| کد مطلب: ۵۴۳۱

دادخواهی دنیایی ویران شده

دادخواهی دنیایی ویران شده

سعید صدقی مرورنویس «خانواده‌های خوشبخت همه مثل هم‌اند، اما خانواده‌های شوربخت، بدبختی خاص خود را دارند.» این جمله یکی از معروف‌ترین آغازها در تاریخ ادبیات و ر

سعید صدقی

مرورنویس

«خانواده‌های خوشبخت همه مثل هم‌اند، اما خانواده‌های شوربخت، بدبختی خاص خود را دارند.» این جمله یکی از معروف‌ترین آغازها در تاریخ ادبیات و رمان است. جمله آغازین رمان آناکارنینا، شاهکار لئون تالستوی. اما انگار در وسعتی بیشتر و در سطح جامعه و کشور، داستان ممکن است برعکس هم باشد. یعنی جوامع مبتلا به شوربختی شباهت‌های زیادی به هم دارند. دردها و رنج‌هایی که سر مردم در جوامع شوربخت آوار می‌شود، گاهی آنقدر تکراری و شبیه به هم است که آدم خیال می‌کند عوامل شوربخت‌کننده یک جامعه از الگوی ثابتی پیروی می‌کنند. مثلا ممکن است عدم اعتماد و احساس نگرانی آنقدرها شایع باشد که افراد ِتصمیم‌گیرنده خیال کنند نه فقط عوامل بیرونی، که عوامل درونی هم سوءنیت دارند و ممکن است بالقوه یا بالفعل خطرناک باشند! به‌عبارتی، آدم‌ها در جوامع شوربخت همه مجرم یا متهم‌اند، مگر آنکه خلافش ثابت شود! یا در چنین جوامعی چیزهای مختصر و کوچک می‌تواند تبعات بزرگ و جبران‌ناپذیر داشته باشد، چون امور مهم و کلان آنقدر از سامان خود خارج شده‌اند که پرداختن به امور کوچک می‌تواند آسان‌تر به‌نظر برسد، همچنین دامنه امور کوچک، به وسعت و عمق شوربختی آن جامعه ربط دارد.
مثلا ممکن است دانشجویی باشید که دل در گرو یکی از همکلاسی‌ها داده‌اید و رابطه‌ای عاشقانه بین‌تان شکل گرفته است. پس از مدتی فرد دلخواه‌تان، موقتی از شما دور می‌شود. انتظار دارید همان احساس دلتنگی و اشتیاق دیداری که شما تجربه کرده‌اید را معشوق یا معشوقه‌تان هم تجربه کند. اما چنین چیزی را از طرف مقابل احساس نمی‌کنید. بهتان برمی‌خورد. غرورتان جریحه‌دار می‌شود. پیامی را با غیظ و البته بازیگوشی و کمی هم سربه‌سر گذاشتن برایش می‌فرستید و در آن به آرمان‌ها و ارزش‌های سیاسی مشترک بین‌تان دهن‌کجی می‌کنید و در آخر به یکی از مغضوبان نظام حاکم بر جامعه شوربخت‌تان درود می‌فرستید. درهمه این احوال روی یک چیز حساب می‌کنید: طرف مقابل‌تان سخت زودباور و کمی هم ساده‌لوح است و شوخی شما را جدی خواهد گرفت. همین برای‌تان که قصد ایجاد سردرگمی و لجبازی داشته‌اید، کفایت می‌کند. اما همین پیامی که به آن باور ندارید و با نیت شوخی و لجبازی کودکانه ارسال کرده‌اید، آغاز نابودی و تغییر جدی روند زندگی‌تان می‌شود. اوضاع به‌هم می‌ریزد. پیام به‌دست عوامل کنترل‌کننده اوضاع می‌افتد. شوخی شما، امری جزئی است و عوامل و نیروهای حاکمیت، فرصتی چنین مغتنم را برای مانور قدرت از دست نخواهند داد. بازجویی و تفهیم جرم (نه اتهام، چون شما پیشاپیش محکومید) با سرعت و اقتدار خاصی انجام می‌گیرد. از دانشگاه اخراج می‌شوید. عضویت‌تان در حزب حاکم که سخت به ایده‌آل‌ها و ارزش‌هایش باور داشتید، باطل می‌شود. شما به یک‌باره از خودی، به یک دیگری و دشمن تبدیل می‌شوید. به یک عنصر نامطلوب، یک خودفروخته. هرگونه تلاش برای دفاع از خودتان، بی‌نتیجه می‌ماند. حاکمیت جامعه شوربخت‌تان سخت نیازمند دشمن است؛ به یک الگوی وارونه. به کسی که باید نشان بقیه داد تا درس عبرتی شود.
اینها پیرنگ رمان «شوخی»، اثر میلان کوندراست. کوندرا، استاد نگاه کردن با ذره‌بین به امور جزئی زندگی بشری است. چیزهای ظاهرا بی‌اهمیت، در آثار کوندرا ابعادی وسیع پیدا می‌کنند. جهان کوندرا مانند زمینی با سرازیری‌تند است که اگر شخصیت‌هایش لحظه‌ای پای‌شان بلغزد، زمین‌خوردن و تا فاصله نامعلوم سقوط‌کردن، اجتناب‌ناپذیر خواهد بود. اگر عصر و زمانه کوندرا را در نظر بیاوریم، زیستن در کشوری که مدتی تحت اشغال نازی‌ها بود و بعد ناجی‌شان (ارتش سرخ شوروی)، خود به هیولایی بدل شد که مشغول بلعیدن‌شان شد، حق می‌دهیم که چنین نگاهی به اوضاع داشته باشد. کوندرا «شوخی» را سه‌سال پیش از حمله گسترده شوروی و پایان بهار پراگ نوشت. عصری توأم با وحشت، ارعاب، تهدید، سانسور، شکنجه و اعدام برای کشورش آغاز می‌شد و او صدای پوتین‌های چنین دورانی را پیش از وقوع‌اش شنیده بود.
رمان «شوخی» اما تولدی متفاوت در جهان ذهنی کوندرا داشت. واقعه‌ای در یک شهر کوچک در چکسلواکی آن دوران، نظر نویسنده را جلب می‌کند. دختری را به جرم دزدیدن گُل از گورستان دستگیر کرده‌اند. نیت دختر؟ هدیه دادن گل‌ها به معشوقش! واقعه، شرایطی آیرونیک و استعاره‌ای دارد. گورستانی که در آن گل‌ها را به مُرده‌ها داده‌اند، اما وقتی کسی به‌قصد زیباترین مناسبت زنده‌ها (عشق)، از آنها بهره می‌برد، مجرم شناخته می‌شود! کوندرا این واقعه را با پیرنگی که در بالا ذکرش رفت، به شیوه‌ای هنرمندانه و ظریف پیوند می‌دهد. زیبایی عشق را نه‌فقط با تضاد گورستان، که با شرایط اجتماعی حاکم و جامعه‌ای مبتلا به شوربختی استبداد تمایز می‌دهد. در جامعه‌ای که در غیاب آزادی، ارزش‌های انسانی آن هم به خطر افتاده، عشق جلوه‌ای متفاوت پیدا می‌کند و یک شوخی هم. «خوش‌بینی، افیون توده‌هاست. فضای سالم، بوی گند حماقت می‌دهد! درود بر تروتسکی!» این همان پیام آغشته به شوخی و لجاجت قهرمان داستان (لودویک) است. لودویک هیچ باوری به محتوای پیامش ندارد. مارکتا (معشوقه‌اش) دختری است باورمند، متعصب و البته ساده‌لوح. پیام احتمالا موجب سردرگمی‌اش خواهد شد. خیال خواهد کرد در غیابش لودویک به آرمان‌هایش و به آرمان‌های مشترک‌شان در سرسپردگی به کمونیسم، پشت کرده و حالا بر مغضوب حزب (تروتسکی)، درود هم می‌فرستد. لودویک همین را می‌خواهد. می‌خواهد دخترک را بچزاند. اما پیام، آغاز تغییر جریان‌زندگی‌اش می‌شود. پس از اخراج و لغو عضویت، مجبور به رفتن به خدمت سربازی می‌شود. آن هم نه خدمت سربازی در کنار باقی آدم‌ها، بلکه همراه با مجرمین، خودفروخته‌ها و مطرودین حزب و باز نه به‌عنوان سربازی در ارتش، بلکه به‌عنوان کارگری در معدن. اما در همین دوران تاریک است که عشق به‌سراغش می‌آید. دختری مرموز، سربه‌زیر، متفاوت در شخصیت اما عادی و نه‌چندان دلچسب در ظاهر و جلوه‌های جسمانی، سرراهش قرار می‌گیرد. لوسی. شخصیتی که حضور سایه‌گون در کل اثر جریان دارد. دختری آسیب‌دیده و رنج‌کشیده. دختری که هربار با دسته‌ای گُل به ملاقات لودویک می‌آید و گل‌ها را؟ بله، از گورستان می‌دزدد.
رمان البته تک‌صدایی نیست و مانند بیشتر رمان‌های کوندرا، ساختاری آشفته در زمان روایت و کمی پیچیده در ترتیب موضوعات دارد. رمان در هفت بخش و با چهار راوی اول‌شخص شکل می‌گیرد. ابتدای کتاب، مقدمه‌ای جذاب از خود نویسنده درباره سرگذشت کتاب نوشته‌شده است. کوندرا، رمانش را صرفا عاشقانه می‌داند. اما روح زمانه و شرایط اجتماعی، به اثر سنگینی می‌کند. کوندرا در بیشتر آثارش مانند آثار ایوان کلیما و بهومیل هرابال (دیگر نویسندگان بزرگ چک)، مستقیم و سرراست به اوضاع سیاسی، خفقان و نبود آزادی و دموکراسی در کشورش نمی‌پردازد. اما به شرایط حاکم نیز بی‌تفاوت نیست. پس‌زمینه‌‍ی آثارش را که اغلب در خصوص مناسبات بین‌فردی و دغدغه‌های اگزیستانسیالی شخصیت‌هایش است، هنرمندانه و همراه با کنایه و آیرونی به اوضاع استبداد حاکمش اختصاص می‌دهد. اما در رمان «شوخی» این پس‌زمینه بسیار پررنگ و واضح ترسیم می‌شود. کوندرا به دنیایی ویران‌شده می‌پردازد. نه فقط دنیای ویران‌شده لودویک و قتل زندگی اجتماعی و سیاسی‌اش با یک شوخی نابجا. بلکه دنیای ویران‌شده آدم‌هایی که انگار خود در نصیب‌بردن از سنگدلی و بی‌رحمی، دست‌کمی از اوضاع استبداد حاکم‌ ندارند. کوندرا شقاوت رابطه‌ها را نشان می‌دهد. عشق در «شوخی» و در تمام آثار کوندرا، آن چهره اسطوره‌ای و مقدس را ندارد. گاه به چیزی بی‌رحم و وحشتناک هم تبدیل می‌شود. مثل همان‌چیزی که قهرمان داستانش در پی آن است. عشق در خشم و کینه لودویک به ابزاری برای انتقام گرفتن تبدیل می‌شود.
کوندرا در «شوخی» به دادخواهی چنین دنیایی می‌پردازد. دادخواهی از شخصیت قربانی؛ لوسی. دختری تشنه عشق و پیوند. دختری که دلش نمی‌خواهد مصرف کسی بشود. دختری که تعلق‌خاطر می‌خواهد. جهانی که بتواند پایش را با احساس‌امنیت رویش بگذارد و درست برای همین است که چه در واقعیت، چه در جهان تخیلی رمان، دختری گُل از گورستان می‌دزدد. گُل‌هایی که به مُرده‌ها هدیه شده‌اند، باید صرف زندگی شوند. اما درست شبیه به وعده بهشت‌دادن آنهایی که در چکسلواکی تولید جهنم کرده‌اند، جهان این عمل لوسی را برنمی‌تابد. چون آنها (کارگران خط‌تولید جهنم، قاتلین آزادی در لوای توسعه و امنیت)، عشق را برنمی‌تابند. طبع شوخی ندارند. بخشیدن برای‌شان کراهت دارد و وجدان و اخلاق را زیر تلی از ایمان و ایدئولوژی چال کرده‌اند. جهانی که ساخته‌اند، نه فقط لودویک را عنصری نامطلوب جا می‌زند، بلکه لوسی را هم. عشق و شوخی در چنین جهانی، جایی ندارند. کوندرا به دادخواهی همین دوعنصر می‌پردازد.
خواندن کوندرا لذت خاصی دارد. در جهان کوندرا جوامع خوشبخت، سعادتمندی خاص خودشان را دارند، اما جوامع شوربخت، شبیه به هم‌اند انگار!

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی