| کد مطلب: ۵۴۸۷

نامردی و ناکارآمدی

داستان پلیسی که در یافتن سرنخ‌ها همیشه عقب می‌ماند

داستان پلیسی که در یافتن سرنخ‌ها همیشه عقب می‌ماند

بعید بود 55سال بعد از ساخته شدن فیلم «قیصر»، سریالی با همان داستان ساخته شود و گل کند. اما با وجود این‌همه چرخیدن جهان، باز هم همان داستان قدیمی گل کرد. چهره‌ها البته ارتباط یک به یکی با آن داستان قدیمی نداشتند. ارتباط خواهر برادری، تبدیل به پدر- دختری شده بود. نعیم به‌جای قیصر نشسته بود اما المان‌ها همان بود؛ چاقو، انتقام، قهوه‌خانه، زندان و سکانس آخر در حمام! برای طولانی کردن آن نمایش دوساعته به یک سریال 24قسمتی، نیاز به داستان‌های فرعی هم بود که اتفاقا کمیت «پوست شیر»، درست در همین‌جا لنگ بود. قصه‌های فرعی جذاب نبود. (ارتباط صدرا با مادرش را نگاه کنید) شخصیت‌پردازی قدرتمندی نداشت (شخصیت همیشه گریان ژیلا شاهی، در نقش مژگان را مرور کنید) و پر از صحنه‌های اضافی بود که باعث می‌شد گمانه‌زنی‌هایی درباره پایان‌بندی سریال مطرح شود که البته هیچ‌کدام از این گمانه‌زنی‌ها هم درست نبود! برای این صحنه‌های اضافی، خوب است قصه‌های مرتبط با بهزاد و لیلا را نگاه کنید.
اما سوال این است که چرا این سریال، با این همه قصه فرعی بی‌مزه و بی‌نتیجه، تا این اندازه توانسته مخاطب را پای گیرنده میخکوب کند؟ آیا جدا از مسائل هنری (مثل استفاده از بازیگران مشهور و بازی‌های حرفه‌ای آنان)، حوادث اجتماعی هم در موفقیت این فیلم تاثیر داشته است؟
«قیصر» در فضایی ساخته شده بود که جوان ایرانی، خود را بی‌پناه می‌دانست و این جوان بی‌پناه، نیازمند قهرمانی بود که از دل مردم بیرون بیاید و با چاقو، خودش دست به انتقام بزند. اما آیا «پوست شیر» هم همین بی‌پناهی را به‌ تصویر کشیده بود؟ درواقع در «پوست شیر»، پلیس نسبت به فاجعه رخ‌داده، بی‌تعهد نبود اما در پیدا کردن سرنخ‌های ماجرا، همیشه چند قدم عقب‌تر بود. درواقع در «پوست شیر»، سیستم نامرد نیست بلکه ناکارآمد است. می‌خواهد قاتل را پیدا کند اما نمی‌تواند. دستانش بسته است. حوصله ندارد. 15سال پیش یادش رفته از شیرین درست بازجویی کند. یادش رفته که جنازه منصور باجلان را درست بررسی کند. با یک جنازه جعلی و یک قبر اشتباه، پرونده را بسته و رفته. همیشه دیر به صحنه می‌رسد. در تعقیب و گریز با آدم‌بدها، ناتوان است و آنها مدام مثل ماهی از دست‌شان فرار می‌کنند. حالا هم یادش می‌رود که ساقی‌محل را تا محل اختفای شریکش تعقیب کند. خیلی اتفاقی، پیدا کردن یک تکه گردنبند در خیابان باعث می‌شود قسمتی از پرونده حل شود. درواقع پلیس‌ها نه شرلوک هلمز هستند که هوش سرشاری داشته باشند، نه جک باور هستند که با روش‌های غیراخلاقی به هدف برسند و نه به سیستم‌های عجیب و غریب کامپیوتری مجهز هستند. افرادی هستند معمولی معمولی که در مهیج‌ترین سکانس سریال، عینک دودی می‌زنند و مرده را سر قبر خودش بازداشت می‌کنند. تنها کسی که کمی بیشتر از سایر نیروها برای حل این مسئله تلاش می‌کند، اتفاقا پلیسی است که انگیزه‌های شخصی برای حل پرونده دارد! در این فضای مسموم، پول به اندازه‌ای نقش‌آفرین شده که قاتل‌ها با خریدن خودرو و ماشین، از زیر حکم‌اعدام فرار می‌کنند. سیستم نه امانتدار خوبی است؛ چنانچه مدارک پزشکی‌قانونی هم جعل می‌شود و نه محافظ خوبی برای جان شهروندان است؛ چنانچه کسی که ظن کشته شدن او می‌رفت، به‌راحتی توسط آدم‌بدها کشته می‌شود. در این وضعیت، شهروندان چاره‌ای ندارند که خودشان اسلحه بخرند، خودشان را قربانی کنند و خودشان حق‌شان را مطالبه کنند.
«پوست شیر»، یک سریال سیاسی نیست. اتفاقا فیلم «قیصر» هم سیاسی نبود. اما هر دو یک درونمایه اجتماعی داشتند؛ کسی اینجا مواظب شما نیست. این آدم‌های خوب اداره فلان و بهمان، مشتی حقوق‌بگیر هستند که به‌دلایل مختلف، توان انجام وظایف خود را ندارند. بسیاری از افرادی که درگیر مسائلی مثل سرقت و زورگیری می‌شوند، شاید این ناکارآمدی را دیده باشند و در ذهن خود، با اسلحه به آدم‌بدها حمله کرده باشند. «پوست شیر»، این رویا را تصویر کرده است.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی