رنج آزادی یا لذت امنیت؟
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.
به عقیده فیلسوفان مکتب وجودگرایی، ما دو نوع آزادی داریم. «آزادی بودن»، «آزادی انجام دادن». اغلب افراد وقتی صحبت از آزادی میکنند، مرادشان آزادی انجام دادن است. برای مثال فرزند نوجوانی را در نظر بگیرید که از طرفی هنوز در وضعیت «بالغانه» تثبیت نشده و نمیتواند به تنهایی مسئولیت آنچه را که انجام میدهد، بپذیرد اما از سوی دیگر «آزادی» را حق مسلم خودش میداند. چنین نوجوانی بالاخره به استیصال میرسد چراکه تصور میکند آزاد است هر آنچه میخواهد، انجام دهد. وقتی صحبت از«آزادی بودن» میشود، کمتر کسی است که شهامت تجربه این آزادی را داشته باشد. «آزادی بودن» به این معنا است که من تماما مسئولیت بودن و هستهایم را بر دوش میکشم و به اوهام و خیالات دل نمیبندم. تراژدی زندگی مملوء از نیستها، پوچها، رنجها و پرسشهای بیجوابی است که به اندازه تمام امیدها، فانتزیها و شادیها وزن دارد اما اغلب ما ترجیح میدهیم وزن بخش تاریک زندگی را به دوش دیگری بیندازیم. مفهوم خیالی «انسان خوشبخت» در جامعه سرمایهداری ریشه در همین ترجیحات دارد. وعده جامعه سرمایهسالاری آزادی انجام دادن است، نه آزادی بودن. در واقع سرمایهسالارها مانند والد سهلگیری عمل میکنند که کودکشان را در انجام اعمالش آزاد میگذارند اما در نهایت هیچ پاسخی برای پرسشهای بنیادی بشر درباره معنا و مرگ ندارند. بنابراین ترجیح میدهیم در ظاهر، شعار «آزادی» را در معنای «اختیار دارم هر آنچه میخواهم انجام دهم و به کسی هم دخلی ندارد» سر بدهیم اما در حقیقت، سرانجام در امنیت آغوش پدر پناه میگیریم و همچون کودک عصیانگری که اکنون نادم و پشیمان است، تسلیم و سرسپرده قانون پدر میشویم. پذیرش مرگ، یکی از ویژگیهای افرادی است که آزادی بودن را تجربه میکنند. معمولا کسانی که در فرآیند سوگ، تثبیت میشوند یا هنگام مواجهه با موقعیت گریزناپذیر مرگ، به مرحله پذیرش نمیرسند، همان کسانی هستند که همچنان سعی دارند مسئولیت وجه تراژیک زندگی را به دوش «سفیران امید» بیندازند که وعدههای رنگی به آنها میدهند. در میتولوژی یونان باستان، ایکاروس پسر یکی از ایزدان به نام دایدالوس بود. دایدالوس به فرمان شاه هزارتویی اختراع میکند که فرار از آن برای هیچیک از مجرمان و زندانیان ممکن نباشد، تا اینکه روزی یکی از زندانیان از زندان فرار میکند و دایدالوس به فرمان شاه به اعدام محکوم میشود.دایدالوس تصمیم میگیرد با موم و پرهای پرندگان برای خودش و پسرش ایکاروس یک جفت بال بسازد تا فرجام دیگری برای خود رقم بزنند. دایدالوس هنگام فرار از زندان مینوس شاه به پسرش ایکاروس هشدار میدهد هنگام فرار از زمین فاصله نگیرد و به محض دور شدن از خطر در منطقهای امن فرود بیاید. اما لذت پرواز و صعود باعث میشود ایکاروس توصیه پدر را جدی نگیرد و تا خورشید پرواز کند. بالهای مومی بر اثر نزدیک شدن به خورشید از بین رفت و ایکاروس از قلب آسمان به قعر اقیانوس سقوط کرد. در روانشناسی غرور و بلندپروازیهای بیمارگون به بهانه رسیدن به آزادی به عقده ایکاروس نسبت داده میشود. زمانی که ما بدون در نظر گرفتن محدودیتها و جبرهای زندگی فقط به صعود و رسیدن به قله فکر میکنیم و موانع بزرگ را کوچک میشماریم، ممکن است به همان سرنوشتی دچار شویم که ایکاروس به آن مبتلا شد.ملتها و جوامع نیز میتوانند دچار عقده ایکاروس شوند. عقده ایکاروس جمعی زمانی پدید میآید که جامعهای مرز استفاده از دادهها و تولید علم را نداند و موفقیت بیش از حد آنها را به ورطه سقوط بکشاند. داستان ایکاروس به ما نشان میدهد: آزادی به هر بهایی نمیتواند انسان را به کمال مطلوب برساند. آزادیخواهی باید با توجه به استعدادها، امکانات و محدودیتهای انسان، شکل بگیرد. ایکاروس هم باهوش بود اما خودشیفتگی و شیداییاش سبب شد محدودیتهایش را در نظر نگیرد و به قعر اقیانوس سقوط کند.