روشنفکر زردِ طلبکار/ ۲
عبدالجواد موسوی روزنامهنگار و نویسنده همان روزهایی که عدهای آدم ناراحت در خارج از کشور به پرویز پرستویی حمله کردند، برخی دوستان به این بهانه که پرویز پرستوی

عبدالجواد موسوی
روزنامهنگار و نویسنده
همان روزهایی که عدهای آدم ناراحت در خارج از کشور به پرویز پرستویی حمله کردند، برخی دوستان به این بهانه که پرویز پرستویی بازیگر حکومتی است و در فیلمهای سفارشی بازی کرده است، سکوت کردند. گفتیم که این ماجرا ادامه خواهد داشت و به پرستویی و امثال او ختم نخواهد شد و شد آنچه باید میشد. حالا ادامه آن سناریوی خطرناک رسیده است به داریوش مهرجویی و آنهایی که همیشه دنبال بهانهای میگردند برای تخریب دیگران، توجیهشان این است که داریوش مهرجویی از شهرداری پول گرفته، فیلم ساخته و حالا که حاضر نیست به حکومت فحش بدهد، باید حقش را کف دستش گذاشت.
من نمیدانم این بازیهای پلشت را چهکسانی طراحی میکنند اما خوب میدانم با چنین شیوهای درنهایت کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند. جز اندکی که سودای نابودی این سرزمین و مردم این سرزمین را در سر دارند. این پروژه البته سالهاست که کلید زده شده است. یکسر این ماجرا، تندروهای بهظاهر ارزشی هستند که نانشان در همین تندرویهاست و از حیث ایدئولوژیک هم معتقدند هرکس به شکل و سلیقه آنها نیست، حقحیات ندارد. سر دیگر ماجرا، دشمنان قسمخورده این سرزمینند و از سر کینه و عقده نسبت به آنچه 45-44سال پیش در این سرزمین رخ داد، میخواهند از مردم این آب و خاک انتقام بگیرند. این زمره کینتوز معتقدند؛ سهم روشنفکران در انقلاب ۵۷ کم از سهم روحانیون و مردم کوچه و بازار نبوده و باید هرطور شده انتقام آن واقعه را از تکتک اینها گرفت. این دو گروه اگرچه در ظاهر با یکدیگر اختلاف دارند اما هم غایتشان یکی است، هم در خلقوخو و شیوههای رفتاری و گفتاری شباهتهای بسیاری با هم دارند.
یکی از شباهتهای عجیب این دو گروه خشن، سلیقه نازل اینها در فرهنگ، هنر و سیاست است. خوب نگاه کنید که اگر مهرجویی را انکار میکنند، در عوض کدام فیلمساز را روی سرشان حلواحلوا میکنند. دقت کنید که هر دو گروه اگر به شجریان دشنام میدهند، درعوض کدام نابغه را در حوزه موسیقی میپسندند. در سیاست هم همین وضع را دارند. هر دوی آنها مشتی آدم بیتدبیر، بیادب و پوپولیست را تنها راهنجات ایران میدانند.
همیشه گفتهام و بازهم میگویم؛ بین سلایق آدمها پیوندی ارگانیک وجود دارد. نمیشود شما در موسیقی طرفدار پروپاقرص فلان خواننده خالتوری باشی اما ادعا کنی در شعر، خاقانی و سنایی را میپسندی. نمیشود در سیاست زیر علم سطحیترین و پوپولیستترین آدمهای جهان سینه بزنی اما ادعا کنی در سینما، برگمان را خوش میداری؛ نمیشود. اگر هم چنینکسی پیدا شد قطعا و حتما در ادعایش شک کنید یا دستکم در مشاعرش.
اما این بازار ابتذالپرستی که اخیرا جلوههای غریبی از آن بروز پیدا کرده، به جاهای جالبتری هم خواهد رسید. روزی که این پروژه کلید خورد همه آنهایی که دستی بر آتش داشتند، گفتند این جریان در پی مرجعیتزدایی است؛ از رسانهها، روشنفکران و هنرمندان. طولی نکشید که دیدیم رسانهها به چه والذاریاتی افتادند. روشنفکران اعم از دینی و سکولار مخاطبانشان را از دست دادند و هنرمندان درستوحسابی که حرفی برای گفتن داشتند، به اتهامهای مختلف کنار زده شدند تا جا برای شومنها و سلبریتیهای کمسواد باز شود. معلوم است در چنین فضایی سیاست به چهسمتی مایل میشود، سینماها به دست چهکسانی فتح میشود و بازار چهکسانی رونق پیدا میکند.
یک نکته که دوست داشتم در یادداشت هفته پیش بنویسم و از قلم افتاد، این بود که دشمنان هنر و فرهنگِ درستوحسابی در این مملکت از هر طیف و طایفهای که باشند یک ویژگی مشترک دارند و آنهم بیهنری است و اصلا علت آنکه هنرمندان را مسخره میکنند و فیالمثل شهرام شبپره را توی سر احمد شاملو میزنند، بههمینعلت است. بهقول خواجه شیراز:
کمالِ سِرّ محبت ببین، نه نقص گناه
که هرکه بیهنر افتد نظر به عیب کند
همه کسانی که نظر به عیب میکنند و همه همتشان را بهکار میگیرند تا در زندگی یک هنرمند یا یک اندیشمند نقطهضعفی پیدا کنند تا با تمسک به همان نقطهضعف، کل هنر او را انکار کنند، مصداق بیهنریاند. امکان ندارد در این جماعت بتوانید یک آدم حسابی پیدا کنید. کسی که خودش هنری داشته باشد انقدر با کینتوزی به کارنامه دیگران نگاه نمیکند. بزرگان را به دیدهتحقیر نمینگرد. بهدنبال عیب و ایراد دیگران نمیگردد تا با انکار دیگری خودش را اثبات کند. کار خودش را میکند، بار خودش را میبرد و قضاوت را هم به غربال، به دستی میسپارد که از عقب کاروان میآید.