| کد مطلب: ۷۳۸

در وطن خویش غریب...

در وطن خویش غریب...

روزنامه هم‌میهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.

پیکر سایه در نبود چهره‌‌های فرهنگی و هنری تشییع شد

سرانجام پس از گذشت 17 روز از فوت امیرهوشنگ ابتهاج و با اما و اگرهای فراوان درباره انتقال پیکر او به ایران، سایه به وطن بازگشت و طی مراسمی در صبح جمعه چهارم شهریور، در میان مردمی که علاقه‌مند و مشتاق او بودند، راهی رشت شد تا برای همیشه در خانه ابدی خود آرام بگیرد. اما نحوه برگزاری این آئین، با توجه به فرصت طولانی و کافی برای برنامه‌ریزی‌‌های لازم، آن‌چیزی نبود که مورد انتظار اهالی فرهنگ و هنر بود. خالی بودن صندلی‌‌های جایگاه ویژه و عدم حضور چهره‌‌های شاخص فرهنگی و هنری، موضوعی بود که بیش از هر چیز جلب توجه می‌‌کرد. درباره ماجرای انتقال پیکر سایه به ایران، که باعث شد این مدت طولانی با حرف و حدیث‌‌های فراوان همراه باشد، حرف‌هایی مطرح می‌‌شود، اما این ماجرا بیش از هر چیز ناشی از یک اختلاف خانوادگی بود؛ اختلافی که براساس شنیده‌‌ها، بیشتر میان دو دختر سایه یعنی یلدا و آسیا ابتهاج وجود داشت، اما در این میان با برگزاری دادگاهی در کلن سرانجام انتقال پیکر او به ایران قطعی شد. با پرس‌وجو از متولیان برگزاری متوجه شدیم از سوی برگزار کنندگان این مراسم هیچ‌گونه دعوتی از هیچ‌کس به عمل نیامده و هماهنگی برای حضور چهره‌های فرهنگی صورت نگرفته است. جای خالی خیلی‌ها چون حسین علیزاده، کیهان کلهر، همایون شجریان، علیرضا قربانی، شمس لنگرودی، محمود دولت‌آبادی و ... احساس می‌شد، اینکه این چهره‌ها به صورت عمدی شرکت در این مراسم را تحریم کردند یا دلایل دیگری برای عدم حضور داشتند، سوالی است که بد نیست در روزهای آینده جوابی برای آن داده شود.

سایه با شعرش در این سرزمین ماندگار است

همانطور که انتظار می‌‌رفت، تعداد زیادی از مردم و دوستداران سایه از صبح خیلی زود در مقابل تالار وحدت جمع شده بودند؛ مردمی که به صورت خودجوش اشعار سایه را روی کاغذ چاپ کرده بودند و با هم آنها را زمزمه می‌‌کردند. این شعرخوانی تا جایی اوج گرفت که مسئولان مجبور شدند صدای پخش قرآن را که از ابتدای مراسم در فضا پخش می‌‌شد قطع کنند. شعر «ارغوان» شعری بود که بیش از بقیه در میان مردم زمزمه می‌‌شد. همچنین ترانه «تو ای پری کجایی» و بیت «آن‌‌كه او امروز در بند شماست». «در غم فردای فرزند شماست» در میان مردم زمزمه می‌‌شد و اینها در حالی بود که کم‌کم تاخیر در آغاز مراسم و شدت گرفتن تابش آفتاب، مردم را خسته و کلافه کرده بود. سرانجام پیکر سایه در میان ابراز هیجان مداوم مردم به روی سن آورده شد و یلدا ابتهاج، دختر هوشنگ ابتهاج به روی سن آمد و چند دقیقه‌‌ای صحبت کرد. یلدا سخنانش را این‌طور آغاز کرد: سایه بالاخره به سرزمین خود بازگشت و با هفت هزارسالگان سربه‌سر شد. بازگرداندن سایه کار سختی بود، اما با همکاری وزارت ارشاد و سفارت ایران و دیگران این اتفاق رخ داد و من با برادرانم کیوان و کاوه ابتهاج، توانستیم این مسأله را فراهم کنیم که او امروز به وطن برگردد و با مشایعت شما راهی زادگاهش شود و فردا در آنجا به خاک سپرده شود. من این روز را هرگز در تصور نداشتم و نمی‌‌دانستم چه پیش می‌‌آید اما اکنون همه ما اینجا ایستاده‌ایم و در یک غم هستیم، از جانب خودم به شما تسلیت می‌‌گویم. امیدوارم که این امانت را از ما بپذیرید و در این خاک حفظش کنید. سایه دیگر امروز با جسمش اینجا نیست، اما از فردا که در رشت به خاک سپرده می‌شود با شعرش در این سرزمین ماندگار است. او صحبت‌هایش را این‌طور ادامه داد: پدر من انسان شریفی بود و تا آخرین لحظه که حتی در بیمارستان صحبت می‌‌کرد، تمام فکرش مردم ایران، غم و شادی آن‌‌ها بود و همیشه عشق مردم ایران را در دل داشت. پیامش را با شعرش منتقل کرده و هیچ پیام و حرف اضافه‌‌ای به غیر از شعرش نگفته است. او با شعرش، مهرش را به ایران، سرزمین ما به شعر، به ادبیات و همه آنچه فرهنگ و هویت ماست حفظ کرد. امروز ما همه وارث گفته‌‌ها و اشعارش هستیم، امیدوارم در شعرش تعمق کنیم و فقط با خواندن، از آن نگذریم. بدانیم این کلام چه می‌‌خواسته به ما بگوید. در شعر او به غیر از مهر، دوستی و حرمت این خاک را نگه داشتن و به گذشتگان و آیندگان نگاه کردن چیزی نداشت و چیزی بیشتری نگفته است. دختر هوشنگ ابتهاج، با اشاره به اختلاف‌‌ها بر سر انتقال پیکر سایه نیز بیان کرد: پدرم در آخرین صحبت‌هایش می‌‌گفت که می‌‌خواهم به رشت برگردم، به جایی که به مردم آن تعلق دارم. او همیشه می‌‌گفت مردم، آن کسی را که با صمیمیت و صداقت حرف می‌‌زند می‌‌فهمند و من می‌‌دانم امروز مردم ایران با هر سلیقه‌‌ای و تفکری این سخن او را پاسخ دادند. سایه اگرچه در زندگی خود سختی کشید، اما تلخ نشد و امید را به ما همیشه بخشید و ما با این امید برای سرزمین‌مان زندگی کردیم. از شما می‌‌خواهم در هرجای ایران هستید این امانت را از ما بگیرید، من وقتی به آلمان برگردم این امکان را ندارم که هر روز بر سر این خاک بیایم، اما امیدوارم شما همیشه با شعرش او را یاد کنید، چه بر سر مزارش که امیدوارم مزار شایسته‌‌ای باشد در باغ محتشم و چه با شعرهایش در همه لحظات زندگی او را یاد کنید.

این چنین در خون آغشته شدم...

سخنران دیگر این مراسم، احمد جلالی، سفیر سابق ایران در یونسکو بود که پشت میکروفن آمد. این چهره آنقدر برای حضار ناشناس و گمنام بود که چندبار در میان صحبت‌هایش صداهایی از گوشه و کنار جمعیت بلند می‌‌شد و از او می‌‌خواستند خودش را معرفی کند. صحبت‌‌های جلالی از هر در و سخنی بود. با ذکر خاطراتی از روزهایی که با سایه در آلمان همنشینی داشته آغاز شد و به شعر حافظ و سعدی ختم شد! صحبت‌‌های او بارها و بارها از سوی حضار مراسم مختل شد و با شعارهایی چون «درود بر سایه» صحبت‌هایش را قطع می‌‌کردند. وقتی جلالی مصرع «پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست» را به اشتباه «پاسخم گو به زبانی که زبان من و توست» خواند دیگر بر همگان روشن شد چقدر انتخاب این شخص برای سخنرانی در مراسم سایه اشتباه و نابجا بوده است. مردم دوست داشتند که محمدرضا شفیعی‌کدکنی برای سخنرانی بیاید، اما جلالی گفت که ایشان به دلیل تألمات روحی از سخنرانی معذور است. در مجموع به‌زعم اکثر شرکت‌کنندگان در مراسم وداع با سایه، این مراسم از هیچ‌نظر در خور شأن او نبود. اول آنکه، این مراسم روز جمعه ساعت 8 صبح برگزار شد؛ زمانی که احتمالا قرار بوده کمترین شرکت‌کنندگان در آن حضور داشته باشند. از طرفی جای بسیاری از چهره‌‌های فرهنگی و هنری کشور خالی بود. تقریبا از میان اهالی موسیقی و ادبیات، چهره شاخصی جز شفیعی‌کدکنی حضور نداشت و این بر تألمات بیشتر مردم اضافه می‌‌کرد. برنامه‌ریزی درست و حساب‌شده برای برگزاری صورت نگرفته بود. برنامه مجری نداشت و سخنرانان خودشان برنامه را اداره می‌‌کردند. اما آنچه تیر خلاص را بر پیکر بی‌جان این برنامه زد، این بود که تنها سرودی که از شعرهای سایه در مراسم پخش شد، سرود «ای ایران» بود؛ سرودی که مورد علاقه مردم است و آن را با شعر سایه و صدای شجریان در خاطره‌‌های خود به همراه دارند، اما همین هم از مردم دریغ شد و این سرود با صدای محمد معتمدی پخش شد. اما گذشته از همه اتفاقاتی که از سوی برگزارکنندگان مراسم رقم خورد و خاطر حاضران را مکدر کرد، آنچه در مراسم سایه زیبا و دلنشین بود، حضور مردم و علاقه‌مندان او بود که در صبح روز تعطیل با حضور مقابل تالار وحدت، نگه داشتن تصاویر او در دست و زمزمه اشعارش این تشییع را به یادماندنی کردند. از زوج مسنی که مایه آشنایی و پیوندشان دیوان اشعار سایه بوده تا دختران دانش‌آموز مدرسه سلاله که در زمان حیات سایه با او در ارتباط بودند، در مراسم حضور داشتند. مراسم تشییع سایه در تهران برگزار شد و پیکر او برای خاکسپاری راهی رشت شد، اما روند برگزاری آن این فراز از شعر او را به ذهن می‌‌آورد: «سال‌ها پیش مرا با كیوان كشتند/ شاه هر روز مرا می‌كشت/ و هنوز /دست شاهانه دراز است پی كشتن من/ هم از آن دست پلید است كه در خوزستان/ در هویزه بستان سوسنگرد/ این چنین در خون آغشته شدم/ و همین امروز با مسلمان جوانی كه خط پشت لبش/ تازه سبزی می‌‌زد/ كشته شدم.»

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی