امید و آفتهایش
مسعود شاهحسینی روزنامهنگار امید هزار سود دارد و لااقل یک آفت؛ اینکه آدمی را از ابنالوقتی (به تعبیر مولاناییاش) دور میکند. البته در ساحت فردی این آفت قابل

مسعود شاهحسینی
روزنامهنگار
امید هزار سود دارد و لااقل یک آفت؛ اینکه آدمی را از ابنالوقتی (به تعبیر مولاناییاش) دور میکند. البته در ساحت فردی این آفت قابل بررسی است، نه در ساحت اجتماعی. اگر امید را معطوف به آینده بدانیم، انسان اجتماعی وظیفه دارد که همیشه به آینده فکر کند. حتی آیندهای که خودش هم دیگر نیست. برای همین، اینکه آدمی در زندگی اجتماعیاش به بهانۀ دم را غنیمتشمردن هیچ کاری نکند، به لحاظ اخلاقی درست نیست و باید در هر صورت و مادامی که توان دارد، برای بهبود اوضاع حیات اجتماعیای که در آن زیست میکند، تلاش کند.
در ساحت زندگی شخصی چنین نیست. بنبستهایی وجود دارند که ممکن است هرگز باز نشوند و امیدواری به آنها منطقی و عقلانی نباشد. در این ساحت فرد باید به این فکر کند که زندگی محدودی دارد و عمر کوتاهی که هرگز تکرار نخواهد شد. اینجاست که ابنالوقتی بهکار میآید. ابنالوقتی به این تعبیر یعنی اینکه آدمی نه در بند گذشته باشد، نه در خیال آینده؛ آن لحظه جاری را دریابد و از زیستن در آن لحظه، بیشترین استفاده را کند. البته ابنالوقتی چنین که روی کاغذ، بیدردسر و راحت نشان داده میشود، نیست. ما همیشه میان دو صخرهسنگ حسرت گذشته و خیال آینده در حال شدن هستیم. کمتر کسی توانسته زمان فیزیکی و ذهنی خودش را با هم تطبیق دهد. چنین هستیم که فقط بدنمان در«الان» زیست میکند و ساحت یا ساحتهای غیرفیزیکی زندگیمان بیشتر اوقات در جایی دیگر، جز لحظۀ حال در رفتوآمد است.
باری بحث امید بود و اینکه یکی از تالیفاسدهایش میتواند دور کردن انسان «از در لحظه زندگی کردن» باشد. یکی از کارهایی که امید میکند این است که لحظه را از ما میگیرد، به امید لحظۀ دیگری که شاید هرگز نیاید.
از وجوه تراژیک زندگی این است که نهتنها همه امور تحت کنترل ما نیست، بلکه بیشتر امور از دست ما خارج است. بعضی از فیلسوفان و ناصحان اخلاق با عنایت به همین نکته میگویند که قولدادن کاری غیراخلاقی است. وقتی انجام آن کاری که وعدهاش را دادهام، منوط به سلسلهاتفاقاتی است که در ید ما نیست، چطور میتوان قول تام داد که فلان کار را خواهم کرد.
در چنین وضعیتی امید چه نسبتی با زندگی فردی ما برقرار میکند؟ از سویی فکر کردن به این جبر، به ما میگوید که علاوه بر همۀ کارهایی که انجام میدهیم، باید برای موفقیت نیز امید داشته باشیم؛ چنانچه حافظ هم میگوید: «راهرو گر صد هنر دارد، توکل بایدش» که اگر نداشته باشیم، دچار انفعال محض میشویم. از سوی دیگر ممکن است چنگزدن به امید ما را بیشتر و بیشتر از «حال» دور کند. امید از جنس رؤیاست؛ آرزویی که هنوز محقق نشده و ما منتظریم که بالاخره محقق شود. آدمی هم دائماً بین ملال و آرزوست، ملال از داشتن چیزهایی که قبلاً برایش آرزو بوده است و آرزوی چیزهایی که هنوز ندارد. وقتی به تحقق آرزوهایش امید هم داشته باشد، نمیتواند از زیست لحظهاش لذت ببرد. خوشی و لذت تامش را دائماً میسپارد به لحظههایی که امید دارد روزی بیاید. بیایید زمختترین وجوه هستی را در نظر بگیریم، بیماری که دیگر به لحاظ پزشکی، وقت محدودی زنده میماند، ممکن است امید واهی او را دربهدر اتاق عمل کند و دنبال این درمان و آن درمان برود. همان وقتِ محدودش را هم با رنج و درد فراوانی سپری کند و با انباشتی از رنج بمیرد. همان بیمار اگر چشم در چشم زمختی هستی بدوزد و با
خود کنار بیاید که نهتنها من، همه دیر و زود میمیرند، امید واهی به روزی را که سالم باشد، کنار میگذارد و سعی میکند از این باقیماندۀ عمر لذت بیشتری ببرد، یا لااقل رنج کمتری بکشد. یا عاشقی که همۀ هستیاش را به معشوقی گره زده و معشوق به هر دلیلی از دست رفته، اگر امید به بازگشت معشوق نداشته باشد و همۀ هستیاش را با بود و نبود یکی گره نزند، احتمالاً عمر مفیدتری از هر جهت خواهد داشت. درست است، نمیتوان یک نسخۀ واحد برای همه افراد و همۀ وضعیتها پیچید، ولی لااقل میتوان به این فکر کرد که ناامیدی هم با همۀ زمختیاش نوعی رابطه با هستی خویش است که بعضی اوقات باید آن را انتخاب کرد. اینکه کجا باید به امید دل بست و کجا خیره در ناامیدی نگریست، انتخابی است که هر فردی خود بهتنهایی دست به آن میزند و خودش هم مسئولیت آن را باید بپذیرد.