| کد مطلب: ۴۸۸۷

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‏‌رود

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‏‌رود

به صفحه موبایلم نگاه می‌کنم. آن بالا گوشه‌ سمت راست، یک IR، به من اطمینان می‌دهد که هنوز به وطن متصلم. فقط خط تلفن همراه نیست که مرا به وطنِ مألوف و عزیز وصل می

00 Niusha

نیوشا طبیبی گیلانی

مستندساز و نویسنده

به صفحه موبایلم نگاه می‌کنم. آن بالا گوشه‌ سمت راست، یک IR، به من اطمینان می‌دهد که هنوز به وطن متصلم. فقط خط تلفن همراه نیست که مرا به وطنِ مألوف و عزیز وصل می‌کند. من‌هم مثل میلیون‌ها ایرانی دیگر که هر‌کدام به‌دلیلی از میهن به دور مانده‌اند، بخشی از خودم را در «خانه»، در ایران، جا گذاشته‌ام؛ بخشی که جا‌به‌جا کردنی نیست، آوردنی و خریدنی هم نیست. حتی به توصیف هم نمی‌آید، بخشی از هویت است. پاره‌ای از فرهنگ است. بسیاری از ایرانیان خارج از کشور به دلایل تحصیلی و شغلی تن به جدایی از میهن داده‌اند. بسیاریشان را می‌شناسم که از صبح علی‌الطلوع تا شام شب هر کار که می‌کنند و هر قدم که بر‌می‌دارند برای ایران است و در جست‌وجوی آن هستند که باری از دوش هموطن و سرزمین‌شان بردارند.
اگر به فعالیت‌های تشکل‌های خودجوش خیریه‌ای که در شبکه‌های اجتماعی شکل گرفته‌اند نگاهی کنید، خواهید دید که ایرانیان خارج از کشور با احساس مسئولیت فراوان در امور مختلف به‌صورت داوطلبانه شرکت می‌کنند. از ساختن خانه و مدرسه گرفته تا پرداخت هزینه‌های درمان و تحصیل و مسکن و … عرصه‌ای نیست که نیاز به کمک باشد و عده‌ای از هموطنان وارد نشوند و دستگیری و مهربانی نکنند. با آنکه معیشت بسیاری از ایرانیان خارج از کشور به‌سادگی نمی‌گذرد و عده‌ زیادی از آنها با زحمت هزینه‌های روزانه‌شان را تامین می‌کنند، امّا همچنان نگران برادران و خواهرانشان در وطن عزیز هستند. وقتی خبر ناخوشایندی از بیماری و سیل و زلزله و مانند آنها، می‌رسد، نگران و بی‌تاب می‌شوند. در جست‌وجوی راهی هستند که کاری بکنند. در دوره‌ فراگیری و نبود واکسن، من شاهد تلاش عده‌ای از ایرانیان فعال در عرصه‌ دارو بوده‌ام که سعی می‌کردند به‌هر صورت ممکن به فرآیند تهیه واکسن کووید برای مردم کمک کنند - البته بی‌هیچ چشم‌داشت مادی. وقتی واکسن به‌وفور رسید و در دسترس قرار گرفت، هیچ‌کس از نام و نشان آنها با خبر نشد. آنها واقعاً کیسه‌ای برای کاسبی از جان مردم ندوخته بودند.
مهاجر ایرانی از چند‌سو بار سنگین غم را بر دوش دارد. غم غربت و اخبار گاه‌و‌بی‌گاه تلخ و حجم سنگین تبلیغات رسانه‌های بیگانه و دردناک‌تر از همه تلقی برخی از هموطنان داخل که «بیرونی‌ها در ساحل امن نشسته و خیال و غم و غصه‌ای هم ندارند». ممکن است عدّه‌ای در لاس‌وگاس و دوبی و این‌سو و آن‌سوی جهان نشسته باشند و دغدغه‌ ایران که هیچ - اساساً دغدغه‌ای درباره‌ بشریت و مسائلش نداشته باشند. امّا عرض من درباره‌ مردم عادی مثل خودم است.
بیرون از ایران، معنای سرزمین مادری و هم خانگی و ایرانی بودن صورت دیگری پیدا می‌کند. دوست یک‌دل هم‌وطن پیدا شود، جزئی از دارایی‌های کمیاب و بسیار قیمتی محسوب می‌شود. گاهی یک رفیق شفیق می‌شود خانواده، می‌شود خویش، می‌شود غمخوار و رازدار و آن حفره‌ای را که غربت و مهاجرت و تنهایی در دل باز می‌کند، التیام می‌دهد.
عادت، چشم و ذهن آدمی را چنان پر می‌کند که اهمیت زیستن در خانه و تعلق داشتن به یک هویت جمعی و فراگیر، نادیده می‌ماند. طبیعی است که چنین شود، وقتی هر روز و هر ساعت گوشمان را آهنگ زیبای گویش‌های ایرانی بنوازد، به آن عادت می‌کنیم. در دور افتادن از وطن است که این جزئیات بازنگری و یادآوری می‌شوند و در ذهن مهاجر درخشان‌تر و مهمتر و دوست‌داشتنی‌تر از پیش جلوه می‌کنند.
مهاجران برای آنکه آن خط اتصال زنده بماند، در گوشه و کنار خانه‌های‌شان برای خود ایرانی شخصی ساخته‌اند. در این زوایا عناصر و نشانه‌های ایران را می‌توان دید. گاهی یک جاجیم یا گلیم، گاهی تابلوی خط نستعلیق یا نقاشی ایرانی، کاهی یک ساز و گاهی نقشه ایران. این گوشه‌های خاص را در اغلب خانه‌های ایرانی در مهاجرت می‌توانید ببینید. چیدن این عناصر کارکردی دو‌گانه دارند: از یک‌سو به مهمانان غیر ایرانی نشان می‌دهد که ما از سرزمینی می‌آییم که هنرش قرین ظرافت و سلیقه و نازک‌اندیشی است و از سوی دیگر اهل خانه را به یاد سرزمین مادری می‌اندازد. آیا همان‌قدر که مهاجران به یاد ایران و ایرانی‌های ساکن داخل هستند، اهالی داخل سرزمین مادری هم از احوال و روزگار آنها خبر دارند؟

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی