| کد مطلب: ۸۳۳

چرا گورباچف نتوانست؟

چرا گورباچف نتوانست؟

آخرین خبرهای اقتصادی ایران و دنیا

سیاستمداری که اصلاحات اقتصادی برایش خوش‌یمن نبود

«استعفا بدهید، غذا لاکچری نیست.» این شعار معترضانی بود که در سال 1990 در مقابل نتایج برنامه 500روزه گورباچف-یلتسین سر دادند؛ برنامه‌‌ای که میخائیل گورباچف می‌‌خواست با اجرای آن، اصلاحات اقتصادی را درکشور پهناور اتحاد جماهیر شوروی که درگیر جنگ سرد با آمریکا بود، اجرایی کند. غافل از آنچه گورباچف دنبال می‌‌کرد، بدون در نظر گرفتن پیش‌شرط‌‌های اقتصاد آزاد بود. اینکه چطور گورباچفی که دیپلم کشاورزی داشت، ناگهان از حزب کمونیست تمایل به اقتصاد آزاد پیدا کرد را می‌‌توان تا حدی تحت تأثیر بودن او از دیدگاه‌های نیکولای پتراکوف اقتصاددان روس دانست. اما اقتصاد آزادی که گورباچف می‌‌پسندید، مثل اقتصاد آزاد غربی‌‌ها نبود. او به دنبال پیاده کردن مدلی از اقتصاد بازار، شبیه مدل سوسیال‌دموکراتیک اروپای غربی بود. اما در همین هم شکست خورد، چون پیش‌شرط‌‌های لازم برای اجرای آن در کشورش وجود نداشت. هنگامی که تیمی از اقتصاددانان که به‌طور مشترک توسط گورباچف و بوریس یلتسین منصوب شدند تا یک «برنامه 500روزه» را تهیه کنند، گورباچف از این پیشنهادها حمایت کرد. کمی بعد تحت فشار از داخل بدنه حکومت، از آنها عقب‌نشینی کرد. در طول سال 1991، گورباچف تلاش کرد چندین گزینه اقتصادی را در بازی حفظ کند، مثل حذف تدریجی یارانه‌‌ها و دادن اختیارات بیشتر به بخش خصوصی. با این حال بلاتکلیفی و ناهماهنگی در این مسیر، اقتصاد شوروی را در هاله‌‌ای از ابهام قرار داد و اقتدار گورباچف را هم تضعیف کرد.

برخی تحلیل‌گران می‌‌گویند، پارادایم فکری گورباچف، تلاش در جهت انجام اصلاحات اقتصادی با تکیه بر الگوبرداری از اصلاحات چین بود. اما او هیچ‌کدام از اقدامات و مسیری که دنگ شیائوپینگ رفت را دنبال نکرد. در واقع الگویی که او می‌‌خواست، مدلی محافظه‌کارانه در اقتصاد آزاد بود که به دلیل مقاومت گروه‌‌های منفعت‌‌طلب در بدنه دولت و اقتصاد شوروی، نهایتا منجر به کودتا و فروپاشی اقتصادی-سیاسی این کشور شد. تصمیم به اصلاحات اقتصادی را گورباچف زمانی گرفت که در سال 1985 دبیرکل حزب کمونیست شوروی شد. او می‌‌خواست اقتصاد شوروی را با معرفی آزادی‌‌های سیاسی و اقتصادی محدود احیا کند. گورباچف در اصلاحات اقتصادی همواره دو اصطلاح را به کار می‌‌برد؛ پرسترویکا (بازسازی) و گلاسنوست (شفافیت و فضای باز). نتیجه برنامه 500روزه گورباچف-یلتسین این شد که بین پرسترویکا و گلاسنوست هماهنگی ایجاد نشد و همین ناکامی تبدیل به بحران و سپس رکود و انقلاب شد. گورباچف گلاسنوست را نه‌تنها هدف اساسی برنامه اصلاحاتی‌‌‌اش، بلکه حربه‌‌ای سیاسی می‌‌دانست. از این منظر گلاسنوست چند زاویه پنهان هم داشت. اول اینکه گورباچف حاضر نبود به رسانه‌‌ها آزادی کامل بدهد. ترس‌‌اش این بود که رسانه‌‌ها در سایه آزادی و خارج از معماری او، به راهی بیفتند که به دست مخالفانش سوژه بدهند. گورباچف اجازه داد که رسانه‌‌ها فقط برداشت او را از اصلاحات و لنینیسم منتشر کنند. او می‌‌گفت: «مطبوعات و رسانه‌‌‌ها رسالت دارند تا فلسفه اصلاحات را بین مردم جا بیندازند و برای اجرای برنامه‌‌های حزب، یعنی اصلاحات، مردم را بسیج کنند.» به‌زعم او «ما به گلاسنوست احتیاج داریم، یعنی به انتقاد و انتقاد از خود، با چنین روندی است که همه حوزه‌‌های جامعه تغییرات بنیادی را تجربه می‌‌کنند.» در حالی که گلاسنوست سرعت می‌‌گرفت، توافق در پولیت‌بورو بر سر دامنه آزادی بیان و رسانه‌‌ها ضعیف می‌‌شد. به باور برخی تحلیل‌‌گران، انتخاب شدن گورباچف به رهبری حزب کمونیست در سال 1985 نشان می‌‌داد که بیشتر نیروهای حاضر در حاکمیت مرکزی و محلی شوروی، به این نتیجه رسیده بودند که پس از دوره رکود برژنف، نظام شوروی به اصلاحات عمیق احتیاج دارد. گورباچف بعد از اینکه به رهبری انتخاب شد گفت: اخلاق جامعه ضعیف شده است. حس عظیمی که از واحد انقلاب، برنامه پنج‌ساله اول جنگ جهانی دوم و روند سازندگی پساجنگی برآمده، از دست رفته. اعتیاد به الکل و مواد مخدر و نیز جنایات روبه‌افزایش گذاشته، حال آنکه جامعه از روح و معنا تهی شده است. نیویورک‌تایمز درباره کارنامه اقتصادی گورباچف می‌‌نویسد:«او قول داده بود که جامعه و اقتصاد متزلزل کشورش را اصلاح کند و گشایش بیشتری در اقتصاد ایجاد کند. قصد او انحلال امپراتوری شوروی نبود، اما ظرف پنج سال پس از به قدرت رسیدن، باعث انحلال اتحاد جمهوری سوسیالیستی شوروی شد. او درحالی‌که در پنج ماه سخت در سال 1989، برای استقرار سیستم کمونیستی که از بالتیک تا بالکان امتداد داشت، مقاومت می‌‌کرد، به دلیل فساد گسترده و اقتصادهای روبه‌مرگ شکست خورد.» تحلیل‌گران می‌‌گویند، تصمیمات گورباچف در حوزه اقتصاد، به این دلیل به بی‌راهه رفت، چون تمرکز خود را در بدنه داخلی سیاسی شوروی متمرکز کرده بود؛ بدنه‌‌ای که ذی‌نفعان نظام اقتصادی در مقابل هرگونه اصلاحات در آن مقاومت می‌‌کردند و همین مقاومت باعث شد که بعد از فروپاشی شوروی، ناسیونالیسم در سراسر منطقه گسترده شود و الیگارش‌‌ها برای به‌دست‌آوردن کنترل دارایی‌‌های دولتی قدرت بگیرند. هرچند برخی‌‌ها معتقدند که او به اندازه کافی زیرک بود که بفهمد برای موفقیت اصلاحات اقتصادی، باید همزمان اصلاحاتی اساسی در حزب کمونیست انجام دهد، اما راهی که گورباچف می‌‌رفت سختی‌‌های بسیاری داشت. برای انجام هرگونه اصلاحات و معکوس کردن شرایط وخیم اقتصادی در شوروی به جهانی صلح‌آمیز نیاز داشت. قراردادهای کنترل تسلیحات با ایالات‌متحده به او این امکان را می‌‌دهد که بودجه نظامی خود را کاهش دهد، اما گورباچف چنین نکرد. او زمانی اصلاحات را آغاز کرد که میراث هفت دهه حکومت کمونیستی و فساد رسمی در اتحاد جماهیر شوروی چنین دستاوردهایی داشت: نیروی کار بی‌انگیزه و بی‌انضباط، کارخانه‌‌هایی که کالاهای نامرغوب تولید می‌‌کردند، سیستم توزیعی که کالا را درست توزیع نمی‌‌کرد، قفسه‌‌ها تقریباْ خالی از همه چیز به جز ودکا بود. او در آغاز کار مایل بود فقط برخی اصول یک اقتصاد متمرکز را به چالش بکشد. برخی از اصلاحاتی که او در اقتصاد دنبال می‌‌کرد، هرچند محدود، اما در راستای آزادی‌‌های بیشتر بود. مثلا در حوزه کشاورزی با دادن قطعات خصوصی زمین به کشاورزان باعث شد تا تولیدات کشاورزی در برخی نقاط تا 50درصد افزایش یابد. طرحی که او و مشاورانش در ابتدا ارائه کردند، نوعی شوک‌درمانی بود، یک برنامه «500 روزه» که به بخش خصوصی آزادی عمل بیشتری می‌‌داد، یارانه‌‌ها را حذف می‌‌کرد، قیمت‌گذاری را به بازار می‌‌سپرد و نتیجه اینکه ارز باارزش ایجاد می‌‌کرد. اشتباه گورباچف این بود که بدون توجه به ابزار سیاست، ناگهان خود را بین انبر گلاسنوست مستقر و پرسترویکا گرفتار دید و در نهایت تغییرات وعده‌داده‌شده در اقتصاد به تعویق افتاد. مردم که به شدت از شکاف بین وعده و وعده شکایت داشتند، دست به اعتراض زدند. در نتیجه گورباچف از نهادینه کردن طرح خود عقب‌نشینی کرد. چون او از آسیب و فروپاشی ناشی از این اصلاحات می‌‌ترسید. پس از عقب‌نشینی گورباچف یکی از نزدیکانش- الکساندر ان. یاکولف- به واشنگتن‌پست گفته بود که آقای گورباچف «آخرین فرصت برای انتقال متمدنانه به نظم جدید را رد کرد و این احتمالاً بدترین و خطرناک‌‌ترین اشتباه او بود.» وقتی در سال 1990، پرسترویکا به طور گسترده شکست خورد، شرایط به‌گونه‌‌ای شد که براساس یک نظرسنجی، از هر شش شهروند مسکویی بین گروه سنی 18 تا 50 سال، یک نفر خواهان مهاجرت بود. نرخ جرم و جنایت افزایش یافته بود و بهبود اقتصادی که گورباچف وعده داد، به رویا تبدیل شده بود.

نگاهی به چرایی فروپاشی شوروی

محمد طبیبیان، اقتصاددان لیبرال درباره مدل اجرایی در نظام کمونیستی شوروی می‌‌گوید: «مبنای اصلی نظام اقتصادی کمونیستی، برنامه‌‌ریزی مرکزی است؛ به این صورت که یک تشکیلات مرکزی، تخصیص منابع را انجام می‌‌دهد. در این نظام اقتصادی، دادوستد داوطلبانه، مکانیسم بازار، کشف قیمت و سود به‌‌طور کل مردود شمرده می‌‌شود. از آنجا که در این سیستم، مالکیت را به رسمیت نمی‌‌شناسند، مالکیت تمام ابزار تولید هم در اختیار حکومت است؛ خانوار و بنگاه توان تصمیم‌‌گیری آزادانه ندارد و انگار سیستم اقتصادی یک ماشین مکانیکی است و اداره آن مشابه تنظیم یک دستگاه مکانیکی است. شیوه کار به این صورت بود که ابتدا جدول‌‌های کلان برای تخصیص منابع برای مصارف مختلف تنظیم می‌‌کردند که مشخص می‌‌کرد مثلاً تولید برق چه اندازه است و باید در کجا مصرف شود، یا سیمان و فولاد چه میزان تولید می‌‌شود و باید در کجا و به چه اندازه مصرف شود. بعد برای تولید فولاد یا هر کالای دیگر چقدر سنگ‌‌آهن نیاز و چه میزان برق و زغال و سایر نهاده‌‌ها لازم است یا چگونه و از کجا باید حمل شود. برای حمل چه مقدار کامیون نیاز است، چقدر کامیون باید تولید یا چه تعداد وارد شود و به همین ترتیب از جدول کلان اولیه به جداول ریز و جزئی می‌‌رسیدند. خروجی این ساختار، حجم عظیمی از جداول بود. منابع مالی مورد نیاز این برنامه‌‌ها هم مشخص می‌‌کرد که باید به چه صورت از سود شرکت‌‌های دولتی، افزایش نقدینگی و مقداری مالیات تامین شود. ملاحظه می‌‌کنید که چنین فعالیتی نیازمند پردازش حجم نجومی داده و آمار است. از همان سال‌‌های اول که این ایده مطرح شد، برخی اقتصاددان‌‌ها که مشهورترین آنها فون میزس بود عنوان کردند که اساساً چنین نظامی امکان کارکرد و دوام ندارد. میزس استدلال ساده‌‌ای هم داشت و می‌‌گفت برای اینکه بتوان یک جامعه را به صورت مرکزی اداره کرد باید بتوان میلیاردها میلیارد تصمیم‌‌های مختلفی را که توسط مصرف‌‌کنندگان و تولیدکنندگان گرفته می‌‌شود، بررسی کرد و براساس آن تعیین کرد از چه کالایی چه مقدار تولید شود، چنین کاری هم اساساً ممکن نیست.» اما در خصوص سیاست‌‌های اقتصادی و آنچه تحت عنوان فضای باز اقتصاد توسط گورباچف دنبال شد، دیدگاه‌‌های متفاوتی میان اقتصاددان‌‌ها وجود دارد. برخی از اقتصاددان‌‌ها که سنت فکری چپ دارند، بر این باورند که شوروی و گورباچف از زمانی که به سمت اصلاحات روی آورد، با بحران مواجه شد. هر چند که قبل از گورباچف هم وضعیت اقتصادی دچار مشکل بود و شاخص‌‌ها افول کرده‌‌ بودند، اما در چارچوب این نگاه، سیاست‌‌های گورباچف به فروپاشی سرعت بیشتری داد، چراکه اساسا زمینه لازم برای اجرای سیاست‌‌های بازار آزاد و تعدیل قیمت‌‌ها در شوروی وجود نداشت. در مقابل اما لیبرال‌‌ها بر این باورند که نمی‌‌توان به آنچه گورباچف انجام داد، پیاده‌‌سازی سیاست لیبرالی یا بازار آزاد اطلاق کرد، بلکه صرفا تعدیل برخی رویه‌‌های قبلی بود که چندان اثری بر بنیان‌‌های ویران اقتصاد شوروی نداشت. به اعتقاد طبیبیان: «فروپاشی شوروی فقط اقتصادی نبود، سیاسی و اجتماعی هم بود. چینی‌‌ها از این فروپاشی درس گرفتند و اگرچه در حوزه سیاسی و اجتماعی بسته و پلیسی عمل کردند اما اقتصاد را باز گذاشتند تا لااقل این دریچه باز، جبران فشارها را مقدور کند، چون ضربات مدیریت ناصحیح بیش از همه حوزه‌‌ها در اقتصاد و معاش مردم احساس می‌‌شود.» اتحاد شوروی در شرایطی دچار فروپاشی ساختاری شد که حاکمیت خود را از دست داد؛ حاکمیتی که از سال 1945 به بعد توسط مراکز تحلیلی، رسانه‌‌ای، تحقیقاتی و ارتباطی آمریکا هدف‌‌گیری شده بود. کشوری که حاکمیت خود را از دست بدهد، هیچ‌گونه مشروعیتی برای ادامه حکومت نخواهد داشت. هدف‌‌گیری حاکمیت اتحاد شوروی از طریق بی‌اعتبارسازی ساختار‌‌ها و فرایند‌‌های حکومتی انجام گرفت. درحالی‌که واقعیت‌‌های روابط بین‌‌الملل جلوه‌‌هایی از مداخله‌‌گرایی فرهنگی، اجتماعی و راهبردی ایالات‌متحده علیه اتحاد شوروی و جهان سوسیالیسم را نشان می‌‌دهد. مداخلاتی که در فرآیند طولانی‌مدت و در قالب ادبیات غیرسیاسی شکل گرفته، مشروعیت نظام و ایدئولوژی را نشانه‌‌گیری کرده، نخبگان را در وضعیت قطبی‌شده قرار داده و در سایه جدال نخبگان، جلوه‌‌هایی از فرسایش قدر در ساختار سیاسی اتحاد شوروی را به‌وجود آورده است. آنچه را که آمریکا در دوران جنگ سرد علیه اتحاد شوروی به کار گرفت، مبتنی بر اقدامات نرم‌افزاری بود. جنگ سرد فرهنگی را ایالات متحده در نیمه دوم دهه 1940 علیه اتحاد شوروی به کار گرفت. در آن مقطع زمانی، اتحاد شوروی از انگیزه و ابزارهای ایدئولوژیک برای مقابله با نظام سرمایه‌‌داری برخوردار بود. منابع: هفته نامه تجارت فردا- شماره 419- (ریشه های اقتصادی فروپاشی شوروی)

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی