مردی که تا امروز درست فهمیده نشد
عبدالجواد موسوی شاعر و روزنامهنگار دوم آذرماه که برسد، صدمين سالروز تولد جلال آلاحمد است؛ مردي که بهدليل سوءتفاهمهاي فرامتني انبوهي که پيرامون او را احاط
عبدالجواد موسوی
شاعر و روزنامهنگار
دوم آذرماه که برسد، صدمين سالروز تولد جلال آلاحمد است؛ مردي که بهدليل سوءتفاهمهاي فرامتني انبوهي که پيرامون او را احاطه کردهاند، هيچگاه درست فهميده نشد. بااينکه يکي از سرراستترين روشنفکران ما بود و چيزي که با آن از اساس بيگانه بود ابهام و پيچيدگي بود، اما همين آثار ساده و روشن هم درست فهميده نشدند و اصلاً شايد درستتر اين است که بگويم اصلاً درست خوانده نشد تا چهرسد به فهميدهشدن.
حکومتيها بزرگترين جفا را در حقش کردند؛ با بزرگراه بهنامش زدن و جايزه 110 سکهاي بهنام او برگزار کردن. بهاحتمال قريب به يقين، نيتشان خير بوده و با اينکارها دستکم ميخواستند ارادتشان را به آلاحمد نشان دهند اما حاصل کارشان، ساختن يک شمايل حافظ وضع موجود بود از نويسندهاي که به دنيا آمده بود براي بههمزدن بازي. به دنيا آمده بود تا شر بهپا کند و مزاحم خور و خواب ديگران شود. به دنيا آمده بود تا عيش ديگران را منغص کند. کافي است کسي دو، سه اثر از آثار شاخص جلال را بخواند تا بفهمد اين نويسنده بههيچوجه نميتواند نويسنده معيار نظام جمهوري اسلامي باشد. در اين ادعا نه تخفيف جلال نهفته است، نه تمجيد او؛ صرفاً توصيف ميکنم. ممکن است بعضي از شعارهاي جلال در ظاهر با شعارهاي رسمي نظام همخواني داشته باشد، اما اين نگاه بسيار سطحي و نازل است. کليت آلاحمد هيچ ربطي به نظام مستقر ندارد. او يک نويسنده است. يک روشنفکر تمامعيار. يک روشنفکر بهمعناي امروزي کلمه که حتي ربطي به روشنفکر ديني هم ندارد. روشنفکري که بهاقتضاي جامعه روشنفکري آن روزگاران، اگرچه ضدغرب است و بهدنبال ريشههاي بومي و خودي براي مبارزه با استعمار، اما در اين راه اصلاً و ابداً به شريعت اسلامي و مفاهيمي ازايندست اعتنايي ندارد و اگر هم گاهي گريزي به اينعوالم ميزند، صرفاً بهدنبال دستاويزي است براي پيشبرد اهدافي که در ذهن دارد؛ يعني استفاده ابزاري از اين مفاهيم. چنين چيزي را بهدليل صداقت ذاتي و منحصربهفردش اصلاً پنهان هم نميکند. بااينحال از آنجايي که درست خوانده نشده، کمتر کسي به اين موضوع توجه ميکند.
روشنفکران هم که اغلب آنها در شتابزدگي و سياستزدگي دستکمي از حکومتيها ندارند، روي ديگر علت عدم درستفهميدن جلال بودند. آنها با خلاصهکردن جلال در سياست و گيردادن به همان جملهاي که جلال در ستايش شيخ فضلالله نوري گفته بود، از جلال چهرهاي تکساحتي ساختند و سبب شدند جلال قصهنويس، گزارشنويس، جستارنويس و منتقد کمتر جلوه کند. کار را به جايي رساندند که حتي آخوندبودن پدر جلال، به يکي از جرائم نابخشودني او بدل شد. خيليهايشان براي اينکه کماکان محبوب بمانند، از جلال اعلامبرائت کردند و سعي کردند اگر سهمي در شکلگيري وضع موجود داشتند، آن را بهنام جلال ثبت کنند تا از اعتراضهاي احتمالي در امان بمانند.
نتيجه تلاش آنطرفيها و اينطرفيها اين شد که يک نويسنده بهشدت جدي و تاثيرگذار در حوزه نثر فارسي، عالم روشنفکري، نقد ادبي و هنري و طرح مسائل بنيادين نظري، تبديل شود به يک چهره مغشوش و مبتذل که حتي مجريان دلقک شبکه «من و تو» هم بهراحتي و سادگي درباره او اظهارنظر ميکنند و عوام کالانعام را عليه او ميشورانند تا آنجا که از قتلهاي زنجيرهاي تا گرانشدن سيبزميني را تقصير سيدجلال آلاحمد بيندازند.
بيش از نيمقرن از مرگ جلال ميگذرد اما ما هنوز فرصت آنکه او را درست بخوانيم و فهم کنيم، پيدا نکردهايم. شايد اين از اقتضائات زمانه شتابزده ماست که مجال مواجهه درست و منصفانه با هيچ پديدهاي را برايمان فراهم نميآورد. واقعاً تعجب ميکنم در چنين روزگاري که حتي آلاحمد و شريعتي، درست خوانده و فهم نميشوند، بزرگواري چون دکتررضا داورياردکاني از اينکه آثارش را درست نخوانده و نفهميدهاند، گلهمند است. بگذريم.
در ديباچه کتاب ارزيابي شتابزده، جلال از قول استادش، عباس اقبال نقل ميکند که تا 100سال از يک واقعه نگذشته باشد، نميتوان درباره آن اظهارنظر درستي کرد. جلال متعرض ميشود که من اگر همين الان نگويم که از اين آش دهانم سوخت، فردا آش سرد ميشود و سار از درخت ميپرد و... الخ. حقيقتش اين است که من با اينکه سالها با جلال همعقيده بودم و در شمار مخالفان سخن استاد اقبال، اما تازگيها دارم به اين نتيجه ميرسم که حق با اقبال است. دستکم درباره خود جلال که حقيقتاً يک واقعه بود، اين حرف مصداق دارد. 100سال از تولدش ميگذرد، اما ما هنوز نتوانستهايم قضاوتي صحيح و منصفانه نسبت به او داشته باشيم.