزنامهنگاران و خیران بشردوستی هستند که در خط مقدم کمپینهای ضدشورش ایالات متحده در سراسر جهان مشغول به کارند. لیزت برخی از رابطهای نیروهای ویژه خود را از خاورمیانه تا آمریکای لاتین دنبال میکنند. جایی که آنها به مدیریت کمپین کلمبیا برای سرکوب شورشیان کمونیست کمک میکنند.
«مسیونرها» چیزی بیش از یک اثر داستانی است. این کتاب تصویری در مقیاس انسانی از نحوه حرکت تاکتیکی ضدشورش ایالات متحده در سراسر جهان ارائه می دهد. میدانهای جنگ آمریکای لاتین - بهویژه کلمبیا - در واقع آزمایشگاهی برای توسعه تاکتیکهایی بود که بعداً در کشورهای مسلمان بهکار گرفته شدند. گاهی اوقات، همان افسران نظامی در هر دو نقطه جهان میجنگیدند و تاکتیکها را عوض میکردند. مواقع دیگر، دولتهای ایالاتمتحده استراتژیها را به صورت عمده کپیپیست میکردند. در برخی موارد، نتایج واقعی، پیچیدهتر و وحشیانهتر از هر چیزی بود که کلی در رماناش به تصویر کشیده بود.
در اوایل سال 2000، دولت جرجدبلیوبوش موفقیت یک عملیات ضدشورش موسوم به «طرح کلمبیا» را با افتتاح «طرح افغانستان» جشن گرفت. پس از تهاجم به عراق در سال 2003، دولت بوش تلاش کرد برنامه «گزینه سالوادور» را که براساس جنگ داخلی السالوادور (1979-1992) طرحریزی شده بود، به خاورمیانه صادر کند. کهنهسربازان آمریکایی که در جنگهای آمریکای لاتین شرکت داشتند، برای کمک به دولتهای جدید تحت حمایت ایالاتمتحده به خاورمیانه پرواز کردند.
دریاسالار جیمز استاوریدیس در مصاحبهای در سال 2014 گفت: «عملیاتی که من بیشتر روی آن در آمریکای جنوبی متمرکز شدهام، شورش در کلمبیا بوده است. تجربه من در آنجا بهخوبی به نقش من به عنوان فرمانده ناتو در افغانستان کمک کرد که اگر بخواهم بگویم یک شورش، مبارزه با قاچاق مواد مخدر و آشکارا از بسیاری جهات بهطور کامل متفاوت بود. اما تجارب من در درک و یادگیری روشهای مبارزه با شورش مرا برای این کار مناسب جلوه میداد.»
در ظاهر، تلاش جنگِ مورد حمایت ایالات متحده در کلمبیا موفقیتآمیز بود. کمکهای ایالات متحده به تشکیل دولت کلمبیا باعث شد که این کشور بتواند روی پای خود بایستد. به نظر میرسید به درگیریای که از دهه 1950 در روستاها شعلهور شد، پایان میدهد. گروه اصلی شورشی کمونیست - نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا، موسوم به فارک- حتی موافقت کرد که سلاحهای خود را به عنوان بخشی از روند صلح که در اوایل دهه 2010 آغاز شد، زمین بگذارد.
با این حال، تحقیقاتی که در تابستان امسال توسط کمیسیون رسمی حقیقتیاب کلمبیا منتشر شد، موفقیت را زیر سوال میبرد. دههها درگیری 450هزار کشته بر جای گذاشته است. گروههای انشعابی و باندهای مواد مخدر به نبرد در روستاها ادامه دادند. همانطور که کلای در «مسیونرها» میگوید، «چریکها به نیروهای شبهنظامی روی میآورند و باندهای مواد مخدر به سیاستمداران روی میآورند.»
همان کمکهای ایالات متحده که به کلمبیا اجازه داد تا بر شورش غلبه کند، به متلاشی کردن جامعه کلمبیا نیز کمک کرد. درحالیکه ایالات متحده کلمبیا را در تلاش برای صلح همراهی کرده و به آن کمک کرده است، کمکهای این کشور همچنین منجر به دههها قتل، ناپدید شدن افراد و قتلعام مخالفان سیاسی و سختتر شدن درگیریهایی شده است که در آن جمعیت غیرنظامی کشته میشود. در گزارش کمیسیون حقیقتیاب آمده که جمعیت غیرنظامی اصلیترین قربانی این درگیریها بوده است.
کمیسیون حقیقتیاب خاطرنشان کرده:«از آغاز قرن بیستم، دولتهای کلمبیا خود را با دکترینهای امنیتی ایالات متحده همسو کردند.»
البته، چریکها از طریق آدمربایی، ترور و تروریسم دستهجمعی سهم خود را در بدبختی غیرنظامیان داشتند. کمیسیون حقیقتیاب استدلال میکند که از دید رهبران شورشیان، «زندگی، آزادی و کرامت انسانی تابع جنگ است».
خود کلمبیاییها به صدور تاکتیکهای جنگ داخلی خود کمک کردند. طبق گزارشها، در طول دهه 1980، سرویسهای اطلاعاتی کلمبیا شبهنظامیان راستافراطی موسوم به «پاراکوس» را برای آموزش به اسرائیل فرستادند. مزدوران کلمبیایی صفوف ارتش امارات متحده عربی را پر میکنند و در ترور مویس جوونال رئیسجمهور هائیتی در سال 2021 نقش داشتند.
سرازیر کردن سلاح به رژیمهای سرکوبگر، کمک به تشدید درگیریهای اجتماعی و محلی، راهاندازی ماشینهای کشتار از راه دور، واگذاری قدرت به شبهنظامیان بیمسئولیت؛ اینها همه نشان میدهد که جنگها در خاورمیانه و آمریکای لاتین با هم همخوانی داشتهاند و دولتهای خارجی بسیار مشتاق به خدمت گرفتن شبهنظامیان کلمبیایی بودهاند.
مقامات ایالات متحده از درگیریهای دوران جنگ سرد در حوزه دریای کارائیب به عنوان آزمایشگاهی برای مقابله با شورش استفاده کردند. در اوایل دهه 2000، ارتش ایالاتمتحده ترکیبی پیچیده از نظارت، نیروی هوایی، عملیات مخفیانه و کمکهای اقتصادی را برای کنترل مناطق مرزی سرکش ایجاد کرد. هنگامی که عملیاتهای ترور اسلامگراها به تهدید روز تبدیل شد، واشنگتن روشی که در کلمبیا آزموده بود را در سراسر جهان اسلام به کار گرفت.
اما اسلحه و پول نقد بهتنهایی نمیتوانند نظم اجتماعی ایجاد کنند. ایالات متحده با از بین بردن رقبای ایدئولوژیک سازمانیافته خود - کمونیسم و اسلامگرایی - خلاءهای قدرت ایجاد کرد و خشونت به شکل آشفتهتر و بینظمتر ادامه یافت. نیروهای آمریکایی بارها و بارها برای سرکوب این خشونت اقدام کردند. کافی است یک رژیم متخاصم را از بین ببرید یا یک حزب مخالف محبوب را در هم بشکنید، آنوقت یک شورش پراکنده خلاء را پر میکند. بعد شورشیان را به تسلیم درآورید و آنها را به باندهای جنایتکار یا فرقههای افراطی دستهبندی کنید. بعد رهبران باند را بکشید تا افراد وحشیتر جای آنها را بگیرند. جنگ ضدشورش ایالات متحده از نظر فنی کارآمد، اما جدا از یک استراتژی سیاسی بلندمدت، به فرآیندی تبدیل شد که همه را به جز ظالمترین و پارانوئیدترین بازیگران را از بین میبرد.
لیزت در «مسیونرها» میگوید: «مطمئناً، این دیوانگی ویتنام از کار افتاده و مواد مخدر نبود.»
تاریخ چنین رفتاری به «جمهوریهای موزی» در مرز دریای کارائیب باز میگردد. در این منطقه نابرابری و نفوذ شرکتهای میوهفروشی آمریکایی منجر به افزایش نارضایتی در میان دهقانان شد. در سال 1948، ترور یک رئیسجمهور کلمبیا یکسری شورشهای دهقانی را در کلمبیا دامن زد که به «لا ویولنسیا» یا «خشونت» معروف بود. در اواسط دهه 1960، «خشونت» به یک شورش تمامعیار تحت رهبری کمونیستها تبدیل شد.
در همین حال، ناآرامی در گواتمالا، یکی دیگر از جمهوریهای به اصطلاح موزی، در حال افزایش بود. در گوآتمالا یک دیکتاتوری نظامی با حمایت آمریکا در کودتای سال 1954 قدرت را به دست گرفته بود و شورشها در سراسر کشور در حال ظهور بودند. در سال 1979، زمانی که انقلابیون چپ در نیکاراگوئه قدرت را در دست گرفتند و تلاش کردند دولتهای السالوادور و گواتمالا را سرنگون کنند، کل منطقه درگیر جنگ داخلی شد. مشاوران آمریکایی از درگیری کلمبیا برای آزمایش روشهای جدید جنگ نیابتی استفاده کردند. ژنرال ویلیام یاربورو و سرهنگ ادوارد لنزدیل در اوایل دهه 1960 دست به کار شدند و «جوخههای قاتل» کلمبیایی را برای ریشهکن کردن «چهرههای شناختهشده کمونیست» در روستاها تشکیل دادند. همین جوخهها بعداً به اجزای کلیدی استراتژی ایالاتمتحده در ویتنام تبدیل شدند. لنزدیل دو دهه بعد در السالوادور نسخه پیشرفتهتری از روش «جوخه شکارچی-قاتل» خود بهکار برد. تحت نظارت مستقیم افسران ارتش ایالات متحده، نیروهای السالوادور شورش دهقانان را با از بین بردن روستاها، تیراندازی به کاروانهای پناهجویان و شکنجه زندانیان تا حد مرگ سرکوب کردند. در کشور همسایه گواتمالا، ارتش با حمایت مالی ایالات متحده یک نسلکشی را علیه مایاهای ایکسیل، که بومیانی بودند که صرفا با جنبش همراه شدند، انجام داد. بیشتر جنگهای داخلی آمریکای مرکزی با پایان جنگ سرد پایان یافت، اما جنگ در کلمبیا ادامه یافت. حومه کلمبیا تحت کنترل یگانهای فارک، گروههای انشعابی چپگرا، شبهنظامیان طرفدار دولت، قاچاقچیان مواد مخدر و گروههای نیابتی ونزوئلا قرار گرفت. شاید هیچکس بیش از پابلو اسکوبار، جنایتکار بدنام و الهامبخش سریال موفق نتفلیکس «Narcos»، هرج و مرج جنگ داخلی را در کلمبیا تجسم نبخشید. اسکوبار در حالی کنترل تجارت کوکائین کلمبیا را در دهههای 1970 و 1980 بهدست گرفت که با موجی از جنبش ضدکمونیسم به قدرت رسید و با پاراکوسها متحد شد. اما قانونشکنیهای بیمحابا و زندگی پرزرق و برقاش و وحشیگریهای عجیباش او را به یک هدف برای جوخههای ترور تبدیل کرد. متحدان سابق پاراکوس علیه سندیکای جنایتکارانه اسکوبار متحد شدند و زمینه را برای یک گروه عملیاتی مشترک بین ایالات متحده و کلمبیا برای دستگیری اسکوبار مهیا کردند. پس از پایان جنگ سرد، واشنگتن یک کمپین فناوری پیشرفته به نام طرح کلمبیا راهاندازی کرد که هدف آن از بین بردن فارک و کارتلهای مواد مخدر بود. این نظریه با دکترین «نارکو تروریسم» همراه شد. مفهوم اصلی در این دکترین این بود که سودهای غیرقانونی مواد مخدر علت اصلی شورش است. تزریق عظیم کمکهای نظامی، در کنار عملیاتهای مخفی ایالاتمتحده، به دولت کلمبیا کمک کرد تا اقتدار خود را تقویت کند. دادستانهای ایالات متحده از قوانین ضدمواد مخدر و مبارزه با تروریسم برای تعقیب اعضای فارک و همچنین پاراکوسهای طرفدار دولت که مرتکب تخلفات فاحش شده بودند، استفاده کردند. دولت بوش سپس آگاهانه تلاش کرد «طرح کلمبیا» را در جنگ افغانستان تکرار کند. ناگفته نماند که «طرح افغانستان» موفقیت بسیار کمتری داشت. در همین حال، جنگ در السالوادور و کشورهای اطراف آن به دردسری برای مقامات آمریکایی که جنگ عراق را اداره میکردند تبدیل شد.
الیوت آبرامز، که در دولت ریگان در ماجرای ایران-کنترا، طرحی را برای تأمین مالی شبهنظامیان ضدکمونیست در نیکاراگوئه از طریق فروش مخفیانه سلاح به ایران، پیش برده بود، در دولت بوش امور خاورمیانه را در اختیار گرفت. جان نگروپونته، سفیر ایالات متحده در هندوراس در دهه 1980، به عنوان اولین سفیر آمریکا در عراق پس از سال 2003 منصوب شد. آلبرتو میگل فرناندز که کار دیپلماتیک خود را به عنوان وابسته مطبوعاتی سفارت ایالات متحده در نیکاراگوئه در سال 1986 آغاز کرد، در طول جنگ عراق سخنگوی دولت ایالات متحده در رسانههای عربزبان شد.
با بدتر شدن اوضاع در عراق، برخی از محافل سیاسی ایالاتمتحده شروع به صحبت در مورد استفاده از گزینه السالوادور در جهان عرب کردند. سرهنگ جیمز استیل، مشاور نظامی ایالات متحده که به اداره جوخههای شکارچی قاتل لنزدیل در السالوادور کمک کرد، آموزش شبهنظامیان شیعه را برای شکار شورشیان سنی آغاز کرد. شبهنظامیانی که در خیابانهای بغداد شعارهای ضدآمریکایی سر میدادند، نسبشان به مأموریتهای اولیه ارتش آمریکا در بوگوتا میرسید.
سلرینو کاستیلو، مامور اجرای مواد مخدر که با استیل در عراق خدمت کرده بود، گفت: «وقتی برای اولین بار در مورد رفتن سرهنگ جیمز استیل به عراق شنیدم، گفتم که آنها قصد دارند چیزی را که به عنوان گزینه السالوادور شناخته میشود در عراق اجرا کنند و دقیقاً همین اتفاق افتاد. من ویران شدم زیرا میدانستم چه جنایاتی قرار بود در عراق رخ دهد و میدانستم این جنایات قبلا در السالوادور رخ داده است.»
درحالیکه نیروهای آمریکایی از عراق و بعداً از افغانستان خارج شدند، اما همچنان در کلمبیا باقی ماندند. در سال 2016، به نظر میرسید که آمریکا در کلمبیا به موفقیتی دست یافته چراکه فارک یک توافقنامه صلح نهایی را با دولت کلمبیا امضا کرد. (در گزارش کمیسیون حقیقتیاب از دولت اوباما و دولت کمونیستی کوبا که میانجی مذاکرات فارک با دولت کلمبیا بودند، تشکر شده است. دولت کلمبیا گامهای بزرگی در جهت آشتی با فارک برداشت اما جناحهای منشعب و رقیب و گروههای مسلح همچنان به نبرد در روستاها ادامه دادند.
تاکتیکهای یاربورو به عادیسازی رشد شبهنظامیان در کلمبیا کمک کرد و بخش بزرگی از جمعیت این کشور را به «دشمنان داخلی» تبدیل کرد. مشابه این اتفاق در عراق پس از اشغال آمریکا رخ داد. طرح کلمبیا به «شبکههای جنایتکار و ائتلافهای خشونتآمیز» اجازه داد تا رشد پیدا کنند. اعتقاد به ارتباط بین کشت کوکا و تروریسم باعث شد تا مقامات دهقانان را سرکوب کنند. مشابه این سیاست در افغانستان نیز اجرا شد.
کمیسیون حقیقتیاب همچنین با کمک محققان آمریکایی اسناد محرمانهای را کشف کرد که نشان میداد مقامات آمریکایی میدانستند که از کمک نظامی آنها برای کشتن غیرنظامیان استفاده میشود.
آنچه کمیسیون حقیقتیاب به زبان بروکراتیک توصیف میکند، کلای در «مسیونرها» تصویر کرده است. در این رمان، پلیس مبارزه با مواد مخدر از آسمان فرود میآید تا دهقانان را بهطور تصادفی به هلاکت برساند. چریکهای کمونیست روستائیانی را که نمیتوانند مالیات کافی بپردازند، سلاخی میکنند. جفرسون، یک مبارز ضدکمونیست که خود را تلاقی بین شخصیتی شبیه به استیون سیگال و یک جنگجوی صلیبی مقدس میداند، به پاراکوسهای خود دستور میدهد تا یک اسیر را تا حد مرگ با ارهبرقی شکنجه کنند. کلای همه جزئیات را در کتاباش توصیف کرده است. در اوج رمان، نیروهای ویژه کلمبیایی به عنوان بخشی از عملیاتی که قرار بود طی آن بروکراتهای ایالات متحده را تحت تأثیر قرار دهند، یک سلطان محلی مواد مخدر را ترور میکنند. این حمله بالانس قدرت بین جفرسون، پرورشدهندگان کوکا که او از آنها مالیات میگیرد و دیگر دلالان قدرت در شهرش را به هم میزند.
نه رهبران محلی و نه رهبری نظامی در بوگوتا وضعیت را بهطور کامل در «مبلغان» درک نمیکنند. افسران کلمبیایی و آمریکایی در پایتخت، چهرههایی مانند جفرسون را به عنوان «فروشندگان مواد مخدر پیش از این» در نظر میگیرند که با توهمات عظیم در اطراف «چوبههای بیچاره» میچرخند. اما خود آن افسران با نیروهایی که به سختی درک میکنند بازی میکنند. دستگاه اطلاعاتی آنها یک آینه تفریحی است. رویدادهای روی زمین توسط خبرچینان منفعتطلب تحریف میشوند، از طریق نویز دیجیتال میانجیگری و عمداً به دلایل سیاسی سوءتعبیر میشوند.
در نهایت فقط مردم محلی در «مسیونرها» بهای نادانیشان را میپردازند. ارتش کلمبیا که با سختافزار ساخت آمریکا و دادههای نظارتی ایالاتمتحده مسلح شده است، سعی میکند بحران شهر جفرسون را با نمایش قدرت آتش حل کند. اما افرادی که آنها میکشند کسانی نیستند که عامل بحران بودهاند. مردهها دفن میشوند، «فروشندگان موادمخدر» درحالیکه دمهایشان بین پاهایشان است به خانه راه میافتند و بروکراتها گزارشی مینویسند که ارتباط چندانی با واقعیت ندارد.
این رمان با استخدام خوان پابلو در ارتش امارات به پایان میرسد. او که یک محافظهکار بیخدای بدبین است، با ناامیدی شاهد گرایش یافتن دخترش به تفکرات چپگرای کاتولیک بوده است. اکنون او مراسم تشییع جنازهای در یمن را از طریق دوربین یک هواپیمای بدون سرنشین مشاهده میکند. رهبران حوثی و اخوانالمسلمین در مراسم تشییعجنازه دیده میشوند که این امر باعث میشود که زمان حمله فرا برسد. خلبانان عرب از آسمان با جتهای آمریکایی بمبهایی را بر روی مردان سالخورده نظامی که در عزا هستند، میاندازند. روی زمین نیز مزدوران اهل آمریکای لاتین در حال حرکت هستند تا افراد شرکتکننده در مراسم تشییعجنازه را جمع کرده و به زندانهای مخفی بفرستند تا در آنجا شکنجه شوند. در مرکز فرماندهی عملیات، پیمانکاران خارجی، نبرد را مشاهده میکنند و از هویت فردی قربانیان بیاطلاع هستند اما کاملاً شیفته اثرات فیزیکی سلاحهایشان شدهاند.
منبع: Newlines Magazine
نظرهای من