شیر مادر حلالت
دو کلام با خوانندگان و عکسی از فینال کشتی آزاد

دو کلام با خوانندگان و عکسی از فینال کشتی آزاد
خیلی شبها برای شروع همین چهارصد کلمه به زمین و زمان میزنم و به والذاریاتی میافتم که مسلمان نشنود کافر مبیناد. هزار بار با گردن کج پیش سردبیر میروم و سه هزار دلیل موجه و ناموجه میآورم که ننویسم. از آنجا که نتیجه نگرفتم با همه بچههای تحریریه حرف میزنم و صد تا صفحه عکس را در فضای ابری بالا و پایین میکنم بلکه جرقهای به مخم بزند و بتوانم دو کلام حرف حساب را اینجا بنویسم. میدانم این ستون وبلاگ شخصیام نیست تا هر چه دل تنگم میخواهد، بنویسم. اما در این مدت چند باری اجازه گرفتم و نوشتم. از روز اولی که این ستون راه افتاد سعیام بر این بود که دمی را دور هم بنشینیم حرف بزنیم و خوش باشیم. اگر همه ۱۶ صفحه روزنامه پر از خبر و دلهره و آشوب و تحلیل و گزارش و سیاست و چالش اقتصادی باشد، اینجا که رسیدیم همان حرفها را دور همی به بحث بنشینیم و کاری کنیم که آخر این چهارصد کلمه حس خوشی از این دورهمی داشته باشیم.
خیلی روزها گذشت و روزهای خوشی نداشتیم و از ناخوشیمان حرف زدیم. خیلی روزها گرفتار بودیم و بدتر از آن دلمان گرفته بود و دور هم از دلگیریمان گفتیم. خیلی روزها اعتراض داشتیم و اعتراض کردیم. خیلی روزها غر داشتیم و غر زدیم. خیلی روزها باخت دادیم و باز حرف زدیم و سعی کردیم خودمان را احیا کنیم. در تمام این روزها حواسمان بود که حق نداریم ناامید شویم. حق نداریم از درِ انصاف دور شویم. حق نداریم دل کسی را بشکنیم. 326 شماره روزنامه منتشر شده که کم و بیش 300 روزش را عکسنوشت مهمان این گوشه صفحه 3 بوده است. اگر از من بپرسید دستاورد این همه حرف چه بود؟ میگویم رفاقت؛ رفاقت با رفقایی که هرگز همدیگر را ندیدهایم. نوشتم تا بدانیم که میشود تنها با کلمه، از راه دور رفاقت کرد. نوشتم برای آن رفیق که بگویم نمیدانی پیغامت چقدر دلم را روشن کرد. نوشتم تا بگویم نمیدانی چقدر خوشحالم که کلمه واسطه این رفاقت بود.
اما عکسنوشت امروز. نشستهام توی تحریریه و منتظرم تا کشتیهای فینال تمام شود و یک عکس از این دلاوران بگذارم و زیرش بنویسم شیر مادر حلالت. فرقی نمیکند ببازیم یا ببریم، دو تا را باختیم، بد هم باختیم. اما یک برد شیرین هم داشتیم. ما در این ستون فارغ از همه برد و باختها میگوییم شیر مادر حلالتان.