| کد مطلب: ۵۴۸۹

زیر پوسـت دو بــرادر

زیر پوسـت دو بــرادر

درباره نوید و جمشید محمودی تهیه‌کننده و کارگردان سریال پوست شیر

درباره نوید و جمشید محمودی تهیه‌کننده و کارگردان سریال پوست شیر

شاید به‌جرأت بتوان گفت پس از سریال «شهرزاد» در فصل اول، هیچ سریالی به‌اندازه سریال «پوست شیر»، نتوانست در شبکه نمایش‌خانگی با اقبال بالایی مواجه شود و حتی به‌نظر می‌رسد طیف و تعداد مخاطبانی که این سریال را دنبال می‌کردند از «شهرزاد» هم بیشتر بودند. سریالی که توانست نام «برادران محمودی» را بر سر زبان‌ها بیاندازد و توانمندی آنها را در ساخت سریالی موفق و پرمخاطب، نشان دهد. گرچه جمشید و نوید محمودی این دو برادر افغان‌تبار، بیش از این هم استعداد خود را اثبات کرده بودند اما کمتر بین مردم شناخته شده بودند و بیشتر بین منتقدان اعتبار داشتند. معمولا در همه فیلم‌ها و سریال‌هایی که این دو برادر تولید کرده‌اند، یکی در نقش کارگردان و دیگری تهیه‌کننده ظاهر شده و بعضا فیلمنامه یا نویسندگی سریال را نیز برعهده داشته‌اند. آنها 9سال پیش با ساخت فیلم «چند متر مکعب عشق»، به‌عنوان پدیده فیلم‌اولی در جشنواره فیلم‌فجر مورد توجه و تحسین منتقدان قرار گرفتند و می‌توان گفت، هنوز هم این فیلم بهترین اثر در کارنامه آنهاست. فیلم‌های‌شان با مشکلات و مصائب زندگی افغان‌ها در ایران گره خورده بود و آنها درواقع به‌نوعی به بازنمایی تجربه زیسته خود در سینما می‌پرداختند. حالا آنها با یک درام پلیسی، ایرانی را روایت کردند. به بهانه پایان سریال «پوست شیر»، به مرور کارنامه این دو برادر می‌پردازیم و مولفه‌های سینمایی آنها را بررسی می‌کنیم.

۱. چند متر مکعب عشق؛ قصه عاشقی و هجرت

«چند متر مکعب عشق» که نام شاعرانه‌ای هم دارد، به کارگردانی جمشید محمودی و تهیه‌کنندگی نوید محمودی، نخستین فیلم بلند این دو برادر بود که به رابطه‌ای عاشقانه در بستر زندگی مخفیانه و انجام فعالیت‌های طاقت‌فرسای مهاجران افغان در ایران می‌پرداخت. این عاشقانه تراژیک در سال 1392 به‌قدری موردتوجه قرار گرفت که در هفدهمین جشن سینما، برنده تندیس و دیپلم افتخار بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه، بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین تدوین، بهترین نقش مکمل مرد و بهترین طراحی‌صحنه شد. «چند متر مکعب عشق»، بیش از آنکه یک فیلم عاشقانه باشد، یک اثر اجتماعی است که به‌خوبی توانسته تصویری جامعه‌شناسانه از زیست- جهان افغان‌ها در ایران را ترسیم کرده و به لحن و ساختار رئالیستی و واقع‌گرایانه برسد، تا جایی که می‌توان این فیلم را یکی از دقیق‌ترین آثار سینمایی در بازنمایی موقعیت تاریخی افغان‌ها در ایران قلمداد کرد. به‌همین‌دلیل شاید سویه مستندگونه ناخواسته‌ای در فیلم برجسته می‌شود که می‌تواند به‌عنوان یک سند تاریخی، درباره سرگذشت و سرنوشت افغان‌ها در ایران شناخته شود. «چند متر مکعب عشق»، فیلم شریفی است که شرافت انسانی را فارغ از مرز، زبان، ملیت و هویت سیاسی ستایش می‌کند. وگرنه فیلم از حیث درون‌مایه و قبض و بسط محتوایی‌اش کمی تخت و خنثی به‌نظر می‌رسد که البته با یک پایان‌بندی درخشان به پایان می‌رسد. مخاطبی که بعد از تصمیم مهاجرت پدر مرونا به کشورش و کشمکش‌های صابر با او بر سر ماندن و رسیدن به مرونا، ناگهان غافلگیر شده و به‌شدت تحت‌تاثیر اتفاق تلخی می‌افتد که در آن کانتینر بر سر مرونا و صابر می‌افتد. زندگی، عشق، هجرت، مرگ، فقر، بیکاری، رنج، حسرت آرزوها و دغدغه‌های آدم‌های قصه، عناصر مفهومی این فیلم را تشکیل می‌دهد و اینکه مردن بر سر عشق، خود زندگی است.

۲. رفتن؛ قصه و غصه مهاجرت

سه‌سال بعد از «چند متر مکعب عشق»، نوید محمودی با ساخت فیلم «رفتن»، برای اولین‌بار کارگردانی را تجربه کرد. «رفتن» هم روایتی عاشقانه در بستر زندگی پرمشقت مهاجران افغان بود اما چندان وارد جزئیات این رابطه عاشقانه نشده بودند و اصل ماجرای خروج غیرقانونی، پررنگ‌تر به‌نظر می‌رسید. این فیلم به‌اندازه فیلم قبلی نتوانست موفقیت به‌دست بیاورد.«رفتن»، نماینده سینمای افغانستان در هشتادونهمین دوره جوایز اسکار شد و از چند جشنواره جهانی هم جایزه گرفت. این فیلم نشان داد که انگار دو مسئله «عشق» و «مهاجرت»، دو مولفه و دغدغه آنها در سینماست که در یک نگاه ژانری می‌توان آنها را عاشقانه‌های اجتماعی دانست. عشقی که برای بقا باید به جدایی کشیده شود و رفتن، بهترین‌راه برای این بقاست. فیلم «رفتن»، قصه «فرشته» و «نبی»، قصه‌ای عشقی است که در پیچ‌وتاب رسیدن و نرسیدن در غبار گم می‌شوند. در اینجا برعکس «چند متر مکعب عشق» که سویه‌های عاشقانه پررنگ‌تری داشت، مسئله مهاجرت و مصائب آن در کانون درام قرار می‌گیرد. دو شخصیت اصلی فیلم که با یکدیگر نامزد هستند و قصد مهاجرت دارند، از لحظه‌ای که تصمیم به نهایی‌کردن کارهای‌شان می‌گیرند، در حال رفت‌وآمد هستند و دوربین بیقرار فیلم هم به‌طور مداوم آنها را همراهی می‌کند. برادران محمودی در انتقال حس شخصیت‌ها و ایجاد حس اضطراب برای بیننده که هم‌پا با شخصیت‌های فیلم ایجاد می‌شوند، موفق هستند.

۳. شکستن همزمان بیست استخوان؛ یک مادرانه غریب

سومین فیلم برادران محمودی هم باز به مصائب مهاجرت افغان‌ها می‌پردازد و درواقع می‌توان این سه‌فیلم را سه‌گانه برادران محمودی درباره مهاجرت افغان‌ها و مشکلات آنها دانست. همه این قصه‌ها در بستر دوراهی اخلاقی روایت می‌شوند، یعنی شخصیت‌ها در شرایط پارادوکسی با سویه‌های قدرتمند عاطفی قرار می‌گیرند که نیازمند تصیم‌گیری‌های دشوار اخلاقی هستند. فیلم «شکستن همزمان بیست استخوان»، به کارگردانی جمشید محمودی، باز هم روی درونمایه مشکلات مهاجران افغان بنا شده بود. این‌بار راوی زندگی یک کارگر افغان ساکن ایران بودند که درگیر مشکلات بیماری کلیه مادرش می‌شد، اما براساس قانون نمی‌توانست کلیه یک ایرانی را به مادرش پیوند بزند. داستان فیلم درباره عظیم (با بازی محسن تنابنده)، یک پناهنده افغان است که در شهرداری تهران مشغول‌به‌کار است تا بتواند به خانواده، مادر و برادرش فاروق کمک کند تا قاچاقی به آلمان بروند. اما در لحظه آخر، فاروق از بردن مادرشان منصرف می‌شود و عظیم نیز متوجه می‌شود مادرشان نیازمند عمل پیوند است. عظیم باید بین جان خودش و مادرش، انتخاب کند. فیلم «شکستن همزمان بیست استخوان»، نسبت به فیلم‌های قبلی این دو فیلمساز، کم‌دیالوگ‌تر است و وزنه نمایشی و تصویری سنگین‌تری دارد. درواقع فیلمساز تا جایی که می‌تواند تلاش دارد که به تصویر بکشد تا کارش به زبان سینما نزدیک‌تر شود. یکی از ویژگی‌های ممتاز این فیلم، بازی تنابنده است چون توانایی خوبی در بیان لهجه‌ها دارد. ضمن اینکه در رفتارهای غیرکلامی‌ و ریزه‌کاری‌ها، بی‌نظیر عمل می‌کند.

۴. سریال سایه‌بان؛ نبرد زندگی

«سایه‌بان»، به‌عنوان اولین سریال تلویزیونی برادران محمودی، اولین اثر آنها تلقی می‌شد که روی زندگی افغان‌ها تمرکز نداشت. آنها این‌بار حمایت از تولیدملی را مبنای اثرشان قرار داده بودند و شخصیت‌های محوری‌شان، پسرهای جوان طبقه فرودست جامعه بودند که مدام برای زندگی می‌جنگیدند. «سایه‌بان» صرفا مبتنی بر یک کشمکش دراماتیک پیش نمی‌رفت، بلکه نوعی کشش سمپاتیک داشت که مخاطب را با خود همراه و با شخصیت‌های قصه عجین می‌کرد. «سایه‌بان» نوعی مردم‌نگاری تصویری بود که توانست به‌خوبی به خوانش آگاهانه یک طبقه اجتماعی و چالش‌های آن بپردازد. ازاین‌رو می‌توان آن را یکی از بهترین سریال‌های تلویزیونی دانست که توانسته با رویکردی جامعه‌شناختی به روایت انتقادی وضع موجود بپردازد و این پردازش را در موقعیتی دراماتیک صورت‌بندی کند. اگرچه در این بازنمایی نباید ارجاعات روانشناختی را در تحلیل شخصیت‌ها و موقعیت‌های رفتاری‌شان نادیده گرفت. «سایه‌بان» به‌غیر از وجوه دراماتیک و جاذبه‌هایش، یک یادآوری است؛ یادآوری زیست ـ جهان و سبک زندگی ایرانی که حالا سال‌هاست در چنبره بی‌رحمانه مدرنیسم، در جامعه ما فراموش یا کمرنگ شده. همدلی‌ها، رفاقت‌ها، جوانمردی‌ها و درنهایت لذت زندگی و لذت اخلاقی زیستن. یادآوری دورانی که حالا حسرتش در دل ما مانده! می‌توان زیر «سایه‌بان» نشست و به‌جای حسرت‌خوردن معصومیت و حرمت زندگی ازدست‌رفته، به تأمل درباره آنها اندیشید و به این فکر کرد که چه‌شد صفای زندگی دیروز، به جفای زیاده‌خواهی ما از دست رفت و کمرنگ شد. «سایه‌بان»، روایت زندگی سنتی نیست، یادآوری سنت‌های زندگی است.

۵. هفت‌ونیم؛ مصائب دختران

بعد از سریال «سایه‌بان»، بار دیگر برادران محمودی سراغ دغدغه‌های خود درباره افغانستان رفتند. «هفت‌ونیم» که سال 1399 اکران شد، یکی از متفاوت‌ترین فیلم‌های این دو برادر بود؛ اثری اپیزودیک درباره هفت‌دختر افغانستانی و ایرانی که روی مسائلی مثل بکارت، سقط جنین، مصائب ترنس‌ها و … دست گذاشته بود. «هفت‌ونیم» از این جهت که روی مسائل مهمی که کمتر درباره‌شان صحبت می‌شود دست گذاشته بود، مورد توجه قرار گرفت. در یکی از اپیزودها می‌بینیم که دختری افغان‌تبار برای اینکه بتواند مدارک شناسایی بگیرد و از کشور خارج شود، مجبور می‌شود با فردی به‌صورت صوری ازدواج کند که این ازدواج، مشکلاتی برایش به‌وجود می‌آورد. این موضوع، شرایط سخت برای مهاجران افغانستانی را نشان می‌دهد که برای داشتن هویت در کشور ایران، دچار مشکلاتی می‌شوند. یا مثلا تاثیرگذارترین اپیزود که اپیزود پایانی است، باز هم مشکل مهاجران افغانستانی را نشان می‌دهد. اپیزود پایانی فیلم نشان می‌دهد، چگونه فقری که در بین مهاجران وجود دارد، آنها را به قمار می‌کشاند و چگونه این قمار نتیجه‌ای ویران‌کننده خواهد داشت. «هفت‌ونیم» در میان کارهای برادران محمودی، فیلم متوسطی به‌حساب می‌آید.

۶. سریال «دلدار»؛ داستان عشق و انتقام

دومین سریال برادران محمودی، «دلدار» بود که در ماه رمضان سال 98 روی آنتن رفت. به لحاظ مضمون، با اینکه محور اصلی داستان بر یک مثلث‌عشقی بنا شده بود اما این‌بار هم تاکید زیادی روی بیکاری و مشکلات نسل جوان می‌شد. برادران محمودی با ترسیم ماهیت اجتماعی قصه خود، با ارجاع به مسائلی مثل ازدواج، طلاق، اشتغال، اختلافات طبقاتی، طمع‌ورزی، فریب و تنش‌های اجتماعی، موجودیت قصه خود را در این کالبد دمیده و سروشکل درام خود را صورت‌بندی کرده‌اند. برای درک بهتر این معنا باید از پس ظاهر قصه به درون این مناسبات رسوخ کرد و به رمزگشایی جامعه‌شناختی دست زد. شاید به همین دلیل است که سویه رومانتیک قصه در بستر سانتی‌مانتالیسم عاطفی گرفتار نمی‌شود و حتی سویه تلخ اجتماعی آن برجسته‌تر می‌شود. واقعیت این است که همه رابطه‌ها در این قصه، زخمی و آسیب‌دیده است و در فرآیند تعمیم و ترمیم درنهایت به بازنمایی نمادین وضعیت جامعه می‌پردازد. جامعه‌ای که مردمش در یک سوءتفاهم عمیق، خواسته و ناخواسته به هم زخم می‌زنند و همه در هر موقعیتی، از زندگی ناراضی‌اند.«دلدار» صرفا قصه دلدادگی و عاشقی نیست بلکه ترسیم موقعیت‌های شکننده‌ای است که دلدادگی هم در آن به تنش‌ها و چالش‌های برساخته از این تراژدی اجتماعی گرفتار است و در پارادوکس عشق و نفرت، گیر افتاده است. ردپای این عشق‌های زخمی و زخم‌های عاشقانه را در دیگر آثار برادران محمودی هم می‌توان ردیابی کرد.

۷. مردن در آب مطهر؛ مهاجرت غیرقانونی

«مردن در آب مطهر»، به کارگردانی نوید محمودی و تهیه‌کنندگی جمشید محمودی در سال 1398 ساخته شد و درحال حاضر آخرین فیلم سینمایی کارنامه این دو برادر به‌حساب می‌آید. محمودی‌ها در این فیلم باز هم روی مشکلات مهاجرت و خروج غیرقانونی افغان دست گذاشته بودند. این فیلم در برخی جشنواره‌های جهانی، شایسته تقدیر شناخته شد. داستان فیلم «مردن در آب مطهر»، در مورد حامد، پسری افغانستانی است که به‌صورت قاچاقی به ایران می‌آید تا بتواند ازطریق مرز، خود را به برادرش در آلمان برساند. در این بین اتفاقاتی برای حامد و اطرافیانش می‌افتد که ماجرا را تغییر می‌دهد. این فیلم تا حدی توانسته به مشکل مهاجرت بپردازد و خطراتی را که پیش‌روی مهاجران غیرقانونی است، بیان کند. فیلم «مردن در آب مطهر» درباره مهاجرت است. افرادی که ناچارند برای ساختن زندگی خود، خطر کنند و از زادگاه‌شان دور شوند تا شاید زندگی بهتری نصیبشان شود، اما در این بین ممکن است هزارویک اتفاق بیفتد و همه‌چیز را نابود کند.

۸. سریال پوست شیر؛ قصه ملتهب معمایی

گرچه «پوست شیر» نخستین سریال برادران محمودی در شبکه نمایش‌خانگی و فضای پلتفرمی است، اما سومین سریالی است که آنها ساختند و حالا به نقطه‌عطفی در کارنامه آنها تبدیل شده است. ژانر پلیسی-معمایی گرچه ژانر پرطرفداری است اما نوع ایرانی آن چندان نتوانست موفق باشد که دلایلی مختلفی هم دارد، اما شاید دو دلیل مهم آن را بتوان در ضعف فیلمنامه و تصویر کلیشه‌ای و اغلب غیرقابل‌باور از پلیس ایرانی دانست. در «پوست شیر» اما این دو مولفه به نقطه‌قوت اثر تبدیل شد. گرچه در کل اثر، یکدستی و انسجام خود را حفظ نکرد. «پوست شیر»، افتتاحیه قدرتمندی داشت و توانست در همان ابتدا نطفه درام را درست بنشاند و به‌اصطلاح «پایلوت» جذابی را پی بریزد که مخاطب را با خود همراه کند. قسمت اول سریال، طولانی‌تر است تا فرصت بیشتری برای معرفی شخصیت‌های قصه به مخاطب فراهم شود. آغازی تکان‌دهنده مبتنی بر یکی از بهترین ساب ژانرهای معمایی؛ یعنی گم‌شدن. با گم‌شدن ساحل، موقعیت معمایی و جست‌وجوگرانه برای پیدا کردن آن فراهم می‌شود و یک تعلیق عمیق کلید می‌خورد. تعلیقی که هم ظرفیت رمزگشایی از معمای قصه را در ذهن مخاطب فعال کرده، هم ریتم تندتری به روایت قصه می‌بخشد و هم مخاطب را به تعقیب آن ترغیب می‌کند. داستانک‌ها و شخصیت‌های فرعی سریال هم از قابلیت دراماتیک خوبی برای جذب مخاطب برخوردار است که هم خط‌اصلی داستان را بسط می‌دهد، هم بر غنای دراماتیک و سویه معمایی آن می‌افزاید. در رهگذر این جست‌وجو برای پیدا کردن ساحل، با زندگی طوفانی نعیم و فراز‌ونشیب‌هایش آشنا می‌شویم و البته یک تصویر تماشایی از رابطه پدر و دختری شکل می‌گیرد. با ورود محب مشکات (شهاب حسینی) به‌عنوان پلیس به ماجرا، داستان از جذابیت بیشتری برخوردار می‌شود. او با تصویر کلیشه‌ای و آشنایی‌ای که از پلیس ایرانی و رفتارشناسی او در ذهن داشتیم، متفاوت بود و احساس همدلی بیشتری در مخاطب برمی‌انگیخت. ضمن اینکه وضعیت مشابه محب با نعیم -که او هم دخترش را از دست داده بود- بین آنها یک حس مشترک عاطفی آفرید که درطول قصه، دچار قبض و بسط می‌شد و یک دوقطبی رقیب و رفیق را شکل می‌داد که به پیشبرد داستان و التهاب‌بخشیدن به آن کمک می‌کرد. اساسا مفهوم «رفیق» و «رفاقت» در «پوست شیر»، به‌عنوان یکی از مولفه‌های معنایی، محوری برجسته شده که اوج آن را باید در رابطه رضا پروانه با نعیم ازیک‌سو و مژگان با رضا پروانه ازسوی‌دیگر جست‌وجو کرد که عشق و رفاقت صدرا به ساحل هم بر آنها افزوده می‌شود. «پوست شیر» با طراحی موقعیت پیچیده گم‌شدن و بعد قتل ساحل، مخاطب را با خود همراه کرده که این همراهی در قسمت دوم فصل دوم، اوج می‌گیرد. قسمتی که ساحل هم پیدا می‌شود، هم کشته. بعد از این از ریتم و التهاب قصه کم می‌شود و گویی با کشته شدن ساحل، قصه از حیث تعلیق و التهاب‌آفرینی، اشباع شده و کم‌رمق می‌شود. تا اینکه با پیدا شدن منصور، بار دیگر قصه جان گرفته که تا قسمت پایانی به‌ویژه رویارویی نعیم و منصور، امتداد می‌یابد. یک رویارویی رمزگشایانه که انگیزه‌های نهان قتل ساحل را شفاف و آشکار می‌کند. «پوست شیر»، گرچه در قسمت پایانی از نگاه برخی مخاطبان به برخی سوال‌های ذهنی آنها پاسخ نداد، اما پایان‌بندی‌ای شسته‌ورفته و مینی‌مالی بود که اغناکننده به‌نظر می‌رسد.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی