تاریخ بهمثابه مادر
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.
نگاهی به نمایش «سفید» به کارگردانی صادق برقعی
شاید آنچه «سفید» را سرپا نگه میدارد یا بهنوعی باعث سقوطش میشود، یک شلوغکاری هایپررئالیستی و حرافی بیشازحد یک خانواده، یکساعت پیش از ورود مادری است که مدتها در کما بوده و همهچیز را فراموش کرده و حالا دارد به خانه برمیگردد و اشرق و مشرق این خانواده، دخترها از خانههای متاهلیشان و پسر حتی از زندان آمدهاند تا مادر را بعد از مدتها ببینند و درواقع به او بگویند ما هستیم و تو، ما را زائیدهای و حالا حق نداری مارا فراموش کنی. میدانیم که ما را بهیاد نمیآوری، ما هم البته تورا چندان بهیاد نمیآوریم و هرکدام تاریخیجعلی درباره روزگار گذشته تو سرهم میکنیم که مثلا بگوییم تو بودهای و از آن فلسفیتر تو چه بودهای، اما ما هستیم و از وجود و هستی تو سهمی داریم؛ حالا این سهم برای دخترها بیشتر سهمیذهنی و روانی است و برای پسر و داماد خانواده، سهمی از عینیتارث است. همین شلوغکاری هایپررئالیستی البته ضرباهنگ خوبی نمایش داده و نمیگذارد احساس خستگی کنید، چون مدام با شخصیتهایتازه خانواده آشنا میشوید که بعضیهایشان هم با مزهپرانیها، قدری از تماشاگر خنده میگیرند و یک صدایتازه، مدتکوتاهی شما را سرگرم میکند. اما شما گویی دریک لانگشات دعوایخانوادگی گیرافتادهاید و از سوراخکلید اتاقمادر که حالا همه در فقدانمادر به آن حملهور شدهاند، دارید این اتاق و روابط آدمهای حاضر در این اتاق را- که تا حد تیپبودن بعضیهایشان میروند و برخی برمیگردند- میبینید و گاهی برخی دیالوگها را هرچه سعی میکنید، نمیشنوید و آنقدر تندتند دارد همهچیز اتفاق میافتد که نمیتوانید چشم از سوراخ این کلید بردارید، به سکوت درونیتان پناه ببرید و قدری بیاندیشید به آنچه دارد از برابر چشمتان میگذرد. باید حواستان بهصحنه باشد که حالا برای گریز از سکوت و اندکی اندیشه و ملال -که شاید ویژگی تئاتر قدری این باشد- شخصیتتازهای با میل بهسرعت پینگپنگیگفتن دیالوگها (درست مثل فرم این نقد و نوشتار) رو میکند و باز جا میمانید در میان صداها، حرفها، تنها و ژستها با حداقل کنش در اتاق کوچک مادر. شاید دلیل اینکه بسیاری از مخاطبان تئاتر درباره «سفید»، نوشته امیر ابراهیمزاده و کارگردانی صادق برقعی، میپرسند که آیا تئاتر نباید فرقهایی با سینما داشته باشد؟ همینها باشد. شاید دلیل اینکه بسیاری از تماشاگرانی که از این شکل تئاتر استقبال میکنند هم، همین باشد؛ همین شباهتش به سینما که باسرعت و بیوقفه، سر را گرم میکند و مجال فکرکردن به بدبختیهای روزمره را نمیدهد. اما «سفید»، سویههای تازهای هم دارد؛ تاریخ، تفسیر، فراموشی و برساختن تاریخ تازهای که بهسود راویان یا گفتمانهای قدرت باشد. ساختن تاریخجعلی یا تفسیرهایی از واقعیت، از آنچه هست به آنچه برخی گمان میکنند، باید باشد درهیاهوی سفیدفراموشی؛ از همینجاست که سفید به زیست و زمانه ما پیوند میخورد. تمام تئاتر درباره مادر است، زنی که نیست و فرزندانش، درحال ریختبندی دوبارهای برای چیستی وبدنمادر هستند. بدنمادر، در صحنه غایب است؛ زنی که بهجای آنکه مثل زنپوش، در تاریخ نمایشمان، مردی ادایش را درآورد، خاطرهها، تفسیرها و گاه تاریخجعلی فرزندانش او را بر صحنه زنده میکند. فرزندانی که اگرچه جز پسرزندانی، خود زناند اما اسیر گفتمانهای قدرت پدرسالارانهای مثل آبرو، عرف و معتقدات هستند و بازگشت به بدنمادر به آن شکلی که بوده، گویی دیگر میسر نیست. حتی تلاشهای دختر کوچک خانواده، بهعنوان کسی که سالهای اخیر با او همنشین بوده و احتمالا تاریخش کمتر تفسیر شخصیش است، هیچ سودی نمیکند و جالب اینکه تمام این قائله (تصادف دختر، مردن پدر و بهکمارفتن مادر) بر سر حقیقتتلخی از بدندختر بوده است که باید انکارش میکردهاند؛ دختری که باردار شده و این آبروریزی و تحملش مسلما از گفتمان پدرسالارانه جاری در خانواده خارج است و همین همهچیز را خراب کرده است. در فقدان این بدن، مادریذهنی دارد ساخته میشود تا مگر مادرواقعی فراموش شود و چهبهتر از کتمانحقیقت و جایگزینکردن تفسیرهایی از واقعیت بهجای آن و فراموشی- همان فراموشیای که مادر اسیرش شده را فرزندانش میخواهند بهکل گذشته، تاریخ و هویتش چیره کنند- و چهبهتر از فراموشی ؛ از شلوغی تغییر، تاریخی ساختگی را علمکردن و تاریخ آدمیان واقعی را محو و کمکم حذف کردن و با اصرار، تاریخغلط را بهجای سفیدخالی فراموشیمردمان سپردن و این، پاداش فراموشی است. سپیده شمس منتقد تئاتر