| کد مطلب: ۳۹۶۷

اندر احوال سالخوردگی

اندر احوال سالخوردگی

همین الان که دست برده بودم یادداشتم را بنویسم، خبر رسید که ابوالحسن مختاباد از دنیا رفته. من با او آشنایی نداشتم و حتی نوشته‌ها و مصاحبه‌هایش را هم با دیده انتق

00 Niusha

نیوشا طبیبی

روزنامه‌نگار و مستندساز

همین الان که دست برده بودم یادداشتم را بنویسم، خبر رسید که ابوالحسن مختاباد از دنیا رفته. من با او آشنایی نداشتم و حتی نوشته‌ها و مصاحبه‌هایش را هم با دیده انتقاد می‌خواندم، فقط می‌دانستم که در سنین میانسالی به‌سر می‌برد و به‌همین‌دلیل سخت شگفت‌زده شدم. در این ایام از کرونا به‌این‌سو، آنقدر خبر مرگ‌های نابهنگام شنیده‌ایم و «اگر مرگ داد است بیداد چیست؟…» را زمزمه کرده‌ایم که شمارش از کف بیرون شده.
اتفاقا من هم می‌خواستم درباره پیری و سختی‌های دوران کهنسالی بنویسم. چند روز پیش، عمه پیرم عمرش را به‌شما داد و رخت از این سرا برکشید. خدا رفتگان شما را رحمت کند و به شما و عزیزان عمر باعزت بدهد. این روزها به‌یاد او بودم و به روزگارش فکر می‌کردم. به یاد مهربانی و جان‌فشانی‌های مادرانه‌اش افتادم. فکر می‌کردم رفتار ما در ایام پیری‌اش -درحالی‌که کسی را به‌جز ما در دنیا نداشت- با او چگونه بود؟
یاد بقیه سالخوردگانی افتادم که دور و نزدیک به من بوده‌اند و من مدتی را با آنها به‌سر برده‌ام یا از نزدیک شاهد زندگی‌های آنان بوده‌ام. به‌چشم دیده‌ام که بسیاری از آنها که روزگاری حشمت و جلالی داشتند، چگونه دست روزگار، ناتوانی و تهیدستی، روان‌شان را -افزون بر سیر طبیعی- آزرد و تحلیل‌شان برد. دیده‌ام که بسیاری از سالخوردگان، زودرنج و حساس می‌شوند. انتظار آنان از دیگران برای توجه بیشتر و دست‌کم نگرفتن آگاهی و توانایی‌های‌شان، غالبا نادیده گرفته می‌شود. از این منظر فراوان به خودم و زندگی پیش‌رویم فکر می‌کنم. من هم در میانسالی هستم اگر مرگ فرصتم دهد، ممکن است به سالخوردگی برسم. نمی‌دانم این روزها کسی یا نهادی - علی‌القاعده بهزیستی - تحقیقی درباره «سن امید به زندگی» کرده است؟ (البته این عبارت «سن امید به زندگی» از آن برداشت‌های خطایی بوده که ما در برگردان از واژه‌های اصلی مرتکب شده‌ایم و در اصل «میزان عمر مورد انتظار» مقصود واضعین این اصطلاح بوده.)
فکر می‌کنم در آن روزها، که لابد به حکم طبیعت کارهای بسیاری از من بر نخواهد آمد و به ناچار همین حرکات کند و فعالیت اندکی که الان دارم، آن را هم نخواهم داشت، چه بر سرم خواهد آمد؟ مطمئنم از فرزندم و دیگران انتظار دارم که با من کماکان به همان صورتی که امروز هستند، رفتار کنند؛ که نخواهند کرد. می‌دانم بارها از اتفاقاتی که برایم می‌افتد بغض خواهم کرد، دلم از بی‌اعتنایی‌ها، از دست‌کم گرفتن‌ها، از توهین‌های خواسته و ناخواسته، خواهد شکست. من همه اینها را در پیران اطراف و دورو‌برم دیده‌ام.
دیده‌ام که چطور نسبت به توانایی مالی‌شان غرور و حساسیت پیدا کرده‌اند، به‌نحوی‌که اگر یک‌دانه نان می‌خریدم و به خانه پدرم می‌بردم، دست در جیب می‌کرد که پولش را بدهد. گاهی که برای ناهار یا شامی دورهم و بیرون از خانه دعوت‌شان می‌کردم، پدرم نمی‌آمد. مگر شرط می‌گذاشت که «همه مهمان من باشند.». پیرانی را دیده‌ام که حتی در سختی و کندی حرکت، از اینکه دست‌شان را بگیرم و یاری‌شان کنم، مکدر می‌شده‌اند. من این روزها همه آنها را خوب می‌فهمم. روزهایی که جوان‌تر بودم، واکنش منفی آنها به یاری کردن را نمی‌فهمیدم. فکر می‌کردم که آدمی به وقت ناتوانی باید کمک بگیرد... اما امروز کم‌و‌بیش می‌فهمم که آن سرسختی‌ها و آن نشان‌دادن اراده و فائق‌آمدن بر مضایق پیری، تلاشی است که آدمی برای «زندگی» می‌کند. برای آنکه به خودش و دیگران بگوید، من زنده‌ام و زنده می‌مانم؛ بدون نیاز به کمک دیگران.
سخن کوتاه کنم که هم نوشتن، هم خواندن این یادداشت آسان نیست. مقصودم از عرایضم این است که به‌یاد بیاورم و در خاطرم باشد، سالخوردگان را باید با ظرایف و لطایف فراوان و با احترامی عمیق و واقعی همراهی کرد. موانست و همنشینی با آنها ریزه‌کاری‌های فراوانی دارد و باید به‌یاد داشته باشم دیر نیست - اگر اجل فرصتم بدهد- که من‌هم سالخورده محسوب خواهم شد.

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی