| کد مطلب: ۳۰۵۱

اقیانوس بی‏کران و تور ناچیزِ ما

«دنیا دیدن بهتر از دنیا خوردن است.» این عبارت یا ضرب‌المثلی معروف میان ماست.

«دنیا دیدن بهتر از دنیا خوردن است.» این عبارت یا ضرب‌المثلی معروف میان ماست. به‌خصوص از قدیمی‌ترها بیشتر شنیده‌ایم. من اول‌بار و بعدتر، بارها از زنده‌یاد مادرِ مادرم می‌شنیدم. عبارت بسیار قابل‌تأملی است. در مواجهه ابتدایی با آن همه تقلیل‌اش می‌دهیم به سفررفتن و تجربه‌های جدید. همین هم بی‌راه نیست، اما چه سفر و گردشی دنیا را از خوردنی به دیدنی تبدیل می‌کند؟ به‌نظر، مراد این سفرهایی که ما می‌رویم؛ از صبح تا شب ماراتنِ دیدن جاهای گردشگری و جاذبه‌های توریستی داریم و درنهایت گردش در مال‌ها و پاساژها نیست و انگار، منظور سفری است که تجربه بیرون‌شدگی از وضعیت ایستایی کنونی به من دهد. تجربه‌ای که به من یاد دهد، دنیا فقط همین‌جایی که ایستاده‌ام نیست.
با چنین خوانشی از این عبارت دیگر نمی‌توان آن را فقط به سفر هم محدود کرد. چه‌بسا سفرهایی که نه‌تنها خام را پخته نکند که فقط هزینه‌ای بر او تحمیل و ازقضا خام‌ترش هم کند. درواقع تا ما دنیا دیدن را به‌لحاظ درونی تجربه نکنیم، دیدن مکان‌های فیزیکی، انگار آنچنان تاثیری نداشته باشد. کم ندیده‌ایم افرادی که هرجای دنیا رفتند، زیست‌جهانِ خودشان را به‌همراه داشتند، فقط بسترش عوض شده و موقعیت جغرافیایی‌اش. به‌نظر، معنای عمیق‌تر این ضرب‌المثل عامی که نتایج مثبتی در بهبود زندگی فردی و اجتماعی می‌تواند داشته باشد، بیرون آمدن از وضعیتی که الان درون آن هستیم و تجربه یا لااقل همذات‌پنداری با وضعیت‌های دیگر است.
آدمی، به دلیل تنگناهایی ذهنی و البته زیستی، جهان را همیشه فروکاست می‌دهد به جهانی که خودش در لحظه در حال تجربه آن است. اولین پیامد این کار، جزم و جمود است. از قدیم همواره آدم‌ها همه هستی را با تورِ خودشان صید می‌کردند. با همین تور کوچک و محدود که تنها بخشی ناچیز از اقیانوس بی‌کران را می‌تواند لمس کند.
مکتب‌ها، ایدئولوژی‌ها، گروه‌ها و... از قدیم از این خاصیت انسان استفاده می‌کردند و برای همراه کردن دیگران با خودشان بر این نقطه‌ضعف انسان تاکید می‌کردند، یعنی همان تور ناچیز ما را هم دیگرانی می‌بافتند تا سهم اندک‌مان از جهان هم، به خواست و میل دیگری صید شود. خلافِ‌چیزی که در نگاه‌اول به ذهن می‌آید، گسترش فناوری‌های ارتباطاتی هم کمکی به گسترش تور اکثر ما آدمیان نه‌فقط نکرده که سازوکار محدودکردن جهان و تجربه‌های‌مان را هم بسیار پیچیده و عمیق‌تر کرده است. مثلا یکی از چیزهایی که جدیدا در میان کسب‌وکار رواج یافته، افزایش میزان وفاداری مشتریان به آن محصول، برند، خدمات و... است. وفاداری از این منظر (و نه از منظر فلسفه اخلاق)، یعنی همان تعصب. بهترین راه وفاداری برای اینها تعصب به برند است، چراکه فارغ از ارزش آن محصول، تعصب به آن باعث می‌شود مشتری سراغ دیگر بدیل‌ها نرود. این درباره گروه‌های هواداری در تیم‌ها، احزاب سیاسی، هنرمندان و... صدق می‌کند یا مثلا جایی دیگر که بسیار استفاده می‌شود، وقتی است که ما برای امرارمعاش با یک کسب‌وکاری وارد رابطه کاری می‌شویم. همین تکنیک‌ها تعصب ما را نسبت به آنجایی که قرار بوده فقط رابطه کاری داشته باشیم، زیاد می‌کند که مادامی که در آنجا مشغول به‌کار هستیم، نسبت به آن تعصب می‌ورزیم. حتی در بعضی موارد چیدمان آن کسب‌وکار یا سازمان به‌نحوی صورت می‌گیرد که انگاره افراد در رأس چون یک اسطوره و فرابشر، در ذهن کارمندان نقش می‌بندد. راه رهایی از این وضعیت، تجربه کردن دنیاهایی دیگر است. آشنا شدن با تور بقیه و بقیه و انقدری که ببینیم همه‌وهمه فقط بخش خیلی‌خیلی ناچیزی از این اقیانوس بی‎کران هستیم. آن‌وقت می‌توانیم با دیگران بیشتر همدلی کنیم، وقتی می‌بینیم آنکه برای ما اسطوره است، برای میلیاردها نفر دیگر فقط یک‌فردعادی است، همه مردمان در ذهن ما همسنگ می‌شوند. این دنیا دیدن و نه بی‌توجه به‌دنیا از کنار آن رد شدن که همان دنیا خوردن است، هم به سلامت روان ما کمک می‌کند، هم زندگی اجتماعی بهروزانه‌تری برای ما رقم می‌زند.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی